Sohrab Seperhi Poem
Sohrab Seperhi Gedicht
Sohrab Seperhi Poem
Poema de Sohrab Seperhi
قايقی خواهم ساخت،
a boat||
I will build a boat,
eu vou construir um barco
خواهم انداخت به آب.
I will throw into the water.
Vou jogá-lo na água.
دور خواهم شد از اين خاک غريب
I will get away from this strange land
Eu irei embora desta terra estranha
كه در آن هيچكسی نيست كه در بيشۀ عشق
||||||||beyond|
Where there is no one in love
Em que não há ninguém que esteja apaixonado
قهرمانان را بيدار كند.
Awaken the heroes.
Acorde os heróis.
قايق از تور تهی
boat|||
Das Boot ist leer
The boat is empty of net
O barco está vazio
و دل از آرزوی مرواريد،
||||pearl
And the heart longs for pearls,
e um coração cheio de pérolas,
همچنان خواهم راند.
I will drive anyway.
Eu ainda vou dirigir.
نه به آبیها دل خواهم بست
Nein, ich werde die blauen lieben
No, I will love the blues
Não, vou adorar os azuis
نه به دريا، پريانی كه سر از خاک به در میآرند
|||fairies||||||||
Nicht zum Meer, die Feen, die aus der Erde kommen
Not to the sea, the fairies that come out of the ground
Não para o mar, as fadas que saem do solo
و در آن تابش تنهايی ماهیگيران
Und in diesem Strahl der Einsamkeit der Fischer
And in that loneliness of fishermen
میفشانند فسون از سر گيسوهاشان.
Sie blasen Fason aus ihren Köpfen.
They throw fuss over their hair.
همچنان خواهم راند.
I will drive anyway.
همچنان خواهم خواند:
I will also read:
دور بايد شد، دور.
|should||
It has to be far, far away.
مرد آن شهر اساطير نداشت.
|||myths|
The man of that city had no myths.
زن آن شهر به سرشاری يک خوشۀ انگور نبود.
||||abundance||bunch||
The woman of that city was not full of grapes.
هيچ آيينه تالاری، سرخوشیها را تكرار نكرد.
No hall mirror repeated the euphoria.
چالۀ آبی حتی، مشعلی را ننمود.
The blue hole did not even show a torch.
دور بايد شد، دور.
شب سرودش را خواند،
Sang his song at night,
نوبت پنجرههاست.
همچنان خواهم خواند.
همچنان خواهم راند.
پشت درياها شهری است
كه در آن پنجرهها رو به تجلی باز است.
بامها جای كبوترهايی است كه به فوارۀ هوش بشری مینگرند.
|||pigeons||||fountain||||
دست هر كودک ده سالۀ شهر، خانۀ معرفتی است.
مردم شهر به يک چينه چنان مینگرند
كه به يک شعله، به يک خواب لطيف.
خاک، موسيقی احساس تو را میشنود
و صدای پر مرغان اساطير میآيد در باد.
|||birds|||||
پشت درياها شهری است
كه در آن وسعت خورشيد به اندازۀ چشمان سحرخيزان است.
||||||||early risers|
شاعران وارث آب و خرد و روشنیاند.
پشت درياها شهری است!
قايقی بايد ساخت
قايقی بايد ساخت