「 저주받은 피 (나가노, 1978년 8월) 」 Pachinko 파친코 [Book 2. 조국]
ملعون|خون|ناگانو|سال 1978|آگوست|پاچینکو|پاچینکو||وطن
cursed||||||||
"Verfluchtes Blut (Nagano, August 1978)" Pachinko [Buch 2. Mutterland] Pachinko [Buch 2.
"Cursed Blood (Nagano, August 1978)" Pachinko Pachinko [Book 2. Motherland].
"Sangre maldita (Nagano, agosto de 1978)" Pachinko [Libro 2. Motherland] Pachinko [Libro 2. Motherland
"Проклятая кровь (Нагано, август 1978)" Пачинко [Книга 2. Родина] Пачинко [Книга 2.
「 خون نفرین شده (ناگانو، آگوست 1978) 」 پچینکو [کتاب 2. میهن]
🎵
🎵
파친코. Book 2. 조국.
پاتینکو|کتاب|میهن
||homeland
پچینکو. کتاب 2. میهن.
저주받은 피. 나가노, 1978년 8월.
ملعون|خون|ناگانو|سال 1978|ماه اوت
خون نفرین شده. ناگانو، آگوست 1978.
한수의 운전사는 요코하마 역 북쪽 출구에서 기다리고 있는 선자를 발견하고는
هانسو|راننده|یاکوهاما|ایستگاه|شمالی||در حال انتظار|موجود|سنجا|پیدا کرد و
After Hansu's driver found Sunja waiting at the North Exit of Yokohama Station.
راننده هانسو، مسافری را که در خروجی شمالی ایستگاه یوکوهاما منتظر است، پیدا میکند.
지시받은 대로 검정색 세단으로 안내했다.
دریافت شده|طبق|سیاه|با سدان|راهنمایی کرد
instructed||||
he led her to the black sedan as instructed.
طبق دستور، او را با یک سدان سیاه راهنمایی کردم.
뒷좌석에는 한수가 앉아 있었다.
در صندلی عقب|هانسو|نشسته|بود
Hansu was sitting in the back seat.
در صندلی عقب، هانسو نشسته بود.
선자는 자동차 뒷좌석에 앉아 매무새를 다듬었다.
سونجا|ماشین|در صندلی عقب|نشسته|ظاهرش|مرتب کرد
||||appearance|adjusted
سونجا در صندلی عقب خودرو نشسته و به آرایش خود رسیدگی میکرد.
아줌마 특유의 불룩 튀어나온 배를 가리려고 정장 재킷을 끌어내렸다.
عمه|خاص|برآمده|بیرون زده||برای پنهان کردن|کت و شلوار|کت|کشید پایین
aunt||||||||
او برای پنهان کردن شکم برجستهاش، کت رسمیاش را پایین کشید.
지금 그녀는 모자수의 여자친구
اکنون|او|مرد با کلاه|دوست دختر
اکنون او دوست دختر کلاهدوز است.
에쓰코가 골라준 프랑스 디자이너의
ایتسکو|انتخاب کرده|فرانسه|طراح
لباس طراحی شده توسط طراح فرانسوی که اسکو انتخاب کرده بود.
드레스에 이탈리아제 가죽 구두를 신고 있었다.
در لباس|ساخت ایتالیا|چرم|کفش|پوشیده|بود
کفشهای چرمی ایتالیایی به پا داشت.
예순두 살인 선자는 딱 그 나이의 여자처럼 보였다.
شصت و دو|قتل|سنجا|دقیقاً|آن|سن|مانند یک زن|به نظر می رسید
زن شصت و دو ساله به طور دقیق مانند یک زن در آن سن به نظر میرسید.
장성한 아들 둘의 어머니이고 할머니인 여자.
بزرگ شده|پسر|دو تا||مادربزرگ بودن|زن
grown|||||
مادر دو پسر بزرگ و مادربزرگ.
인생의 대부분을 바깥에서 일하며 보낸 여자답게,
زندگی|بیشتر|در بیرون|کار کردن|گذرانده|به عنوان یک زن
به عنوان زنی که بیشتر عمرش را در بیرون کار کرده است,
도쿄의 부유한 부인처럼 차려입었지만
توکیو|ثروتمند|مانند زن|لباس پوشیده بود اما
Dressed up like a wealthy Tokyo lady
او مانند یک زن ثروتمند در توکیو لباس پوشیده بود، اما
주름지고 얼룩덜룩한 피부와 짧은 흰머리 때문에 쭈글쭈글한 보통 여자처럼 보였다.
چروکیده|لکه دار|و پوست|کوتاه|موی سفید|به خاطر|چروکیده|معمولی|مانند یک زن|به نظر می رسید
به خاطر پوست چروکیده و لکهدار و موهای کوتاه سفیدش، مانند یک زن معمولی چروکیده به نظر میرسید.
"어디 가는 깁니꺼?"
کجا|میره|گیمیکو
where||
"کجا میروی؟"
"나가노." 한수가 대답했다.
ناگانو|هانسو|پاسخ داد
"ناگانو." هانسو پاسخ داد.
"노아가 거기 있어예?"
نوح|آنجا|هست؟
"آیا نوآ آنجا است؟"
"그래. 반 노부오라는 이름을 쓰고 있어.
خوب|باند|نوبوئورا|نامی|استفاده|دارد
"بله. من نام بانو نوبو را استفاده میکنم.
16년째 그곳에서 살고 있더군.
16 سال|در آنجا|زندگی می کند|بود
من 16 سال است که در آنجا زندگی میکنم.
일본인 여자와 결혼해서 네 아이의 아버지가 됐어."
ژاپنی|با زن|ازدواج کردم|تو|بچه|پدر|شدم
من با یک زن ژاپنی ازدواج کردهام و پدر چهار فرزند هستم."
"그러면 솔로몬한테 사촌이 넷이나 생기는 거네예!
پس|به سلیمان|پسرعمو|چهار تا|به وجود میاد|اینطور میشه
"پس سلیمان چهار تا پسرعمو پیدا میکند!
와 우리한테 말을 안 했을까예?"
وا|به ما|صحبت|نه|کرده بود؟
آیا او به ما چیزی نگفته؟"
"노아는 지금 일본인 행세를 하고 있어.
نوح|الان|ژاپنی|تظاهر به|می کند|هست
|||acting||
"نوح الان در حال تظاهر به ژاپنی بودن است.
나가노 사람들은 노아가 조선인이라는 걸 몰라.
ناگانو|مردم|نوح|کرهای بودن|چیز|نمیدانند
مردم ناگانو نمیدانند که نوح کرهای است.
노아의 아내와 아이들도 모르고 있고.
نوح|و همسرش|بچه ها هم|نمی دانند|هستند
همسر و فرزندان نوح هم نمیدانند.
노아 주변의 모든 사람들이 노아가 순수한 일본인이라고 생각해."
نوح|اطراف|همه|مردم|نوح|خالص|ژاپنی است|فکر می کنند
|||||pure||
همه افرادی که در اطراف نوح هستند فکر میکنند که او یک ژاپنی خالص است."
"와예?"
چرا؟
"چرا؟"
"노아가 누구에게도 자신의 과거를 알리고 싶어 하지 않으니까."
نوح|به هیچ کس|خود|گذشته|اطلاع دادن|می خواهد|نمی کند|چون
"نوح نمیخواهد گذشتهاش را به کسی بگوید."
"그러기가 쉽습니꺼?"
انجام دادن آن|آسان است؟
"آیا این کار آسان است؟"
"쉽다면 쉽지. 노아가 일하는 세계에서는 남의 사생활을 캐는 데 관심 갖는 사람이 없으니까."
if it's easy|it's not easy|Noah|working|in the world|others'|private life|digging into|in|interest|having|person|there isn't
If it's easy, it's easy. Because in Noah's world, nobody cares about digging into other people's private lives."
"اگر آسان باشد، آسان است. در دنیایی که نوح کار میکند، هیچکس به حریم خصوصی دیگران علاقهای ندارد."
"그게 무슨 말이라예?"
آن|چه|معنی میده
"این چه معنایی دارد؟"
"노아는 파친코를 운영하고 있어."
نوآ|پاتینکو|اداره می کند|هست
"نوح یک پاتنک را اداره میکند."
"모자수처럼 말입니꺼?"
مثل فروشنده کلاه|صحبت میکنی؟
"مثل کلاهدوزها صحبت میکنی؟"
파친코 사업장에서는 경품 관리는 물론 기계 제조업에 이르기까지 모든 부분에서 조선인들이 일하고 있었다.
پاتینکو|در محل کار|جوایز|مدیریت|البته|ماشین||تا|همه|در بخش های|کره ای ها|کار می کردند|بودند
||prizes||||||||||
At Pachinko businesses Koreans worked in everything from prize management to machine manufacturing.
در محل کسب و کار پاتینکو، کرهایها در تمام بخشها از مدیریت جوایز گرفته تا تولید ماشینآلات مشغول به کار بودند.
하지만 선자는 노아가 모자수와 같은 일을 하리라고는 결코 예상하지 못했다.
اما|سنجا|نوح|با کلاهبردار|همانند|کار|انجام دهد|هرگز|پیشبینی|نکرده بود
اما سونجا هرگز انتظار نداشت نوآ کارهایی مانند کلاهدوزها انجام دهد.
"그래. 모자수는 어때?"
خوب||چطوره
"خب. کلاهدوز چطور است؟"
"잘 지냈니더." 선자는 고개를 끄덕였지만 대화에 집중하기 힘들었다.
خوب|بودی|سونجا|سرش را|تکان داد اما|به گفتگو|تمرکز کردن|سخت بود
"خوب بودم." سونجا سرش را تکان داد اما تمرکز بر روی گفتگو برایش سخت بود.
"사업은 잘 되고?"
کسب و کار|خوب|پیش می رود
"کسب و کار خوب پیش میرود؟"
"요코하마에서 또 가게를 샀어예."
در یاکوهاما|دوباره|فروشگاه|خریدم
"در یوکوهاما یک فروشگاه دیگر خریدم."
"솔로몬은? 이제 많이 컸겠는데."
سلیمان|حالا|خیلی|بزرگ شده باید
"سلیمان چطور است؟ حالا باید خیلی بزرگ شده باشد."
"학교에서 공부를 잘합니더. 열심히 공부하고 있지예.
در مدرسه|درس|خوب میخواند|سخت|درس میخواند|هست
"در مدرسه خوب درس میخواند. به شدت در حال مطالعه است."
노아에 관해서 더 마이 알려주이소
درباره نوح|در مورد|بیشتر|من|لطفا بگوید
لطفاً بیشتر درباره نوح به من بگو.
"잘 지내고 있어." 한수가 미소를 지었다.
خوب|زندگی می کند|هست|هانسو|لبخند|زد
"خوب هستم." هانسو لبخند زد.
"우리가 가는 걸 알고 있습니꺼?" // "아니." // "그러면 . . ."
ما|رفتن|چیز|میداند|هستی؟|نه|پس
"آیا میدانی ما کجا میرویم؟" // "نه." // "پس . . ."
"노아는 우리를 만나고 싶어 하지 않아. 뭐, 날 만나기 싫은 거겠지.
نوح|ما را|ملاقات|میخواهد|نمی کند|نیست|خوب|مرا|ملاقات|نمیخواهد|چیزی خواهد بود
"نوآ نمیخواهد ما را ملاقات کند. خوب، شاید نمیخواهد من را ملاقات کند.
너는 만나고 싶어 할지도 몰라. 하지만 널 만나고 싶었다면 더 빨리 연락을 했겠지."
تو|ملاقات کردن|بخواهی|شاید|ندانم|اما|تو را|ملاقات کردن|میخواست|بیشتر|زودتر|تماس|میکرد
شاید تو بخواهی ملاقات کنی. اما اگر میخواست تو را ملاقات کند، زودتر تماس میگرفت."
"그라모 . . ."
گرامو
"گرمو . . ."
"오늘은 노아와 이야기를 나누지 않는 게 좋아.
امروز|با نوآ|صحبت|نکنیم|نکردن|چیز|خوب است
"امروز بهتر است با نوآ صحبت نکنیم.
하지만 네가 노아를 보고 싶어 할 것 같아서 데려가는 거야.
اما|تو|نوآ|دیدن|بخواهد|انجام|چیز|چون|میبرم|است
اما چون فکر میکنم تو دلت برای نوآ تنگ شده، او را میبرم.
멀리서 볼 수는 있거든. 노아는 본사에 있을 거야."
از دور|دیدن|توان|هست|نوآ|در دفتر مرکزی|خواهد بود|است
|||||headquarters||
میتوانی از دور او را ببینی. نوآ در دفتر مرکزی خواهد بود."
"그걸 우찌 압니꺼?" // "그냥 알아."
آن را|چطور|مال تو|فقط|می دانم
"چطور این را میدانی؟" // "فقط میدانم."
한수는 두 눈을 감고 하얀 레이스로 감싸인 머리 받침대에 머리를 기대며 말했다.
هانسو|دو|چشم|بسته|سفید|با توری|احاطه شده|سر|روی تکیه گاه|سرش|تکیه داده|گفت
Hansoo closed her eyes and leaned her head on the headrest wrapped in white lace.
هانسو چشمانش را بست و سرش را به تکیهگاه سر سفید رنگی که با لایهای از توری پوشیده شده بود تکیه داد و گفت.
여러 가지 약을 복용하고 있어서 머릿속이 안개가 낀 것처럼 몽롱했다.
مختلف|نوع|داروها|مصرف میکردم|به خاطر|در سرم|مه|گرفته|مانند|گیج بودم
|||||||||fuzzy
I was taking several medications, so my head was foggy.
به دلیل مصرف چندین دارو، ذهنم مانند مه گرفته بود و گیج بودم.
한수는 노아가 평상시처럼 거리 맞은편에 있는 국수집에서 점심을 먹으려고
هانسو|نوا|مثل همیشه|خیابان|در طرف مقابل|که|در رستوران نودل|ناهار|میخواست بخورد
هان سو برنامهریزی کرده بود که تا زمانی که نوآ از دفتر خارج شود، در رستوران نودل در طرف دیگر خیابان منتظر بماند.
사무실에서 나올 때까지 기다릴 계획이었다.
از دفتر|خارج شدن|تا|منتظر ماندن|برنامهریزی شده بود
او همیشه در طول هفته هر بار در رستورانهای مختلف ناهار سادهای میخورد،
노아는 항상 주중에 매번 다른 식당에서 간단하게 점심 식사를 했는데
نوح|همیشه|در طول هفته|هر بار|متفاوت|در رستوران|به سادگی|ناهار|خوردن|کرده بود
||during the week|||||||
اما در روز چهارشنبه در رستوران نودل غذا میخورد.
수요일에는 국수집에서 식사를 했다.
در روز چهارشنبه|در رستوران نودل|غذا|خورد
한수의 사설탐정들이 나가노에 사는 노아의 생활을 세세하게 조사해서
هانسو|کارآگاهان خصوصی|در ناگانو|زندگی کردن|نوآ|زندگی|به دقت|تحقیق کردند
کارآگاهان خصوصی هانسو زندگی نوآ را که در ناگانو زندگی میکند به دقت بررسی کردند و
26쪽의 보고서로 작성해 올렸다.
صفحه 26|به عنوان گزارش|نوشته شده|بارگذاری شده
It was written as a 26-page report.
آن را در گزارشی در صفحه 26 تهیه کردند.
그 보고서에서 가장 눈에 띄는 사실은
آن|در گزارش|ترین|||حقیقت
مهمترین نکتهای که در این گزارش به چشم میخورد این بود که
노아가 한결같은 일정에 따라 움직인다는 것이었다.
نوح|ثابت|برنامه|بر اساس|حرکت می کند|چیز بود
Noah lived his life following an unvarying set schedule.
نوآ طبق یک برنامه ثابت عمل میکند.
노아는 술을 마시지도, 도박을 하지도 않았다.
نوح|الکل|نمی نوشید|قمار|نمی کرد|نکرد
نوآ نه مشروب مینوشید و نه قمار میکرد.
또한 여자들과 노닥거리지도 않았고 뚜렷한 종교도 가지지 않았다.
همچنین|با دخترها|هم بازی نمی کرد|نبود|واضح|دین هم|داشت|نداشت
او همچنین با زنان صحبت نکرد و دین مشخصی نداشت.
노아의 아내와 네 아이들은 평범한 가정의 중산층 일본인처럼 생활했다.
نوح|و همسرش|چهار|بچه ها|معمولی|خانواده|طبقه متوسط|مانند یک ژاپنی|زندگی کردند
همسر نوح و چهار فرزندش مانند یک خانواده معمولی از طبقه متوسط ژاپنی زندگی میکردند.
"노아가 혼자 점심을 먹을까예?"
نوح|تنها|ناهار|بخورد؟
"آیا نوح تنها ناهار میخورد؟"
"노아는 항상 혼자서 점심을 먹어.
نوح|همیشه|تنها|ناهار|میخورد
"نوح همیشه تنها ناهار میخورد.
오늘이 수요일이니까 15분 내에 국수를 먹고 나서
امروز|چون چهارشنبه است|15 دقیقه|در|نودل|خوردن|بعد از
از آنجا که امروز چهارشنبه است، او باید ظرف 15 دقیقه نودل بخورد و بعد از آن
영어 소설책을 잠깐 읽은 다음에 사무실로 돌아갈 거야.
انگلیسی|رمان را|به مدت کوتاهی|خوانده شده|بعد از|به دفتر|برمی گردم|خواهد بود
بعد از اینکه کمی کتاب رمان انگلیسی خواندم، به دفتر برمیگردم.
그래서 노아가 그렇게 성공한 것 같아. 실수를 하지 않지. 노아에게는 계획이 있어."
پس|نوح|آنطور|موفق|چیز|به نظر میرسد|اشتباهات|نمی|کند|به نوح|برنامه ای|دارد
به همین دلیل است که به نظر میرسد نوآ اینقدر موفق است. او اشتباهی نمیکند. نوآ برنامهای دارد.
한수의 목소리에는 자기 아들답게 행동하는 노아에 대한 자부심이 담겨있었다.
هانسو|در صدای|خودش|مثل پسرش|عمل کننده|به نوا|درباره|افتخار|وجود داشت
|||||||pride|
در صدای هانسو، افتخار نسبت به نوآ که مانند پسرش رفتار میکند، وجود داشت.
"노아가 저를 만나줄까예?"
نوح|مرا|ملاقات خواهد کرد؟
آیا نوآ میتواند من را ملاقات کند؟
"그건 잘 모르겠어.
آن را|خوب|نمی دانم
این را نمیدانم.
이번에는 차에서 기다렸다가 노아를 힐끗 보기만 해.
این بار|در ماشین|منتظر ماندن و سپس|نوآ را|نگاهی سریع|فقط دیدن|انجام بده
این بار در ماشین منتظر بمان و فقط نگاهی به نوآ بینداز.
그 후에 운전사가 우리를 요코하마로 데려다줄 거야.
آن|بعد|راننده|ما را|به یوکوهاما|خواهد برد|خواهد بود
بعد از آن، راننده ما را به یوکوهاما میبرد.
네가 원한다면 다음 주에 다시 올 수 있어. 먼저 노아에게 편지를 쓸 수도 있고."
تو|اگر بخواهی|هفته|در|دوباره|بیاید|می|تواند|اول|به نوا|نامه|نوشتن|هم|دارد
اگر بخواهی، میتوانی هفته آینده دوباره بیایی. میتوانی اول به نوآ نامه بنویسی.
"오늘 만나는 거랑 다음 주에 만나는 거랑 다를 게 뭐 있다고 그라예?"
امروز|ملاقات|چیز|هفته|در|ملاقات|چیز|متفاوت|چیز|چه|وجود دارد|گفتی
"چه فرقی دارد که امروز ملاقات کنیم یا هفته آینده؟"
"노아가 잘 지내고 있는 걸 확인하고 나면
نوح|خوب|زندگی می کند|بودن|چیز|تأیید کردن|
"وقتی مطمئن شوم که نوآ خوب است.
굳이 노아를 만나지 않아도 될지 모르잖아.
لزومی|نوح را|ملاقات نکند|نباید|ممکن است|نمی دانی
شاید لازم نباشد که حتماً نوآ را ملاقات کنیم.
선자야, 노아는 이런 삶을 선택했어.
سنجا|نوح|چنین|زندگی|انتخاب کرد
سونجا، نوآ این زندگی را انتخاب کرده است.
어쩌면 우리가 자신의 선택을 존중해주기를 바라는지도 몰라."
شاید|ما|خود|انتخاب|احترام به|شاید خواسته|نمیداند
شاید او امیدوار است که ما انتخابش را محترم بشماریم.
"노아는 제 아들입니더."
نوح|من|پسرم است
نوآ پسر من است.
"내 아들이기도 해."
من|پسرم هم|است
او همچنین پسر من است.
"노아와 모자수는 제 인생의 전부라예."
نوآ و|مژدس هستند|من|زندگی|همه چیزم است
"نوح و کلاهدوز تمام زندگی من هستند."
한수가 고개를 끄덕였다.
هانسو|سرش|تکان داد
هانسو سرش را تکان داد.
한수는 자신의 아이들에게 선자가 느끼는 것과 같은 감정을 느껴본 적이 없었다.
هانسو|خود|به بچه هایش|سونجا|احساس کردن|چیزی که|مشابه|احساسات|تجربه کرده|بار|نبود
هانسو هرگز احساساتی را که سونجا تجربه میکند، تجربه نکرده بود.
그에게 그런 감정은 완전히 생소한 것이었다.
به او|چنین|احساس|کاملاً|ناآشنا|
برای او چنین احساسی کاملاً ناآشنا بود.
"저는 제 자식들을 위해서 살았심더."
من|من|فرزندانم|برای|زندگی کردم
I live for my children.
"من برای فرزندانم زندگی کردهام."
그것은 잘못된 것이었다.
آن|نادرست|چیز بود
این اشتباه بود.
교회에서 목사는 어머니들이 자식들을 지나치게 보살핀다고 말하며, 가족을 숭배하는 것도 일종의 우상숭배라고 했다.
در کلیسا|کشیش|مادران|فرزندانشان|به طور بیش از حد|مراقبت می کنند|گفت|خانواده را|پرستش کردن|هم|نوعی از|پرستش بت ها گفت|کرد
||||||||worshipping||||
کشیش در کلیسا گفت که مادران بیش از حد از فرزندانشان مراقبت میکنند و پرستش خانواده نیز نوعی بتپرستی است.
가족을 하나님보다 더 사랑해서는 안 된다고 했다.
خانواده را|از خداوند|بیشتر|باید دوست داشت|نباید|باشد|گفت
او گفت که نباید خانواده را بیشتر از خدا دوست داشت.
목사는 하나님만이 줄 수 있는 것을 가족은 절대 줄 수 없다고 했다.
کشیش|فقط خدا|بدهد|توانایی|موجود|چیزی|خانواده|هرگز|بدهد|توانایی|ندارد|گفت
کشیش گفت که تنها خدا میتواند چیزی را بدهد که خانواده هرگز نمیتواند بدهد.
하지만 자식을 맹목적으로 사랑하는 엄마가 되자
اما|فرزند|کورکورانه|دوست داشتن|مادر|بشود
||blindly|||
اما من تبدیل به مادری شدم که به طور کورکورانه فرزندم را دوست دارم.
선자는 하나님의 심정이 어떠할지를 조금이나마 이해할 수 있었다.
سونجا||دل|چگونه خواهد بود|کمی|درک کردن|توانستن|بود
سنجشگر توانست تا حدی احساسات خداوند را درک کند.
이제는 노아도 아이 아버지가 되었으니,
حالا|نوح هم|بچه|پدر شده است|چون شده است
حالا نوح هم پدر بچه شده است,
엄마가 얼마나 자신을 위해서 살았는지 이해할 수 있지 않을까?
مادر|چقدر|خودش|برای|زندگی کرد|درک کردن|توانستن|نیست|نکند
آیا نمیتواند درک کند که مادرش چقدر برای او زندگی کرده است؟
"저기 봐. 노아가 나오고 있어." 한수가 말했다.
آنجا|نگاه کن|نوح|خارج می شود|است|هانسو|گفت
"ببین! نوح در حال آمدن است." هانسو گفت.
아들의 얼굴은 조금밖에 변하지 않았다.
|صورت|فقط کمی|تغییر کرده|نکرده است
چهره پسر فقط کمی تغییر کرده بود.
관자놀이를 따라 희끗 해진 회색 머리카락에 선자는 깜짝 놀랐지만,
شقیقه|به دنبال|خاکستری|شده|خاکستری|در موها|سنجا|ناگهان|تعجب کرد اما
Seon-ja was startled by the gray hair that had turned gray along the temple, but
سری که به سمت شقیقهها میرفت، موهای خاکستری رنگی داشت و سنجا به شدت متعجب شد،
노아는 마흔다섯 살이었고 더 이상 대학생이 아니었다.
نوح|45|ساله بود|بیشتر|دیگر|دانشجو|نبود
نوآ چهل و پنج ساله بود و دیگر دانشجو نبود.
노아는 이삭의 쓰던 것과 비슷한 둥근 금테 안경을 썼고,
نوح|اسحاق|استفاده می کرد|چیزی که|شبیه|گرد|فریم طلایی|عینک|زده بود
نوآ عینک گردی با فریم طلایی مشابه عینک اسحاق به چشم داشت و
호리호리한 몸에 수수한 검은색 정장 차림이었다.
لاغر|بر تن|ساده|سیاه|کت و شلوار|
بدنی لاغر و کت و شلوار ساده سیاه بر تن داشت.
얼굴은 한수와 판박이였다.
صورت|با هانسو|شبیه بود
||a spitting image
صورتش شبیه به هانسو بود.
선자가 자동차 문을 열고 나갔다.
سونجا|ماشین||باز کرد|خارج شد
سنزا در را باز کرد و از ماشین خارج شد.
"노아야 !" 선자가 소리치며 노아에게 달려갔다.
نوحا|سنجا|فریاد زد و|به نوح|دوید
"نوآ!" سنزا فریاد زد و به سمت نوآ دوید.
노아가 돌아서서 열 발자국도 채 떨어지지 않은 곳에 서 있는 엄마를 바라보았다.
نوآ|به عقب|ده|قدم|حتی|دور|نبودن|در|ایستاده|بودن|مادر|نگاه کرد
Noah turned and looked at his mother standing less than ten steps away.
نوآ به سمت مادرش که کمتر از ده قدم دورتر ایستاده بود، نگاه کرد.
"엄마." 노아가 웅얼거렸다.
مادر|نوآ|زیر لب گفت
||mumbled
"مادر." نوآ به آرامی گفت.
노아가 선자에게 가까이 다가가 팔을 만졌다.
نوح|به سنجا|نزدیک|نزدیک شد|بازوی|لمس کرد
نوآ به سنزا نزدیک شد و دستش را لمس کرد.
노아는 이삭의 장례식 이후로 엄마가 우는 모습을 보지 못했다.
نوح|اسحاق|مراسم تشییع|از آن زمان|مادر|گریه کردن|حالت|ندید|نتوانست
نوح از زمان مراسم خاکسپاری اسحاق، هرگز نتوانسته بود مادرش را در حال گریه ببیند.
엄마는 쉽게 눈물을 보이는 사람이 아니었다.
مادر|به راحتی|اشک|نشان دادن|آدم|نبود
مادر به راحتی اشک نمیریخت.
노아는 우는 엄마를 보자 마음이 아팠다.
نوح|گریه کننده|مادر|وقتی دید|دلش|درد کرد
وقتی نوح مادرش را در حال گریه دید، دلش شکست.
언젠가는 이런 날이 오리라 생각하고 준비를 하고 있었지만
روزی|چنین|روز|خواهد آمد|فکر کرده|آماده|و|بودم
او فکر میکرد که روزی چنین روزی خواهد آمد و برای آن آماده شده بود، اما
막상 엄마를 만나자 안도감이 들어서 스스로도 깜짝 놀랐다.
در واقع|مادر را|وقتی ملاقات کردیم|احساس آرامش|وارد شد|خودم هم|ناگهان|تعجب کردم
|||a sense of relief||||
وقتی واقعاً مادرش را دید، احساس آرامش کرد و خودش هم شگفتزده شد.
"너무 슬퍼하지 마세요. 제 사무실로 들어가요.
خیلی|ناراحت نکنید|لطفا|من|به دفتر|میرم
"خیلی ناراحت نباشید. به دفتر من بیایید.
어떻게 여기 왔어요?" 노아가 말했다.
چطور|اینجا|آمدید|نوآ|گفت
چطور اینجا آمدید؟" نوآ گفت.
선자는 숨이 차서 말을 할 수가 없었다.
سونجا|نفس|تنگ|صحبت|کردن|توانستن|نبود
Sunja was out of breath and could not speak.
سونجا به شدت نفسش بند آمده بود و نمیتوانست صحبت کند.
그래서 크게 심호흡을 했다
بنابراین|عمیق|نفس عمیق|کشید
||deep breath|
So she took a deep breath
بنابراین یک نفس عمیق کشید.
"고한수가 델다주었데이. 그 사람이 널 찾아내서 델다줬다 아이가.
گوهانسو|دلداده بود|آن|شخص|تو|پیدا کرد و|دلداده بود|بچه
Koh Hansu brought me here. He found you and brought me to you.
"گو هانسو تو را آورده است. آن شخص تو را پیدا کرده و آورده است."
내가 너를 만나고 싶어 하니까. 그 사람은 지금 차에 있데이."
من|تو را|ملاقات|می خواهم|چون|او|انسان|الان|در ماشین|هست
چون من میخواهم تو را ببینم. آن شخص الان در ماشین است.
"그렇군요. 음, 그 사람은 그냥 차에서 기다리게 두세요."
فهمیدم|خوب|آن|شخص|فقط|در ماشین|منتظر بگذارد|بگذارید
خب، آن شخص را بگذارید در ماشین منتظر بماند.
노아가 사무실로 들어가자마자 직원들이 인사를 했고,
نوح|به دفتر|به محض ورود|کارمندان|سلام|کردند
به محض ورود نوآ به دفتر، کارکنان سلام کردند و
선자가 그 뒤를 따라 들어갔다.
سونجا|او|از پشت|دنبال|وارد شد
سونجا هم به دنبال او وارد شد.
노아는 선자에게 사무실 의자에 앉으라고 하고 문을 닫았다.
نوح|به سنجا|دفتر|روی صندلی|گفت بنشیند|و|در|بست
نوآ از سونجا خواست که روی صندلی دفتر بنشیند و در را بست.
"좋아 보여요. 엄마." 노아가 말했다.
خوب|به نظر میرسد|مامان|نوآ|گفت
"خوب به نظر میرسد. مامان." نوآ گفت.
"니를 못 본 지 너무 오래됐데이.
تو|نتوانستم|دیدن|از|خیلی|مدت زیادی گذشته
"خیلی وقت است که تو را ندیدهام.
노아야, 니 걱정을 무지 많이 했다."
نوا|تو|نگرانی|خیلی|زیاد|کردم
نوآ، من خیلی نگران تو بودم."
선자는 노아의 상처받은 표정을 보고 말을 멈췄다.
سونجا|نوح|آسیب دیده|حالت|دیدن|صحبت|متوقف شد
سونجا با دیدن چهره زخمی نوآ، صحبتش را متوقف کرد.
"그래도 니가 편지를 써줘서 참말로 기뻤데이. 니가 보낸준 돈은 다 모아뒀다.
با این حال|تو|نامه|نوشتن|واقعاً|خوشحال بودم|تو|فرستاده شده|پول|همه|جمع کرده ام
"با این حال، من واقعاً خوشحال شدم که تو نامه نوشتی. تمام پولی که فرستادی را جمع کردهام.
내한테 돈을 보내다니 참말로 고마웠데이."
به من|پول|فرستادی|واقعاً|ممنون بودی
"واقعا ممنونم که پول به من فرستادی."
노아가 고개를 끄덕였다.
نوح|سرش|تکان داد
نوآ سرش را تکان داد.
"니가 결혼해서 아이가 있다고 고한수가 그러대."
تو|ازدواج کردی|بچه|دارد|گوهانسو|گفت
"گفته که تو ازدواج کردی و بچه داری."
노아가 미소를 지었다.
نوح|لبخند|زد
نوآ لبخند زد.
"아들 하나에 딸이 셋이에요. 아주 착한 아이들이에요.
پسر|یکی|دختر||خیلی|خوب|بچه ها هستند
"یک پسر و سه دختر دارم. بچههای خیلی خوبی هستند."
아들만 빼고 다들 공부를 잘해요. 아들은 훌륭한 야구 선수죠.
فقط پسر|به جز|همه|درس|خوب میخوانند|پسر|عالی|بیس بال|بازیکن است
همه به جز پسرم خوب درس میخوانند. پسرم یک بازیکن بیسبال عالی است.
아내가 아들을 제일 사랑해요.
همسرم|پسرم|بیشتر|دوست دارد
همسرم پسر را بیشتر از همه دوست دارد.
그 애는 외모나 행동이 모두 모자수를 닮았어요."
او|بچه|یا ظاهر|رفتار|همه|موش|شبیه است
او از نظر ظاهر و رفتار کاملاً شبیه مادرش است.
"모자수도 니를 만나고 싶어 할 기다.
موشکاف|تو را|ملاقات کردن|می خواهد|انجام دادن|انتظار
Mozasu will also want to see you
مادرش هم میخواهد تو را ببیند.
우리를 보러 언제 올 수 있노?"
|برای دیدن|کی|بیاید|توانستن|هستی
کی میتوانی برای دیدن ما بیایی؟
"모르겠어요. 칼 수 있을지 모르겠어요."
نمیدانم|چاقو|توان|باشد|نمیدانم
|to do|||
"نمیدانم. نمیدانم میتوانم این کار را انجام دهم یا نه."
"이만큼 시간이 지났으면 충분하지 않나?
به این اندازه|زمان|گذشته باشد|کافی نیست|نیست؟
"اگر اینقدر زمان گذشته باشد، آیا کافی نیست؟
오래 세월이 흘렀데이.
مدت طولانی|زمان|گذشته است
سالهای زیادی گذشته است.
노아야, 제발 엄마를 용서하거레이. 제발 부탁한다.
نوآ|لطفا|مادر را|ببخشید|لطفا|خواهش میکنم
نوح، لطفاً مادر را ببخش. خواهش میکنم.
엄마가 고한수를 만났을 때는 어렸다 아이가.
مادر|گوهانسو|ملاقات کرد|زمانی که|کوچک بود|
مادر وقتی با گوهانسو ملاقات کرد، جوان بود.
고한수가 결혼한 사람인지도 몰랐데이.
گو هانسو|متاهل||نمی دانستم
من نمیدانستم که گوهان سو ازدواج کرده است.
그 사실을 알았을 때 나는 그 사람의 첩이 되지 않겠다고 캤다.
آن|حقیقت|دانستم|زمان|من|آن|شخص|همسر دوم|نشوم|نخواهم گفت|قسم خورد
وقتی این حقیقت را فهمیدم، گفتم که نمیخواهم معشوقه آن شخص باشم.
그때 니 아버지가 나랑 결혼해서 너한테 제대로 된 이름을 줄 수 있었고,
آن زمان|تو|پدرت|با من|ازدواج کرد|به تو|به درستی|مناسب|نامی|بدهد|توانستن|داشت
در آن زمان، پدرت با من ازدواج کرد و میتوانست نام درستی به تو بدهد و,
난 평생 동안 느그 아버지 백이삭에게 충실했데이.
من|تمام عمر|در طول|شما|پدر|به بایساک|وفادار بودم
||||||loyal
من در تمام عمرم به پدر تو، بائهکیساک، وفادار بودم.
그 사람은 훌륭한 사람이었다 아이가.
آن|مرد|عالی|بود|بچه
آن شخص فردی عالی بود.
느그 아버지가 죽은 후에도 그 사람에게 충실 . . . "
شما|پدرت|مرده|بعد از|آن|به آن شخص|وفادار
Be faithful to that person even after his father's death. . . "
پس از مرگ پدرت، به آن شخص وفادار بودی . . . "
"엄마가 그럴 수밖에 없었다는 건 이해해요. 하지만 제 생부는 고한수죠.
مادر|آنطور|چاره ای|نبود|چیز|میفهمم|اما|من|پدر بیولوژیکی|گوهانسو است
||||||||biological father|
"من میفهمم که مادر نمیتوانست کار دیگری بکند. اما پدر واقعی من گو هانسو است.
그간 바꿀 수 없는 사실이에요." 노아가 건조하게 말했다.
در این مدت|تغییر دادن|توانستن|نبودن|واقعیت است|نوح|به طور خشک|گفت
||||||dryly|
این یک واقعیت غیرقابل تغییر است." نوآ به طور خشک گفت.
"그건 그렇지만 . . . "
آن|اما
"این درست است اما . . . "
"전 이 더러운 업계에서 일하는 조선인이에요.
من|این|کثیف|در صنعت|کارگر|کره ای هستم
|||industry||
"من یک کرهای هستم که در این صنعت کثیف کار میکنم.
제 피 속에 흐르는 야쿠자 기질이 절 지배하는 것 같아요.
من|خون|در|جاری|یاکوزا|خصلت|مرا|تسلط|چیز|به نظر می رسد
|||||bloodline||||
The yakuza temperament that runs through my blood seems to dominate me.
به نظر میرسد که روح یاکوزا در خون من جریان دارد.
전 결코 깨끗해질 수 없어요. "
من|هرگز|پاک شدن|توان|نیستم
هرگز نمیتوانم پاک شوم.
노아가 소리내어 웃었다. "저주받은 피죠."
نوح|بلند|خندید|ملعون|پیژامه
نوح با صدای بلند خندید. "این خون نفرین شده است."
"하지만 니는 야쿠자가 아이다." 선자가 반박했다.
اما|تو|یاکوزا|هستی|سنجا|رد کرد
"But you are a yakuza child." The sage objected.
"اما تو یاکوزا هستی." سنجا پاسخ داد.
"안 그렇나?
نه|درست است
"اینطور نیست؟"
모자수도 파친코에서 일하지만 아주 정직하데이.
موشک|در پاتینکو|کار می کند اما|خیلی|راستگو است
||||I am honest
مردم در پچینکو کار میکنند اما بسیار صادق هستند.
항상 좋은 사장이 되려고 노력한다. 어떻게 하면 나쁜 사람들을 피할 수 있는지 궁리하고 . . . "
همیشه|خوب|رئیس|بشود|تلاش می کند|چگونه|اگر|بد|مردم|اجتناب|توان|وجود دارد|فکر می کند
||||||||||||thinking
همیشه سعی میکند رئیس خوبی باشد. فکر میکند چگونه میتواند از افراد بد دوری کند و ... "
노아가 고개를 가로저었다.
نوح|سرش|تکان داد
نوآ سرش را تکان داد.
"엄마, 전 정직하지만 이 업계에서는 피할 수 없는 사람들이 있어요.
مامان|من|راستگو هستم ولی|این|در این صنعت|فرار|توان|نداشتن|مردم|وجود دارند
||honest|||||||
"مامان، من صادق هستم اما در این صنعت افرادی هستند که نمیتوان از آنها دوری کرد.
전 아주 큰 회사를 운영하고 있고, 제가 해야 하는 일을 하고 있어요."
من|بسیار|بزرگ|شرکت|اداره می کنم|و|من|باید|انجام دادن|کار|انجام می دهم|هستم
من یک شرکت بسیار بزرگ را اداره میکنم و کارهایی را که باید انجام دهم، انجام میدهم."
노아는 뭔가 신 것을 먹은 사람처럼 인상을 찌푸렸다.
نوح|چیزی|جدید|را|خورده|مانند یک انسان|حالت|درهم کشید
||divine|||||
Noah frowned as if he had eaten something sour.
نوآ مانند کسی که چیزی ترش خورده است، صورتش را درهم کشید.
"너는 착한 아이데이, 노아야. 난 니가 . . . "
تو|خوب|بچه|نوآ|من|تو
"تو بچه خوبی هستی، نوآ. من فکر میکنم تو... "
선자는 이렇게 말하다가 노아를 아이라고 부른 것이
سنجان|اینطور|در حین صحبت کردن|نوح را|به عنوان یک بچه|صدا کرد|چیزی
سونجا در حال گفتن این جمله متوجه شد که خطاب کردن نوآ به عنوان بچه،
어리석은 짓이었음을 깨달았다.
احمقانه|عمل بود|فهمیدم
کار احمقانهای بوده است.
"내 말은 니가 훌륭한 사업가라는 기다. 정직하고. "
من|صحبت|تو|عالی|کارآفرین هستی|میدونم|و صادق هستی
"منظورم این است که تو یک کارآفرین عالی هستی. صادق و... "
두 사람은 말없이 앉아 있었다.
دو|نفر|بیصدا|نشسته|بود
دو نفر بیصدا نشسته بودند.
노아가 오른 손으로 입을 가렸다.
نوح|راست|با دست|دهانش|پوشاند
نوح با دست راستش دهانش را پوشاند.
엄마는 지친 노인처럼 보였다.
مادر|خسته|مانند پیرمرد|به نظر می رسید
مادر مانند یک پیرمرد خسته به نظر میرسید.
"차 좀 드릴까요?" 노아가 물었다.
چای|کمی|میتوانم بدهم|نوآ|پرسید
"آیا میخواهید چای بخورید؟" نوح پرسید.
지난 세월 동안 노아는 엄마나 동생이 사무실이 아니라
گذشته|زمان|در طول|نوآ|مادر یا|برادرش|دفتر|نه
در طول سالهای گذشته، نوح نه مادر و نه برادرش در دفتر نبودند.
자신의 집으로 찾아오는 상상을 했다.
خود|به خانه|آمدن|تصور|کرد
تصور کردم که به خانه خودم میآید.
그런데 엄마가 이곳 사무실로 찾아온 덕분에 일이 한층 더 쉬워졌다.
اما|مادر|اینجا|به دفتر|آمدن|به خاطر|کار|یک مرحله|بیشتر|آسانتر شد
|||||||even more||
اما به لطف آمدن مادر به این دفتر، کار خیلی آسانتر شد.
다음에는 고한수가 내 사무실로 찾아올까?
در دفعه بعد|گوهانسو|من|به دفتر|خواهد آمد؟
آیا دفعه بعد، گوهانسو به دفتر من خواهد آمد؟
고한수가 자신을 찾아내는 데 예상보다 훨씬 오랜 시간이 걸렸다.
گو هان سو|خود را|پیدا کردن|در|از حد انتظار|به مراتب|طولانی|زمان|طول کشید
It took Koh Hansu much longer than expected to find him.
پیدا کردن خودش توسط گوهانسو خیلی بیشتر از آنچه انتظار داشتم طول کشید.
"뭘 좀 먹고 싶으세요? 뭐 주문해서 . . . " 선자가 고개를 가로저었다.
چه چیزی|کمی|بخورید|می خواهید|چه چیزی|سفارش دهید|سونجا|سرش|تکان داد
"میخواهید چیزی بخورید؟ چه چیزی سفارش بدهم..." سونجا سرش را تکان داد.
"이제 그만 집으로 돌아오그라."
حالا|دیگر|به خانه|برگرد
"حالا دیگه برگرد به خانه."
노아가 웃었다.
نوح|خندید
نوآ خندید.
"여기가 제 집이에요. 전 이제 아이가 아니에요."
اینجا|من|خانه است|من|حالا|کودک|نیستم
"اینجا خانه من است. من دیگه بچه نیستم."
니는 니를 낳은 걸 후회하지 않는데이
تو|خودت|زایید|چیزی|پشیمان نیستی|نیستی
تو از به دنیا آوردن خودت پشیمان نیستی.
니는 내 보물이다 아이가 난 떠나지 않을 . . . "
تو|من|گنج است|بچه|من|ترک نخواهم کرد|نخواهم کرد
||treasure||||
تو گنج من هستی، من هرگز نمیروم... "
"제가 조선인이라는 걸 아무도 몰라요. 단 한 명도요."
من|کره ای بودن|چیز|هیچ کس|نمی داند|تنها|یک|نفر هم
|||||||not even one
"No one knows that I'm Korean. Not even one."
"هیچکس نمیداند که من یک کرهای هستم. حتی یک نفر هم."
"아무한테도 말하지 않을 기다.
به هیچ کس|نخواهم گفت|نخواهم|منتظر
"به هیچکس نخواهم گفت.
니 마음 안데이. 뭔 일이든 . . . "
تو|دل|نگران نباش|چه|کاری
your heart whatever it is . . "
در دل توست. هر چه که باشد . . . "
"아내도 몰라요.
همسرم|نمی داند
"همسرم هم نمیداند.
아내의 엄마가 그 사실을 알면 절대 용납하지 않을 거예요.
همسرم|مادر|آن|حقیقت|بداند|هرگز|تحمل نخواهد کرد|نخواهد|است
||||||will not tolerate||
اگر مادر همسرم از این موضوع باخبر شود، هرگز آن را نمیپذیرد."
제 아이들도 모르고요. 그 아이들에게도 말하지 않을 거예요.
من||نمی دانند|آن|به آن بچه ها هم|نخواهم گفت|نخواهم|گفت
بچههای من هم نمیدانند. من هم به آنها نخواهم گفت.
그 사실이 밝혀지면 전 해고돼요.
آن|حقیقت|روشن شود|من|اخراج میشوم
||||I will be fired
اگر این حقیقت فاش شود، من اخراج میشوم.
여기서는 외국인을 고용하지 않거든요.
در اینجا|خارجی ها|استخدام نمی کند|نمی کند
اینجا به خارجیها استخدام نمیکنند.
엄마, 아무도 . . . "
مادر|هیچ کس
مامان، هیچکس . . . "
"니가 조선인이라는 게 그리 끔찍하나?"
تو|کره ای بودن|موضوع|اینقدر|وحشتناک است
||||terrible
"اینکه تو کرهای هستی اینقدر وحشتناک است؟"
"제 자신이 끔찍하게 느껴져요."
من|خودم|به طرز وحشتناکی|احساس می کنم
"من احساس وحشتناکی دارم."
선자는 고개를 끄덕이고 포갠 양손을 바라봤다.
سونجا|سرش را|تکان داد و|روی هم گذاشته|دو دستش|نگاه کرد
|||stacked||
Sunja nodded and looked at his folded hands.
سونجا سرش را تکان داد و به دستانش که روی هم گذاشته بود نگاه کرد.
"노아야, 나는 니를 위해 기도했데이, 하나님께서 널 보호해주시길 기도했다.
نوح|من|تو را|برای|دعا کردم|خدا|تو را|محافظت کند|دعا کردم
"نوح، من برای تو دعا کردم، دعا کردم که خدا تو را محافظت کند.
그게 엄마가 할 수 있는 전부였다.
آن|مادر|انجام دادن|توانستن|موجود|همه چیز بود
این تمام چیزی بود که مادر میتوانست انجام دهد.
니가 잘 지내고 있는 걸 보니 참말로 기쁘데이."
تو|خوب|زندگی میکنی|بودن|چیز|وقتی دیدم|واقعاً|خوشحالم
خوشحالم که میبینم تو خوب هستی."
매일 아침, 선자는 새벽 예배에 나가서 아이들과 손자를 위해 기도했다.
هر روز|صبح|سونجا|سپیده دم|به عبادت|بیرون رفت و|با بچه ها و|نوه اش|برای|دعا کرد
||||worship|||||
هر روز صبح، سونجا به عبادت صبحگاهی میرفت و برای بچهها و نوهاش دعا میکرد.
이 순간이 오기를 기도했다.
این|لحظه|بیاید|دعا کردم
برای آمدن این لحظه دعا کرده بود.
"아들 이름은 뭐꼬?" // "그게 중요해요?"
پسر|نامش|چیه|آن|مهم است
"اسم پسر چیه؟" // "این مهمه؟"
"노아야, 미안하데이, 정말 미안하데이.
نوا|معذرت میخواهم|واقعاً|معذرت میخواهم
"نوح، ببخشید، واقعاً ببخشید.
니 아버지가 우리를 일본으로 데리고 왔고, 너도 알겠지만
تو|پدرت||به ژاپن|برد|آمد|تو هم|میدانی اما
پدرت ما را به ژاپن آورد و تو هم میدانی که
온데서 전쟁이 터져서 떠날 수가 없었다 아이가.
از کجا|جنگ|شروع شد|رفتن|امکان|نبود|بچه
somewhere||||||
The war broke out all over the place, and I couldn't leave, child.
جنگی در آنجا رخ داد و نتوانستم بروم.
고국에 돌아가도 삶이라는 게 없어데이. 지금 돌아가기에는 너무 늦었어. 나한테도 말이다."
به وطن|حتی اگر برگردم|به نام زندگی|چیز|وجود ندارد|الان|برای بازگشت|خیلی|دیر شده|برای من|هم
Even if we return to our home country, we have no life there. It's too late to go back now. For me too."
حتی اگر به وطن برگردم، زندگیای وجود ندارد. حالا برای برگشتن خیلی دیر شده است. برای من هم.
"전 가봤어요." 노아가 말했다.
من|رفته بودم|نوآ|گفت
|I have been||
"من رفتهام." نوآ گفت.
"그게 무슨 말이고?"
آن|چه|حرفی است
"این چه معنایی دارد؟"
"전 이제 일본 국민이라서 여행을 갈 수 있어요. 남한에 가봤어요. 제 조국이라는 곳을 보러요."
من|حالا|ژاپن|چون شهروند|سفر|برم|توانم|هستم|به کره جنوبی|رفته ام|من|به نام وطن|مکان|ببینم
||||||||South Korea|||homeland||
"من حالا شهروند ژاپن هستم و میتوانم سفر کنم. به کره جنوبی رفتهام. برای دیدن سرزمین مادریام."
"니가 일본 국민이라꼬? 우째 그럴 수 있노? 진짜가?"
تو|ژاپن|شهروندی؟|چطور|آنقدر|ممکن|هست؟|واقعاً؟
"تو شهروند ژاپن هستی؟ چطور ممکنه؟ واقعاً؟"
"네, 가능해요. 언제든지 떠날 수 있죠."
بله|ممکنه|هر زمان|رفتن|می|هست
"بله، ممکنه. هر زمانی میتوانم بروم."
"부산에 가봤나?"
به بوسان|رفتی؟
"به بوسان رفتی؟"
"네 영도에도 갔어요. 작지만 아름다운 곳이더군요."
تو|به یانگدو|رفتیم|هرچند کوچک|زیبا|جایی بود
|Yeongdo||||
"بله، به یانگدو هم رفتم. جای کوچکی اما زیبا بود."
선자의 눈에 눈물이 차올랐다.
سونجا|در چشم|اشک|جمع شد
اشک در چشمان سونجا جمع شد.
"엄마, 전 지금 회의가 있어요.
مامان|من|الان|جلسه|دارم
"مامان، من الان یک جلسه دارم.
죄송하지만 다음 주에 만나는 게 어때요? 제가 찾아갈게요.
متاسفم اما|هفته|در|ملاقات|پیشنهاد|چطور است|من|می آیم
متاسفم، اما هفته آینده ملاقات چطور است؟ من میآیم.
모자수도 만나고 싶고요. 지금은 몇 가지 급한 일을 처리해야 해요."
مجسمه|ملاقات کردن|میخواهم|الان|چند||فوری|کارها|باید انجام دهم|میکنم
میخواهم با مادرم هم ملاقات کنم. الان باید چند کار فوری را انجام دهم."
"정말이가? 집으로 올 기가?" 선자가 미소를 지었다.
آیا واقعاً؟|به خانه|بیاید|فکر؟|سنجا|لبخند|زد
"واقعاً؟ میخواهی به خانه بیایی؟" سونجا لبخند زد.
"고맙데이. 노아야, 참말로 기쁘데이. 넌 정말 착한 . . . "
ممنونم|نوآ|واقعاً|خوشحالم|تو|واقعاً|خوب
"ممنون. نوآ، واقعاً خوشحالم. تو واقعاً انسان خوبی هستی... "
"지금은 그만 가보시는 게 좋겠어요. 집에 돌아가시면 저녁에 전화할게요."
الان|دیگر|رفتن|بهتر|است|به خانه|اگر برگردید|در شب|زنگ میزنم
||visiting||||||
"It's best if you go now. I'll call you in the evening when you get home."
"بهتر است که الان بروید. وقتی به خانه برگشتید، شب به شما زنگ میزنم."
선자는 재빨리 의자에서 일어났고,
او|به سرعت|از صندلی|بلند شد
|quickly||
سونجا به سرعت از روی صندلی بلند شد و
노아는 엄마를 방금 전에 만났던 곳까지 배웅해주었다.
نوح|مادرش|به تازگی|قبل|ملاقات کرده بود|تا جایی که|او را بدرقه کرد
||||||accompanied
نوآ او را تا جایی که به تازگی مادرش را ملاقات کرده بود، همراهی کرد.
노아는 한수의 차를 들여다보지도 않았다.
نوح|هانسو|ماشین|حتی نگاه نکرده|نکرده است
نوآ حتی به ماشین هانسو هم نگاه نکرد.
"나중에 이야기 해요."
بعدا|صحبت|میکنم
"بعداً صحبت میکنیم."
노아가 이렇게 말하고는 사무실 건물을 향해 거리를 가로질러 갔다.
نوح|اینطور|صحبت کرد و|دفتر|ساختمان|به سمت|خیابان|به طور عرضی|رفت
Noah said this and went across the street towards the office building.
نوح این را گفت و به سمت ساختمان اداری از خیابان عبور کرد.
선자는 아들이 사무실 건물로 들어가는 모습을 지켜보고는 한수 자동차를 두드렸다.
سونجا|پسرش|دفتر|به ساختمان|وارد شدن|صحنه|مشاهده کرد|هانسو|ماشین|ضربه زد
سونجا در حالی که به پسرش که به ساختمان اداری وارد میشد نگاه میکرد، به ماشین هانسو ضربه زد.
운전사가 나와서 문을 열어주었다.
راننده|آمد و|در|باز کرد
راننده بیرون آمد و در را برایش باز کرد.
한수가 고개를 끄덕였다.
هانسو|سرش|تکان داد
هانسو سرش را تکان داد.
선자는 한결 가벼워진 마음으로 희망에 차서 미소를 지었다.
سونجا|به طور کامل|سبک شده|با دل|با امید|پر از|لبخند|زد
سونجا با قلبی سبکتر و پر از امید لبخند زد.
한수는 선자의 얼굴을 조심스럽게 살펴보고는 인상을 찌푸렸다.
هانسو|سونجا|صورت|با احتیاط|نگاه کرد و|حالت|درهم کشید
|||||expression|
هانسو به آرامی به چهره سونجا نگاه کرد و ابروهایش را در هم کشید.
"노아를 만나지 말았어야 했어."
نوح را|ملاقات کنی|نباید|میکردی
"نباید با نوآ ملاقات میکردی."
"잘 됐심더. 노아가 다음 주에 요코하마로 오겠다 했어예.
خوب|شد|نوا|هفته|در|به یاکوهاما|خواهد آمد|گفت
"خوب شد. نوآ گفت که هفته آینده به یوکوهاما میآید.
모자수가 아주 기뻐할 거라예."
معلم|خیلی|خوشحال خواهد شد|فکر می کنم
مادرش خیلی خوشحال خواهد شد."
한수는 운전사에게 출발하라고 했다.
هانسو|به راننده|به حرکت کردن|گفت
هانسو به راننده گفت که حرکت کند.
그러고는 노아를 만났던 선자의 이야기에 귀를 기울였다.
و سپس|نوح را|ملاقات کرده بود|پیامبر|داستان|گوش|توجه کرد
سپس به داستان سنجا که با نوآ ملاقات کرده بود گوش داد.
그날 저녁, 노아가 전화를 하지 않았을 때 선자는 노아에게 요코하마의 집 전화번호를 가르쳐주지 않았다는 사실을 깨달았다.
آن روز|عصر|نوآ|تماس|نکرد|نبود|وقتی|سونجا|به نوآ|یاکوهاما|خانه|شماره تلفن|نداد|نبود|واقعیت|متوجه شد
آن شب، وقتی نوآ تماس نگرفت، سنجا متوجه شد که شماره تلفن خانه ی نوآ در یوکوهاما را به او نگفته است.
다음 날 아침, 선자는 한수의 전화를 받았다.
روز بعد|صبح|صبح|سونجا|هانسو|تلفن|دریافت کرد
صبح روز بعد، سنجا تماسی از هانسو دریافت کرد.
한수는 선자가 노아의 사무실을 떠난 직후에
هانسو|سونجا|نوا|دفتر|ترک کرد|بلافاصله بعد از
|||||immediately
هانسو گفت که سنجا بلافاصله پس از ترک دفتر نوآ،
노아가 총으로 자살했다고 말했다.
نوح|با تفنگ|خودکشی کرد|گفت
||committed suicide|
نوآ با اسلحه خودکشی کرده است.
🎵
🎵
(The book continues with additional chapters that are not available here.)
این|کتاب|ادامه میدهد|با|اضافی|فصلها|که|هستند|نه|در دسترس|اینجا
the||||||||||
(کتاب با فصلهای اضافی ادامه مییابد که در اینجا موجود نیستند.)
(Please support the author and translator by purchasing the book, or by borrowing it from the library.)
لطفا|حمایت کنید|(حرف تعریف)|نویسنده|و|مترجم|با|خریدن|(حرف تعریف)|کتاب|یا|با|قرض گرفتن|آن|از|(حرف تعریف)|کتابخانه
(لطفاً با خرید کتاب یا قرض گرفتن آن از کتابخانه، از نویسنده و مترجم حمایت کنید.)
SENT_CWT:AFkKFwvL=6.43 PAR_TRANS:gpt-4o-mini=206.72
fa:AFkKFwvL
openai.2025-01-22
ai_request(all=292 err=0.00%) translation(all=243 err=0.41%) cwt(all=1567 err=1.34%)