در آستانه انقلاب و در 13 آبان 57 حمله ای به سفارت بریتانیا در خیابان فردوسی صورت گرفت که به آتش زدن ساختمان ها منجر شد، شایعات حاکی از این بود که این کار توسط ساواک انجام شده تا به این بهانه حکومت نظامی اعلام بشه . بعد از انقلاب هم اتفاق مشابه دیگه ای این بار در بریتانیا افتاد، در اوج ماجرای اشغال سفارت آمریکا در تهران، در 10 اردیبهشت 59 جمعی از تروریست های عرب با گذرنامه عراقی به سفارت ایران در لندن حمله کردن و کارکنان سفارت رو گروگان گرفتن، بعدها مشخص شد که حزب بعث پشت این ماجرا بوده و تروریست ها رو آموزش داده. خواسته تروریست ها یکی آزاد سازی 91 نفر زندانی در زندان های ایران و به رسمیت شناختن خودمختاری خوزستان بود. بعد از اینکه تروریست ها به خواسته شون نرسیدن یکی از کارکنان سفارت به نام عباس لواسانی وابسته مطبوعاتی سفارت ایران را کشتند و پیکر بی جانش رو به خیابان انداختند. بعد از این جنایت بود که مارگارت تاچر دستور مداخله نیروهای ویژه رو داد، که طی اون بغیر از یکی، همه تروریست ها و یکی از کارکنان سفارت کشته شدن. بعد از این واقعه بین ایران و بریتانیا توافق شد که خسارت وارد شده به سفارت ها به عهده کشور میزبان باشه. ایران غرامت حمله به سفارت بریتانیا در 13 آبان 1357 رو پرداخت و بریتانیا غرامت اشغال سفارت ایران در لندن رو. بعدها در پی اشغال سفارت بریتانیا در سال 1390 هم ایران ملزم به پرداخت یک میلیون و سیصد هزار پوند خسارت به بریتانیا شد.
بریتانیا در این بین سعی کرد به بهانه نجات گروگانهای ایرانی، در زمینه گروگان گیری در سفارت آمریکا هم میانجی گری کنه البته خاطرنشان کرد که این درخواست یک درخواست انسانی است و قصد گروکشی نداره. بحران گروگان گیری سفارت آمریکا با روی کار اومدن ریگان حل شد، اما مشکلی که باقی مونده بود جنگ تحمیلی بود.
جنگ هشت ساله ایران و عراق که با حمایت روسیه، فرانسه و چین علیه ایران شروع شده بود، در نگاه بعضی از آمریکاییها مثل چارلز کاگن افسر سیا و مدیر دایره شرق نزدیک و آسیای جنوبی، انتقامی بود که ایران باید بخاطر ماجرای گروگان گیری پس می داد. با اینکه عراق در ابتدای جنگ بیشتر از اینکه تحت حمایت آمریکا باشه تحت حمایت شوروی و فرانسه بود ولی عملا همه دلشون می خواست ایران بازنده جنگ باشه. ایران در جریان جنگ با ممنوع کردن فعالیت حزب توده و اعدام چند نظامی توده ای به جرم جاسوسی برای شوروی، خشم شوروی رو بیشتر برانگیخت که باعث شد ارتش صدام رو به روز کنه. بعد از پیروزی های ایران و آزادسازی خرمشهر هم حمایت آمریکا از صدام گسترده تر شد. آمریکا هم اجازه صدور موادی رو به عراق داد که می شد از اون ها برای ساخت سلاح های شیمیایی استفاده کرد، هم ماهواره هاش رو در اختیار عراق گذاشت و هم در جهان کارزاری راه انداخت که چون ایران ادامه دهنده جنگه پس مقصره و سعی کرد حتی استفاده از سلاح های شیمیایی رو هم به گردن ایران بیندازه. تمامی سازمان های جهانی هم در این موارد یا سکوت کردن یا جانب عراق رو گرفتن. به زعم کارشناسان ایران در اون زمان توانایی ساخت سلاح شیمیایی رو داشت اما هیچ مدرکی دال بر استفاده ایران از سلاح شیمیایی وجود نداره.
بریتانیا در این بین در کنار کشورهایی قرار گرفته بود که دوست داشتن ایران برنده جنگ نباشه و در برابر جنایات صدام علیه ایران یا سکوت کردن یا سیاست حمایت از صدام رو پی گرفتن. گرچه استراو سعی داره نقش بریتانیا رو کمرنگ جلوه بده. استراو از خاطراتی یاد میکنه که سیاستمداران اون دوره نوشتن و اشاره ای به نقش بریتانیا در جنگ نکردن اما فروش سلاح و کمک های امنیتی و آموزشی به رژیم صدام در کنار قطع روابط دیپلماتیک بین ایران و بریتانیا در زمان جنگ از مواردیه که خلاف این امر رو ثابت می کنه. گرچه استراو به این قطع روابط دیپلماتیک اشاره می کنه اما اون رو مرتبط می دونه با ماجرای گروگان گیری سفارت آمریکا و البته ماهرانه قضیه رو سوق میده به سمت گروگانگیری ادوارد چاپلین که در سال 1366 در دفتر حافظ منافع بریتانیا در سفارت سوئد کار می کرد.
بعد از اتمام جنگ و پذیرش قطعنامه روابط بین ایران و بریتانیا در حال عادی شدن بود که فتوای آیت الله خمینی مبنی بر ارتداد و اعدام سلمان رشدی و ناشران کتاب آیات شیطانی خبرساز شد. ایران که بعد از ماجرای گروگانگیری، خصوصا به واسطه حمایت عظیم تبلیغاتی غرب در جهان منزوی شده بود، ترسی از نفرت یا انزوای بیشتر توسط غربی ها نداشت.
اما یک سال بعد و به دنبال تنش بین دولت های غربی با عراق، لازم بود که دوباره روابط بین ایران و بریتانیا عادی سازی بشه. به دنبال حمله عراق به کویت، ائتلافی به رهبری آمریکا و بریتانیا به عراق حمله کردن، صدام در این میانه به هر روشی دست زد تا برای خودش متحدانی بسازه حتی از ایران هم درخواست کمک کرد اما ایران قبول نکرد و وقتی صدام هواپیماهای بمب افکنش رو تو خاک ایران نشوند تا از صدمه نیروهای ائتلافی در امون بمونن، ایران اون ها رو به عنوان بخشی از غرامتی که باید عراق می پرداخت مصادره کرد.
ایران در جریان جنگ خلیج فارس دخالتی نکرد و این به نفع ائتلاف بود، اما سودی از این عدم دخالت نصیبش نشد و در جریان صلح بین اسرائیل و فلسطین در کنفرانس مادرید از ایران دعوت نشد. به قول استراو از اینجاست که ایران تصمیم می گیره از جنبش حماس علیه اسرائیل حمایت کنه. از طرفی ایران به دنبال تعامل بیشتر با غرب بود اما برای اسرائیل که به واسطه صلح با عرفات با مشکلات داخلی روبرو شده بود دشمنی چون ایران کمک کننده بود و باید جلوی تلاش ایران برای نزدیک شدن به غرب رو می گرفت. پس با استفاده از لابی هایی که داشت تونست آمریکا رو قانع کنه تا بجای نزدیکی به ایران علیه ایران تحریم هایی رو اعمال کنه.
با روی کار اومدن سیدمحمد خاتمی روابط بین ایران و جهان رو به بهبود می رفت، به مرور ایران از انزوا خارج شد و سال 2001 به پیشنهاد ایران توسط مجمع عمومی سازمان ملل به عنوان سال گفتگوی تمدن ها نامیده شد. اما در سال گفتگوی تمدن ها القاعده به برج های دو قلو حمله کرد. ایران و آمریکا در اون زمان دغدغه مشترک القاعده و حکومت طالبان رو داشتند. ایران با همکاری روسیه از احمد شاه مسعود علیه طالبان حمایت می کرد. مبارزان طالبان در دهه 80 توسط آمریکایی ها و در خاک پاکستان آموزش دیده بودن تا با نیروهای شوروی بجنگند. بعد از عقب نشینی شوروی از افغانستان، آمریکا دخالتی در امور داخلی افغانستان نمی کرد چون هم خطرش به داخل مرزهاش محدود بود و هم بدش نمی اومد ایران در مرزهای شرقیش مشکل داشته باشه. اما حالا القاعده خودش رو به آمریکا رسونده بود و باید این خطر دفع می شد. آمریکایی ها به این نتیجه رسیدن که برای مبارزه با القاعده نیاز به همکاری ایران دارن. به زعم استراو وقتی خاتمی حملات 11 سپتامبر رو رسما محکوم کرد قصدش فقط ابراز همدردی با مردم آمریکا نبود بلکه تاییدی بود برای همکاری با آمریکا.
این همکاری انجام شد و استراو به نقش بسیار سازنده ایران جهت برپایی حکومتی دموکراتیک در افغانستان اشاره می کنه اما نتیجه این همکاری سخنرانی بوش بود که ایران رو در کنار عراق و کره شمالی محور شرارت نامید. تمام زحماتی که برای عادی شدن روابط کشیده شده بود بواسطه این سخنرانی از بین رفت. گرچه استراو به نقل از کاندولیزا رایس اذعان می کنه که عبارت محور شرارت قرار نبوده در متن باشه و اشتباه شده ولی به درست یا غلط این عبارت به کار رفته بود و فرصت آمریکا جهت عادی سازی ارتباط با ایران توسط خودشون از بین رفته بود.
این واقعه برای من و شاید خیلی از ایرانی های دیگه یادآور قراردادهایی بود که ایران با دولت های غربی می بست اما اون ها هر وقت منافعشون ایجاب می کرد بندهای قرارداد رو زیر پا می گذاشتن و طبیعی بود که بعد از این سخنرانی اعتمادها سلب و رابطه با آمریکا منتفی بشه.
تقریبا همزمان با حمله نیروهای ائتلاف به عراق، سازمان مجاهدین خلق احتمالا با همکاری موساد اسنادی از تاسیسات اتمی ایران منتشر و افشا کرد که ایران مشغول ساخت تاسیساتی است که به آژانس بین المللی انرژی اتمی اعلام نکرده. و این آغاز مناقشه هسته ای ایران با غرب بود که تا امروز هم ادامه داره. ایران در جواب گفت، اعلام نکردن دلیل بر مخفی کردن نبوده و استفاده صلح آمیز از انرژی هسته ای حق همه کشورهاست.
و برای نشون دادن حسن نیتش به بازرسان آژانس اجازه داد تا از تاسیسات هسته ای بازدید کنن. محمد البرادعی در گزارش هشت صفحه ای خود به مشکلات موجود در تاسیسات هسته ای ایران اشاره کرد و نگرانی های خودش رو ابراز کرد. ایران تحت فشار قرار گرفت تا پروتکل الحاقی رو قبول و غنی سازی اورانیوم رو متوقف کنه و گرنه پرونده هسته ای ایران به شورای امنیت ارجاع داده می شه. مذاکرات هسته ای در ابتدا بین ایران و سه کشور اروپایی بریتانیا، آلمان و فرانسه، شروع شد. اما استراو اعتراف می کنه که آمریکایی ها رو در جریان این مذاکرات قرار می داده. با اعلام محدودیت زمانی برای ایران در شورای امنیت جهت پذیرفتن پروتکل الحاقی، ایران از نمایندگان سه کشور اروپایی دعوت می کنه تا برای مذاکره به تهران بیان. استراو می گه در اون مذاکرات: “ایرانی ها دست گذاشتند به همان کاری که در آن شهرت جهانی دارند: بازی با واژه ها و کلام و چرخاندن جمله ها، جوری که سردرگمت می کنند و حرف دلخواهشان را از دهان خودت درمی آورند.” در پایان مذاکرات قرار شد ایران پروتکل الحاقی رو قبول کنه و دست از غنی سازی برداره در عوض دنیا حق ایران رو برای دستیابی به انرژی صلح آمیز هسته ای محترم بشمره و محدودیت براش ایجاد نکنه، نشست تهران راه رو برای مذاکرات بیشتر باز کرد. اما از اون طرف تندروهای آمریکایی مثل دونالد رامسفلد و جان بولتون مخالف مذاکرات اروپا با ایران بودن.
ایران تحت سم پاشی های آمریکا و بی اعتمادی تاریخی به غرب تصمیم گرفت که فعلا پروتکل الحاقی رو نپذیره و به گسترش فعالیت های هسته ایش ادامه بده. ولی در عین حال مذاکرات رو هم ادامه بده. ایران هیچ وقت به دنبال سلاح هسته ای نبود و به زعم استراو در دهه 90 میلادی هم روسیه و هم کره شمالی سعی کرده بودن به ایران سلاح اتمی بفروشند اما رهبرایران قبول نکرده بود.
مذاکرات کج دار و مریز تا اواخر دولت خاتمی ادامه داشت و با اینکه ایران قبول کرده بصورت داوطلبانه هم پروتکل الحاقی رو اجرا کنه و هم غنی سازی رو ادامه نده، اما طرف غربی به تعهداتش پایبند نبود و ایران تهدید شده بود که کار به شورای امنیت کشیده خواهد شد. در آخرین ماه دولت خاتمی، اعلام شد که ایران غنی سازی رو از سر گرفته چون طرف غربی به تعهداتش پایبند نبوده. تا اینکه نوبت به ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد رسید. احمدی نژاد و همفکرانش اعتقاد داشتند باید محکم جلوی غرب ایستاد تا در مذاکرات دست بالا را داشته باشند و به طرف غربی امتیاز ندن. به زعم استراو ضربه اصلی به سیاست خارجی ایران رو سخنرانی احمدی نژاد در صحن عمومی سازمان ملل زد که نشون دهنده سیاست های تند خارجی ایران بود و باعث شد تندروهای آمریکایی و اسرائیلی بهانه بهتری برای مقابله با ایران داشته باشن.
نتیجه این سخنرانی تند این بود که آژانس با اکثریت قاطع ایران رو محکوم کرد که با آژانس همکاری نمیکنه و از این به بعد تصمیم با شورای امنیته. حتی کشورهای روسیه و چین هم به این قطعنامه رای مثبت دادن.
شورای امنیت هم با صدور قطعنامه ای از ایران خواست با آژانس همکاری کنه و غنی سازی رو متوقف کنه اما ایران در جواب گفت که تعداد سانتریفیوژهاش رو دو برابر می کنه، ایران به گسترش فناوری هسته ای ادامه می داد و شورای امنیت مرتبا با قطعنامه هاش حلقه تحریم ها علیه ایران رو تنگ تر می کرد. تا اینکه اوباما رییس جمهورآمریکا شد که یکی از اولویت هاش بهبود مناقشه با ایران بود.
اما با رخ دادن اعترضات پیرامون برگزاری انتخابات در سال 88 و به راه افتادن جنبش سبز، هم آمریکا و هم بریتانیا متهم به دخالت در امور داخلی ایران و حمایت از معترضان شدند. استراو این اتهام رو رد می کنه و میگه ما که در هر حال مقصر شناخته شدیم پس کاش از معترضان حمایت می کردیم. در این اثنا هم تحریم های جدید اعمال شد و بریتانیا جز اولین کشورهایی بود که این تحریم ها رو علیه ایران اجرایی کرد. در همین راستا در مجلس بحث شد که باید سفیر بریتانیا اخراج بشه و فردای اون روز در 8 آذر سفارت بریتانیا اشغال شد، ساختمان سفارت در قلهک به آتش کشیده و اموال سفارت غارت شد که و ایران به این خاطر مجبور شد یک میلیون و سیصد هزار پوند به بریتانیا غرامت بپردازه. با این اتفاق ارتباط بین ایران و بریتانیا به حالت تعلیق دراومد و کارکنان سفارت ها به کشور خودشون برگشتن.
این اتفاق در کنار حمله به سفارت عربستان در سال 94 علاوه بر ضررهای اقتصادی که بالغ بر دو میلیارد دلار می شد، به وجهه ایران در بعد بین المللی هم آسیب زد و این دید رو به وجود آورد که ایران توان محافظت از سفارتخانه ها رو نداره.
با انتخاب روحانی مذاکرات از سر گرفته شد و این بار آمریکا هم پای میز مذاکرات حاضر شد که در نهایت این مذاکرات به برجام رسید. استراو می گه ما می تونستیم بجای سال 94 در همون سال 83 به توافق برسیم اگر آمریکا زودتر سر عقل اومده بود اونموقع ایران بجای 19 هزار 200 سانتریفیوژ داشت و انقدر برنامه هسته ای ایران پیشرفت نکرده بود.
اما بدتر از همه این ها کاری بود که ترامپ کرد و از توافق خارج شد. با اینکه ترامپ از برجام خارج شد و تحریمهایی علیه ایران اعمال کرد اما ایران از برجام خارج نشد و گزارش های آژانس هم همه بر پایبندی ایران به این قرارداد حکایت میکنه. کشورهای اروپایی اما در مقابل این حسن نیت ایران آنچنان که باید و شاید به ایران کمک نکردن و مقهور سیاست های آمریکا بودن.
استراو در بخش پایانی کتاب به نقل قولی از آیت الله مکارم شیرازی اشاره می کنه که گفته بود، “انقلاب و اسلام توسط دشمنان از بین نخواهد رفت ولی ممکن است توسط دوستان ضربه بخورد و از بین برود. سه گروه در داخل می توانند این ضربه را به انقلاب بزنند، اول گروهی که دعوت به اختلاف کرده و نغمه وحدت شکن سر می دهند؛ گروه دوم کسانی هستند که فقط به فکر منافع شخصی خود هستند و گروه سوم نیز افراد تندرو هستند.”
و از این حرف ها نتیجه می گیره که دیگه همه فهمیدن که کار کار انگلیسی ها نیست. استراو به مشکلات داخلی ایران اشاره می کنه و میگه در داخل ایران چند صدایی وجود داره و همین تعدد مراکز تصمیم گیری باعث شده غربی ها نتونن به درستی شرایط ایران رو درک کنن چون معتقده در ایران همه چیز اونجور که باید به نظر برسه نیست و ایران کشور شگفتی هاست. در نهایت دیدی که به آینده ایران داره مثبته و اذعان میکنه نهادهای دموکراتیک در این کشور در حال رشد و پا گرفتن هستنو در بدنه حاکمیت هم دشمنی ای با این حرکت وجود نداره. در پایان هم میگه : “باید با درک و احترام به سوی ایران و مردمش برویم و برای پایان دادن به انزوای سیاسی این کشور تقلا کنیم و علیه هر گونه تمامیت خواهی و زورگویی به پا خیزیم.”
اگه نخوام بحث درباره این کتاب رو در حد بحث های توی تاکسی تقلیل بدم تنها می تونم بگم استراو در پایان حرف های قشنگی می زنه که مناسب کمپین های انتخاباتی و کف زدن های حضاره و گرنه در این چند سال که از مذاکرات برجام گذشته هیچ اقدام عملی جدی ای در این راستا انجام نشده و ایران زیر سایه تحریم و تهدید زندگی کرده. تهدیدی که حاصل ائتلاف تندروهای اسرائیلی و آمریکایی با حمایت همتاهای اروپایی شونه، البته از نقش تندروهای ایرانی هم نباید غافل شد.
استراو به زعم خودش تلاش کرده ایران رو به غربیها بشناسونه و کمی رفتارهای غریب ایران رو توضیح بده، به نظر من تا حدود زیادی هم منصفانه این کار رو کرده اما محکوم کردن احمدی نژاد به عنوان کسی که همه کارها رو خراب کرده یا تهمت به مصدق که می خواست دیکتاتوری راه بیندازه و موارد ریز و درشت دیگه که در پادکست اشاره کردم از نقاط ضعف دیدگاهش به تاریخ ایران نشات میگیره. اما نقاط قوت کم نداره، مطالعات گسترده و تحلیل هایی که به جا و خوب بیان شده و تسلطش به تاریخ ایران به عنوان یک سیاستمدار خارجی قابل ستایشه. و به نظرم می تونه توسط سیاستمداران ما هم الگو قرار بگیره تا ما از دید یک ایرانی با کشورهایی که با اون ها در ارتباطیم آشنا بشیم.
اما نکته ای در مورد این کتاب وجود داره، کتاب عملا به دو بخش اصلی تقسیم شده، بخش اول رو میشه تا شروع مذاکرات هسته ای دونست که بیشتر اطلاعاتی تاریخی رو در برمیگیره و نوع نگاهی که استراو به ایران داره همدلانه است و جا به جا سیاست های بریتانیا رو نقد و محکوم میکنه. و نوع روایتهایی که انتخاب شده، روایتهای چالش برانگیز نیست چرا که احتمالا جک استراو قصد نداشته کتابی حساسیتبرانگیز درباره ایران بنویسه. بخش دوم که به مذاکرات هسته ای پرداخته لحنی حق به جانب داره و تلویحا ایران رو به خاطر بی اعتمادیش به غرب محکوم میکنه. مثلا در بخش تاریخی بارها اشاره میکنه که ما غربی ها مرتبا ایران رو تحقیر و تاراج کردیم و اون ها به همین خاطر به ما بی اعتمادن بعد به قضیه هسته ای که میرسه تعجب می کنه چرا ایران به ما بی اعتماده. من در ریویوهایی که در سایت گودریدز دیدم هم متوجه شدم نه تنها من بلکه بسیاری از خوانندگان کتاب هم متوجه این تفاوت لحن شدن و البته شگفت زده از میزان اطلاعات بسیار بالای جک استراو از تاریخ ایران. تا اونجا که یکی از خوانندگان این فرضیه رو مطرح کرده که بخش تاریخی کتاب توسط گوست رایتر نوشته شده و بخش های مربوط به مذاکرات هسته ای نوشته خود استراو است. از این ها که بگذریم کتاب اطلاعات نسبتا دقیق و خوبی درباره رابطه ایران و بریتانیا ارائه می ده و خوش خوانه اما به نظر نباید مورد استناد قرار بگیره.
در نهایت به نظرم رسید این کتاب در حکم تاریخی ساده و مختصر از ایران جذاب و خوندنیه. خصوصا اینکه وقایع اخیر رو در بر میگیره.