×

우리는 LingQ를 개선하기 위해서 쿠키를 사용합니다. 사이트를 방문함으로써 당신은 동의합니다 쿠키 정책.

image

Storybooks Canada Persian, خروس و هزارپا

خروس و هزارپا

خروس و هزارپا با هم دوست بودند. ولی همیشه با هم در حال رقابت بودند. یک روز تصمیم گرفتند با هم فوتبال بازی کنند تا ببینند چه کسی بهترین بازیکن است.

آنها به زمین فوتبال رفتند وبازیشان را شروع کردند. خروس سریع حرکت می‌کرد ولی هزارپا سریعتر بود. خروس توپ را به دور پرتاب می‌کرد ولی هزارپا به دورتر. خروس شروع به بداخلاقی کرد.

آنها تصمیم گرفتتند که یک شوت پنالتی بزنند. اول، هزارپا دروازه بان شد. خروس فقط یک گل زد. بعد نوبت خروس شد که در دروازه بایستد.

هزارپا به توپ ضربه زد و گل زد. هزارپا توپ را دریبل زد و گل زد. هزارپا با سرش به توپ ضربه زد و گل زد. او در نهایت پنج گل زد.

خروس از اینکه بازی را باخته بود خیلی عصبانی بود. او بازنده ی خیلی بدی بود. هزارپا شروع به خندیدن کرد چون دوستش شروع به نق زدن کرد.

خروس خیلی عصبانی بود در حدی که نوکش را کاملا باز کرد و هزارپا را قورت داد.

هنگامی که خروس داشت به خانه می‌رفت، مادر هزارپا را دید. او پرسید، “تو پسرم را دیده ای؟” خروس هیچ جوابی نداد. مادر هزارپا نگران شده بود.

درآن هنگام مادر هزارپا صدای ظریفی را شنید. صدایی گریان: “کمکم کن مامان!” مادر هزارپا به اطراف نگاه کرد و با دقت گوش کرد. صدا از درون شکم خروس می‌آمد.

مادر هزارپا فریاد زد، “از قدرت مخصوصت استفاده کن فرزندم!” هزارپاها می‌توانند بوی بد و مزه ی وحشتناکی به وجود آورند. خروس احساس کرد که دارد حالش بد می‌شود.

خروس آروغ زد. بعدا دوباره قورت داد و تف کرد. بعد عطسه کرد و سرفه کرد. و سرفه کرد. هزارپا چندش آور بود.

خروس آنقدر سرفه کرد تا هزارپا از دهانش بیرون آمد. مادر هزارپا و بچه اش به بالای درخت خزیدند تا مخفی شوند.

از آن زمان به بعد، مرغ ها وهزارپاها با هم دشمن شدند.

Learn languages from TV shows, movies, news, articles and more! Try LingQ for FREE

خروس و هزارپا rooster||centipede Rooster and centipede Gallo y ciempiés Coq et mille-pattes Gallo e millepiedi Kogut i stonoga

خروس و هزارپا با هم دوست بودند. rooster||centipede|||| Rooster and centipede were friends. Le coq et le mille-pattes étaient amis. ولی همیشه با هم در حال رقابت بودند. |||||state|competition| But they were always competing with each other. Mais ils étaient toujours en compétition les uns avec les autres. یک روز تصمیم گرفتند با هم فوتبال بازی کنند تا ببینند چه کسی بهترین بازیکن است. |||they|||soccer||||they see||||player| One day they decided to play football together to see who is the best player. Un jour, ils ont décidé de jouer au football ensemble pour voir qui est le meilleur joueur.

آنها به زمین فوتبال رفتند وبازیشان را شروع کردند. ||the field||went|their game||| They went to the football field and started their game. Ils sont allés sur le terrain de football et ont commencé leur match. خروس سریع حرکت می‌کرد ولی هزارپا سریعتر بود. |||||||faster| The rooster was moving fast, but the millipede was faster. Le coq se déplaçait vite, mais le mille-pattes était plus rapide. خروس توپ را به دور پرتاب می‌کرد ولی هزارپا به دورتر. |ball|||around|||||||further The rooster threw the ball away, but a thousand feet away. Le coq a jeté la balle, mais à mille pieds de distance. خروس شروع به بداخلاقی کرد. |started|to|bad behavior|started The rooster began to misbehave. Le coq a commencé à mal se comporter.

آنها تصمیم گرفتتند که یک شوت پنالتی بزنند. They|decision|decided|"to"|a|penalty kick|penalty kick|take They decided to take a penalty shot. Ils ont décidé de tirer un penalty. اول، هزارپا دروازه بان شد. First||gate|goalkeeper|became First, the centipede became the goalkeeper. D'abord, le mille-pattes est devenu le gardien de but. خروس فقط یک گل زد. The rooster scored only one goal. Le coq n'a marqué qu'un seul but. بعد نوبت خروس شد که در دروازه بایستد. |turn||||||stand Then it was the rooster's turn to stand at the gate. Puis ce fut au tour du coq de se tenir à la porte.

هزارپا به توپ ضربه زد و گل زد. |||hit|||goal| Hazarapa hit the ball and scored. Hazarapa a frappé le ballon et a marqué. هزارپا توپ را دریبل زد و گل زد. |||dribbled|||| Hazarapa dribbled the ball and scored. Hazarapa a dribblé le ballon et a marqué. هزارپا با سرش به توپ ضربه زد و گل زد. ||its head||||||| Hazarapa hit the ball with his head and scored. Hazarapa a frappé le ballon avec sa tête et a marqué. او در نهایت پنج گل زد. |||five|| He ended up scoring five goals. Il a fini par marquer cinq buts.

خروس از اینکه بازی را باخته بود خیلی عصبانی بود. |||||lost|||| The rooster was very angry that he had lost the game. Le coq était très en colère d'avoir perdu la partie. او بازنده ی خیلی بدی بود. |a bad loser|||| He was a very bad loser. C'était un très mauvais perdant. هزارپا شروع به خندیدن کرد چون دوستش شروع به نق زدن کرد. |||laughing||||||whistling|| The centipede started to laugh as his friend started nagging. Le mille-pattes a commencé à rire alors que son ami commençait à le harceler.

خروس خیلی عصبانی بود در حدی که نوکش را کاملا باز کرد و هزارپا را قورت داد. |||||||beak||||||||swallowed| The rooster was so angry that he opened his beak completely and swallowed the centipede. Le coq était tellement en colère qu'il ouvrit complètement son bec et avala le mille-pattes.

هنگامی که خروس داشت به خانه می‌رفت، مادر هزارپا را دید. when||||||||mother||| When the rooster was going home, he saw the mother centipede. Quand le coq rentrait chez lui, il a vu la mère mille-pattes. او پرسید، “تو پسرم را دیده ای؟” خروس هیچ جوابی نداد. He asked, "Have you seen my son?" The rooster did not answer. Il a demandé : « Avez-vous vu mon fils ? Le coq ne répondit pas. مادر هزارپا نگران شده بود. ||worried|| The centipede mother was worried. La mère mille-pattes était inquiète.

درآن هنگام مادر هزارپا صدای ظریفی را شنید. at that||||a delicate sound|a delicate voice|| At that time, the centipede mother heard a gentle voice. À ce moment-là, la mère mille-pattes a entendu une voix douce. صدایی گریان: “کمکم کن مامان!” مادر هزارپا به اطراف نگاه کرد و با دقت گوش کرد. |||||||||looked||||carefully|| A crying voice: "Help me, mom!" Mother Centipede looked around and listened carefully. Une voix qui pleure : "Aide-moi, maman !" Mère Centipede regarda autour d'elle et écouta attentivement. صدا از درون شکم خروس می‌آمد. |||the stomach||| The sound came from inside the rooster's stomach. Le son provenait de l'intérieur de l'estomac du coq.

مادر هزارپا فریاد زد، “از قدرت مخصوصت استفاده کن فرزندم!” هزارپاها می‌توانند بوی بد و مزه ی وحشتناکی به وجود آورند. ||screamed|||power|your power|||my child|millipedes||can|smell|bad||taste||terrible taste|||produce Mother Centipede shouted, "Use your special power, my child!" Millipedes can produce a terrible smell and taste. Mère Centipede a crié: "Utilise ton pouvoir spécial, mon enfant!" Les mille-pattes peuvent produire une odeur et un goût terribles. خروس احساس کرد که دارد حالش بد می‌شود. The rooster felt sick. Le coq s'est senti malade.

خروس آروغ زد. |crowed| The rooster belched. Le coq rota. بعدا دوباره قورت داد و تف کرد. later|||||spit it out| Later he swallowed again and spat. Plus tard, il déglutit à nouveau et cracha. بعد عطسه کرد و سرفه کرد. Then he sneezed and coughed. Puis il éternua et toussa. و سرفه کرد. and coughed هزارپا چندش آور بود. |disgusting|disgusting| The centipede was a lot. Le mille-pattes était beaucoup.

خروس آنقدر سرفه کرد تا هزارپا از دهانش بیرون آمد. |that||||||its mouth|| The rooster coughed so hard that a millipede came out of his mouth. Le coq toussa si fort qu'un mille-pattes sortit de sa bouche. مادر هزارپا و بچه اش به بالای درخت خزیدند تا مخفی شوند. ||||||top of||crawled||hide| The mother centipede and her baby crawled to the top of the tree to hide. La mère mille-pattes et son bébé ont rampé jusqu'au sommet de l'arbre pour se cacher.

از آن زمان به بعد، مرغ ها وهزارپاها با هم دشمن شدند. |||||chickens||centipedes|||enemies| From then on, chickens and centipedes became enemies. Dès lors, les poulets et les mille-pattes sont devenus des ennemis.