「 노아의 가족 (나가노, 1969년 1월) 」 Pachinko 파친코 [Book 2. 조국]
نوح|خانواده|ناگانو|سال 1969|ژانویه|پچینکو|پچینکو|کتاب|میهن
"Noahs Familie (Nagano, Januar 1969) Pachinko [Buch 2. Mutterland] Pachinko [Buch 2. Mutterland
"Noah's Family (Nagano, January 1969) Pachinko [Book 2. Motherland] Pachinko [Book 2.
"La familia de Noé" (Nagano, enero de 1969) Pachinko [Libro 2. Motherland] Pachinko [Libro 2. Motherland
"La famiglia di Noè (Nagano, gennaio 1969)" Pachinko [Libro 2. Motherland]
"Rodzina Noego (Nagano, styczeń 1969)" Pachinko [Księga 2. Ojczyzna]
"Семья Ноя (Нагано, январь 1969)" Пачинко [Книга 2. Родина].
「诺亚家族(长野,1969年1月)」弹珠机【第2册.祖国】
「 خانواده نوح (ناگانو، ژانویه 1969) 」 پچینکو [کتاب 2. میهن]
🎵
🎵
파친코. Book 2. 조국. 노아의 가족. 나가노, 1969년 1월.
پاتینکو|کتاب|میهن|نوح|خانواده|ناگانو|سال 1969|ژانویه
پچینکو. کتاب 2. میهن. خانواده نوح. ناگانو، ژانویه 1969.
'코스모스 파친코' 사무실은
کاسموس|پاتینکو|دفتر
دفتر 'کاسموس پچینکو'
철제 캐비닛들과들과 책상들 사이사이에
فلزی||میزها|بین
بین کمدهای فلزی و میزها
사무직원들이 꽉 들어차 있어 꼭 미로 같았다.
کارمندان اداری|کاملاً|پر شده|بودند|دقیقاً|هزارتو|به نظر می رسید
کارمندان اداری به شدت در هم فشرده بودند و به نظر میرسید که مانند یک هزارتو است.
복잡하게 뒤얽혀 있는 가구들 속에서
به طور پیچیده|درهم پیچیده|موجود|مبلمان|درون
در میان مبلمانهای به هم پیچیده و درهم.
문서정리부 책임자인 이와무라 리사는 그다지 눈에 띄지 않았다.
بخش سازماندهی اسناد|رئیس|ایوامورا|ریسا|چندان|در چشم|جلب توجه|نبود
ریسا ایوامورا، مسئول بخش ساماندهی اسناد، چندان به چشم نمیآمد.
사실 전통적인 기준으로 보자면
در واقع|سنتی|از نظر|اگر نگاه کنیم
In fact, by traditional standards
در واقع، اگر از دیدگاه سنتی به آن نگاه کنیم.
리사는 얼굴과 몸매가 꽤 매력적인 여자였다.
لیسا|صورت و|اندامش|نسبتاً|جذاب|زن بود
Lisa was a pretty attractive woman with a pretty face and body.
ریسا زنی با چهره و اندام نسبتاً جذاب بود.
하지만 냉담한 분위기를 풍기고 있어서
اما|سرد|جو|منتقل می کند|وجود دارد
|cold|||
اما او جوی سرد و بیاحساس را به نمایش میگذاشت.
주변 사람들이 쉽게 접근할 수 있는 그런 여자는 아니었다.
اطراف|مردم|به راحتی|دسترسی|به|وجود|آنچنانی||نبود
او زنی نبود که اطرافیان به راحتی به او نزدیک شوند.
그 젊은 여자는 최대한 눈에 띄지 않거나
آن|جوان|زن|تا حد ممکن|در چشم|جلب توجه|نکند
The young woman is as inconspicuous or
این زن جوان به نظر میرسید که سعی دارد تا حد ممکن دیده نشود یا
매력을 최소한으로 줄이려는 것처럼 보였다.
جذابیت|به حداقل|کاهش دادن|به نظر|می رسید
|to a minimum|||
جاذبهاش را به حداقل برساند.
항상 단정한 하얀 블라우스에다 손이 많이 가지 않는
همیشه|مرتب|سفید|روی بلوز|دست|زیاد|می رود|نمی کند
|neat||||||
او همیشه بلوز سفیدی مرتب به تن داشت که به راحتی به آن دست نمیزد.
저렴한 검은 색 폴리에스테르 치마를 입었다.
ارزان|سیاه|رنگ|پلیاستر|دامن|پوشید
یک دامن پلی استر مشکی ارزان پوشیده بود.
거기에다 나이 든 여자나 신는 검정색 가죽 구두를 신었다.
به آنجا|سن|بزرگتر|یا زن|پوشیدن|سیاه|چرم|کفش|پوشید
و به علاوه، کفشهای چرمی مشکی که زنان مسنتر میپوشند، به پا کرده بود.
겨울에는 회색 카디건 두 개 중 하나를
در زمستان|خاکستری|کاردیگان|دو|عدد|از|یکی را
در زمستان یکی از دو کاردین gray را
망토처럼 어깨에 걸치고 다녔고,
مانند یک شنل|بر روی شانه|انداخته|میرفت
مثل یک شنل بر دوش انداخته بود و,
장신구라고는 종종 확인해보는 저렴한 은색 손목시계뿐이었다.
تنها به عنوان جواهرات|گاهی اوقات|بررسی کردن|ارزان|نقره ای|فقط ساعت مچی بود
||||silver|
تنها زیورآلاتش یک ساعت مچی نقرهای ارزان بود که گاهی آن را چک میکرد.
물론 어디 갈 곳이 있어서 시계를 확인한 것은 아니었지만 말이다.
البته|کجا|رفتن|جایی|بود|ساعت|بررسی کردن|چیز|نبود|صحبت می کند
Of course, she didn't check her watch because she had somewhere to go.
البته که به خاطر اینکه جایی بروم ساعت را چک نکردم.
일을 할 때는 도움을 전혀 필요로 하지 않았다.
کار|انجام دادن|وقتی|کمک|اصلاً|نیاز|نمی کرد|بود
در حین کار اصلاً به کمک نیاز نداشتم.
상사의 요구를 정확하게 예측해서 누가 재촉하지 않아도 알아서 처리했다.
رئیس|درخواست|به دقت|پیش بینی کرد|کسی|عجله نکرد|حتی اگر|به طور خودکار|انجام داد
superior's||||||||
Accurately foreseeing the boss's needs, she handled tasks without being pushed to do so.
به طور دقیق خواستههای رئیس را پیشبینی میکردم و بدون اینکه کسی فشار بیاورد، خودم کارها را انجام میدادم.
노아는 거의 7년 동안 나가노에서 반 노부오라는 일본인으로 살았다.
نوح|تقریباً|7 سال|در|در ناگانو|به عنوان|نوبوئورا|به عنوان یک ژاپنی|زندگی کرد
نوآ تقریباً به مدت 7 سال در ناگانو به عنوان یک ژاپنی به نام هان نوبوئو زندگی کرد.
코스모스 파친코 사장을 위해 부지런히 일하며
کاسموس|پاتینکو|رئیس|برای|سخت|کار می کند
||||diligently|
با سختکوشی برای رئیس کازموس پچینکو کار میکرد.
눈에 띄지 않는 소박한 인생을 꾸려나갔다.
در چشم|دیده|نمی|ساده|زندگی|اداره کرد
|||simple||led
He led a simple, inconspicuous life.
او زندگی سادهای را بدون جلب توجه گذرانید.
노아는 가치 있는 일꾼이었고,
نوح|ارزش|موجود|کارگر بود
نوح کارگری ارزشمند بود و
사장은 노아의 일에 간섭하거나 노아를 구속하려고 하지 않았다.
مدیر|نوح|کار|مداخله کند یا|نوح را|محدود کند|نمی|کرد
|||interfere||||
رئیس هرگز در کارهای نوح دخالت نکرد یا او را محدود نکرد.
사장이 매년 1월에 노아에게
مدیر|هر سال|در ژانویه|به نوح
The president tells Noah every January
تنها انتقادی که رئیس هر سال در ژانویه به نوح میکرد
보너스를 주면서 꺼내는 유일한 잔소리는 결혼이었다.
پاداش|در حالی که میداد|بیرون آوردن|تنها|نصیحت|ازدواج بود
این بود که او را به ازدواج تشویق میکرد.
노아 같은 나이와 지위의 남자는
نوح|همسن|سن و|اجتماعی|مرد
|||status|
مردی به سن و مقام نوح
자기 가정을 꾸리고 아이를 가져야 한다는 설교를 매년 했다.
خود|خانواده|تشکیل|فرزند|باید داشته باشد|که|موعظه|هر سال|کرد
||||||sermon||
هر سال درباره این که باید خانوادهای تشکیل دهد و فرزندی داشته باشد، موعظه میکرد.
노아는 자신을 고용했던 다카노가 사업 확장을 위해
نوح|خود را|استخدام کرده بود|تاکانو|کسب و کار|گسترش|برای
نوح از زمانی که تاکانو که او را استخدام کرده بود، برای گسترش کسب و کار به ناگویا رفت،
나고야로 간 이후로 코스모스 파친코의 책임자가 되었다.
به ناگویا|رفتن|از آن زمان|کازینو||مسئول|شد
مدیر کازینو کازموس پچینکو شد.
그럼에도 불구하고 파친코 게임장 기숙사에서 살았고 구내식당에서 식사를 했다
با این حال|علی رغم|پاتینکو|سالن بازی|در خوابگاه|زندگی می کرد|در رستوران دانشگاه|غذا|خورد
Nevertheless, he lived in the dormitory of the Pachinko game room and ate in the cafeteria.
با این حال، او همچنان در خوابگاه کازینو پچینکو زندگی میکرد و در رستوران دانشگاه غذا میخورد.
한수에게 받았던 와세다대학 수업료와 방세는 모두 갚았지만
به هانسو|دریافت شده|دانشگاه واسدا|شهریه و|اجاره خانه|همه|پرداخت کردم اما
من تمام هزینههای دانشگاه واسدا و اجاره را که از هانسو گرفته بودم، پرداخت کردم، اما
엄마에게는 아직도 매달 돈을 보내고 있었다.
به مادر|هنوز|هر ماه|پول|ارسال میکردم|بود
هنوز هم هر ماه به مادرم پول میفرستم.
꼭 필요한 것 외에는 자신에게 돈을 쓰지 않았다.
حتماً|ضروری|چیز|به جز|به خود|پول|خرج کرد|نکرد
او فقط برای چیزهای ضروری پول خرج میکرد.
올해도 어김없이 사장의 새해 설교를 듣고 났을 때
امسال هم|بدون استثنا|رئیس|سال نو|موعظه|شنیدم|بعد از|زمان
|without fail||||||
امسال هم بدون استثنا بعد از شنیدن سخنرانی سال نو رئیس،
노아는 사장의 말을 진지하게 생각해보기로 했다.
نوح|رئیس|حرف|به طور جدی|تصمیم به فکر کردن به|گرفت
|||seriously||
نوح تصمیم گرفت به حرفهای رئیس به طور جدی فکر کند.
실은 리사를 눈여겨보고 있던 참이었다.
در واقع|لیسا را|با دقت نگاه میکردم|بودم|در حال انجام بودم
||watching||
در واقع، او در حال زیر نظر داشتن لیسا بود.
리사가 말을 하지는 않았지만
لیسا|صحبت|نکرد|اما
لیسا چیزی نمیگفت اما
그녀가 슬픈 추문이 있는 중산층 집안 출신이라는 사실을 모두가 다 알고 있었다.
او|غمگین|شایعه|دارای|طبقه متوسط|خانواده||حقیقت|همه|کاملاً|می دانستند|بود
||scandal||middle class|||||||
Everyone knew that she came from a middle-class family with a sad scandal.
همه میدانستند که او از یک خانواده متوسط با شایعات غمانگیز است.
리사가 열네 살쯤 됐을 때 동네 병원 의사였던 사랑하는 아버지가
لیسا|چهارده|ساله|بود|زمانی|محله|بیمارستان|پزشک بود|دوست داشتنی|پدر
وقتی لیسا حدود چهارده ساله بود، پدر عزیزش که پزشک بیمارستان محلی بود
독감 유행 시기에 환자 두 명에게 적절하지 못한 약을 처방해서 사망에 이르게 했다.
آنفولانزا|شیوع|در زمان|بیمار|دو|به|مناسب|نادرست|دارو|تجویز کرد|به مرگ|منجر|کرد
During the flu epidemic, two patients were prescribed the wrong drug, leading to death.
در زمان شیوع آنفولانزا، داروهای نامناسبی برای دو بیمار تجویز کرد که منجر به مرگ آنها شد.
그 일로 의사 아버지는 스스로 목숨을 끊었고,
آن|حادثه|پزشک|پدر|خود|زندگی|گرفت
پدر پزشک به خاطر آن حادثه خودکشی کرد و
남은 가족은 오명과 가난에 시달리게 되었다.
باقی مانده|خانواده|ننگ و|فقر|رنج خواهند برد|شد
||stigma|||
خانواده باقیمانده به ننگ و فقر دچار شدند.
리사는 사실상 결혼할 수가 없었다.
لیسا|در واقع|ازدواج کردن|توانستن|نبود
لیزا عملاً نمیتوانست ازدواج کند.
가족 중에 자살한 사람이 있으며
خانواده|در بین|خودکشی کرده|فرد|وجود دارد
در خانواده فردی خودکشی کرده است و
집안에 정신 병력이 있을 수도 있다는 우려 때문이었다.
در خانه|روانی|بیماری|ممکن|هم|وجود داشتن|نگرانی|
||illness||||concern|
نگرانی از وجود سابقه بیماری روانی در خانواده وجود داشت.
게다가 더 나쁜 것은 리사의 아버지가 너무나 수치스러운 일을 저질러서
علاوه بر این|بیشتر|بد|چیز|لیسا|پدر|بسیار|شرم آور|کار|مرتکب شد
|||||||shameful||
علاوه بر این، بدتر این است که پدر لیسا کار بسیار شرمآوری انجام داده بود که
죽음을 선택할 수 밖에 없었다는 소문이었다.
مرگ|انتخاب کردن|توانستن|جز|نبودن|شایعه بود
شایعه شده بود او چارهای جز انتخاب مرگ نداشت.
친척들도 장례식에 오지 않았고 더 이상 리사와 리사의 어머니를 찾아오지 않았다.
|به مراسم خاکسپاری|نیامدند|و|دیگر|بیشتر|لیسا و|لیسا|مادرش|نیامدند|نیامدند
خویشاوندان نیز به مراسم خاکسپاری نیامدند و دیگر به سراغ لیسا و مادرش نیامدند.
리사의 어머니는 그 충격에서 벗어나지 못해
لیسا|مادر|آن|از شوک|رهایی|نمی تواند
مادر لیسا نتوانست از آن شوک خارج شود و
집 밖으로 한 발짝도 나가지 않았다.
خانه|به بیرون|یک|قدم|رفتن|نکرده بود
حتی یک قدم هم از خانه بیرون نرفت.
볼 일을 보러 나가는 일도 없었다.
کارهای روزمره||برای انجام دادن|خارج شدن|کارهای دیگر|نبود
هیچ وقت برای انجام کارهای ضروری بیرون نرفتم.
리사가 고등학교를 마쳤을 때
لیسا|دبیرستان را|تمام کرد|زمانی که
زمانی که لیسا دبیرستان را تمام کرد
리사 아버지의 예전 환자였던 다카노가 리사를 서무로 고용했다.
لیسا|پدر|قبلی|بیمار بود|تاکانو|لیسا را|به عنوان منشی|استخدام کرد
||||||as a secretary|
Takano, a former patient of Risa's father, hired Risa as a secretary.
داکانو، بیمار سابق پدر لیسا، او را به عنوان منشی استخدام کرد.
노아는 리사에게 관심을 갖기 전에
نوح|به لیسا|علاقه|داشتن|قبل از
نوآ قبل از اینکه به لیسا علاقهمند شود
그녀의 아름다운 글씨체에 먼저 관심을 보였다.
او|زیبا|خط زیبا|ابتدا|علاقه|نشان داد
نخست به خط زیبا و خوشنویسی او توجه نشان داد.
숫자 2를 그렇게 쓰는 여자와는 사랑에 빠질 수밖에 없었다.
عدد|را|آنطور|نوشتن|با آن زن|در عشق|افتادن|جز|نبود
I had no choice but to fall in love with a woman who wrote the number 2 like that.
من نمیتوانستم عاشق دختری شوم که عدد 2 را اینگونه مینویسد.
리사의 손끝에서 나란히 나오는 선들은
لیسا|از نوک انگشتان|به طور موازی|بیرون آمدن|خطوط
خطوطی که از نوک انگشتان لیسا بیرون میآید,
기호의 획들을 담아놓은 보이지 않는 상자 안에서
نماد|خطوط|قرار داده شده|||جعبه|درون
symbol's||||||
به نظر میرسید در جعبهای نامرئی که حاوی نشانههاست,
자유롭게 움직이는 것 같았다.
به طور آزادانه|حرکت کردن|چیز|به نظر می رسید
به طور آزادانه حرکت میکنند.
리사가 명세서에 평범한 글을 써놓아도
لیسا|در صورتحساب|معمولی|نوشته|بنویسد
|the specification|||
حتی اگر لیسا در صورتحساب نوشتههای عادی بنویسد
노아는 멈춰 서서 그 글을 다시 읽어보았다.
نوح|متوقف|ایستاده|آن|نوشته|دوباره|خواند
نوح ایستاد و دوباره آن نوشته را خواند.
그 내용 때문이 아니라
آن|محتوا|به خاطر|نیست
به خاطر محتوایش نبود,
그처럼 우아하게 글자를 쓰는 손 끝에 담긴 춤추는 영혼을 알아볼 수 있었기 때문이다.
مانند آن|با ظرافت|حروف|نوشتن|دست|در نوک|نهفته|رقصان|روح|شناسایی|توانایی|بود|به خاطر
||||||||soul||||
For he could recognize the dancing soul at the tip of her hand that wrote so gracefully.
بلکه به این دلیل که میتوانست روح رقصانی را که در نوک انگشتانش به طرز زیبا نوشته شده بود، تشخیص دهد.
어느 겨울날 저녁, 노아가 리사에게
یک|روز زمستانی|عصر|نوآ|به لیسا
در یک شب زمستانی، وقتی نوح از لیسا خواست که با هم شام بخورند,
저녁을 함께 먹자고 제의했을 때 리사는 충격을 받아 이렇게 대꾸했다.
شام|با هم|به خوردن دعوت کرد|پیشنهاد داد|وقتی|لیسا|شوک|دریافت کرد|به این شکل|پاسخ داد
|||I suggested||||||retorted
لیسا با شوک پاسخ داد.
"진심이에요?" 직원들 사이에 반 노부오는 화제의 중심이 되는 매력적인 사람이었다.
آیا جدی هستید؟|کارکنان|در بین|نوبت||موضوع|مرکز|تبدیل|جذاب|فرد بود
|||||topic||||
"واقعا؟" او در میان کارکنان، فردی جذاب بود که مرکز توجهات بود.
하지만 오랜 세월 동안 거의 한결같은 태도 때문에
اما|طولانی|زمان|در طول|تقریباً|یکسان|نگرش|به خاطر
|||||unchanging||
اما به خاطر رفتار تقریباً یکسانش در طول سالهای طولانی,
그에게 흥미를 가졌던 여자들도 오래전에 포기해버렸다.
به او|علاقه|داشتند|زنها هم|مدت ها پیش|تسلیم شدند
زنان زیادی که به او علاقهمند بودند، مدتها پیش تسلیم شدند.
식사를 두 번 같이하고, 아니 두 번도 같이하지 않아서
غذا|دو|بار|با هم خوردیم|نه|دو|بار هم|با هم نکردیم|نتوانستیم
We ate together twice, no, not even twice
دو بار با هم غذا خوردند، یا نه حتی دو بار هم با هم نبودند,
리사는 노아와 사랑에 빠져버렸고, 매우 내성적인 두 사람은 그 해 겨울에 결혼했다.
لیسا|با نوآ|در عشق|افتادند|بسیار|درونگرا|دو|نفر|آن|سال|در زمستان|ازدواج کردند
لیزا به نوآ عاشق شد و این دو نفر بسیار درونگرا در آن زمستان ازدواج کردند.
신혼 첫날밤, 리사는 겁에 질렸다.
ازدواج جدید|شب اول|لیسا|از ترس|ترسید
honeymoon||||
در شب اول عروسی، لیسا ترسیده بود.
"아플까요?"
آیا درد میکند؟
"آیا درد میکند؟"
"그럴 땐 그만하라고 말해줘. 당신을 아프게 하느니 내가 아픈게 나아, 여보."
در آن زمان|وقتی|به من بگو متوقف شوم|بگو|تو را|آسیب زدن به|از اینکه|من|آسیب دیدن من|بهتر|عزیزم
"در آن زمان به من بگو که کافی است. بهتر است من درد بکشم تا تو، عزیزم."
두 사람은 그렇게 진정한 애정을 맛보고 나서야
دو|نفر|به آن شکل|واقعی|محبت|چشیدن|بعد از آن
||||affection||
این دو نفر بعد از چشیدن عشق واقعی
얼마나 오랫동안 외롭게 살았는지를 깨달았다.
چقدر|مدت طولانی|به تنهایی|زندگی کرده بود|فهمیدم
متوجه شدند که چقدر مدت طولانی به تنهایی زندگی کردهاند.
리사는 임신을 하면서 일을 그만두었고,
لیسا|بارداری|در حالی که|کار|ترک کرد
Lisa||||
لیزا در حین بارداری کار را ترک کرد و
훌륭한 파친코 직원이었던 것처럼 유능하게 가정을 꾸려나갔다.
عالی|پاتینکو||مانند|به طور کارآمد|خانواده|اداره کرد
به طور مؤثری مانند یک کارمند عالی پچینکو خانواده را اداره کرد.
처음에는 쌍둥이 딸을 낳았고, 일 년 후에 아들을 낳았다.
در ابتدا|دوقلو|دختر را|به دنیا آورد|یک|سال|بعد|پسر را|به دنیا آورد
او ابتدا دوقلوهای دختر به دنیا آورد و یک سال بعد پسری به دنیا آورد.
그리고 그다음 해에 막내딸을 출산했다.
و|سال بعد|در سال|دختر کوچکترین را|به دنیا آورد
و در سال بعد دختر کوچکش را به دنیا آورد.
노아는 매달 이틀 동안 일 때문에 출장을 떠났지만
نوح|هر ماه|دو روز|در طول|کار|به خاطر||رفت اما
نوح هر ماه به مدت دو روز به خاطر کار به سفر میرفت اما
그 외에는 일주일에 6일 동안 코스모스에서 일하며 가정에 충실한 삶을 살았다.
آن|به جز|در هفته|6 روز|در|در کاسموس|کار کرده|به خانواده|وفادار|زندگی|زندگی کرد
||||||||devoted||
به جز این، او به مدت 6 روز در هفته در کاسموس کار میکرد و زندگی وفاداری به خانواده داشت.
술을 마시지 않았고 나이트클럽 같은 데에 가지도 않았다.
مشروب|نوشیدم|نکردم|کلاب شبانه|مانند|جاهای|رفتن|نرفتم
او الکل نمینوشید و به مکانهایی مانند کلابهای شبانه نمیرفت.
경찰을 접대하거나 파친코 기계 판매자들의 접대를 받지도 않았다.
پلیس را|پذیرایی کند یا|پاتینکو|دستگاه|فروشندگان|پذیرایی|دریافت نکرده|بود
|||||entertaining||
او نه از پلیس پذیرایی میکرد و نه پذیرای فروشندگان دستگاههای پچینکو بود.
노아는 정직하고 올바른 사람이었고,
نوح|راستگو و|درستکار|انسان بود
نوah فردی صادق و درستکار بود و
세금에서 기계 허가증에 이르기까지 복잡한 모든 사업 문제를 다룰 수 있었다.
از مالیات|ماشین|مجوز|تا|پیچیده|همه|کسب و کار|مسائل|رسیدگی|توانستن|بود
he was able to handle all complex business issues, from taxes to machine permits.
میتوانست تمام مسائل پیچیده تجاری را از مالیات تا مجوزهای دستگاهها مدیریت کند.
게다가 탐욕스럼지도 않았다.
علاوه بر این|طمعکارانه|نبود
|greedy|
علاوه بر این، طمعکار هم نبود.
코스모스 사장은 노아가 술집에 드나들지 않아서 좋아했다.
کاسموس|||به بار|رفت و آمد کردن|به خاطر اینکه|خوشحال بود
مدیر کازموس از اینکه نوآ به بار نمیرفت خوشحال بود.
당연히 리사는 감사했다.
به طور طبیعی|لیسا|تشکر کرد
البته لیسا سپاسگزار بود.
남자를 낚아채려고 호시탐탐 기회를 노리는 술집 마담에게
مرد|برای ربودن|به طور مداوم|فرصت|در کمین|بار|
برای مادام بار که به دنبال فرصتی برای شکار مردان بود,
남편의 애정을 빼앗기는 건 아주 쉬운 일이었으니까.
شوهرم|محبت|گرفته شدن|چیز|خیلی|آسان|بود
دزدیدن محبت شوهر بسیار آسان بود.
모든 일본인 엄마들처럼 리사도 아이들 학교에서 자원봉사를 했고,
همه|ژاپنی|مثل مادرهای|لیسا هم|بچه ها|در مدرسه|کار داوطلبانه را|کرد
مانند تمام مادران ژاپنی، لیسا نیز در مدرسه فرزندانش به عنوان داوطلب فعالیت کرده است و
네 아이가 건강하고 안전하게 자랄 수 있도록 할 수 있는 모든 일을 했다.
تو|بچه|سالم و|به طور ایمن|بزرگ شود|بتواند|به|انجام دادن|توانستن|موجود|همه|کارها|انجام داد
هر کاری که میتوانست انجام داد تا فرزندانش به طور سالم و ایمن بزرگ شوند.
리사는 건사할 어린 식구들이 많아서
لیسا|نگهداری کردن|کوچک|اعضای خانواده|زیاد دارد
لیسا به خاطر داشتن اعضای خانواده کوچک،
가족 이외에 다른 사람들과 어울릴 시간이 없었다.
خانواده|به جز|دیگر|با مردم|معاشرت کردن||نبود
زمانی برای معاشرت با دیگران غیر از خانواده نداشت.
아버지의 자살로 평범한 중산층 사회에서 쫓겨났지만,
پدرم|به خاطر خودکشی|معمولی|طبقه متوسط|از جامعه|طرد شدیم
او به خاطر خودکشی پدرش از جامعه متوسط و معمولی طرد شد، اما
이제는 그에 걸맞은 자신만의 과정을 효과적으로 다시 만들어냈다.
اکنون|به او|مناسب|منحصر به فرد|فرایند|به طور مؤثر|دوباره|ایجاد کرد
||appropriate|||||
اکنون او توانسته است روندی متناسب با خود را به طور مؤثر دوباره ایجاد کند.
결혼생활은 안정적이었고, 8년이라는 세월이 빠르게 흘러갔다.
زندگی زناشویی|پایدار بود|به مدت 8 سال|زمان|به سرعت|گذشت
زندگی زناشویی پایدار بود و هشت سال به سرعت گذشت.
노아 부부는 한 번도 다투지 않았다.
نوح||یک|هرگز|دعوا کردند|نکردند
|||||did not
زوج نوح هرگز با هم دعوا نکردند.
노아는 사랑했던 대학 시절의 여자친구만큼 리사를 사랑하지는 않았지만
نوآ|دوست داشت|دانشگاه|دوران|به اندازه دوست دخترش|لیسا|دوست نداشت|اما
نوح به لیسا به اندازه دوست دخترش در دوران دانشگاه که عاشقش بود، عشق نمی ورزید اما
그것도 괜찮다고 생각했다.
آن هم|خوب است|فکر کردم
او هم این را خوب می دانست.
다시는 다른 누군가에게 약한 모습을 보이지 않겠다고 다짐했다.
|دیگر|به کسی|ضعیف||نشان دادن|نخواهم|عزم کردم
|||||||I vowed
او تصمیم گرفت که دیگر هرگز به کسی دیگر نشان ندهد که ضعیف است.
노아는 새로운 가족들에게 항상 신중한 모습을 보였다.
نوح|جدید|به خانواده های|همیشه|محتاط|رفتار|نشان داد
||||cautious||
نوح همیشه در برابر خانوادههای جدیدش احتیاط میکرد.
아내와 아이들을 두 번째 얻은 기회처럼 소중하게 여겼지만,
با همسرم|بچه ها|دومین|بار|به دست آورده|مانند یک فرصت|به طور ارزشمند|در نظر گرفت اما
او همسر و فرزندانش را مانند فرصتی دوم گرانبها میدانست، اما,
현재 자신이 새롭게 태어나 살고 있다고 생각하지는 않았다.
حال|خود|به تازگی|متولد شده|زندگی کردن|هست|فکر نمی کرد|نکرده بود
او فکر نمیکرد که در حال حاضر دوباره متولد شده و زندگی میکند.
조선인으로 살았던 삶이 아직도 노아의 가슴속에 새카맣고
به عنوان یک کره ای|زندگی کرده|زندگی|هنوز|نوآ|در دل|سیاه و تاریک
زندگیاش به عنوان یک کرهای هنوز هم در دل نوح سیاه است.
묵직한 바위처럼 박혀 있었다.
سنگین|مانند سنگ|فرو رفته|بود
heavy|||
مثل یک سنگ سنگین در جا گیر کرده بود.
자신의 정체가 들통날지도 모른다는 공포에 사로잡히지 않은 날이 하루도 없었다.
خود|هویت|ممکن است فاش شود|ندانستن|ترس از|گرفتار شدن|نبودن|روز|حتی یک روز|نبود
There wasn't a day when he wasn't caught in the fear that his identity might be revealed.
هر روزی نبود که از ترس فاش شدن هویتم در امان باشم.
하지만 영어 소설책을 읽는 것만은 그만둘 수가 없었다.
اما|انگلیسی|رمان را|خواندن|تنها|متوقف کردن||نبود
But he couldn't stop reading English novels.
اما نمیتوانستم خواندن رمانهای انگلیسی را متوقف کنم.
결혼한 후에는 구내식당에서 밥을 먹지 않았다.
ازدواج کرده|بعد از|در رستوران دانشگاه|غذا را|نمی خورد|نکرد
After marriage, I did not eat in the cafeteria.
پس از ازدواج دیگر در رستورانهای دانشگاه غذا نمیخوردم.
이제는 저렴한 식당에서 혼자 점심을 먹었다.
حالا|ارزان|در رستوران|تنها|ناهار|خورد
حالا در رستورانهای ارزان قیمت تنها ناهار میخوردم.
점심 식사 후에는 하루에 30분 동안 디킨스와 트롤럽, 혹은 괴테의 책을 다시 읽으며
ناهار|غذا|بعد از|در روز|30 دقیقه|به مدت||تروولوپ|یا|گوته|کتاب|دوباره|در حال خواندن
پس از ناهار، به مدت 30 دقیقه کتابهای دیکنز و تروولوپ یا گوته را دوباره خواندند.
자신이 본래 어떤 사람이었는지를 떠올렸다.
خود|در اصل|چه|انسانی بود|به یاد آورد
او به یاد آورد که در اصل چه نوع شخصی بوده است.
쌍둥이 두 딸이 일곱 살이 된 봄이었다.
دوقلوها|دو|دختر|هفت|سال|شدند|
بهار بود و دختران دوقلوی او هفت ساله شده بودند.
가족은 일요일 날 마쓰마토 성으로 소풍을 갔다.
خانواده|یکشنبه|روز|مَاتسومَاتُو|به قلعه|پیک نیک|رفت
خانواده در روز یکشنبه به قلعه ماتسوماتو پیک نیک رفتند.
리사가 점점 더 혼자만의 세계로 빠져드는 그녀의 어머니를 위해 계획한 나들이었다.
لیسا|به تدریج|بیشتر|تنها|به دنیای|فرو می رود|او|مادرش|برای|برنامه ریزی شده|
این برنامهای بود که لیسا برای مادرش که به تدریج به دنیای خود فرو میرفت، ترتیب داده بود.
아이들은 집으로 가는 길에
بچه ها|به خانه|رفتن|در راه
کودکان در راه خانه
아이스크림을 먹을 수 있어서 엄청 좋아했다.
بستنی را|خوردن|توانستن|به خاطر اینکه|خیلی|خوشحال بود
خیلی خوشحال بودند که میتوانند بستنی بخورند.
의사의 미망인 이와무라는 결코 괜찮은 여자가 아니었다.
پزشک|همسر متوفی||هرگز|خوب|زن|نبود
the doctor's|widow|Iwamura||||
همسر مرحوم پزشک، ایوامورا، هرگز زن خوبی نبود.
사실은 도움이 안 되는 사람에 가까웠다.
در واقع|کمک|نه|کننده|به انسان|نزدیک بود
در واقع، او به کسی نزدیک بود که کمکی نمیکند.
부드럽고 창백한 뺨에 선천적으로 붉은 입술,
نرم و|رنگ پریده|بر روی گونه|به طور مادرزادی|قرمز|لب
Congenital red lips on soft, pale cheeks,
گونههای نرم و رنگپریده و لبهای قرمز بهطور طبیعی,
염색한 검은 머리가 여전히 아이처럼 예쁜 사람이었다.
رنگ شده|سیاه||هنوز|مانند یک کودک|زیبا|بود
موهای سیاه رنگ شده هنوز هم به زیبایی یک کودک بود.
이와무라는 수수한 원피스에 카디건을 걸치고, 맨 위 단추만 잠갔다.
|ساده|روی پیراهن|ژاکت|پوشیده|بالاترین|بالای|فقط دکمه|بسته بود
ایوامورا یک پیراهن ساده به تن داشت و یک کاردین به دوش انداخته بود و فقط دکمه بالایی را بسته بود.
그녀의 얼굴에는 항상 생일 선물에 실망한
او|در صورت|همیشه|تولد|هدیه|ناامید شده
همیشه بر روی صورتش، حالتی شبیه به ناامیدی از هدیه تولد وجود داشت.
어린아이 같은 표정이 어려 있었다.
کودک|مانند|حالت صورت|سخت|بود
چهرهای شبیه به یک کودک.
그렇지만 절대 무지한 사람은 아니었다.
اما|هرگز|نادان|انسان|نبود
||ignorant||
اما او هرگز فردی کاملاً نادان نبود.
의사의 아내였고, 남편의 죽음으로 소중한 사회적 야망을 잃어버렸지만
پزشک|بود و|شوهر|با مرگ|ارزشمند|اجتماعی|آرزو|از دست داد اما
||||||ambition|
او همسر یک پزشک بود و با مرگ شوهرش، آرزوهای اجتماعی ارزشمندش را از دست داد، اما
유일한 자식에 대한 희망을 포기하지는 않았다.
تنها|فرزند|درباره|امید|تسلیم نشده|نبود
هرگز امیدش به تنها فرزندش را رها نکرد.
그런 딸이 파친코에서 일하기 시작한 것만으로도 충분하지 않았는지
آنچنانی|دختر|در پاتینکو|کار کردن|شروع کرد|فقط با|کافی نبود|نبود
Wasn't it enough for such a daughter to start working in Pachinko?
آیا فقط این کافی نبود که دخترش شروع به کار در پچینکو کرد؟
부도덕한 사업에 종사하는 남자와 결혼했다.
غیراخلاقی|کسب و کار|مشغول به کار|با مرد|ازدواج کرد
immoral||engaged in||
او با مردی که در یک کسب و کار غیراخلاقی مشغول بود، ازدواج کرد.
이제는 더 이상의 신분 상승은 꿈도 꾸지 못하게 되었다.
اکنون|بیشتر|بالاترین|طبقه||حتی خواب|تصور کردن|نتوانستن|شد
||||advancement||||
اکنون دیگر حتی نمیتواند روی ارتقاء اجتماعی بیشتری فکر کند.
이와무라는 반 노부오를 처음 만났을 때
|کلاس||اولین|ملاقات کرد|زمان
ایوامورا وقتی برای اولین بار با بان نوبوئو ملاقات کرد
그 남자의 과거가 평범하지 않을 거라고 짐작했다.
آن||گذشته|عادی نیست|نخواهد بود|چیزی که|حدس زد
حدس زد که گذشته آن مرد عادی نخواهد بود.
반 노부오에게는 가족이 없었으니까. 반 노부오는 틀림없이 외국인이었다.
بان||خانواده|نداشت|||بدون شک|خارجی بود
چون بان نوبوئو خانوادهای نداشت. بان نوبوئو قطعاً یک خارجی بود.
정체가 의심스러운 사람이었다.
هویت|مشکوک|فرد بود
او شخصی مشکوک به نظر میرسید.
하지만 그 예의 바른 태도 이면에 깔린 아련한 뭔가가 느껴져서 사랑하는 남편이 떠올랐다.
اما|او|ادب|درست|رفتار|در پشت|نهفته|مبهم|چیزی|احساس کردم|دوست داشتنی|شوهر|به یادم آمد
But behind that polite attitude, I felt something vague and reminded me of my beloved husband.
اما در پس آن رفتار مؤدبانه، چیزی مبهم و دلنشین احساس میشد که شوهر محبوبش را به یادش میآورد.
그래서 아무도 진실을 알아내지 못하는 한은
پس|هیچ کس|حقیقت را|کشف کردن|نمی تواند|تا زمانی که
بنابراین تا زمانی که هیچ کس نتواند حقیقت را کشف کند
사위의 출신을 모르는 척해야 할 것만 같았다.
داماد|اصل و نسب|ندانستن|تظاهر کردن|باید|فقط|به نظر می رسید
به نظر میرسید باید طوری رفتار کنم که انگار از خانواده داماد خبر ندارم.
마쓰모토 성 앞에는 사람들이 많지 않았다.
ماتسوموتو|قلعه|در جلوی|مردم|زیاد نبودند|بودند
در مقابل قلعه ماتسوموتو، مردم زیادی حضور نداشتند.
그 지역에서 유명한 인기 안내원이
آن|در منطقه|معروف|محبوب|راهنما
A popular guide who is famous in the area
راهنمای معروفی که در این منطقه مشهور بود
일본에서 가장 오래된 현존하는 성에 관해서 설명하기 시작했다.
در ژاپن|ترین|قدیمی ترین|موجود|قلعه|درباره|توضیح دادن|شروع کرد
||||castle|||
شروع به توضیح درباره قدیمیترین قلعه موجود در ژاپن کرد.
숱이 적은 하얀 눈썹에 등이 살짝 굽은
موهای|کم|سفید|بر روی ابرو|کمر|کمی|خمیده
ابروهای سفید و کمپشت با کمر کمی خمیده
나이 많은 안내원이 이젤을 가져와서
سن|زیاد|راهنما|بوم نقاشی|آورد
راهنمای پیر یک بوم آورد و
포스터 크기만 한 사진들과 시각 자료들을 전시했다.
پوستر|به اندازه|یک|عکس ها و|بصری|مواد|نمایش داد
Poster-sized photographs and visual materials were displayed.
عکسها و مواد بصری به اندازه یک پوستر را به نمایش گذاشت.
주먹밥 반쪽 외에 거의 아무것도 먹지 않은 노아의 셋째 아이가
توپک برنجی|نیمه|به جز|تقریباً|هیچ چیزی|نخورد|نکرده|نوح|سومین|بچه
Noah's third child ate almost nothing but half a rice ball
سومین فرزند نوح که تقریباً هیچ چیزی جز نصف یک توپ برنجی نخورده بود
자리에서 일어나 안내원을 향해 달려갔다.
از صندلی|بلند شد|به راهنما|به سمت|دوید
از جا بلند شد و به سمت راهنما دوید.
리사는 빈 도시락을 챙겨 놓고
لیسا|خالی|ناهار|برداشته|گذاشته
لیسا یک ناهار خالی آماده کرد و
노아에게 고이치 옆에 서라고 했다.
به نوآ|گویچی|کنار|بایستد|گفت
|Koichi|||
از نوآ خواست که کنار گویچی بایستد.
여섯 살 된 작은 남자아이 고이치는 아주 잘생긴 얼굴에 두상도 예뻤다.
شش|سال|شده|کوچک|پسر بچه|گویچی|خیلی|خوشگل|در صورت|سرش|زیبا بود
|||||||||head|
گویچی، پسر کوچکی که شش ساله بود، چهرهای بسیار زیبا و سرش هم خوشفرم بود.
낯선 사람들은 두려워하지 않아서 누구와도 이야기를 잘했다.
غریبه|مردم|نمی ترسند|از آنجا که|با هر کسی|صحبت|خوب صحبت کرد
او از افراد غریبه نمیترسید و به راحتی با هر کسی صحبت میکرد.
한번은 시장에서 채소장수에게
یک بار|در بازار|به سبزی فروش
یک بار در بازار از سبزیفروش
엄마가 지지난주에 가지를 태웠다는 이야기를 했다.
مادر|در هفته قبل از هفته گذشته|بادمجان|سوزاندن|داستان|گفت
مادر درباره اینکه دو هفته پیش شاخهای را سوزانده است صحبت کرد.
어른들은 고이치와 이야기하는 걸 좋아했다.
بزرگترها|با گویچی|صحبت کردن|را|دوست داشتند
بزرگترها دوست داشتند با گویچی صحبت کنند.
"실례합니다. 실례합니다!" 고이치는 성의 역사를 설명하는 안내원의 설명에
ببخشید|||قلعه|تاریخ|توضیح دهنده|راهنما|توضیح
"ببخشید. ببخشید!" گویچی در حالی که بین افرادی که به توضیحات راهنما درباره تاریخ قلعه گوش میدادند، صدایش را بلند کرد.
귀를 기울이는 사람들 사이로 작은 몸을 들이밀면서 소리 쳤다.
گوش|توجه کردن|مردم|بین|کوچک|بدنش|در حالی که فشار می داد|صدا|فریاد زد
او بدن کوچک خود را به سمت جلو هل داد.
사람들은 아이가 맨 앞에 설 수 있도록 자리를 내줬다.
مردم||کاملاً|در جلو|ایستاد|توانستن|به طوری که|جا|دادند
مردم جا را برای اینکه کودک در جلو بایستد، باز کردند.
안내원이 고이치에게 미소를 짓고 설명을 계속했다.
||لبخند|زد|توضیح|ادامه داد
راهنما به گویچی لبخند زد و به توضیحاتش ادامه داد.
고이치는 입을 살짝 벌린 채 안내원의 설명을 집중해서 들었고,
گوییچی|دهانش|کمی|باز|در حالی که|راهنمای|توضیحات|با تمرکز|شنید
Koichi||||||||
گویچی با کمی باز کردن دهان به توضیحات راهنما با دقت گوش داد و
그동안 아이의 아버지는 뒤에 서 있었다.
در تمام مدت|کودک|پدر|در پشت|ایستاده|بود
در این حین، پدر بچه در پشت ایستاده بود.
안내원이 이젤에 전시해둔 다음 사진을 향해 몸을 돌렸다.
راهنما|روی پایه نقاشی|نمایش داده شده|بعدی|عکس|به سمت|بدنش|چرخاند
راهنما به سمت عکس بعدی که روی بوم نمایش داده شده بود، چرخید.
낡은 흑백 사진 속에서
قدیمی|سیاه و سفید|عکس|درون
در عکس قدیمی سیاه و سفید
마쓰모토 성은 무너질 것처럼 아슬아슬하게 기울어져 있었다.
ماتسوموتو|قلعه|فرو ریختن|به نظر|به طور خطرناک|کج شده|بود
||||precariously||
قلعه ماتسوموتو به طرز خطرناکی کج شده بود.
관중들이 그 유명한 사진에 숨을 헉하고 들이마셨다.
تماشاگران|آن|معروف|به عکس|نفس|با صدای ناگهانی|کشیدند
the audience||||||
The crowd gasped and inhaled at the famous photo.
تماشاچیان با نفس حبس شده به آن عکس معروف نگاه کردند.
그 사진을 한 번도 보지 못했던 관광객들과 아이들은
آن|عکس|||دیدن|نتوانسته بودند|با گردشگران|بچه ها
گردشگران و کودکان که هرگز آن عکس را ندیده بودند,
사진을 유심히 살펴보았다.
عکس را|با دقت|بررسی کرد
|carefully|
با دقت به عکس نگاه کردند.
"이 웅장한 성이 이만큼 기울었을 때
این|باشکوه|قلعه|به این اندازه|کج شده بود|زمان
"When this majestic castle leaned this far
"وقتی این قلعه باشکوه به این اندازه کج شده بود
모두가 다다 가스케의 저주를 떠올렸죠!"
همه|دادا|گاسکه|نفرین|به یاد آوردند
Everyone remembered Dada Gassuke's curse!"
همه به یاد نفرین دادا گاسکه افتادند!
안내원이 강조하려는 듯 거의 감겨 있던 두 눈을 크게 떴다.
|میخواست تأکید کند|به نظر میرسید|تقریباً|بسته|بود|دو|چشم|بهطور کامل|باز کرد
راهنما به گونهای تأکید کرد که چشمانش را که تقریباً بسته بود، بهطور کامل باز کرد.
그 지역 어른들은 잘 안다는 듯이 고개를 끄덕였다.
آن|منطقه|بزرگترها|خوب|می دانند|به نظر|سرشان را|تکان دادند
بزرگترهای آن منطقه بهنظر میرسید که خوب میدانند و سرشان را تکان دادند.
나가노에서는 부당한 세금에 반발해서 조쿄 소동을 주도했다가
|ناعادلانه|مالیات|به اعتراض|جوجو|شورش|رهبری کرد
|||||uprising|
در ناگانو، بهدلیل مالیات ناعادلانه، شورش جوکیو را رهبری کرد و
어린 두 아들을 비롯한 27명과 함께
کوچک|دو||به همراه|با 27 نفر|با هم
به همراه ۲۷ نفر از جمله دو پسر کوچک خود
처형당한 17세기의 마쓰모토 촌장을 모르는 사람이 없었다.
اعدام شده|قرن 17|ماتسوموتو|رئیس دهکده|نمی شناسد|مردم|نبود
No one was unaware of the execution of the 17th-century village chief Matsumoto.
هیچ کس نبود که رئیس روستای ماتسوموتو در قرن 17 را نشناسد.
"저주가 뭐예요?" 고이치가 물었다.
نفرین|چیست|گویچی|پرسید
curse|||
"لعنت چیست؟" کوئیچی پرسید.
노아는 하고 싶을 때마다 질문을 던져서는 안 된다고 수차례 주의를 줬는데도
نوآ|انجام|میخواهد|هر بار|سوال|پرتاب کند|نه|باید|چندین بار|توجه|داد
Noah had warned him several times not to ask questions whenever he wanted to.
نوح بارها هشدار داده بود که نباید هر وقت که خواست سوال بپرسد.
아이가 또 같은 실수를 반복하자 인상을 찌푸렸다.
کودک|دوباره|همان|اشتباه|تکرار کرد|حالت|درهم کشید
اما وقتی کودک دوباره همان اشتباه را تکرار کرد، چهرهاش در هم رفت.
"저주?" 안내원은 극적인 효과를 내려고 잠시 말을 멈췄다.
نفرین||دراماتیک|اثر|برای ایجاد|به مدت کوتاهی|صحبت|متوقف شد
"لعنت؟" راهنما برای ایجاد اثر دراماتیک، لحظهای سکوت کرد.
"저주는 끔찍하고 무시무시한 거야.
نفرین|وحشتناک و|ترسناک|چیزیه
"این نفرین وحشتناک و ترسناک است.
도덕적인 힘이 담긴 저주가 가장 끔찍하지!
اخلاقی|قدرت|نهفته|نفرین|ترین|وحشتناک نیست
moral|||||
Curse of moral power is the most terrifying!
نفرینی که حاوی قدرت اخلاقی است، بدترین نفرین نیست!
다다 가스케는 이 성에서
دادا|گاسکه|این|در قلعه
تادا گاسکه در این قلعه
착취당하는 나가노의 선한 사람들을 구하려고 했을 뿐인데 부당하게 처형당했어!
استثمار شده|ناگانو|خوب|مردم|نجات دادن|انجام داد|فقط|به طور ناعادلانه|اعدام شد
فقط برای نجات مردم خوب ناگانو که مورد استثمار قرار گرفته بودند، به ناحق اعدام شد!
다다 가스케는 죽음을 앞두고 탐욕스러운 미즈노 일족에게 저주를 걸었지!"
دادا|گاسکه|مرگ|در آستانه|طمعکار|میزو نو|قبیله|نفرین|کرد
Before his death, Tada Kasuke cursed the greedy Mizuno clan!"
تادا گاسکه در آستانه مرگ، نفرینی به خاندان طمعکار میزو نو انداخت!"
안내원은 자신의 이야기에 완전히 도취된 것 같았다.
راهنما|خود|داستان|کاملاً|غرق شده|چیز|به نظر می رسید
The docent seemed completely intoxicated with his story.
به نظر میرسید راهنما کاملاً در داستان خود غرق شده است.
고이치는 다른 질문하고 싶었지만 옆에 서 있는 쌍둥이 누나들이
گویچی|دیگر|سوال کردن|میخواست اما|کنار|ایستاده|هستند|دوقلو|خواهران
کویچی میخواست سوال دیگری بپرسد اما خواهران دوقلویش که در کنار او ایستاده بودند
오른쪽 팔꿈치 아래를 살짝 꼬집는 바람에 그만뒀다.
راست|آرنج|زیر|کمی|نیشگون گرفتن|به خاطر|متوقف شد
||||pinching||
he stopped when they pinched the bottom of his right elbow slightly.
به آرامی زیر آرنج راستش را نیشگون گرفتند و او را متوقف کردند.
누나들은 고이치가 말을 너무 많이 하지 않는 법을 배워야 한다고 생각했다.
خواهران|گویچی|صحبت کردن|خیلی|زیاد|نمی کند|نکردن|روش|باید یاد بگیرند||فکر کردند
خواهران فکر میکردند که کویچی باید یاد بگیرد که خیلی صحبت نکند.
온 가족이 눈에 불을 켜고 고이치를 감시했다.
تمام|خانواده|در چشم|آتش|روشن|گویچی را|زیر نظر داشتند
||||||watched
The whole family kept their eyes open to watch over Koichi.
تمام خانواده با چشمان درخشان به کویچی نظارت میکردند.
"다다 가스케가 죽은 지 거의 200년이 흐른 후,
تادا|گاسکه|مرده|(ذره)|تقریباً|200 سال|گذشته|بعد
"پس از تقریباً 200 سال از مرگ دادا گاسکه,
지배층 모든 권력을 동원해서 그 순교자의 영혼을 달래 저주를 풀려고 했죠.
طبقه حاکم|تمام|قدرت|با استفاده از|آن|شهید|روح|آرام کند|نفرین|برای رفع کردن|کردند
He used all the power of the ruling class to appease the martyr's soul and lift the curse.
تمام قدرتهای حاکم برای آرام کردن روح آن شهید و شکستن نفرین او بسیج شدند.
그게 효과가 있었던 모양입니다. 이 성이 아직 똑바로 서 있으니까요!"
آن|اثر|بوده|به نظر می رسد|این|قلعه|هنوز|به درستی|ایستاده|است
That seems to have worked. Because this castle is still standing upright!"
به نظر میرسد که این کار مؤثر بوده است. چون این قلعه هنوز به درستی ایستاده است!"
안내원은 극적으로 양손을 들어 올려 뒤쪽의 건물을 가르켰다.
راهنما|به طرز دراماتیک|با دو دست|بالا|برد|پشت|ساختمان|نشان داد
راهنما به طور دراماتیک دستانش را بالا برد و به ساختمان پشت اشاره کرد.
관중들이 웃음을 터뜨렸다.
تماشاگران|خنده|ترکاندند
جمعیت شروع به خندیدن کردند.
고이치는 포스터 크기만 한 기울어진 성 사진을 응시했다.
|پوستر|به اندازه|یک|کج|قلعه|عکس|خیره شد
Koichi stared at a picture of a tilted castle the size of a poster.
گوییچی به عکسی از قلعهای کج به اندازهی یک پوستر خیره شده بود.
"어떻게요?" 어떻게 저주를 풀죠? 고이치가 참지 못하고 다시 질문을 던졌다.
چگونه؟|چگونه|نفرین را|آزاد کنیم؟|گویچی|تحمل کرد|نتوانست|دوباره|سوال را|پرتاب کرد
"چطور؟" چطور میتوانم نفرین را بشکنم؟ گوییچی نتوانست خود را کنترل کند و دوباره سوال کرد.
누나 우메코가 고이치의 발을 밟았지만 고이치는 꿈쩍도 하지 않았다.
خواهر بزرگتر||||پا گذاشت اما|گویچی|حتی کمی||
||||||budge||
خواهرش اومهکو پای گوییچی را زیر پا گذاشت اما گوییچی حتی تکان هم نخورد.
"지배층은 영혼을 달래기 위해서 다다 가스케가 순교자였다고 선언했고,
طبقه حاکم|روح|آرام کردن|برای|تادا|گاسکه|شهید بود|اعلام کرد
"طبقه حاکم اعلام کرد که دادا گاسکه یک شهید بود تا روحها را آرام کند و
그에게 사후의 이름을 내렸죠. 동상도 만들었고요.
به او|پس از مرگ|نامی|دادیم|مجسمه هم|ساختیم
برای او نام پس از مرگش را گذاشتند. همچنین مجسمهای هم ساختند."
결국에는 진실을 인정할 수 밖에 없었죠!"
در نهایت|حقیقت را|قبول کردن|توانستن|جز|نبود
In the end, they had no choice but to admit the truth!"
در نهایت، نمیتوانستم جز این که حقیقت را بپذیرم!
고이치가 다시 입을 열었지만 이번에는 노아가 다가가
گویچی|دوباره|دهانش|باز کرد اما|این بار|نوا|نزدیک شد
Koichi opened his mouth again, but this time Noah approached
کویچی دوباره صحبت کرد، اما این بار نوا نزدیک شد
아들을 부드럽게 안아서 장모와 함께 벤치에 앉아 있는 아내에게 데려갔다.
پسرم|به آرامی|در آغوش گرفته|با مادرزن|با هم|روی نیمکت|نشسته|که|به همسرم|برده بود
|||my mother-in-law||||||
و پسرش را به آرامی در آغوش گرفت و او را به همسرش که در کنار مادرزنش روی نیمکت نشسته بود، برد.
고이치는 유치원에 다니고 있었지만 아직도 누가 안아주는 걸 좋아했다.
گویچی|به مهدکودک|میرفت|بود اما|هنوزم|کسی|بغل کردن|چیز|دوست داشت
||||||hugging||
کویچی به مهدکودک میرفت، اما هنوز هم دوست داشت کسی او را در آغوش بگیرد.
관중들이 그 모습에 미소를 지었다.
تماشاگران|آن|به صحنه|لبخند|زدند
تماشاگران به آن صحنه لبخند زدند.
"아버지 진짜 재미있는 이야기였어요, 그렇죠?"
پدر|واقعا|جالب|داستان بود|درسته
"پدر، واقعاً داستان جالبی بود، درست است؟"
"그래." 노아가 대답했다.
خوب|نوآ|پاسخ داد
"بله." نوح پاسخ داد.
노아는 아이를 안을 때마다 항상 모자수를 떠올렸다.
نوح|کودک را|در آغوش بگیرد|هر بار|همیشه|تعداد کلاه ها|به یاد آورد
Whenever Noah held a child, he always remembered Mozasu.
نوح هر بار که کودک را در آغوش میگرفت، همیشه به موژاسو فکر میکرد.
모자수는 둥근 머리를 노아의 어깨에 기댄 채
کلاهبردار|گرد|سر|نوح|بر شانه|تکیه داده|در حال
موژاسو با سر گردش به شانههای نوح تکیه میداد و
그의 팔 안에서 쉽게 잠들곤 했다.
او|بازو|در|به راحتی|خوابش میبرد|میکرد
He used to fall asleep easily in his arms.
به راحتی در آغوش او خوابش میبرد.
"내가 저주를 걸 수도 있어요?" 고이치가 물었다.
من|نفرین|بزنم|هم|هستم|گویچی|پرسید
"آیا میتوانم نفرین کنم؟" گویچی پرسید.
"뭐라고?" 누구한테 저주를 걸고 싶은데?"
چی گفتی؟|به کی|نفرین|بیندازم|میخواهم
"چی؟ میخواهی به کی نفرین کنی؟"
"우메코요. 누나가 일부러 내 발을 밟았어요."
اومهکویو|خواهرم|عمداً|من|پا|پا گذاشت
"Umekoyo. My sister deliberately stepped on my foot."
"اومهکو. خواهرم عمداً پایم را زیر پا گذاشت."
"그건 누나가 나빴지만 저주를 받을 만큼 잘못한 건 아니야. 알았지?"
آن|خواهر بزرگترم|بد بود ولی|نفرین را|دریافت کند|به اندازه|اشتباه کرده|چیز|نیست|فهمیدی
"این درست است که خواهر بد بود، اما به اندازهای بد نبود که نفرین شود. فهمیدی؟"
"하지만 저주를 풀 수도 있잖아요?"
اما|نفرین را|باز کردن|هم|می توانید
"اما میتوانی نفرین را باطل کنی، نه؟"
"아, 그건 그렇게 쉬운게 아냐. 고이치.
آ|آن|اینطور|آسان نیست|نیست|گویچی
"Oh, it's not that easy. Koichi.
"آه، اینطور نیست که خیلی آسان باشد. گویچی.
다른 사람이 너한테 저주를 걸면 어떡할 거니?"
دیگر|شخص|به تو|نفرین|بیندازد|چه کار|خواهی کرد
اگر شخص دیگری بر تو نفرین کند، چه کار میکنی؟"
"그러네요." 고이치는 곰곰이 생각해보다가
درست میگوید|گویچی|به دقت|فکر کرد
I see|||
"درست است." گویچی در حال فکر کردن بود که
누구보다 사랑하는 엄마를 발견하고 미소를 지었다.
بیشتر از هر کس|دوست داشتنی|مادر را|پیدا کرد و|لبخند را|زد
he smiled when he encountered his mother who he loved more than anyone else.
مادری را که بیشتر از هر کسی دوستش دارد، پیدا کرد و لبخند زد.
리사는 자신의 어머니와 이야기를 나누면서 스웨터를 뜨고 있었다.
لیسا|خودش|با مادرش|گفتگو|در حین|سویشرت|میبافت|بود
Lisa was knitting a sweater while talking to her mother.
لیسا در حال با مادرش صحبت کردن و بافتن یک ژاکت بود.
소풍 가방들이 리사의 발치에 놓여 있었다.
پیک نیک|کیف های|لیسا|در کنار پا|گذاشته شده|بود
کیفهای پیکنیک در پای لیسا قرار داشتند.
노아의 가족은 성 주변을 걸어 다녔고, 아이들이 지루해하기 시작했을 때
نوح|خانواده|شهر|اطراف|راه رفتن|می کردند|بچه ها|خسته شدن|شروع کردند|زمانی
||castle|||||||
خانواده نوآ در اطراف قلعه قدم میزدند و وقتی بچهها شروع به کسل شدن کردند
약속한 대로 아이들에게 아이스크림을 사줬다.
وعده داده شده|طبق|به بچه ها|بستنی|خرید
طبق وعده به بچهها بستنی خریدند.
SENT_CWT:AFkKFwvL=8.81 PAR_TRANS:gpt-4o-mini=129.52
fa:AFkKFwvL
openai.2025-01-22
ai_request(all=268 err=0.00%) translation(all=223 err=0.00%) cwt(all=1545 err=3.30%)