×

Utilizziamo i cookies per contribuire a migliorare LingQ. Visitando il sito, acconsenti alla nostra politica dei cookie.

image

B Plus Podcast, Factfulness 4

Factfulness 4

حالا همین طوری که داریم غرائز مشکل ساز رو می گیم، چند تا پیشنهادی رو هم که نویسنده می گه راه فراره ازشونه رو هم یادمون باشه که بگیم که بدونیم که چاره چیه. چطور باید نجات پیدا کرد. یکیش اینه که می گه اطلاعات درست رو باید جمع کنیم. بعد اطلاعات رو باید تو بستر مناسب بذاریم. تو context باید ببینیم. اگه شما یه جایی بخونین مثلاً که چهار میلیون نوزاد در سال گذشته مردند، ممکنه واکنش اولیه تون این باشه که چهار میلیون نوزاد! پس دنیا چکار داره می کنه؟ دیگه از این بدتر نمی شه.

اندازۀ عدد ممکنه که ما رو ببره به اینجا که فکر کنیم که عجب زمانۀ بدی! قطعاً زمانۀ بدیه که توش چهار میلیون نوزاد می میرن ولی می تونه چیزها بد باشه ولی در حال بهبود. اگه به عقب برگردیم بریم به هزار و نهصد و پنجاه، می بینیم که اون موقع چهارده میلیون و چهارصد هزار نوزاد می مردن. الان شده چهار میلیون. این اون وقت درک دقیق تری از زمان و وضعیت جهان بهمون می ده. اعداد و بدبختی ها رو در context واقعی خودشون نگاه کنیم. در زمینه نگاه کنیم که بفهمیم کجای کاریم. سالی ده تا میلیون مرگ و میر نوزاد کم کردن ظرف مثلاً هفتاد سال دستاورد بزرگیه. حواسمون بهش باشه.

از این مهم تر حواسمون به تعمیم دادن های بی فایده باشه. این ما رو می بره به غریزۀ مشکل ساز بعدی.Generalize کردن. تعمیم دادن. اینم یه آفتیه که نویسنده قشنگ بهش پرداخته. می گه که بله. بعضی از تعمیم ها کمک می کنن به ما. مثلاً می گیم غذای ژاپنی با غذای انگلیسی کلاً فرق داره. یه تعمیمه دیگه. یه generalize کردنیه که اتفاقاً کار غلطی هم نیست. درسته. بدون دسته بندی اصلاً نمی شه خیلی وقت ها کار رو پیش برد. ولی بسیاری از این تعمیم ها مخصوصاً اون هایی شون که به نژاد، به جنسیت، به فرهنگ ربط دارن، دید ما رو محدود می کنن. نمی ذارن درست دنیا رو ببینیم. چون فکر می کنیم همه یکی ان دیگه. همه شبیه همن دیگه. بعد بر اساس این دید غلط تصمیم گیری می کنیم.

یه سؤال دیگه. چند درصد بچه های یه ساله در دنیا واکسن می زنن؟ بیست درصد؟ پنجاه درصد؟ یا هشتاد درصد؟ درستش هشتاد درصده. هشتاد درصد بچه ها در دنیا واکسن می زنن. نزدیک به همۀ بچه های دنیا یک حداقلی از مراقبت و سلامتی رو دارن. فقط دو نسل قبل این کار غیرممکن بود. تصورش هم غیرممکن بود. نه تنها این آمار خیلی خیره کننده است، بلکه یک تعمیم بزرگی رو نقض می کنه. می گه اینکه بگن آقا در آفریقا یه کشورایی انقدر بدبختن، توی خاورمیانه انقدر مفلوکن یه جاهایی که هیچ وقت امکانات دادن به این بچه ها اصلاً امکان پذیر نخواهد شد. هیچ وقت دارو به این ها نخواهد رسید. این کشورها تا ابد در فقر و بیماری می مونند.

یه پیشنهاد راهگشایی که داره نویسنده، می گه بیاین به جای اینکه بیاین کشورها و ملت ها رو قبیله قبیله با هم مقایسه کنین یا بر اساس مذهب مقایسه کنین، یا فرهنگی دسته بندی کنین، بیا همه چی رو ببر روی اون سطح درآمد. به جای اینکه بگی کشورهای مسلمان این طور، آسیایی ها اون طور، آفریقا این طور بگو آقا کشوری که درآمدش از یک حد حداقل درآمدی بالاتره این خیلی زود می بینه که آموزشش پیشرفت می کنه، سلامتش پیشرفت می کنه، زیرساخت های اولیه ش زیر ساخت های ابتداییش پیشرفت می کنه.

overgeneralize کردن، تعمیم دادن های زیادی باعث می شه که به خطا خیال کنیم بعضی از چیزا ناگزیرن. اول این اپیزود گفتیم شکاف باعث می شه ما این جور اون جور کنیم. بگیم ما اینجوریم، اونا اون جورن. ما این طور، اونا اون طور. این تعمیم دادن باعث می شه که همۀ اونا رو بکنیم مثل هم. فکر کنیم ما این طوری ایم، اونام همه مثل همن دیگه. آسیایی ها هم اینطوری دیگه، چین ژاپن کره ای ها هم این طوری. چین، ژاپن، کره رو با هم کردی یه کاسه؟ فهمیدی اصلاً چیکار کردی؟

یکی از راه های خوب برای رها شدن از این تعمیم دادن ها سفره. دست اول دیدن بقیۀ فرهنگ هاست. این کمک می کنه به چندوجهی دیدن. که بسیار چیز مهمیه. یک وجهی دیدن یک غریزه ایه که بعداً می ریم سراغش. یک مانعیه برای دید و درک دقیق از دنیا داشتن. پرسپکتیوهای مختلف لازمه. مثلاً نویسنده می گه که افغانستان برین. افغانستان یکی از کشوراییه که از معدود کشوراییه که هنوز داره تلاش می کنه خودش رو از فقر مطلق رها کنه. از اون حداقل درآمدی رها کنه بیاره سطح دو. اون جا هم اگه برین می بینین یه سری آدم ها و جوان هایی هستن که فارغ از همه چیز، زندگی پیشرفته ای دارن. این رو احتمالاً می تونن شنونده هایی که از افغانستان می شنون پادکست رو تأیید کنن. من خودم نرفتم، ولی از همین دریچۀ کوچک رسانه ای که می بینم، می بینم حرف پرتی نیست. حرف درستیه.

به کرۀ جنوبی دهۀ هفتاد اگر سفر می کردیم، یکی ملتی رو می دیدیم که به سرعت دارن یک کشوری رو از درآمد حداقلی میارن به یه کشوری با درآمد متوسط. حالا جالب اینه که در شرایط دیکتاتوری نظامی هم دارن این کار رو می کنن. این یه حقیقتیه که نشون می ده که کوته بینانه است که فکر کنیم فقط یه کشور تحت دموکراسی می تونه به اقتصاد سالم برسه. اصلاً همچین چیزی نیست. واقعیت اتفاقاً اینه که از ده تا کشوری که سریع ترین رشد اقتصادی رو داشتن در دو هزار و شونزده، نه تاشون کشورهای خیلی دموکراتیکی نیستن. فکر نکنیم که فقط دموکراسیه که منجر می شه به رشد اقتصادی. شرایط واقعی اقتصادی دنیا اتفاقاً خلافش رو نشون می ده.

سفر کردن کمک می کنه که از دست این کلیشه ها نجات پیدا کنیم. و از نزدیک ببینیم، بهتر بفهمیم، دنیا واقعاً چطوریه. این هم دیدمون رو درست کنه، هم تحلیلمون رو، هم تصمیم گیری هامون رو، اگر آدم های تصمیم گیری هستیم. حالا البته سفر واقعاً کار هر کسی نیست دیگه. گرونه. بعد آدم مگه مثلاً چند جا رو می تونه بره. بعدشم این سفرهایی که ما می گیم سفر خیلی تفریحی هم نیست که مثلاً هر کسی دوست نداره که یک پولی و وقتی و انرژی ای رو بذاره کنار، بره مثلاً یه کشوری که حالا خوشی هم قرار نیست بهش بگذره لزوماً. بره ببینه که شرایطش چطوره. سفر کردن درسته که به آدم پرسپکتیو می ده، ولی کار گرونیه و کار هر کسی نیست.

چه کنیم آقا پس؟ یک ابزار خوب دیگری، یک ابزار خیلی خوب دیگری نویسنده معرفی می کنه در این بخش به اسم dollar street. این رو هم تو سایتشون می شه دید. این یکی پروژه ایه که آنا درست کرده، عروس آقای هانس که همکارش بوده در سایت و در کارهاش توی این سال های اخیر و توی این کتاب. کمک می کنه این ابزار. بسیار چیز درخشانیه این هم. کمک می کنه که مایی که دلمون نمی خواد یا نمی تونیم زیاد سفر کنیم، بریم مثلاً جاهایی با سطح درآمد یک و دو رو ببینیم، بتونیم یه تصویری ازشون داشته باشیم.

عکاس فرستاده به پنجاه تا کشور و از سیصد تا خانواده عکس گرفته. عکس از زندگی روزانۀ اینا. اینکه چطوری غذا می خورن. کجا می خوابن. با چی مسواک می زنن. چطوری غذا درست می کنن. خونه شون چطوری ساخته شده. چطوری گرمش می کنن. اجاق چی می گه. صد و سی تا از این چیزای زندگی روزانه رو اینا خلاصه عکاسی کردن ازش. مجموعاً شده چهل هزار تا عکس. من یه تعدادیش رو قشنگ دیدم جا خوردم. واقعاً ساعت ها می تونی سرگرم بشی باهاش. چیزی که شگفت زده ات می کنه اینه که چقدر خانواده هایی که سطح درآمدی یکسان دارن ولی فاصلۀ جغرافیایی زیاد از هم، شبیه به هم زندگی می کنن. و از اون طرف چقدر خانواده هایی که تو یه کشورن، فاصلۀ جغرافیایی شون کمه و سطح درآمدیشون زیاد، می تونن متفاوت باشن.

نشون می ده چیزی که زندگی ما رو متفاوت می کنه مذهب نیست. فرهنگ نیست. نمی دونم، کشور نیست. اینا نیست. بیشتر از همه چیز سطح درآمدیه. سطح یک درآمدی با انگشت مسواک می زنن. یا مثلاً یه چوبی دارن می کنن تو دهنشون با اون مسواک می زنن. سطح دو یه مسواک پلاستیکی دارن کل خانواده همونو می کنن تو دهنشون می زنن. سطح سه نفری یه دونه مسواک پلاستیکی دارن. سطح چهار همه مسواک برقی دارن. همه جای دنیا همینه.

آشپزخونه یا هال یه خونوادۀ سطح چهار در آمریکا خیلی شبیه هال یه خونوادۀ سطح چهاره تو ویتنام، خیلی شبیه هال یه خونوادۀ سطح چهاره در مکزیک و در آفریقای جنوبی. خیلی خوبن این عکسا. دید آدم رو درست می کنن. اینجا هم یه توصیه هایی داره نویسنده که چطوری درست تعمیم بدیم. چطوری از دام ها و آسیب های تعمیم دوری کنیم. برین خود کتاب رو به نظرم بخونین اینجا این پیشنهاداتش رو ببینید. اهمیت اصلی این کار چیه؟ اینه که به ما پرسپکتیو می ده. دنیامون رو بزرگ می کنه. دسته بندی ها رو تو ذهنمون دقیق تر می کنه. کاری می کنه که خط ها رو همون جایی بکشیم که باید بکشیم. اون وقت دیگه مسائل رو زیادی ساده نمی بینیم. دنبال راه حل ساده هه نیستیم.

واقعیت اینه که دنیا خیلی پیچیده است. مشکلات و مسائلی که ما جلومون میاد مسائل پیچیده ای ان واقعاً. برای همین داشتن پرسپکتیوهای مختلف و تسلط پیدا کردن هرچه بیشتر به وجوه مختلف یک مسئله، کار هوشمندانه ایه و کار بسیار لازمیه. کوته بینانه است که ما یک فرد رو یک گروه رو، اینا رو بدونیم منبع یک مشکل بزرگ بدونیم.

یکی از این کوته بینیا مثلاً مثالش اینه: بحران پناهنده ها که بود تا دو سال پیش خیلی بحران جدی ای بود در بیشتر اروپا حداقل. عکس این جنازه های شناور روی آب بود دیگه قایق های نامناسب میومدن توی مدیترانه غرق می شدن. عکس ها میامد. خیلی آدم ها میومدن سریع صاحب این قایق ها رو سرزنش می کردن. قاچاقچی های پناهنده ها. کار راحتی هم هست دیگه. یک مقصر داری، یک آدم بدۀ قصه داری. راحت سرزنشش می کنی و خیالتم راحت می شه که مسئله رو حل کردی.

ولی به عمق ماجرا نگاه کن. می بینی که در درجۀ اول این آدما برای چی سوار قایق شدن؟ به خاطر اینکه طبق قوانین اروپا، کاری به اینکه اصلاً جنگ برای چی شروع شد و اینا تازه نداریم، که اونا پیچیده تر می کنه تصویر رو. بیایم خیلی مسئله رو خود مسئله رو ببینیم. قوانین اروپا می گه کسی می تونه پناهنده بشه که بدون ویزا سوار قایق یا اتوبوس یا قطار یا هواپیما بشه بیاد به سمت ما. در عالم واقعیت بسیار مشکله که همچین چیزی عملی بشه. که یه نفری بدون ویزا سوار مثلاً هواپیما بشه بیاد اروپا. پس چیکار می کنن؟ پس یکی از معدود راه هایی که می مونه همین قایق هاست.

از طرف دیگه همون اروپا دستور می ده که قایق هایی که برای حمل پناهنده ها استفاده می شن توقیف بشن. خب، وقتی شرایط این طوریه هیچ مسافرکشی، حمل و نقل کننده ای نمی ره یه قایق اسطو قوس دارتر به قول آقای شفیعی خدابیامرز استفاده کنه. دنبال یه وسیلۀ قابل اعتمادتری باشه برای جابجا کردن مسافرا. همین قایق ها رو می ندازن تو آب. اینا هم وضعش همینه. همین طوری می شه دیگه.

دنیا رو اگه بخوایم دقیق تر ببینیم دنبال این نباید باشیم که ساده ترین چیزی رو که به ذهنمون می رسه انتخاب کنیم به عنوان موضع خودمون، به عنوان نظر خودمون، و بریم وایسیم سر موضع شروع کنیم شمشیر زدن. لازمه که یاد بگیریم از زاویه های مختلف نگاه کنیم و سعی کنیم یک نفر رو یا یک گروه رو سریع نریم سرزنش کنیم به خاطر یه چیز مشکل داری که می بینیم.

Learn languages from TV shows, movies, news, articles and more! Try LingQ for FREE

Factfulness 4 Factfulness 4 Factualité 4 Realtà 4

حالا همین طوری که داریم غرائز مشکل ساز رو می گیم، چند تا پیشنهادی رو هم که نویسنده می گه راه فراره ازشونه رو هم یادمون باشه که بگیم که بدونیم که چاره چیه. |||||instincts|||||||||||||||||||||||||||| Now, as we have problematic instincts, there are a few suggestions that the author has to make about removing them. Maintenant, tout comme nous parlons des instincts problématiques, rappelons-nous également quelques suggestions que l'auteur donne pour les éviter afin que nous sachions quelle est la solution. Laten we, nu we het hebben over problematische instincten, een paar suggesties onthouden die de auteur zegt om eraan te ontsnappen, zodat we weten wat de oplossing is. چطور باید نجات پیدا کرد. How to be saved. Comment être sauvé. یکیش اینه که می گه اطلاعات درست رو باید جمع کنیم. One is that it says we need to gather the right information. L'un d'eux est qu'il dit que nous devons recueillir les bonnes informations. Een daarvan is dat er staat dat we de juiste informatie moeten verzamelen. بعد اطلاعات رو باید تو بستر مناسب بذاریم. Then we have to put the information in the right context. Ensuite, il faut mettre les informations au bon endroit. Dan moeten we de informatie in de juiste context plaatsen. تو context باید ببینیم. We have to see in context. اگه شما یه جایی بخونین مثلاً که چهار میلیون نوزاد در سال گذشته مردند، ممکنه واکنش اولیه تون این باشه که چهار میلیون نوزاد! If you read somewhere like four million babies died last year, your initial reaction might be four million babies! Si vous lisez quelque part, par exemple, que quatre millions de bébés sont morts l'année dernière, votre première réaction pourrait être que quatre millions de bébés ! پس دنیا چکار داره می کنه؟ دیگه از این بدتر نمی شه. So what is the world doing? It does not get worse. Alors que fait le monde ? Il n'y a pas pire que ça.

اندازۀ عدد ممکنه که ما رو ببره به اینجا که فکر کنیم که عجب زمانۀ بدی! The size of the number may take us here thinking that you are having a bad time! La taille du nombre peut laisser penser que c'est un mauvais moment ! De grootte van het aantal kan ons doen denken dat wat een slechte tijd! قطعاً زمانۀ بدیه که توش چهار میلیون نوزاد می میرن ولی می تونه چیزها بد باشه ولی در حال بهبود. Certainly it's a bad time when four million babies die, but things can be bad but improving. C'est certainement un mauvais moment quand quatre millions de bébés meurent, mais les choses peuvent aller mal mais elles s'améliorent. Natuurlijk is het tijd dat vier miljoen baby's sterven, maar het kan slecht gaan, maar het wordt beter. اگه به عقب برگردیم بریم به هزار و نهصد و پنجاه، می بینیم که اون موقع چهارده میلیون و چهارصد هزار نوزاد می مردن. If we go back to one thousand nine hundred and fifty, we see that at that time fourteen million and four hundred thousand babies were dying. Si nous remontons à 1950, nous voyons que quatorze millions quatre cent mille bébés sont morts à cette époque. Als we teruggaan naar negentienhonderdvijftig, zien we dat er toen veertien miljoen en vierhonderdduizend baby's stierven. الان شده چهار میلیون. It is now four million. Il est maintenant de quatre millions. این اون وقت درک دقیق تری از زمان و وضعیت جهان بهمون می ده. This then gives us a more accurate understanding of time and the state of the world. Cela nous donnera une compréhension plus précise de l'heure et de l'état du monde. Dit geeft ons dan een nauwkeuriger begrip van de tijd en de toestand van de wereld. اعداد و بدبختی ها رو در context واقعی خودشون نگاه کنیم. Let's look at numbers and misery in their true context. Laten we eens kijken naar cijfers en ellende in hun ware context. در زمینه نگاه کنیم که بفهمیم کجای کاریم. Let's look at the field to understand where we work. Regardons le contexte pour comprendre où nous en sommes. Laten we naar het veld kijken om te begrijpen waar we werken. سالی ده تا میلیون مرگ و میر نوزاد کم کردن ظرف مثلاً هفتاد سال دستاورد بزرگیه. Decreasing tens of millions of infant deaths a year, for example, is a great achievement for seventy years. Réduire de dix à millions de décès de nourrissons par an en, disons, soixante-dix ans est une grande réussite. Het terugdringen van tien tot een miljoen kindersterfte per jaar, bijvoorbeeld zeventig jaar, is een geweldige prestatie. حواسمون بهش باشه. Be careful of it. Faites-y attention. Wees er voorzichtig mee.

از این مهم تر حواسمون به تعمیم دادن های بی فایده باشه. More importantly, beware of useless generalizations. Il est plus important d'être conscient des généralisations inutiles. Wat nog belangrijker is, pas op voor nutteloze generalisaties. این ما رو می بره به غریزۀ مشکل ساز بعدی.Generalize  کردن. This leads us to the next problematic instinct. Cela nous amène au prochain instinct problématique : généraliser. تعمیم دادن. Generalize. Généraliser. اینم یه آفتیه که نویسنده قشنگ بهش پرداخته. This is a pest that the beautiful author has dealt with. C'est un fléau que l'auteur a magnifiquement abordé. Dit is een plaag waar een mooie schrijver mee te maken heeft gehad. می گه که بله. He says yes. Il dit oui. بعضی از تعمیم ها کمک می کنن به ما. Sommige generalisaties helpen ons. مثلاً می گیم غذای ژاپنی با غذای انگلیسی کلاً فرق داره. For example, I say that Japanese food is completely different from English food. Ik zeg bijvoorbeeld dat Japans eten totaal anders is dan Engels eten. یه تعمیمه دیگه. Another extension. Nog een generalisatie. یه generalize کردنیه که اتفاقاً کار غلطی هم نیست. It is a generalizable thing, which is not necessarily wrong. Het kan worden gegeneraliseerd, wat geen vergissing is. درسته. بدون دسته بندی اصلاً نمی شه خیلی وقت ها کار رو پیش برد. Without categorization, the work can not be done many times at all. Sans catégorisation, il n'est pas possible d'effectuer le travail plusieurs fois. Zonder categorisering is het niet mogelijk om het werk vaak te doen. ولی بسیاری از این تعمیم ها مخصوصاً اون هایی شون که به نژاد، به جنسیت، به فرهنگ ربط دارن، دید ما رو محدود می کنن. But many of these generalizations, especially those related to race, gender, and culture, limit our vision. Maar veel van deze generalisaties, vooral die met betrekking tot ras, geslacht en cultuur, beperken onze visie. نمی ذارن درست دنیا رو ببینیم. We do not want to see the world properly. Ils ne nous permettent pas de voir le monde correctement. چون فکر می کنیم همه یکی ان دیگه. Because we think everyone is different. همه شبیه همن دیگه. Everyone looks the same. Tout le monde est pareil. Iedereen ziet er hetzelfde uit. بعد بر اساس این دید غلط تصمیم گیری می کنیم. Then we make decisions based on this misconception. Ensuite, nous prenons une décision basée sur cette vue erronée. Op basis van deze misvatting nemen we vervolgens beslissingen.

یه سؤال دیگه. Another question. چند درصد بچه های یه ساله در دنیا واکسن می زنن؟ بیست درصد؟ پنجاه درصد؟ یا هشتاد درصد؟ درستش هشتاد درصده. What percentage of one year old kids in the world are vaccinated? twenty percent? fifty percent? Or eighty percent? Eighty percent right. Quel pourcentage d'enfants d'un an dans le monde sont vaccinés ? vingt pour cent? cinquante pourcent? Ou quatre-vingts pour cent ? Exact à quatre vingt pour cent. Hoeveel procent van de eenjarigen in de wereld is gevaccineerd? twintig procent? vijftig procent? Of tachtig procent? Tachtig procent gelijk. هشتاد درصد بچه ها در دنیا واکسن می زنن. Eighty percent of the world's children are vaccinated. نزدیک به همۀ بچه های دنیا یک حداقلی از مراقبت و سلامتی رو دارن. Nearly all children in the world have a minimum level of care. Presque tous les enfants du monde ont un minimum de soins et de santé. Bijna alle kinderen in de wereld hebben een minimum aan zorg en gezondheid. فقط دو نسل قبل این کار غیرممکن بود. Only two generations ago it was impossible. Il y a seulement deux générations, c'était impossible. Slechts twee generaties geleden was dit onmogelijk. تصورش هم غیرممکن بود. It was impossible to imagine. C'était impossible à imaginer. Het was onmogelijk voor te stellen. نه تنها این آمار خیلی خیره کننده است، بلکه یک تعمیم بزرگی رو نقض می کنه. Not only is this statistic staggering, but it violates a great deal of generalization. Non seulement cette statistique est assez stupéfiante, mais elle viole également une énorme généralisation. Deze statistiek is niet alleen onthutsend, maar schendt ook een groot deel van de generalisatie. می گه اینکه بگن آقا در آفریقا یه کشورایی انقدر بدبختن، توی خاورمیانه انقدر مفلوکن یه جاهایی که هیچ وقت امکانات دادن به این بچه ها اصلاً امکان پذیر نخواهد شد. It is said that, in Africa, a country so miserable, so desolate in the Middle East, that it would never be possible to provide these children with anything. Il dit qu'ils disent, monsieur, il y a des pays en Afrique qui sont si misérables, au Moyen-Orient, il y a des endroits qui sont si pauvres qu'il ne sera jamais possible d'offrir des installations à ces enfants. Hij zegt dat, meneer, een land in Afrika zo miserabel is, in het Midden-Oosten is het op sommige plaatsen zo miserabel dat het nooit mogelijk zal zijn om deze kinderen opvang te bieden. هیچ وقت دارو به این ها نخواهد رسید. Medicine will never reach these. La médecine ne les atteindra jamais. این کشورها تا ابد در فقر و بیماری می مونند. These countries remain in poverty and disease forever. Ces pays resteront à jamais dans la pauvreté et la maladie. Deze landen zullen voor altijd in armoede en ziekte blijven.

یه پیشنهاد راهگشایی که داره نویسنده، می گه بیاین به جای اینکه بیاین کشورها و ملت ها رو قبیله قبیله با هم مقایسه کنین یا بر اساس مذهب مقایسه کنین، یا فرهنگی دسته بندی کنین، بیا همه چی رو ببر روی اون سطح درآمد. One suggestion the author is making is that instead of comparing nations and nations by tribe or comparing them by religion, or classifying them by culture, let's take everything to that level. L'auteur suggère qu'au lieu de comparer les pays et les nations tribu par tribu, ou de les comparer en fonction de la religion, ou de les classer selon la culture, prenons tout à ce niveau de revenu. Een baanbrekende suggestie van de auteur is, in plaats van landen en naties te vergelijken per stam, of per religie, of per cultuur, laten we alles naar dat inkomensniveau brengen. به جای اینکه بگی کشورهای مسلمان این طور، آسیایی ها اون طور، آفریقا این طور بگو آقا کشوری که درآمدش از یک حد حداقل درآمدی بالاتره این خیلی زود می بینه که آموزشش پیشرفت می کنه، سلامتش پیشرفت می کنه، زیرساخت های اولیه ش زیر ساخت های ابتداییش پیشرفت می کنه. Instead of saying Muslim countries like this, Asians like Africa, say sir, a country whose income is above a minimum income will soon find that its education is improving, its health improving, its basic infrastructure built. His early years are improving. Au lieu de dire que les pays musulmans sont comme ça, les Asiatiques sont comme ça, l'Afrique est comme ça, monsieur, un pays dont le revenu est supérieur à un revenu minimum verra bientôt son éducation s'améliorer, sa santé s'améliorer et ses infrastructures de base Les bases progressent. In plaats van te zeggen dat moslimlanden zo zijn, zijn Aziaten zo, Afrika is zo, meneer. Zijn vroege jaren vorderen.

overgeneralize کردن، تعمیم دادن های زیادی باعث می شه که به خطا خیال کنیم بعضی از چیزا ناگزیرن. To overgeneralize, make many generalizations that make us think that some things are in error. Overgeneraliserend, veel generalisaties doen ons denken dat sommige dingen onvermijdelijk zijn. اول این اپیزود گفتیم شکاف باعث می شه ما این جور اون جور کنیم. At the beginning of this episode, we said that the gap causes us to do this and that. Aan het begin van deze aflevering zeiden we dat de kloof ervoor zorgt dat we dit en dat doen. بگیم ما اینجوریم، اونا اون جورن. Let's say we are like that, they are Jorn. Laten we zeggen dat wij zo zijn, zij zijn zo. ما این طور، اونا اون طور. We are like this, they are like that. این تعمیم دادن باعث می شه که همۀ اونا رو بکنیم مثل هم. This generalization causes us to do them all the same. Deze generalisatie zorgt ervoor dat we ze allemaal hetzelfde doen. فکر کنیم ما این طوری ایم، اونام همه مثل همن دیگه. We think we're like that, they're all just like that. Denk dat we zo zijn, ze zijn allemaal hetzelfde. آسیایی ها هم اینطوری دیگه، چین ژاپن کره ای ها هم این طوری. The Asians are the same, China, Japan, the Koreans. چین، ژاپن، کره رو با هم کردی یه کاسه؟ فهمیدی اصلاً چیکار کردی؟ China, Japan, Korea did you bring a bowl together? Did you know what you did? Heb je China, Japan, Korea bij elkaar in een kom gedaan? Begrijp je überhaupt wat je hebt gedaan?

یکی از راه های خوب برای رها شدن از این تعمیم دادن ها سفره. A good way to get rid of these tablecloth generalizations. Een goede manier om van deze tafelkleedgeneralisaties af te komen. دست اول دیدن بقیۀ فرهنگ هاست. Seeing other cultures first. Eerst andere culturen zien. این کمک می کنه به چندوجهی دیدن. This helps to see the polyhedron. Het helpt om veelzijdig te zien. که بسیار چیز مهمیه. That is very important. یک وجهی دیدن یک غریزه ایه که بعداً می ریم سراغش. One way to see an instinct is to go to it later. Een manier om een instinct te zien is om er later naar toe te gaan. یک مانعیه برای دید و درک دقیق از دنیا داشتن. An impediment to seeing and understanding the world. Een obstakel voor een nauwkeurig beeld van de wereld. پرسپکتیوهای مختلف لازمه. Different perspectives are needed. Verschillende perspectieven nodig. مثلاً نویسنده می گه که افغانستان برین. For example, the author says to go to Afghanistan. افغانستان یکی از کشوراییه که از معدود کشوراییه که هنوز داره تلاش می کنه خودش رو از فقر مطلق رها کنه. Afghanistan is one of the few countries still struggling to break free from absolute poverty. Afghanistan is een van de weinige landen die nog steeds worstelt om uit de absolute armoede te komen. از اون حداقل درآمدی رها کنه بیاره سطح دو. Give it a minimum income and bring it to level two. اون جا هم اگه برین می بینین یه سری آدم ها و جوان هایی هستن که فارغ از همه چیز، زندگی پیشرفته ای دارن. There, too, if you look, there are a series of people and young people who, regardless of everything, have an advanced life. Ook daar, als je kijkt, zijn er een reeks mensen en jonge mensen die, ongeacht alles, een geavanceerd leven hebben. این رو احتمالاً می تونن شنونده هایی که از افغانستان می شنون پادکست رو تأیید کنن. This is likely to be confirmed by podcasters who hear from Afghanistan. Dus luisteraars uit Afghanistan kunnen de podcast waarschijnlijk bevestigen. من خودم نرفتم، ولی از همین دریچۀ کوچک رسانه ای که می بینم، می بینم حرف پرتی نیست. I did not go myself, but from the small window of the media that I see, I see that there is no talk. Zelf ben ik niet gegaan, maar vanuit het kleine venster van de media die ik zie, zie ik dat er niet wordt gepraat. حرف درستیه. That's right.

به کرۀ جنوبی دهۀ هفتاد اگر سفر می کردیم، یکی ملتی رو می دیدیم که به سرعت دارن یک کشوری رو از درآمد حداقلی میارن به یه کشوری با درآمد متوسط. If we were traveling to South Korea in the seventies, we would see a nation that is rapidly moving from a low-income country to a middle-income country. Als we in de jaren zeventig naar Zuid-Korea zouden reizen, zouden we een land zien dat in hoog tempo van een land met een laag inkomen naar een land met een gemiddeld inkomen verandert. حالا جالب اینه که در شرایط دیکتاتوری نظامی هم دارن این کار رو می کنن. Now, it is interesting that they are doing this in the conditions of military dictatorship. Nu is het interessant dat ze dit zelfs doen in de omstandigheden van een militaire dictatuur. این یه حقیقتیه که نشون می ده که کوته بینانه است که فکر کنیم فقط یه کشور تحت دموکراسی می تونه به اقتصاد سالم برسه. It is a fact that it is short-sighted to think that only a democratic country can achieve a healthy economy. Het is een feit dat aantoont dat het kortzichtig is om te denken dat alleen een land onder democratie een gezonde economie kan realiseren. اصلاً همچین چیزی نیست. It is not like that at all. واقعیت اتفاقاً اینه که از ده تا کشوری که سریع ترین رشد اقتصادی رو داشتن در دو هزار و شونزده، نه تاشون کشورهای خیلی دموکراتیکی نیستن. The fact is, of the ten countries with the fastest growing economic growth in the two thousand and sixteen, nine are not very democratic countries. فکر نکنیم که فقط دموکراسیه که منجر می شه به رشد اقتصادی. Don't think it's just democracy that leads to economic growth. شرایط واقعی اقتصادی دنیا اتفاقاً خلافش رو نشون می ده. The real economic conditions of the world by the way show the opposite. De echte economische omstandigheden van de wereld laten toevallig het tegenovergestelde zien.

سفر کردن کمک می کنه که از دست این کلیشه ها نجات پیدا کنیم. Traveling helps us get rid of these stereotypes. Reizen helpt ons om van deze stereotypen af te komen. و از نزدیک ببینیم، بهتر بفهمیم، دنیا واقعاً چطوریه. And let's take a closer look, to better understand what the world really is like. این هم دیدمون رو درست کنه، هم تحلیلمون رو، هم تصمیم گیری هامون رو، اگر آدم های تصمیم گیری هستیم. Make it our vision, our analyst, our decision maker, if we are the decision maker. Dit zal onze visie, onze analyse en onze beslissingen corrigeren, als we besluitvormers zijn. حالا البته سفر واقعاً کار هر کسی نیست دیگه. Now, of course, travel is not really everyone's business anymore. Nu is reizen natuurlijk niet meer de zaak van iedereen. گرونه. it's expensive. بعد آدم مگه مثلاً چند جا رو می تونه بره. Then, for example, one can go to several places. بعدشم این سفرهایی که ما می گیم سفر خیلی تفریحی هم نیست که مثلاً هر کسی دوست نداره که یک پولی و وقتی و انرژی ای رو بذاره کنار، بره مثلاً یه کشوری که حالا خوشی هم قرار نیست بهش بگذره لزوماً. After all, these trips, which we call travel, are not very entertaining, for example, not everyone likes to put aside money, time and energy, for example, to go to a country that is not going to be happy now. Deze reizen, die we reizen noemen, zijn immers niet erg vermakelijk, niet iedereen houdt er bijvoorbeeld van om geld, tijd en energie opzij te zetten om bijvoorbeeld naar een land te gaan dat nu niet gelukkig zal zijn. بره ببینه که شرایطش چطوره. Let the lamb see how it is. سفر کردن درسته که به آدم پرسپکتیو می ده، ولی کار گرونیه و کار هر کسی نیست. It is true that you give a person perspective, but not everyone's work is expensive.

چه کنیم آقا پس؟ یک ابزار خوب دیگری، یک ابزار خیلی خوب دیگری نویسنده معرفی می کنه در این بخش به اسم dollar street. What should we do, sir? Another good tool, another very good tool, the author introduces in this section called dollar street. این رو هم تو سایتشون می شه دید. This can also be seen on their site. Dit is ook te zien op hun site. این یکی پروژه ایه که آنا درست کرده، عروس آقای هانس که همکارش بوده در سایت و در کارهاش توی این سال های اخیر و توی این کتاب. This is one of the projects Anna created, Mr. Hans's bride who has been a contributor on the site and in her work in recent years and in this book. کمک می کنه این ابزار. This tool helps. بسیار چیز درخشانیه این هم. Very bright things, too. Dit is ook iets heel briljants. کمک می کنه که مایی که دلمون نمی خواد یا نمی تونیم زیاد سفر کنیم، بریم مثلاً جاهایی با سطح درآمد یک و دو رو ببینیم، بتونیم یه تصویری ازشون داشته باشیم. It helps that where we don't want to or can't travel a lot, we go to see places with one or two income levels, for example, we can have an image of them. Het helpt dat wij die niet veel willen of kunnen reizen, naar plaatsen gaan met inkomensniveau één en twee, we kunnen er bijvoorbeeld een foto van hebben.

عکاس فرستاده به پنجاه تا کشور و از سیصد تا خانواده عکس گرفته. Photographer sent to fifty countries and photographed from three hundred families. De fotograaf werd naar vijftig landen gestuurd en gefotografeerd vanuit driehonderd families. عکس از زندگی روزانۀ اینا. A photo of Ina's daily life. اینکه چطوری غذا می خورن. How they eat. کجا می خوابن. Where do you sleep? با چی مسواک می زنن. What do they brush their teeth with? Waar poetsen ze hun tanden mee? چطوری غذا درست می کنن. How they make food. خونه شون چطوری ساخته شده. How their house was built. چطوری گرمش می کنن. How do they heat it? اجاق چی می گه. What does the stove say? صد و سی تا از این چیزای زندگی روزانه رو اینا خلاصه عکاسی کردن ازش. One hundred and thirty of these things in everyday life are summarized by photography. Honderddertig van deze dingen in het dagelijks leven vatten zijn fotografie samen. مجموعاً شده چهل هزار تا عکس. Forty thousand photos in total. In totaal veertigduizend foto's. من یه تعدادیش رو قشنگ دیدم جا خوردم. I saw some of them beautifully. Ik zag er een paar prachtig en ik was verrast. واقعاً ساعت ها می تونی سرگرم بشی باهاش. You can really spend hours with it. Je kunt er echt uren mee bezig zijn. چیزی که شگفت زده ات می کنه اینه که چقدر خانواده هایی که سطح درآمدی یکسان دارن ولی فاصلۀ جغرافیایی زیاد از هم، شبیه به هم زندگی می کنن. What amazes you is how many families with the same income level but a long geographical distance from each other live the same way. Wat je verbaast, is hoeveel gezinnen met hetzelfde inkomensniveau maar een grote geografische afstand van elkaar op dezelfde manier leven. و از اون طرف چقدر خانواده هایی که تو یه کشورن، فاصلۀ جغرافیایی شون کمه و سطح درآمدیشون زیاد، می تونن متفاوت باشن. And on the other hand, how different families can be in one country, their geographical distance and their high income levels. En anderzijds hoe verschillend gezinnen kunnen zijn in een land met een korte geografische afstand en een hoog inkomensniveau.

نشون می ده چیزی که زندگی ما رو متفاوت می کنه مذهب نیست. It shows that what makes our lives different is not religion. Het laat zien dat wat ons leven anders maakt, niet religie is. فرهنگ نیست. It is not culture. نمی دونم، کشور نیست. I do not know, it is not a country. Ik weet het niet, het is geen land. اینا نیست. This is not. بیشتر از همه چیز سطح درآمدیه. Most of all the income level. سطح یک درآمدی با انگشت مسواک می زنن. They brush their finger on an income level. Ze poetsen hun vinger op een inkomensniveau. یا مثلاً یه چوبی دارن می کنن تو دهنشون با اون مسواک می زنن. Or, for example, they have a wooden toothbrush in their mouth. Of ze hebben bijvoorbeeld een stok en poetsen er hun mond mee. سطح دو یه مسواک پلاستیکی دارن کل خانواده همونو می کنن تو دهنشون می زنن. The surface of two plastic toothbrushes is the whole family doing it in their mouths. Niveau twee heeft een plastic tandenborstel, de hele familie doet hetzelfde en stopt hem in de mond. سطح سه نفری یه دونه مسواک پلاستیکی دارن. The three-person surface has two plastic toothbrushes. سطح چهار همه مسواک برقی دارن. Level four Everyone has an electric toothbrush. همه جای دنیا همینه. This is all over the world.

آشپزخونه یا هال یه خونوادۀ سطح چهار در آمریکا خیلی شبیه هال یه خونوادۀ سطح چهاره تو ویتنام، خیلی شبیه هال یه خونوادۀ سطح چهاره در مکزیک و در آفریقای جنوبی. A four-level kitchen or hall in the US is very similar to a four-level hall in Vietnam, much like a four-level hall in Mexico and South Africa. De keuken of hal van een Level 4-familie in de Verenigde Staten lijkt sterk op de hal van een Level 4-familie in Vietnam, net zoals de hal van een Level 4-familie in Mexico en Zuid-Afrika. خیلی خوبن این عکسا. Very good pictures. دید آدم رو درست می کنن. They correct one's vision. Ze corrigeren iemands visie. اینجا هم یه توصیه هایی داره نویسنده که چطوری درست تعمیم بدیم. Here are some tips from the author on how to generalize properly. Hier is wat advies van de auteur over hoe je op de juiste manier kunt generaliseren. چطوری از دام ها و آسیب های تعمیم دوری کنیم. How to avoid generalized traps and injuries. Hoe gegeneraliseerde vallen en verwondingen te voorkomen. برین خود کتاب رو به نظرم بخونین اینجا این پیشنهاداتش رو ببینید. Go read my book here See these suggestions here. اهمیت اصلی این کار چیه؟ اینه که به ما پرسپکتیو می ده. What is the main significance of this work? It gives us perspective. دنیامون رو بزرگ می کنه. Grows our world. دسته بندی ها رو تو ذهنمون دقیق تر می کنه. It makes the categories more accurate in our minds. Het maakt de categorieën nauwkeuriger in onze gedachten. کاری می کنه که خط ها رو همون جایی بکشیم که باید بکشیم. It makes us draw the lines where we have to. Het zorgt ervoor dat we de lijnen trekken waar we ze moeten tekenen. اون وقت دیگه مسائل رو زیادی ساده نمی بینیم. Then we will not see things too simple anymore. Dan zullen we het niet meer te simpel zien. دنبال راه حل ساده هه نیستیم. We are not looking for a simple solution. We zoeken niet naar een simpele oplossing.

واقعیت اینه که دنیا خیلی پیچیده است. The fact is that the world is very complex. Feit is dat de wereld erg complex is. مشکلات و مسائلی که ما جلومون میاد مسائل پیچیده ای ان واقعاً. The problems we face are really complex. De problemen waarmee we worden geconfronteerd, zijn erg complex. برای همین داشتن پرسپکتیوهای مختلف و تسلط پیدا کردن هرچه بیشتر به وجوه مختلف یک مسئله، کار هوشمندانه ایه و کار بسیار لازمیه. So having different perspectives and mastering different aspects of an issue is a smart thing to do. Daarom is het een slimme en zeer noodzakelijke taak om verschillende perspectieven te hebben en de verschillende aspecten van een vraagstuk zo goed mogelijk te beheersen. کوته بینانه است که ما یک فرد رو یک گروه رو، اینا رو بدونیم منبع یک مشکل بزرگ بدونیم. It is short-sighted that we know an individual as a group, to know these as the source of a great problem. Het is kortzichtig dat we een individu als groep kennen, om deze te kennen als de bron van een groot probleem.

یکی از این کوته بینیا مثلاً مثالش اینه: بحران پناهنده ها که بود تا دو سال پیش خیلی بحران جدی ای بود در بیشتر اروپا حداقل. One example, for example, is this: The refugee crisis that was two years ago was a very serious crisis in most of Europe at least. Een voorbeeld van deze kortzichtigheid is het voorbeeld: de vluchtelingencrisis van twee jaar geleden was in ieder geval in het grootste deel van Europa een zeer ernstige crisis. عکس این جنازه های شناور روی آب بود دیگه قایق های نامناسب میومدن توی مدیترانه غرق می شدن. The pictures of these bodies floating on the water were no longer inappropriate boats drowned in the Mediterranean. De foto van deze lijken dreef op het water, er kwamen ongepaste boten aan en zinken in de Middellandse Zee. عکس ها میامد. Photos coming. Foto's komen eraan. خیلی آدم ها میومدن سریع صاحب این قایق ها رو سرزنش می کردن. Many people came quickly to blame the owners of these boats. Veel mensen gaven de eigenaren van deze boten snel de schuld. قاچاقچی های پناهنده ها. Refugee traffickers. Vluchtelingensmokkelaars. کار راحتی هم هست دیگه. It is also an easy job. یک مقصر داری، یک آدم بدۀ قصه داری. You have a culprit, a bad guy in the story. Je hebt een schuldige, je hebt een slecht persoon. راحت سرزنشش می کنی و خیالتم راحت می شه که مسئله رو حل کردی. You blame it easily and it makes me feel good that you solved the problem. Je geeft hem gemakkelijk de schuld en ik voel me op mijn gemak dat je het probleem hebt opgelost.

ولی به عمق ماجرا نگاه کن. But look deep into the story. Maar kijk diep in het verhaal. می بینی که در درجۀ اول این آدما برای چی سوار قایق شدن؟ به خاطر اینکه طبق قوانین اروپا، کاری به اینکه اصلاً جنگ برای چی شروع شد و اینا تازه نداریم، که اونا پیچیده تر می کنه تصویر رو. Do you see why these people get on a boat in the first place? Because according to European law, it's a matter of why the war started at all and we do not have new ones, which complicates the picture. Zie je waarom deze mensen überhaupt op een boot stappen? Omdat het volgens de Europese wetgeving een kwestie is van waarom de oorlog überhaupt is begonnen en we geen nieuwe hebben, wat het plaatje bemoeilijkt. بیایم خیلی مسئله رو خود مسئله رو ببینیم. Let's look at the issue itself. قوانین اروپا می گه کسی می تونه پناهنده بشه که بدون ویزا سوار قایق یا اتوبوس یا قطار یا هواپیما بشه بیاد به سمت ما. European law says that a person who takes refuge in a boat, bus, train or plane without a visa can come to us. در عالم واقعیت بسیار مشکله که همچین چیزی عملی بشه. In the real world, it is difficult to do that. In de echte wereld is het moeilijk om dat te doen. که یه نفری بدون ویزا سوار مثلاً هواپیما بشه بیاد اروپا. For example, a person can get on a plane without a visa and come to Europe. پس چیکار می کنن؟ پس یکی از معدود راه هایی که می مونه همین قایق هاست. So what do they do? So one of the few ways left is these boats. Dus wat doen ze? Dus een van de weinige manieren die nog over zijn, zijn deze boten.

از طرف دیگه همون اروپا دستور می ده که قایق هایی که برای حمل پناهنده ها استفاده می شن توقیف بشن. Europe, on the other hand, is ordering the seizure of boats used to transport refugees. Europa daarentegen beveelt de inbeslagname van boten die worden gebruikt om vluchtelingen te vervoeren. خب، وقتی شرایط این طوریه هیچ مسافرکشی، حمل و نقل کننده ای نمی ره یه قایق اسطو قوس دارتر به قول آقای شفیعی خدابیامرز استفاده کنه. Well, when the situation is like this, no passenger, transporter can use a more curved lavender boat, according to Mr. Shafiei Khodabiamerz. Nou, als de situatie zo is, gaat geen passagier, transporteur een meer gebogen lavendelboot gebruiken, volgens de heer Shafiei Khodabiamerz. دنبال یه وسیلۀ قابل اعتمادتری باشه برای جابجا کردن مسافرا. Look for a more reliable means of transporting passengers. Zoek naar een betrouwbaarder middel om passagiers te vervoeren. همین قایق ها رو می ندازن تو آب. The same boats are thrown into the water. Dezelfde boten worden in het water gegooid. اینا هم وضعش همینه. This is the situation. Dit is de situatie. همین طوری می شه دیگه. That's how it can be.

دنیا رو اگه بخوایم دقیق تر ببینیم دنبال این نباید باشیم که ساده ترین چیزی رو که به ذهنمون می رسه انتخاب کنیم به عنوان موضع خودمون، به عنوان نظر خودمون، و بریم وایسیم سر موضع شروع کنیم شمشیر زدن. If we want to see the world more closely, we should not seek to choose the simplest thing that comes to our mind as our position, as our opinion, and go and start swordsmanship. Als we de wereld van dichterbij willen zien, moeten we niet proberen het eenvoudigste dat in ons opkomt als onze positie, als onze mening, te kiezen en het zwaardvechten te beginnen. لازمه که یاد بگیریم از زاویه های مختلف نگاه کنیم و سعی کنیم یک نفر رو یا یک گروه رو سریع نریم سرزنش کنیم به خاطر یه چیز مشکل داری که می بینیم. We need to learn to look at it from different angles and try not to blame a person or a group quickly for something we see as problematic.