Episode 30 - 김홍희 “방랑”
قسمت|کیم هونگی|سرگردانی
|キム・ホンヒ|
Episode 30 - Honghee Kim "Wanderlust"
قسمت 30 - کیم هونگ هی "سرگردانی"
작가 김영하의 책 읽는 시간 팟캐스트
نویسنده||کتاب|خواندن|زمان|پادکست
作家キム・ヨンハの読書タイムポッドキャスト
پادکست زمان کتاب خوانی نویسنده کیم یانگ ها
안녕하세요, 소설 쓰는 김영합니다.
سلام|رمان|نویسنده|
こんにちは、小説を書くキム・ヨンです。
سلام، من کیم یانگ هستم که رمان مینویسم.
그동안 잘 지내셨습니까.
در طول این مدت|خوب|زندگی کرده اید
How were you.
その間元気に過ごされましたか。
در این مدت خوب بودید؟
네 어느새 여름입니다.
بله|ناگهان|تابستان است
||夏です
Yes, it's summer.
はい、いつの間にか夏です。
بله، ناگهان تابستان شده است.
날씨도 덥고요, 습도도 높습니다.
هوا هم|گرم است|رطوبت هم|بالا است
The weather is hot and the humidity is high.
天気も暑いし、湿度も高いです。
هوا هم گرم است و رطوبت هم بالاست.
여름.
تابستان
夏。
تابستان.
네, 여름 좋죠.
بله|تابستان|خوب است
はい、夏はいいですね。
بله، تابستان خوب است.
여름에는 뭐든지 할 수 있을 것 같은 생각이 들고요, 또 어디든지 갈 수 있을 것 같은 그런 생각이 듭니다.
در تابستان|هر چیزی|انجام دادن|توانستن||چیز|مانند|فکر|می آید|همچنین|هر جایی|رفتن|توانستن||چیز|مانند|آنچنانی|فکر|می آید
夏になると何でもできるような気がしますし、またどこにでも行けるような気がします。
در تابستان احساس میکنم که میتوانم هر کاری انجام دهم و همچنین احساس میکنم که میتوانم به هر جایی بروم.
이 여름철이 되면 여행서들도 많이 나간다고 그러죠?
این|تابستان|بیفتد|کتابهای سفر|زیاد|می روند|درست می گویید
|||旅行書も|||
この夏の時期になると旅行書もたくさん出ると言いますね?
میگویند در این فصل تابستان کتابهای سفر زیادی منتشر میشود، درست است؟
사람들이 여행을 떠나기 전에 실용적인 필요에서 어, 가이드북 같은 것을 사시기도 하고요, 그렇지 않고 그냥 여행 가서 읽을 책을 고르는 분들도 계시겠죠.
مردم|سفر|رفتن|قبل از|عملی|از نیاز|اه|کتاب راهنما|مانند|چیز|خریدن|و|در غیر این صورت|نکردن|فقط|سفر|در آنجا|خواندنی|کتاب|انتخاب کردن|افراد|وجود دارند
|||||必要から||||||||||||||||
人々は旅行に出かける前に実用的な必要から、ガイドブックのようなものを買ったり、そうでなければただ旅行に行って読む本を選ぶ人もいるでしょう。
قبل از اینکه مردم به سفر بروند، به دلایل عملی، کتابهای راهنما را میخرند و همچنین ممکن است افرادی باشند که فقط کتابهایی را برای خواندن در سفر انتخاب میکنند.
네 저의 경우에는 그 제가 갈 도시나 그 나라가 배경인 그런 소설을 보통 고르는 편입니다.
بله|من|در مورد|آن|من|رفتن|شهر یا|آن||که زمینه|چنین|رمان|معمولاً|انتخاب کردن|عادت دارم
|||||||||背景の|||||
はい、私の場合は、行く都市やその国を背景にした小説を選ぶことが多いです。
بله، در مورد من، معمولاً رمانهایی را انتخاب میکنم که شهر یا کشور مقصد من در آنها زمینه است.
제 집에 앉아서 읽을 때는 잘 이해가 안 되던 것들도 그, 막상 그 도시에 도착해서 읽으면 쏙쏙 잘 들어오고요.
من|در خانه|نشسته|خواندن|وقتی|خوب|فهم|نه|میشد|چیزها|آن|در واقع|آن|در شهر|رسیدن|خواندن|به راحتی|خوب|میفهمم
|||||||||||いざ|||||すんなり||
自宅で読んでいると理解できなかったものも、いざその都市に到着して読むとすんなりと入ってきます。
وقتی که در خانه نشسته و میخواندم، بعضی چیزها را خوب درک نمیکردم، اما وقتی به آن شهر رسیدم و خواندم، همه چیز به خوبی جا افتاد.
아 여기가 여기구나.
آهان|اینجا|اینجا بود
||ここだな
ああ、ここがここなんだ。
آه، اینجا همونجاست.
또 이래서 이런 얘기들이 들어가는구나, 이 소설에 등장하는 이런 음식이 이런 맛이구나, 라는 것을 좀 입체적으로 느껴볼 수 있어서 제가 인제 좋아하는데요.
دوباره|به همین دلیل|اینطور|صحبت ها|وارد می شوند|این|در رمان|ظاهر شدن|اینطور|غذا|اینطور|طعمش|که|چیز|کمی|به طور سه بعدی|احساس کردن|توان|وجود دارد|من|حالا|دوست دارم
And that's why these stories come in, and the food in this novel tastes like this.
また、これによってこういう話が入るんだな、 この小説に登場するこういう食べ物がこういう味なんだな、ということを少し立体的に感じることができるので、私は今好きになっています。
و دوباره متوجه شدم که چرا این داستانها در اینجا قرار میگیرند، این غذاهایی که در رمان ظاهر میشوند، چه طعمی دارند، و این احساس را به صورت سهبعدی تجربه کردم و حالا از آن لذت میبرم.
네, 뭐, 꼭 그렇게 에, 하나하나 매치시키지 않더라도 여행지에 책을 가지고 가는 것은 매우 좋은 경험이었습니다.
بله|خوب|حتماً|به آن شکل|در|یکی یکی|مطابقت دادن|حتی اگر|به مقصد سفر|کتاب را|داشتن|رفتن|چیز|بسیار|خوب|تجربه بود
||||||マッチさせる|||||||||
はい、まあ、必ずしもそうやって、一つ一つマッチさせなくても、旅行先に本を持っていくのは非常に良い経験でした。
بله، خوب، حتی اگر لازم نباشد که همه چیز را یکی یکی مطابقت دهیم، بردن کتاب به سفر تجربه بسیار خوبی بود.
우리가 살고 있는 곳을 떠나서 어디로 간다는 것도 여행이고, 책을 읽는다는 것도 기본적으로 하나의 여행이라고 저는 생각하거든요.
ما|زندگی|در|مکان|ترک کردن|به کجا|رفتن|هم|سفر است|کتاب|خواندن|هم|به طور بنیادی|یک|سفر میباشد|من|فکر میکنم
私たちが住んでいる場所を離れてどこかに行くことも旅であり、本を読むことも基本的に一つの旅だと思います。
من فکر میکنم که ترک جایی که در آن زندگی میکنیم و رفتن به جایی دیگر نیز یک سفر است و خواندن کتاب نیز به طور اساسی یک سفر است.
우리가 지금 살고 있는 곳을 떠나서, 어딘가로 가는 거죠.
ما|اکنون|زندگی|در|مکان|ترک کردن|به جایی|رفتن|است
私たちが今住んでいる場所を離れて、どこかに行くことですね。
ما از جایی که اکنون زندگی میکنیم، به جایی میرویم.
그것은 막 바람이, 몰아치는 폭풍의 언덕일 수도 있고, 그리고 저- 어디 남태평양의 어딘가 일 수도 있는 것이죠.
آن|به تازگی|باد|طوفانی|طوفان|تپه|ممکن|باشد|و||کجا|اقیانوس آرام جنوبی|جایی|باشد|ممکن|وجود دارد|چیز
||||嵐の||||||||||||
It could be just the wind, the hills of storms, and it could be--somewhere in the South Pacific.
それは激しい風が吹いている嵐の丘かもしれないし、または私がどこか南太平洋の場所かもしれません。
این ممکن است تپهای باشد که باد به شدت در آن میوزد، و یا ممکن است جایی در اقیانوس آرام جنوبی باشد.
그런 데를 갔다가 오는 경험인데, 여행을 가서 그곳이 배경이 아닌 다른 소설을 읽는다는 것은 이 중에 여행을 떠나게 되는 것이죠.
آنچنانی|جاها|رفتن و برگشتن|آمدن|تجربه است|سفر را|رفتن|آنجا|زمینه|غیر|دیگر|رمان را|خواندن|چیز|این|در میان|سفر را|ترک کردن|می شود|چیز است
|ところ||||||||||||||||||
It's an experience that comes from going to such a place, and going on a trip and reading a novel that's not in the background is what makes you go on a trip.
そういう場所に行って帰る経験ですが、旅行に行ってそこが背景ではない別の小説を読むというのは、その中で旅行に出かけることになりますね。
این تجربهای است که به چنین جاهایی میرویم و وقتی به سفر میرویم و کتابی میخوانیم که آنجا پسزمینه نیست، در واقع به نوعی سفر میکنیم.
뭐… 그런 것도 좀 특이한 경험이고 그래서 그 여행지와 그 책이 강하게 결부돼서 남아있는 경우가 많이 있습니다.
چه|آن|چیز هم|کمی|عجیب|تجربه است|بنابراین|آن|با مقصد سفر|آن|کتاب|به شدت||باقی مانده|موارد|زیاد|وجود دارد
まあ… そういうのも少し特異な経験で、だからその旅行先とその本が強く結びついて残っている場合が多くあります。
خب... این هم یک تجربه خاص است و به همین دلیل، آن مقصد سفر و آن کتاب به شدت با هم مرتبط میشوند و در ذهن باقی میمانند.
오늘 소개 드릴 책은요, 제목이 방랑 입니다.
امروز|معرفی|خواهم داد|کتاب|عنوانش|سرگردانی|
今日紹介する本は、タイトルが『放浪』です。
کتابی که امروز معرفی میکنم، عنوانش "سرگردانی" است.
방랑.
سرگردانی
放浪。
سرگردانی.
어딘가를 정처 없이 떠돈다는 뜻의 방랑인데요.
جایی|مقصد|بدون|سرگردان بودن|به معنای|زندگی سرگردان است
|||漂う||
It's a wandering meaning to wander around somewhere.
どこかを定めずにさまようという意味の放浪ですが。
سرگردانی به معنای پرسه زدن بدون مقصد است.
이 책을 읽고 나면 어딘가로 좀 가고 싶다 그런 생각이 좀 듭니다.
این|کتاب را|خواندن|وقتی|به جایی|کمی|رفتن|میخواهم|آنچنانی|فکر|کمی|میرسد
この本を読んだ後は、どこかに少し行きたいなという気持ちが少し湧いてきます。
بعد از خواندن این کتاب، احساس میکنم که میخواهم به جایی بروم.
가서 뭔가를 경험하고 싶다.
بروم|چیزی را|تجربه کنم|میخواهم
I want to go and experience something.
行って何かを経験したい。
میخواهم چیزی را تجربه کنم.
인생을 몸으로 느끼고 싶다 이런 그, 생각이 드는 그런 책입니다.
زندگی را|با بدن|احساس کردن|میخواهم|این|او|فکر|میآید|از آن نوع|کتاب است
人生を体で感じたい、そんなことを考えさせる本です。
این کتابی است که میخواهم زندگی را با بدنم احساس کنم.
여행지에 가서 읽기에 그렇게 적합한 책은 아닌 것 같고, 저의 개인적인 취향입니다만 집에서 혼자 이제 읽어 보면서 나의 지난 여행 또는 혹은 앞으로 겪을 여행들을 생각하기에 좋은 그런 책이 아닌가 싶은데요.
سفر|برود|برای خواندن|اینقدر|مناسب|کتاب|نیست|چیز|به نظر می رسد|من|شخصی|سلیقه است اما|در خانه|تنها|حالا|خواندن|در حالی که|من|گذشته|سفر|یا||آینده|تجربه کردن|سفرها|برای فکر کردن|خوب|آنچنانی|کتاب|نیست|به نظر می رسد
||||適した|||||||好みですが|||||||||||||||||||
旅行先で読むのに適した本ではないと思いますが、私の個人的な趣味としては、家で一人で読んで、過去の旅行やこれからの旅行を考えるのに良い本なのではないかと思います。
به نظر نمیرسد که این کتاب برای خواندن در مقصد سفر مناسب باشد، اما به سلیقه شخصی من، فکر میکنم که این کتاب برای خواندن در خانه و تفکر درباره سفرهای گذشته یا سفرهای آیندهام مناسب است.
이 책은 김홍희라는 사진가의 산문집입니다.
این|کتاب|به نام کیم هونگی|عکاس|مجموعه نثر است
||||エッセイ集です
この本はキム・ホンヒという写真家のエッセイ集です。
این کتاب مجموعه نثر عکاس کیم هونگ هی است.
이 사진가들 중에서 글을 쓰는 분들이 꽤 됩니다.
این|عکاسان|از بین|نوشتن||افراد|نسبتاً|هستند
この写真家の中には文章を書く方が結構います。
در میان این عکاسان، افرادی هستند که به نوشتن میپردازند.
왜 그런진 잘 모르겠어요.
چرا|آنطور|خوب|نمیدانم
なぜそうなのかはよくわかりません。
دلیلش را به خوبی نمیدانم.
다른 직종보다 좀 많은것 같은 느낌이 들어요, 다른 예술 장르보다.
دیگر|از شغل دیگر|کمی|چیزهای زیاد|مانند|احساس|می آید|دیگر|هنر|از ژانر
|職種より||||||||
I feel like a little more than other occupations, than other art genres.
他の職種よりも少し多いような気がします、他の芸術ジャンルよりも。
احساس میکنم که نسبت به سایر شغلها، کمی بیشتر است، نسبت به سایر ژانرهای هنری.
근데 사진가들께서 쓰신 글 중에서 제가 아주 좋아하는 그런 글입니다.
اما|عکاسان|نوشته شده|متن|از بین|من|خیلی|دوست داشتنی|از آن نوع|متن است
|写真家の方々が||||||||
でも、写真家たちが書いた文章の中で、私がとても好きな文章です。
اما این متنی است که من از نوشتههای عکاسان بسیار دوست دارم.
글은 그렇게 분량이 많진 않습니다.
متن|آنچنان|حجم|زیاد نیست|نیست
The writing is not that large.
文章はそんなに量が多くありません。
متن آنچنان حجم زیادی ندارد.
책의 또 상당 부분은 사진이 들어있고요, 그 중간중간에 글이 들어있습니다.
کتاب|همچنین|قابل توجه|بخش|عکس|وجود دارد|آن|در میان|متن|وجود دارد
|||||入っていて||||
Another large part of the book contains pictures, and there are texts in the middle.
本のかなりの部分には写真が入っていて、その合間に文章があります。
بخش قابل توجهی از کتاب شامل عکسهاست و در میان آنها متنهایی وجود دارد.
그런데 이 김홍희 씨의 글은 읽어보면 대단히 어, 정제돼있고 단단하다는 것을 알 수 있습니다.
اما|این|کیم هونگی|آقای|نوشته|اگر بخوانید|بسیار|خوب|تصفیه شده و|محکم بودن|چیز|دانستن|توانستن|هست
||||||||精練されていて|固いという||||
しかし、このキム・ホンヒさんの文章を読んでみると、非常に洗練されていて、しっかりしていることがわかります。
اما وقتی این متن کیم هونگ هی را میخوانید، متوجه میشوید که بسیار، خوب و محکم نوشته شده است.
아마 분명히 상당한 수준의 독서량을 가지고 계실 거라고 저는 짐작을 하고 있고요, 이 보통 아마추어 그러니까 전문적으로 글을 쓰시지 않는 다른 업종에 계신 분들이 산문을 쓸 때 많이 경험하게 되는 것은 글이 쓸데없이 말하자면 좀 길어진다는 것입니다.
شاید|به طور قطع|قابل توجه|سطح|میزان خواندن|داشتن|خواهید بود|چیزی که|من|حدس|میزنم|هستم|این|معمولاً|آماتور|بنابراین|به طور حرفه ای|نوشتن|نمی نویسند|نیستند|دیگر|در صنعت|هستند|افراد|نثر|نوشتن|زمانی|زیاد|تجربه خواهند کرد|می شود|چیز|نوشتن|بیهوده|به عبارت دیگر|کمی|طولانی تر می شود|است
||||読書量を|||||推測を|||||||||||||||||||||||||||
おそらく、かなりの読書量を持っているだろうと私は推測していますが、普通のアマチュア、つまり専門的に文章を書いていない他の職種の方々が散文を書くときによく経験することは、文章が必要以上に長くなってしまうということです。
من حدس میزنم که شما قطعاً سطح قابل توجهی از مطالعه را دارید و این معمولاً برای آماتورها، یعنی کسانی که به طور حرفهای نمینویسند، زمانی که میخواهند نثر بنویسند، تجربهای است که با آن مواجه میشوند، این است که نوشتهها به طور غیرضروری طولانی میشوند.
네, 줄이고 압축하고 또 정제한다는 것이 얼마나 중요한지를 사실은 알기 힘든데요.
بله|کاهش دادن|فشرده سازی کردن|دوباره|تصفیه کردن|چیز|چقدر|مهم بودنش|در واقع|فهمیدن|سخت است
||圧縮して||||||||
はい、削ぎ落とし、圧縮し、さらに精製することがどれほど重要かというのは、実際には理解しにくいのですが。
بله، واقعاً سخت است که بفهمیم چقدر مهم است که نوشتهها را کوتاه، فشرده و تصفیه کنیم.
어쩌면 이분은 사진을 찍기 때문에 어, 글을 쓸 때에도 어떤 사진을 찍을 때 적용하는 자신의 어떤 미학적 원칙들을 자기도 모르게 적용하고 있는 게 아닌가 그런 생각이 들어요.
شاید|این فرد|عکس را|گرفتن|به خاطر|اوه|نوشتن را|نوشتن|در زمان|هر نوع|عکس را|گرفتن|زمان|اعمال کردن|خود|برخی|زیبایی شناسی|اصول|خودش|ناخواسته|اعمال کردن|بودن|چیز|نیست؟|چنین|فکر|می آید
||||||||||||||||||||適用して||||||
もしかしたら、この方は写真を撮るので、文章を書くときにも、ある写真を撮る際に自分が持っている美的原則を無意識に適用しているのではないかと思います。
شاید این فرد به خاطر عکاسی که میکند، به طور ناخودآگاه اصول زیباییشناسی خود را که هنگام عکاسی به کار میبرد، در نوشتن نیز به کار میگیرد.
사진이라는 것은 가능하면 프레임 안에서 어떤 것을 제거하는 것이라고 그러죠?
به نام عکس|چیز|اگر ممکن باشد|قاب|درون|هر چیزی|چیز|حذف کردن|چیز است|درست است
|||||||取り除く||
写真というのは、可能な限りフレームの中から何かを取り除くことだと言いますね?
عکاسی به این معناست که تا حد ممکن چیزی را از قاب حذف کنیم، درست است؟
그림은 백지 위에 뭔가를 그려, 뭔가를 이제 그려 넣는 것 이죠.
نقاشی|کاغذ سفید|روی|چیزی را|میکشد|چیزی را|حالا|میکشد|وارد کردن|عمل|است
|白紙|||||||||
Drawing is to draw something on the blank paper and draw something now.
絵は白紙の上に何かを描くこと、何かを今から描き入れることですね。
تصویر چیزی را بر روی کاغذ سفید میکشد، چیزی را اکنون به آن اضافه میکند.
근데 사진은 가능하면 뺍니다.
ولی|عکس|اگر ممکن است|حذف می کنم
|||外します
でも写真はできるだけ排除します。
اما سعی میکنیم عکسها را حذف کنیم.
사진가들이 작업을 하는걸 보면 어, 뭐… 주제와 관련이 없어 보이는 것들 예를 들면 테이블 앞에 앉아있는 작가를 찍는다고 하면, 어, 그 작가를 잘 표현할 수 있는 것은 그대로 놔두죠.
عکاسان|کار|انجام دادن|وقتی میبینم|اه|چه|با موضوع|مرتبط|نیست|به نظر میرسد|چیزها|به عنوان|مثال|میز|در جلوی|نشسته|نویسنده|اگر عکاسی کند|شود|اه|آن|نویسنده|خوب|بیان کردن|توانایی|دارد|چیز|به همان صورت|رها میکند
||||||||||||||||||||||||||||置いておきます
When you see the photographers working, uh, well... Things that don't seem to be related to the subject. For example, if you're photographing an artist sitting in front of a table, uh, let's leave things that can express the artist well.
写真家たちが作業をしているのを見ると、ああ、何か…テーマと関連がないように見えるもの、例えばテーブルの前に座っている作家を撮影するとしますが、その作家をよく表現できるものはそのまま置いておきます。
وقتی به کار عکاسان نگاه میکنیم، اوه، چه… چیزهایی که به موضوع مربوط نمیشوند، به عنوان مثال اگر عکسی از نویسندهای که در جلوی میز نشسته است بگیریم، اوه، آنچه که میتواند نویسنده را به خوبی نشان دهد، همان را نگه میداریم.
예를 들면 펜이라던가 종이라던… 이런 것은 놔두지만 예를 들면 거기에 뭐 그닥 필요치 않은 휴대폰이 있다거나, 아니면 뭐 시계가 있다거나 이러면 그런 건 빼자고 합니다.
به عنوان|مثال|یا خودکار||این|چیز|بگذاریم|||در آنجا|چیز|چندان|نیاز|نداشتن||وجود داشته باشد|یا|چیز||وجود داشته باشد|در این صورت|آن|چیز|بیاندازیم|می کنیم
||ペンなど||||||||||||||||||||||
例えばペンや紙などはそのまま置いておきますが、例えばあまり必要ではない携帯電話や時計がそこにあれば、それらは排除しましょうと言います。
به عنوان مثال، قلم یا کاغذ… اینها را نگه میداریم، اما اگر مثلاً یک تلفن همراه که چندان ضروری نیست یا یک ساعت وجود داشته باشد، اینها را حذف میکنیم.
그래서 주로 걷어 내는 것이 사진가의 일인데 그런 어떤 사진가로서의 그 삶의 자세 같은 것이 이 글쓰기에도 나타난 게 아닌가 그런 추정을 하게 됩니다.
بنابراین|عمدتاً|حذف کردن|درآوردن|چیز|عکاس|شغلی است|چنین|هر نوع|به عنوان عکاس|آن|زندگی|نگرش|مانند|چیز|این|در نوشتن|ظاهر شده|چیز|نیست؟|چنین|فرضیه|میکند|میشود
ですので、主に取り除くのが写真家の仕事であり、そういった写真家としての生活の姿勢がこの文章にも現れているのではないかと推測します。
بنابراین عمدتاً کار عکاس این است که چیزها را کنار بزند و به نظر میرسد که چنین نگرش به زندگی به عنوان یک عکاس در این نوشتار نیز نمایان شده است.
또 하나 제가 그, 뭐 저는 그, 이런 다른 어… 직업을 갖고 계신 분들의 산문을 읽는 것을 아주 좋아합니다.
هم|یکی|من|آن|چه|من|آن|این|دیگر|اه|شغل|داشتن|هستند|افراد|نثر|خواندن|چیز|خیلی|دوست دارم
もう一つ、私は、職業を持っている方々の散文を読むのがとても好きです。
همچنین من، خوب، من از خواندن نثر افرادی که شغلهای دیگری دارند، بسیار لذت میبرم.
소설가로서 모든 삶을 경험해 볼 순 없기 때문에, 그분들이 쓰신 글들을 읽는 것을 좋아하는데요.
به عنوان یک رماننویس|تمام|زندگی را|تجربه کردن|دیدن|به طور|نبودن|به خاطر|آنها|نوشته شده توسط|نوشتهها|خواندن|چیز را|دوست دارم
小説家としてすべての人生を経験することはできないので、彼らが書いた文章を読むのが好きです。
چون به عنوان یک رماننویس نمیتوانم تمام زندگیها را تجربه کنم، بنابراین از خواندن نوشتههای آنها لذت میبرم.
구체적이고 또 살아있는 인물들이 등장할 때, 여기서 살아있는 인물이라는 것은 뭐 죽지 않은 사람이란 뜻이 아니라, 그야말로 캐릭터가 살아있는 인물들이 보일 때, 아주 좀 빠져드는데요.
مشخص و|همچنین|زنده|شخصیت ها|ظاهر شوند|زمانی|در اینجا|زنده|شخصیت که|چیزی|چه|مرده|نیست|انسان|معنی|نیست|به واقع|شخصیت|زنده|شخصیت ها|دیده شوند|زمانی|بسیار|کمی|غرق می شوم
具体的で生き生きとしたキャラクターが登場する時、ここで生きているキャラクターというのは死んでいない人という意味ではなく、まさにキャラクターが生き生きとして見える時、とても引き込まれます。
زمانی که شخصیتهای مشخص و زندهای ظاهر میشوند، و منظور از شخصیت زنده این نیست که شخص مرده نیست، بلکه واقعاً شخصیتهایی که زنده هستند، وقتی دیده میشوند، بسیار جذب میشوم.
서양에는 그 평전이라던가 전기문화 자서전 이런 것들이 아주 발달해 있어서 소설가들이 거기에서 많은 도움을 받습니다.
در غرب|آن|بیوگرافی|فرهنگ زندگی نامه|خودزندگی نامه|این|چیزها|بسیار|پیشرفته|هستند|نویسندگان داستان|از آنجا|زیاد|کمک|می گیرند
||平伝など||||||||||||
In the West, there are so many things like that, such as biography and biographical autobiography, so novelists get a lot of help there.
西洋にはその評伝や伝記文化、自伝などが非常に発展しているので、小説家たちはそこから多くの助けを受けています。
در غرب، بیوگرافیها و خودزندگینامهها به شدت توسعه یافتهاند و نویسندگان از آنها کمک زیادی میگیرند.
많은 사람들이 자서전을 쓰거나 아니면 죽은 뒤에 또는 살아생전에도 전기 작가에 의해서 삶이 그 기록되게 되는데요.
بسیاری از|مردم|خودزندگینامه|بنویسند|یا|مرده|بعد|یا|در زمان حیاتش|بیوگرافی|نویسنده||زندگی|آن|ثبت شود|میشود
||自伝を|||||||||||||
多くの人々は自伝を書いたり、死後または生前に伝記作家によって自らの人生が記録されることがあります。
بسیاری از مردم خودزندگینامه مینویسند یا اینکه پس از مرگ یا در زمان حیاتشان، زندگیشان توسط نویسندگان بیوگرافی ثبت میشود.
이런 것은 그, 이 삶을 다시 한 번 가공해야 하는 소설가들에게 중요한 어떤 자산이 되는데, 우리나라는 사실은 이런 전기라던가 평전 문화가 그렇게 발달해있지 않습니다.
این|چیز|آن|این|زندگی|دوباره|یک|بار|باید پردازش شود|کننده|به نویسندگان رمان|مهم|نوعی|دارایی|می شود|کشور ما|در واقع|این|یا بیوگرافی|بیوگرافی|فرهنگ|به آن اندازه|پیشرفته نیست|نیست
これは、人生を再び加工しなければならない小説家にとって重要な資産になるのですが、私たちの国では実際にこのような伝記や評伝の文化はあまり発展していません。
اینها برای نویسندگانی که باید زندگی را دوباره پردازش کنند، دارایی مهمی به حساب میآید، اما در کشور ما واقعاً فرهنگ بیوگرافی و خودزندگینامه به این اندازه توسعه نیافته است.
선한 사람이든 악한 사람이든, 역사적으로 중요한 인물이든 중요하지 않은 인물이든 간에, 저는 기록되는 것은 매우 중요하다고 생각하구요.
خوب|انسان باشد|بد|انسان باشد|به طور تاریخی|مهم|شخصیت باشد|غیر مهم|نیست|شخصیت باشد|صرف نظر از|من|ثبت شدن|چیز|بسیار|مهم است|فکر می کنم
||||||||||||記録される||||考えています
善人であろうと悪人であろうと、歴史的に重要な人物であろうとそうでない人物であろうと、記録されることは非常に重要だと私は考えています。
چه فردی نیکو باشد و چه بد، چه شخصیتی تاریخی و مهم باشد و چه نباشد، من فکر میکنم ثبت شدن بسیار مهم است.
얼마 전에 그 어, 유명한 친일파 매국노죠, 이완용에 대한 평전이 출간되었다는 소식을 듣고, 저는 읽어보진 않았습니다만 매우 의미 있는 일이다, 라고 생각을 했어요.
چند|پیش|آن|سوال|معروف|طرفدار ژاپن|خائن به وطن|درباره ی ایوان یانگ|درباره ی|بیوگرافی|منتشر شده است|خبر|شنیدم|من|خوانده ام|اما|بسیار|معنی|دارای|کار است|که|فکر|کردم
||||||||||出版されたという||||||||||||
Not long ago, when I heard the news about the publication of the uh, famous pro-Japanese traitor, Wan-yong Lee, I thought, I haven't read it, but it's very meaningful.
つい最近、あの、有名な親日派の裏切り者、李完用に関する評伝が出版されたという知らせを聞きましたが、私はまだ読んでいませんが、非常に意味のあることだと思いました。
مدتی پیش خبر انتشار یک بیوگرافی درباره آن، اوه، خائن مشهور به همکاری با ژاپن، ایوان یونگ را شنیدم و هرچند که آن را نخواندهام، اما فکر کردم که این یک کار بسیار معنادار است.
그 왜냐하면 그 역사적 격변기에 왜 그런 판단을 내렸는가, 그 사람은 대체 어떻게 살아왔길래 그런 결정을 내리고 또 다른 사람들에게 자신의 이런 판단을 강제했는가, 그리고 그 사람은 어떻게 죽었는가, 그리고 그 당시 사람들은 그를 어떻게 받아들였는가 이런 것은 소설가인 저에게는 매우 중요하구요.
آن|زیرا|آن|تاریخی|در دوران تحولات شدید|چرا|آنچنانی|قضاوتی|انجام داد|آن|انسان|اساساً|چگونه|زندگی کرده بود|آنچنانی|تصمیمی|گرفته|همچنین|دیگر|به مردم|خود|اینچنانی|قضاوتی|تحمیل کرده بود|و|آن|انسان|چگونه|مرد|و|آن|آن زمان|مردم|او|چگونه|پذیرفته بودند|اینچنانی|چیز|نویسنده بودن|به من|بسیار|مهم است
|||||||||||一体||||||||||||強制したのか|||||||||||||||小説家である|||
なぜなら、その歴史的な激動の時期に、なぜそのような判断を下したのか、その人は一体どのように生きてきたのか、なぜそのような決定を下し、他の人々に自分のそのような判断を強制したのか、そしてその人はどうやって亡くなったのか、そして当時の人々は彼をどう受け入れたのかということは、小説家の私にとって非常に重要です。
چرا که در آن دوره تاریخی پرآشوب، او چرا چنین تصمیمی گرفت، او چگونه زندگی کرده که چنین تصمیماتی گرفته و این قضاوتهایش را به دیگران تحمیل کرده است، و او چگونه مرد، و مردم آن زمان او را چگونه پذیرفتند، اینها برای من به عنوان یک رماننویس بسیار مهم است.
딱히 소설가가 아니더라도 인생을 어떻게 살아가야 될 것인가.
به طور خاص|نویسنده|حتی اگر نباشد|زندگی را|چگونه|باید زندگی کرد|شود|سوال
特に小説家でなくても、人生をどう生きるべきかということです。
حتی اگر رماننویس هم نباشید، این سوال مطرح است که چگونه باید زندگی کرد.
인생이라는 것은 많은 결정들로 이루어져 있잖아요?
به نام زندگی|چیز|زیاد|با تصمیمات|تشکیل شده|هست
|||決定によって||
人生というものは多くの決断で構成されているじゃないですか?
زندگی از بسیاری از تصمیمات تشکیل شده است، درست است؟
그래서, 그리고 앞으로 역사가 평탄하리라고 만은 예상할 수 없는 이런 상황에서 어떻게 살아가야 될 것인가를 생각하기 위해서 실제로 살았던 사람이 내린 결정들 보는 것을 저는 대단히 좋아합니다.
بنابراین|و|در آینده|تاریخ|هموار بودنش|فقط|پیش بینی کردن|عددی|نبودن|این|در این وضعیت|چگونه|باید زندگی کنیم|خواهد بود|چیزهایی که|فکر کردن|برای|در واقع|زندگی کرده|انسان|گرفته|تصمیمات|دیدن|چیزها|من|بسیار|دوست دارم
だから、そしてこれから歴史が平坦であるとは予想できないこのような状況で、どう生きていくべきかを考えるために、実際に生きていた人が下した決断を見るのが私は非常に好きです。
بنابراین، و در این شرایط که نمیتوان به راحتی پیشبینی کرد که تاریخ چگونه خواهد بود، من بسیار دوست دارم که تصمیماتی را که افرادی که واقعاً زندگی کردهاند، گرفتهاند، ببینم.
근데 김홍인 씨의 그 산문집은요.
اما|کیم هونگ این|آقای|آن|مجموعه نثرش
|キム・ホンイン|||
でも、キム・ホンインさんのそのエッセイ集はですね。
اما مجموعه نثر آقای کیم هونگ این چنین است.
방랑, 이것은 물론 거기에는 상당히 많은 어떤 자기 이야기가 있습니다.
سرگردانی|این|البته|در آنجا|به طور قابل توجهی|زیاد|نوعی|خود|داستانی|وجود دارد
放浪、これはもちろんそこにはかなり多くの自己の物語があります。
سرگردانی، البته در آنجا داستانهای زیادی از خود او وجود دارد.
예술가들은 아무래도 자기에 집중하게 되는 그런 존재들이라서 그런지 예술가들이 쓴 산문집에는 자기가 어떻게 예술가가 되었는가, 또 그것을 어떻게 이 어려움을 뚫고 견지해 갔는가, 그런 얘기들이 많이 등장하게 됩니다.
هنرمندان|به هر حال|به خودشان|متمرکز|می شوند|چنین|موجوداتی هستند|به خاطر آن|هنرمندان|نوشته شده|در مجموعه نثر|او|چگونه|هنرمند|شد|همچنین|آن|چگونه|این|مشکل|از|ادامه دادن|رفت|چنین|صحبت ها|زیاد|ظاهر می شوند|می شود
||||||||||||||||||||||行ったのか|||||
芸術家たちはどうしても自分に集中する存在であるため、芸術家が書いたエッセイ集には自分がどのように芸術家になったのか、またそれをどうやってこの困難を乗り越えて維持してきたのか、そのような話が多く登場します。
هنرمندان به هر حال موجوداتی هستند که به خودشان متمرکز میشوند، به همین دلیل در مجموعه نثرهایی که هنرمندان نوشتهاند، معمولاً داستانهایی درباره اینکه چگونه هنرمند شدهاند و چگونه از این سختیها عبور کردهاند، زیاد دیده میشود.
그런데 이 김홍희 씨 산문집의 좀 특이한 점은 자기 주변의 인물들을 냉정하게 관찰하고 그것을 옮겨놓은 부분이 상당히 탁월합니다.
اما|این|کیم هونگی|آقا|مجموعه نثر|کمی|خاص|نکته|خود|اطرافش|شخصیت ها|به طور خنک|مشاهده کرده|آن را|منتقل کرده|بخش|به طور قابل توجهی|عالی است
||||エッセイ集の|||||||||||||
しかし、このキム・ホンヒ氏のエッセイ集の特異な点は、自分の周囲の人物を冷静に観察し、それを写し取った部分が非常に優れていることです。
اما نکته خاص این مجموعه نثر کیم هونگ هی این است که او شخصیتهای اطرافش را به طور خنک و دقیق مشاهده کرده و آن را به خوبی منتقل کرده است.
저는 그 부분을 역시 더 좋아하는데요.
من|آن|بخش|همچنین|بیشتر|دوست دارم
私はその部分がやはりもっと好きなんですが。
من هم به همین بخش بیشتر علاقه دارم.
이것은 앞으로 혹시 그 자기 인생을 기록하고자 하는 분들이라면 참고할 만한 것이라고 생각해요.
این|در آینده|شاید|آن|خود|زندگی|بخواهد ثبت کند|که|افرادی که|قابل توجه|مناسب|چیزی است که|فکر می کنم
これは今後、もしかしたら自分の人生を記録したいと思っている方々には参考になるものだと思います。
به نظر من، این میتواند برای کسانی که میخواهند زندگی خود را ثبت کنند، مفید باشد.
저 같은 독자들도 있으니까요.
من|مانند||هستند
私のような読者もいますからね。
چون خوانندگانی مثل من هم وجود دارند.
왜냐하면 자기 자신에 대해서 서술하는 것보다는 그 주변 인물들에 대해서 냉정한 시선으로 그리고 세밀하게 서술함으로써 역으로 자기를 드러내는 것 매우 중요한 글쓰기의 어떤 전략일 수 있다는 것이죠.
چون|خود|درباره خود|درباره|توصیف کردن|به جای چیز|آن|اطراف|درباره شخصیت های|درباره|بی طرفانه|با دیدگاه|و|با دقت|با توصیف کردن|به طور معکوس|خود|آشکار کردن|چیز|بسیار|مهم|نوشتن|نوعی|استراتژی|ممکن است|وجود دارد|چیز است
||||記述する|||||||||||||||||||戦略|||
なぜなら、自分自身について記述するよりも、その周りの人物たちについて冷静な視点で、そして詳細に記述することで、逆に自分を表現することが非常に重要な書き方の一つの戦略となり得るからです。
زیرا توصیف کردن خود به جای توصیف کردن شخصیتهای اطراف، با نگاهی سرد و دقیق به آنها، میتواند یک استراتژی بسیار مهم در نوشتن باشد که به نوعی خود را آشکار میکند.
그리고 그것이 또 어떻게 보자면 정직하게 한 인간의 삶을 기록하는 방식이 아닌가 그런 생각이 들어요.
و|آن|دوباره|چگونه|اگر نگاه کنیم|به طور صادقانه|یک|انسانی|زندگی|ثبت کردن|روش|نیست؟|چنین|فکر|می آید
そして、それがまたどう見れば、正直に一人の人間の人生を記録する方法ではないのか、そんな考えが浮かびます。
و این همچنین میتواند به نوعی روش صادقانهای برای ثبت زندگی یک انسان باشد، این فکر به ذهنم میرسد.
우리는 혼자 존재하는 것이 아니잖아요.
ما|تنها|وجود دارد|چیزی|نیستیم
私たちは一人で存在するわけではありません。
ما به تنهایی وجود نداریم.
뭐 어려서부터 형제, 자매, 뭐 부모, 여러 사람들과 관계를 맺고 살아가고, 그들을 통해서 또는 그들의 모습 속에 반영된 자신의 모습을 통해서 한 인간의 캐릭터 인격이 구축되는 것이니까요.
چه|از بچگی|برادر|خواهر||والدین|چندین|با مردم|روابط|برقرار|زندگی می کند|آنها|از طریق|یا|آنها|ظاهر|درون|منعکس شده|خود|||یک|انسانی|شخصیت|شخصیت|ساخته می شود|چون این است
||兄弟|||||||結んで||||||||||||||||築かれる|
何か子供の頃から兄弟、姉妹、親、いろいろな人たちと関係を結びながら生きていき、彼らを通じて、または彼らの姿の中に反映された自分自身の姿を通じて、人間のキャラクターや人格が構築されるのです。
از کودکی با برادران، خواهران، والدین و افراد مختلف ارتباط برقرار کرده و زندگی میکنیم و شخصیت یک انسان از طریق آنها یا از طریق تصویری که از خود در آنها منعکس میشود، شکل میگیرد.
그렇습니다.
بله
そうですね。
بله.
그리고 또 자기 자신에 대해서 쓸 때는 아무래도 여러 가지 나르시시즘에 빠지기가 쉽구요.
و|دوباره|خود|درباره خود|درباره|نوشتن||به هر حال|چندین|نوع|در نارسسیسم|افتادن به|آسان است
||||||||||ナarcシス主義に||
そしてまた自分自身について書くときは、どうしてもいろいろなナルシシズムに陥りやすいものです。
و وقتی که درباره خودمان مینویسیم، به راحتی ممکن است به انواع نارسسیسم دچار شویم.
그래서 사실은 남의 얘기를 오래 들어주는 것 남이 자기얘기를 하는 것을 오래 들어주는 것은 어… 네, 돈 받고 해야 되는 일이죠 그거는.
پس|در واقع|دیگران|صحبت|طولانی|گوش دادن|چیز|دیگران|صحبت خودشان|انجام دادن|چیز|طولانی|گوش دادن|چیز|اه|بله|پول|دریافت کردن|باید|شود|کار|آن
|||||聞いてくれる|||自分の話||||||||||||仕事|
ですから実際には他の人の話を長く聞いてあげること、他の人が自分の話を長くするのを聞いてあげるのは、ええ、これはお金をもらってやるべきことですね。
بنابراین در واقع، گوش دادن به صحبتهای دیگران برای مدت طولانی و اینکه دیگران درباره خودشان صحبت کنند، باید با پول انجام شود.
그냥 네, 돈을 주고 하기에는 좀 아까운 일이 될 그런 경우가 많이 있습니다.
فقط|بله|پول را|دادن|انجام دادن|کمی|بیهوده|کار|خواهد شد|آنچنانی|موارد|زیاد|وجود دارد
ただ、お金を払ってやるにはちょっともったいないことになる場合が多いです。
چرا که در بسیاری از موارد، پرداخت پول برای این کار کمی بیهوده به نظر میرسد.
자 일단 그럼 사진가 김홍희 씨의 글을 한 대목을 읽어 보고요, 계속 이야기를 나눠 보도록 하겠습니다.
خوب|ابتدا|پس|عکاس|کیم هونگی|||یک||بخوانم|و بعد|ادامه|گفتگو را|تقسیم کنیم|به نظر می رسد|انجام خواهیم داد
|||カメラマン||||||||||||
では、とりあえず写真家のキム・ホンヒさんの文章の一部分を読んで、引き続き話を進めていきましょう。
خب، ابتدا بیایید یک بخش از نوشتههای عکاس کیم هونگ هی را بخوانیم و سپس به گفتگو ادامه خواهیم داد.
(음악)
موسیقی
(音楽)
(موسیقی)
삼촌 삼촌이 죽었다.
دایی|دایی من|مرده است
おじさんが亡くなった。
عمو، عمو مرده است.
나보다 겨우 네 살 많은 삼촌.
از من|فقط|چهار|سال|بزرگتر|دایی
|||||おじさん
私よりたった4歳年上のおじさん。
عمو که فقط چهار سال از من بزرگتر بود.
무슨 환장할 업보를 타고났던지.
چه|دیوانه کننده|کارما|به دنیا آمده بود
|||生まれつき
どんな悪運を背負って生まれてきたのか。
چه کار بدی را به دوش کشیده بود.
평생을 춤추듯 온몸을 흔들고 산 절름발이 육신을 남기고 홀연히 떠났다.
تمام عمر|مانند رقصیدن|تمام بدن|تکان دادن|زندگی کرد|لنگ|جسم|ترک کرد|ناگهان|رفت
一生を踊るように全身を揺らして過ごした足の不自由な肉体を残して、ひとりふと消え去った。
تمام عمرش را مانند رقصندهای با بدن لرزان زندگی کرد و ناگهان رفت.
그렇게 먹지 말라는 소주를 밥 삼아 안주 삼아 먹더니, 황달에 걸려 죽을 고생을 할 때도 간염에 걸려 사경을 헤멜 때도 손에서 뗄 줄을 몰랐던 소주병 다 놓아두고 가버렸다.
اینطور|خوردن|نه|سوجو|غذا|به عنوان|خوراکی|به عنوان|خورد|زردی|مبتلا شد|مرگ|رنج|خواهد|زمان|هپاتیت|مبتلا شد|مرگ|در|زمان|از دست|جدا کردن|عادت|نمی دانست|بطری سوجو|همه|گذاشتن|رفت
|||焼酎を||||||黄疸に||||||||||||||||||
そうやって飲んではいけない焼酎を食事代わりにし、おつまみ代わりにして飲んでいたのに、黄疸にかかって死にそうな苦しみを味わった時も、肝炎にかかって生死をさまよっていた時も、手放せなかった焼酎の瓶をそのまま置いて去ってしまった。
اینطور که به جای غذا، مشروب سوجو میخورد و در حالی که به بیماری زردی مبتلا شده و در عذاب بود، حتی در زمان ابتلا به هپاتیت هم نتوانست از بطری سوجو دست بکشد و آن را رها کرد.
살아온 인생 겨우 마흔하나에.
زندگی کرده|زندگی|فقط|در چهل و یک سالگی
|||41歳に
生きてきた人生、ようやく41歳に。
زندگیاش را فقط در چهل و یک سال گذراند.
니 삼촌이 죽었어.
تو|دایی|مرده است
おじさんが亡くなった。
عمویت مرده است.
아버지께서 주신 짧은 전화에 삼촌 시신을 염하러 들어갔다.
پدرم|داده شده|کوتاه|به تلفن|دایی|جسد|برای شستن|وارد شد
|くださった|||||遺体を洗う|
父からの短い電話でおじさんの遺体を清めに行った。
به خاطر تماس کوتاهی که پدرم به من داد، به شستشوی جسد عمویم رفتم.
병원 시체보관실에서 꺼낸 시신의 피부는 노란색이었다.
بیمارستان|از اتاق نگهداری جسد|خارج شده|جسد|پوست|زرد بود
|||||黄色だった
病院の遺体保管室から取り出した遺体の皮膚は黄色だった。
پوست جسدی که از سردخانه بیمارستان بیرون آورده شده بود، زرد رنگ بود.
이전에 본 적이 없는 노란색.
|دیده|بار|نبودن|زرد
以前に見たことのない黄色。
زردی که قبلاً هرگز ندیده بودم.
죽은 자의 빛깔.
مرده||رنگ
||色
死者の色。
رنگ مرده.
아무 말도 하고 싶지 않다는 듯이 꽉 다문 입.
هیچ|حرفی|گفتن|نمیخواهد|نمیخواهد|به نظر|محکم|بسته|دهان
何も言いたくないかのようにぎゅっと閉じた口。
دهان بسته و محکم، گویی نمیخواهد هیچ چیزی بگوید.
그래, 아무 말도 하고 싶지 않을 거야.
خوب|هیچ|حرفم|گفتن|نمیخواهم|نخواهم|خواهد بود
そうだ、何も言いたくないだろう。
بله، او نمیخواهد هیچ چیزی بگوید.
나는 알지.
من|میدانی
私は知っている。
من میدانم.
삼촌의 죽음을.
دایی|مرگ
おじの|
叔父の死を。
مرگ عمو.
그렇게 죽을 수밖에 없었던 이유를.
اینطور|مردن|چاره ای جز|نبودن|دلیل
そうやって死ぬしかなかった理由を。
دلیلی که او نمیتوانست غیر از این بمیرد.
함께 염하는 사람들이 삼촌의 구부러진 오른쪽 다리를 펴려고 했다.
با هم|دعا کننده|مردم|عمو|خمیده|راست|پا|برای صاف کردن|کردند
|||||||伸ばそうと|
一緒に祈る人たちが叔父の曲がった右足を伸ばそうとした。
افرادی که با هم در حال دعا بودند سعی کردند پای راست خمیده عمو را صاف کنند.
펴지지 않는다.
باز نمی شود|نمی کند
広がらない。
صاف نمیشود.
승복을 입은 두 사내가 나를 보았다.
لباس روحانی|پوشیده|دو|مرد|مرا|دیدند
|||男が||
制服を着た二人の男が私を見た。
دو مرد که لباس روحانی پوشیده بودند به من نگاه کردند.
나는 고개를 저었다.
من|سرم|تکان دادم
私は首を振った。
من سرم را تکان دادم.
펴지지 않는다.
باز نمی شود|نمی کند
広がらない。
اینطور نمیشود.
본래가 그런 육신이다.
ذاتاً|چنین|جسم است
元々そういう肉体だ。
این بدن در اصل چنین است.
죽은 자의 육신에 난 구멍이라는 구멍은 비밀이라도 새어나올까 봐 밀봉을 해버렸다.
مرده|از|در بدن|من|به نام حفره|حفره|حتی راز|آیا بیرون بیاید|ترسیدم|مهر و موم کردن|کرد
||肉体に||||||||
死者の肉体に開いた穴という穴は、秘密が漏れ出さないように封印してしまった。
سوراخی که در جسد مرده وجود دارد، به خاطر اینکه مبادا رازی فاش شود، مهر و موم شده است.
말도 할 수 없고, 들을 수도 없고, 냄새도 맡을 수 없고, 볼 수도 없고, 느낄 수도 없게 틀어막아 버렸다.
حرف|گفتن|توانستن|نیست|||نیست|بوی|بویدن|توانستن|نیست|دیدن||نیست|احساس کردن||نتوانستن|مسدود کرده|کرد
|||||||匂いも|||||||感じる||||
言葉も話せず、聞くこともできず、匂いも嗅げず、見ることもできず、感じることもできないように塞ぎ込んでしまった。
به گونهای مسدود شده است که نه میتواند صحبت کند، نه بشنود، نه بوی چیزی را حس کند، نه ببیند و نه احساس کند.
몸을 닦아내고, 홑겹 무명옷을 입혔다.
بدن|شست و شو داد و|یک لایه|لباس کتان|پوشاند
||一重||
体を拭き取り、薄手の無地の衣を着せた。
بدن را تمیز کرده و لباس نازک کتان به او پوشاندهاند.
그리고 나는 머리 쪽을 혼자 들고 두 스님은 다리 쪽을 들어 관에 넣었다.
و|من|سر|سمت|تنها|برداشت|دو|راهب ها|پا|سمت|برداشتند|در تابوت|گذاشتند
そして私は頭の方を一人で持ち、二人の僧侶は足の方を持って棺に入れた。
سپس من سر را به تنهایی بلند کردم و دو راهب پای جسد را بلند کردند و آن را در تابوت گذاشتند.
주검과 관 사이 빈 공간에는 둘둘 말린 휴지를 꼭꼭 채워넣었다.
جسد و|تابوت|بین|خالی||به دور|پیچیده شده|دستمال کاغذی|محکم|پر کرد
||||空間には|||||
死体と棺の間の空間には、丸めたティッシュをきつく詰め込んだ。
در فضای خالی بین جسد و تابوت، دستمالهای لوله شده را محکم جا داده بودند.
넌 움직이면 안 돼, 움직일 수 없는 것이 너야.
تو|حرکت کنی|نه|می توانی|حرکت کردن|توانایی|نبودن|چیزی|تو هستی
君は動いてはいけない、動けないのは君だ。
تو نباید حرکت کنی، چیزی که نمیتواند حرکت کند تویی.
하라는 대로 해.
بکنید|طبق|انجام بده
言われた通りにしなさい。
همانطور که گفته شده عمل کن.
이렇게 강요했다.
اینطور|مجبور کرد
|強要した
このように強要した。
اینطور فشار آورد.
삼촌의 육신은 우리가 하는 대로 다 받아들였다.
دایی|جسم|ما|انجام دادن|به همان شیوه|کاملاً|پذیرفت
おじの肉体は私たちがすることをすべて受け入れた。
بدن عمو همه چیز را همانطور که ما انجام میدهیم، پذیرفته است.
좋아, 이제야 너희들 것이다.
خوب|بالاخره|شماها|خواهد بود
||君たち|
いいよ、今こそ君たちのものだ。
خوب، حالا نوبت شماست.
맘대로 다뤄봐.
به دلخواه|رفتار کن
|扱ってみて
好きなように扱ってみて。
هرطور که میخواهید با آن رفتار کنید.
난 움직이지 않을 테니까.
من|حرکت کنم|نخواهم|چون
私は動かないから。
من حرکت نخواهم کرد.
염을 마치고 나온 나에게, 아버지는 아무 말씀도 하지 않으셨다.
غسل|تمام کردن|خارج شده|به من|پدر|هیچ|کلامی|نکرد|بودند
塩を||||||||
塩を浸けて出てきた私に、父は何も言わなかった。
پس از اینکه از مراسم غسل خارج شدم، پدر هیچ حرفی نزد.
말하고 싶었다.
گفتن|میخواستم
話したかった。
میخواستم بگویم.
아버지, 삼촌은 자살한 겁니다.
پدر|عمو|خودکشی کرده|است
お父さん、叔父さんは自殺したんです。
پدر، عمو خودکشی کرده است.
삼촌의 죽음을 전해 듣고 가슴 속 깊은 곳에서 내가 처음 내뱉은 말이었다.
دایی|مرگ|منتقل|شنیدم|قلب|درون|عمیق|از جایی|من|اولین|برآمده از|حرف بود
||伝えられた||||||||吐いた|
叔父の死を聞いて、胸の奥深いところから初めて吐き出した言葉だった。
این اولین حرفی بود که پس از شنیدن خبر مرگ عمو از عمق قلبم بیرون آمد.
얼음보다 차가운 분노로.
از یخ|سرد|با خشم
氷より||
氷より冷たい怒りで。
با خشم سردتر از یخ.
삼촌이 충청도 두메산골에서 부산으로 온 것은 국민학교 4학년 경이었다.
دایی من|چونگچونگ دو||به بوسان|آمدن|چیز|مدرسه ابتدایی|کلاس چهارم|
おじさんが忠清道の山奥から釜山に来たのは国民学校4年生の時だった。
عمو در سال چهارم دبستان از دوماسانگول در چانگچونگ به بوسان آمد.
겨우 국민학교만 졸업하고 그렇게 가고 싶어 하던 중학교 진학도 하지 못했다.
فقط|فقط دبستان|فارغ التحصیل شد|آنقدر|رفتن|میخواست|انجام دادن|دبیرستان|ورود به تحصیلات|نمی|توانست
||||||||進学||
なんとか国民学校を卒業したが、そんなに行きたがっていた中学校への進学もできなかった。
فقط دبستان را به سختی تمام کردم و نتوانستم به مدرسه راهنمایی که خیلی میخواستم بروم.
중학교 대신 여름이면 내가 다니던 국민학교 교문 앞에서 나무로 만든 파란 아이스케키 통에 걸터앉아 아이들과 가위바위보를 하면서 아이스케키를 팔았다.
دبیرستان|به جای|در تابستان|من|که میرفتم|مدرسه ابتدایی|درب مدرسه|در جلوی|از چوب|ساخته شده|آبی|بستنی یخی|در ظرف|نشسته|با بچه ها|بازی سنگ، کاغذ، قیچی را|در حالی که|بستنی یخی را|فروخت
|||||||||||アイスキャンディ|||||||
中学校の代わりに夏になると、私が通っていた国民学校の校門の前で、木製の青いアイスキャンディー箱に座って、子供たちとじゃんけんをしながらアイスキャンディーを売っていた。
به جای مدرسه راهنمایی، در تابستانها جلوی درب مدرسه دبستانی که میرفتم، روی جعبههای یخچال آبی چوبی نشسته و با بچهها سنگ کاغذ قیچی بازی میکردم و بستنی میفروختم.
겨울에는 영어 책 대신 집 앞 사거리 한 모퉁이에서 붕어빵 빵틀 열기로 허벅지가 시퍼러죽죽 열멍이 다 들도록 빵틀을 돌렸다.
در زمستان|انگلیسی|کتاب|به جای|خانه|جلو|چهارراه|یک|از گوشه|نان ماهی|قالب نان|با حرارت|رانم|کبود و زخم|زخم حرارتی|تمام|به اندازه ای که|قالب نان را|چرخاند
冬には英語の本の代わりに家の前の交差点の角でたい焼きの型を熱くして、太ももが青く腫れ上がるまで型を回していた。
در زمستان به جای کتاب انگلیسی، در گوشهای از چهارراه جلوی خانه، قالبهای ماهی سرخ شده را آنقدر چرخاندم که رانهایم کبود و زخم شد.
삼촌은 그렇게 살았다.
دایی|به آن شکل|زندگی کرد
おじさんはそうやって生きていた。
عمو اینگونه زندگی کرد.
그리고 나와 함께 살았고 우리 가족과 함께 살았다.
و|با من|با هم|زندگی کرد|خانواده ما|با خانواده|با هم|زندگی کرد
|||生きていた||||
そして、私は共に暮らし、私たちの家族と一緒に住んでいた。
و او با من زندگی کرد و با خانوادهام زندگی کرد.
사업도 해보고 결혼도 했다.
کسب و کارم|امتحان کردم|ازدواج هم|کردم
事業も|||
事業も経験し、結婚もした。
او همچنین کسب و کار راه انداخت و ازدواج کرد.
이제 지상에 남긴 것이라고는 절름발이 육신과 신기 든 아내, 어린 아들 하나 딸 하나, 그리고 아무것도 없다.
حالا|بر روی زمین|باقی مانده|چیزی که|لنگ|جسم و|چیزهای جادویی|دارنده|همسر|کوچک|پسر|یک|دختر|یک|و|هیچ چیز|نیست
|地上に||||||持っている|||||||||
今、地上に残したものは、片足を引きずる肉体と特異な妻、一人の息子と一人の娘、そして何もない。
اکنون چیزی که بر روی زمین باقی مانده فقط یک جسم لنگ و همسر با استعداد، یک پسر و یک دختر، و هیچ چیز دیگری نیست.
그렇게 열심히 나가던 교회도 어느 날 딱 끊고 소주병에 신앙을 심었다.
اینطور|با جدیت|پیشرفت کننده|کلیسا هم|یک|روز|به طور ناگهانی|قطع کرد|در بطری سوجو|ایمان را|کاشت
|||||||やめて|焼酎の瓶に||
そんなに熱心に通っていた教会も、ある日パッと辞めて焼酎の瓶に信仰を植え付けた。
کلیسایی که به شدت در حال پیشرفت بود، یک روز به طور ناگهانی قطع شد و ایمان خود را در بطری سوجو کاشت.
그리고 조금씩 조금씩 자신을 죽였다.
و|کم کم|کم کم|خود را|کشت
そして少しずつ少しずつ自分を殺していった。
و به تدریج، به تدریج خود را کشت.
완벽하고 치밀하게.
کاملاً|با دقت
完璧で|
完璧で綿密に。
به طور کامل و دقیق.
아무도 모르게.
هیچ کس|به طور مخفیانه
هیچ کس نمیداند.
내 나이 마흔넷, 가끔 홀로된 시간이면 아무도 몰래 혼자 술잔을 기울인다.
من|سن|چهل و چهار|گاهی|تنها|زمانی که|هیچ کس|به طور مخفیانه|تنها|لیوان|سر می کشد
|||||||||酒杯を|
私の年は44歳、時々一人の時間が来ると誰にも知られずに一人で酒を傾ける。
سن من چهل و چهار است، گاهی در زمانهایی که تنها هستم، به آرامی و بدون اینکه کسی بداند، یک لیوان مشروب مینوشم.
삼촌의 자살을 함께 꿈꾸며.
دایی|خودکشی|با هم|در حال رویاپردازی
|||夢見て
叔父の自殺を共に夢見ながら。
در حالی که به خودکشی عمویم فکر میکنم.
(음악)
موسیقی
(音楽)
(موسیقی)
네, 잘 들으셨습니까?
بله|خوب|شنیدید؟
はい、よく聞こえましたか?
بله، خوب گوش کردید؟
네 자기보다 한 네 살 위의 삼촌, 이라면 사실은 형제간 같은 그런 사이죠.
بله|از خودت|یک|چهار|سال|بزرگتر از|دایی|اگر|در واقع|برادران|مانند|آنچنانی|رابطه
|||||||なら|||||
はい、自分よりも4歳上の叔父ということで、実際には兄弟のような関係です。
بله، عموی شما که چهار سال از شما بزرگتر است، در واقع رابطهای شبیه به برادران دارد.
어, 불구였기 때문에 학교도 제대로 다니질 못했구요, 지금은 뭐 상황이 많이 나아졌습니다만 불과 한 몇십 년 전까지만 해도 단순히 장애가 있다는 이유로 대학교도 가지 못하는 그런 일이 많았습니다.
اه|معلولیت|به خاطر|مدرسه هم|به درستی|رفتن|نمی توانست|الان|خوب|وضعیت|خیلی|بهتر شده است اما|فقط|یک|چند ده|سال|تا قبل از|انجام دادن|به سادگی|معلولیت|داشتن|به خاطر|دانشگاه هم|رفتن|نمی توانست|چنین|کارها|زیاد بود
|||||行きませんでした|||||||わずか|たった|||||単に|||||||||
ああ、障害があったため学校にもちゃんと通えず、今は状況がだいぶ良くなりましたが、ほんの数十年前までは単に障害があるという理由で大学にも行けないということが多くありました。
او، به خاطر ناتوانیاش نتوانست به درستی به مدرسه برود، حالا وضعیت خیلی بهتر شده است اما فقط چند دهه پیش، به سادگی به خاطر داشتن ناتوانی، نمیتوانستند به دانشگاه بروند.
그 이유가 좀 어이가 없는데요.
آن|دلیل|کمی|عقل|ندارد
その理由がちょっと信じられません。
دلیل این موضوع کمی عجیب است.
네 그 영문학자이자 번역가이셨던 장영희 선생 같은 경우가 그런 경우였는데 어, 학교에 장애인을 위한 시설이 돼 있지 않다며 장애인을 받지 않는 겁니다.
بله|او|و|مترجم بودند|جانگ یانگ هی|معلم|مانند|مورد|آنچنانی|مورد بود|اه|در مدرسه|افراد دارای معلولیت|برای||فراهم شده|وجود دارد|نمی کند|افراد دارای معلولیت|پذیرش|نمی کند|است
||英文学者であり|||||||||||||||||||
はい、その英文学者で翻訳家の章英姫先生の場合がそのようなケースでしたが、学校に障害者のための施設が整っていないと言って障害者を受け入れないのです。
بله، مورد خانم جانگ یانگ هی که یک ادیب و مترجم بود، از این دست موارد بود، اما، میگویند که در مدرسه امکاناتی برای افراد دارای معلولیت وجود ندارد و به همین دلیل افراد دارای معلولیت را نمیپذیرند.
네 좀 어이없이 느껴지는데 실제로 그랬습니다.
بله|کمی|بیمعنی|به نظر میرسد|در واقع|چنین بود
||あきれたことに|感じる||
はい、ちょっと信じがたいですが、実際にそうでした。
بله، این موضوع کمی عجیب به نظر میرسد، اما واقعاً همینطور بود.
장애인을 위한 시설을 하면 되는데, 몇 명 안 되는 장애인을 위해서 그런 큰돈을 들일 수 없다며 안된다고 많은 명문대학들이 거절을 했다고 그러죠?
معلولین|برای|تسهیلات|اگر|ممکن است|چند|نفر|نه|شایسته|معلولین|برای|آنچنانی|پول کلان|خرج کردن|توانایی|نمی توانند|نمی توانند|بسیاری از|دانشگاه های معتبر|رد کردن|کردند|درست است
||||||||||||||||||名門大学が|||
障害者のための施設を作ればいいのに、数人しかいない障害者のためにそんな大金をかけることはできないと言って、多くの名門大学が断ったそうですか?
باید امکاناتی برای افراد دارای معلولیت فراهم میشد، اما بسیاری از دانشگاههای معتبر به این دلیل که نمیتوانند برای تعداد کمی از افراد دارای معلولیت چنین هزینه زیادی را بپردازند، درخواستها را رد کردند، درست است؟
네.
بله
はい。
بله.
지금은 어 많이 상황이 좋아졌지만 그래도 여전히 어려움이 많습니다.
اکنون|خیلی|زیاد|وضعیت|بهتر شده است|با این حال|هنوز|مشکلات|زیاد است
||||良くなった||||
今はかなり状況が良くなりましたが、それでもまだ多くの困難があります。
الان وضعیت خیلی بهتر شده اما هنوز هم مشکلات زیادی وجود دارد.
네 이 삼촌이라는 글은 삼촌의 삶을 간략하게 요약을 하고요, 그 염을 할 때의 그 삼촌의 그 펴지지 않는 그 몸에 대해서 네 마치 사진으로 찍듯이 어… 강렬하게 전달하고 있습니다.
بله|این|به نام عمو|متن|عمو|زندگی|به طور مختصر|خلاصه|می کند|آن|یادآوری|انجام دادن|در زمان|آن|عمو|آن|باز نشدنی|نداشتن|آن|بدن|درباره|بله|به مانند|با عکس|گرفتن|اه|به شدت|منتقل می کند|هست
||おじさんという|||||要約を|||念を||||||||||||||||||
この「おじさん」という文章は、おじさんの人生を簡潔にまとめており、その思いを表す時のおじさんのしわくちゃな体について、まるで写真を撮るように強烈に伝えています。
بله، این نوشته دربارهٔ دایی، زندگی او را به طور مختصر خلاصه میکند و وقتی دربارهٔ آن دایی صحبت میکند، بدن او که به سختی باز میشود را به گونهای به تصویر میکشد که به شدت منتقل میشود.
네 다음에 읽을 글은요, 제가 이 책에서 개인적으로 가장 좋아하는 부분입니다.
بله|در دفعه بعد|خواندنی|متن|من|این|از کتاب|به طور شخصی|ترین|مورد علاقه|بخش است
次に読む文章は、私がこの本の中で個人的に最も好きな部分です。
بله، نوشتهٔ بعدی، بخشی است که من شخصاً در این کتاب بیشتر از همه دوست دارم.
그 이 김홍인 씨는 일본으로 유학을 갔습니다.
آن|(فعل تأکیدی)|کیم هونگ این||به ژاپن|تحصیل در خارج|رفت
そのキム・ホンインさんは日本に留学しました。
این آقای کیم هونگ این به ژاپن برای تحصیل رفته است.
유학가서 일본 선생님들한테 사진을 배웠겠죠?
در تحصیل در خارج|ژاپن|از معلمان|عکاسی|باید یاد گرفته باشد
||先生たちに||
留学して日本の先生たちに写真を学んだでしょうか?
شما در خارج از کشور به معلمان ژاپنی عکاسی یاد گرفتید، درست است؟
네 근데 일본이라는 나라의 이 선생님들은 일종의 아직도 그 장인적인, 또 장인과 도제관계 같은 그런 문화를 강하게 가지고 있구나 라는 것을 이 책을 보면서 알게 됐는데요, 네 단순히 뭐 제자를 사랑하는, 그런 선생님, 은 많죠.
بله|اما|به نام ژاپن|کشور|این|معلمان|نوعی|هنوزم|آن|استادکارانه|و|استاد و|رابطه شاگرد و استاد|مانند|آنچنانی|فرهنگ|به شدت|دارند|هستند|که|چیز|این|کتاب|در حین خواندن|متوجه|شدم|بله|به سادگی|چه چیزی|شاگرد|دوست داشتنی|آنچنانی|معلم|هستند|زیادند
|||||||まだ|||||||||||||||||||||||||||
はい、でも日本という国のこの先生たちは、一種まだその職人の、また職人と弟子の関係のような文化を強く持っているんだなということをこの本を見ながら知りました。はい、単純に弟子を愛する、そういう先生は多いですね。
بله، اما این معلمان در کشور ژاپن نوعی فرهنگ استاد و شاگردی را به شدت حفظ کردهاند که هنوز هم وجود دارد، و من این را با خواندن این کتاب متوجه شدم. بله، معلمان زیادی هستند که به سادگی شاگردان را دوست دارند.
그런 선생님에 대한 글은 뭐 사방에 그냥 많이 널려있습니다.
چنین|دربارهٔ معلم|درباره|نوشته|چه|در همه جا|فقط|زیاد|پخش شده است
|||||あちこちに|||散らばっています
そんな先生に関する文章はそこら中にたくさんあります。
درباره چنین معلمانی نوشتههای زیادی در همه جا وجود دارد.
그러나 이 김홍인 씨가 일본에서 만났던 이 선생님은 네 이렇게 뭐 제자에게 무조건적 사랑을 준다거나 아니면은 뭐 재능을 발견해 가지고 그것을 일깨워준다거나 하는 그런 어… 그런 스승이 아닙니다.
اما|این|کیم هونگ این|آقا|در ژاپن|ملاقات کرده بود|این|معلم|تو|اینطور|چیزی|به شاگردش|بدون قید و شرط|محبت|بدهد|یا|چیزی|استعداد|کشف کند|با|آن را|بیدار کند|که|چنین|اه|چنین|معلم|نیست
|||||||||||弟子に||||||||||目覚めさせる||||||
しかし、この金洪仁さんが日本で出会ったこの先生は、弟子に無条件の愛を与えたり、才能を見つけてそれを呼び覚ますような、そういう…そういう師匠ではありません。
اما این معلمی که آقای کیم هونگ این در ژاپن ملاقات کرده، نه، اینطور نیست که به شاگردش عشق بیقید و شرط بدهد یا اینکه استعداد او را کشف کرده و آن را بیدار کند، بلکه او یک استاد از این نوع نیست.
매우 강한 캐릭터를 가지고 있구요.
بسیار|قوی|شخصیت|دارد|هست
非常に強いキャラクターを持っています。
شخصیت بسیار قویای دارد.
그 캐릭터로, 네 자기의 삶을 자기 스타일대로 살아가면서 제자에게 어, 예술가란 어떻게 사는 것인가를 몸으로 보여주는 그런 스승이라고 할 수가 있습니다.
آن|با آن شخصیت|تو|خود|زندگی|خود|به سبک خود|در حالی که زندگی می کند|به شاگردش|خوب|هنرمند|چگونه|زندگی کردن|چیزی را|به طور عملی|نشان می دهد|چنین|معلمی|انجام دادن|توانستن|وجود دارد
|キャラクターとして|||||||||||||||||||
そのキャラクターで、自分の人生を自分のスタイルで生きながら、弟子にどうやってアーティストとして生きるのかを体で示すような、そういう師匠だと言えます。
با آن شخصیت، او زندگیاش را به سبک خود زندگی میکند و به شاگردش نشان میدهد که یک هنرمند چگونه زندگی میکند، میتوان گفت که او یک معلم است.
한번 들어보시죠.
یک بار|بیایید گوش کنیم
一度聴いてみましょう。
بیایید یک بار گوش کنیم.
(음악)
موسیقی
(音楽)
(موسیقی)
마쓰자키 선생 마쓰자키 선생의 시간약속은 언제나 특별했다.
ماتسوزاکی|معلم|ماتسوزاکی|معلم|قرار ملاقات|همیشه|خاص بود
||||||特別だった
松崎先生松崎先生の時間の約束はいつも特別でした。
آقای ماتسوزاکی همیشه زمانبندی خاصی داشت.
세시면 세시지 항상 세시 십칠 분이라던가 열두 시 이십삼 분, 일곱시 육 분, 이런 식이었다.
ساعت|ساعت سه|همیشه|ساعت سه|هفده|دقیقه|دوازده|ساعت|بیست و سه|دقیقه|ساعت هفت|شش|دقیقه|این|طوری بود
|時刻|||||||||||||
それは、3時17分や12時23分、7時6分のような形だった。
او همیشه ساعت سه و هفده دقیقه یا دوازده و بیست و سه دقیقه یا هفت و شش دقیقه میآمد.
새 학기 첫 강의시간에 들어온 그는 선생의 모습이 아니었다.
جدید|ترم|اول|در زمان کلاس|وارد شد||معلم|ظاهر|نبود
新学期の最初の講義時間に入ってきた彼は、先生の姿ではなかった。
وقتی در اولین کلاس ترم جدید وارد شد، او شبیه معلم نبود.
스포츠형보다 더 짧게 쳐올린 삼부가리에 이쑤시개를 질겅질겅 씹으며 강의실에 들어섰다.
از نوع ورزشی|بیشتر|کوتاهتر|زده شده||خلال دندان|با صدای بلند|در حالی که میجوید|به کلاس درس|وارد شد
||||サンブガリ|||||
スポーツ型よりもさらに短く上げられた三分がりに爪楊枝を噛みしめながら教室に入っていった。
او با موهای کوتاهتر از مدل ورزشی و در حالی که خلال دندان را میجوید، وارد کلاس شد.
출석부를 강의실 테이블에 탁 던져올리면서 마흔 명이 넘는 우리를 휘 둘러보더니 다짜고짜 강요했다.
لیست حضور و غیاب را|کلاس درس|روی میز|با صدای بلند|پرتاب کرد و بالا آورد|چهل||بیشتر از||به دور|نگاه کرد و|ناگهان|مجبور کرد
||||||||||見回したら||
出席簿を講義室のテーブルにパシッと投げ上げながら、40人以上の私たちを見回して突然強要した。
او در حالی که لیست حضور و غیاب را بر روی میز کلاس پرتاب کرد، به ما که بیش از چهل نفر بودیم نگاهی انداخت و ناگهان شروع به فشار آوردن کرد.
“훌륭한 사진가가 되고 싶은 사람은 손들어봐라.” 누군가 학생 하나가 손을 들자 여기저기서 하나둘 손을 들기 시작했다.
عالی|عکاس|بشود|میخواهد|شخص|دستش را بالا ببرد|کسی|دانشآموز||دستش را|بالا برد|از اینجا و آنجا|یکی یکی|دستها را|بالا بردن|شروع کردند
||||||||||||一人二人|||
「優れた写真家になりたい人は手を挙げてみて。」誰かが学生の一人が手を挙げると、あちらこちらで次々と手を挙げ始めた。
"هر کسی که میخواهد عکاس بزرگی شود، دستش را بالا ببرد." وقتی یکی از دانشآموزان دستش را بالا برد، کمکم دیگران هم شروع به بالا بردن دستهایشان کردند.
선생은 손을 든 학생들을 모두 일어나라고 했다.
معلم|دست|بلند|دانش آموزان|همه|به ایستادن|گفت
|||||起きるように|
先生は手を挙げた学生たちに全員立ち上がるように言った。
معلم از دانشآموزان خواست که همه بایستند.
그리고는 가방을 챙겨 앞으로 나오라고 했다.
و سپس|کیف|جمع کرد|به جلو|گفت که بیاید|کرد
それから彼はバッグを持って前に出るように言った。
سپس از آنها خواست که کیفهایشان را جمع کنند و به جلو بیایند.
학생들이 앞으로 나가자 앉아있는 학생들과 마주 보게 세웠다.
دانش آموزان|به جلو|بیایید خارج شوند|نشسته|با دانش آموزان|رو در رو|ببینند|ایستاد
|||||向かい||
学生たちが前に出ると、座っている学生たちと対面するように立たせた。
دانشآموزان به جلو رفتند و در مقابل دانشآموزان نشسته قرار گرفتند.
알 수 없는 어떤 힘으로 그는 학생들을 일사불란하게 움직이게 만들었다.
ناشناخته|توانایی|بدون|نوعی|با قدرت|او|دانش آموزان|به طور منظم|به حرکت درآوردن|ساخت
|||||||一糸乱れず||
どういうわけか、彼は学生たちを秩序正しく動かす力を持っていた。
با نیرویی ناشناخته، او دانشآموزان را به طور منظم به حرکت درآورد.
말 한마디에 아무도 거역하지 못하고 그가 시키는 대로 했다.
حرف|به یک حرف|هیچ کس|نافرمانی نکرد|نتوانست|او|میگوید|طبق|کرد
|||逆らわない|||||
一言で誰も逆らうことができず、彼が言う通りにした。
هیچکس نتوانست به یک کلمهاش اعتراض کند و همه طبق دستورات او عمل کردند.
짧은 머리는 야쿠자, 라는 등식 때문도 아니었다.
کوتاه|مو|یاکوزا|که|معادله|به خاطر|نبود
短い髪はヤクザだ、という等式のせいでもなかった。
این به خاطر معادلهای به نام یاکوزا نبود که به خاطر موهای کوتاهش بود.
“내가 이십 년이 넘게 학교 강의를 했지만 훌륭한 사진가가 되겠다고 공언한 학생 중에 그렇게 된 학생을 하나도 보지 못했다.
من|بیست|سال|بیش از|مدرسه|تدریس|کرد اما|عالی|عکاس|خواهد شد|اعلام کرده|دانش آموز|در میان|به آن شکل|شده|دانش آموز|هیچ کدام|دیده|نتوانسته
||||||||||公言した||||||||
「私は二十年以上学校で講義をしてきたが、立派な写真家になりたいと公言した学生の中で、そうなった学生を一人も見たことがない。」
“من بیش از بیست سال است که در دانشگاه تدریس میکنم، اما هیچیک از دانشآموزانی که اعلام کردهاند میخواهند عکاس خوبی شوند، را ندیدهام که به این هدف رسیده باشند.
나는 더 이상 너희들에게 속고 싶지도 않고 그런 기대를 하지 않는다.
من|بیشتر|دیگر|به شما|فریب داده|نمیخواهم|و|چنین|انتظارات|انجام|نمیدهم
|||君たちに|||||||
私はもう君たちに騙されたくもないし、そんな期待もしていない。
من دیگر نمیخواهم فریب شما را بخورم و چنین انتظاری هم ندارم.
앞에 서 있는 학생들은 내 강의를 들을 자격이 없다.
در جلو|ایستاده|وجود دارد|دانش آموزان|من|درس|شنیدن|صلاحیت|ندارند
前に立っている学生たちは私の講義を受ける資格がない。
دانشآموزانی که در جلو ایستادهاند، حق شنیدن درس من را ندارند.
조용히 강의실 밖으로 나가라.”
آرام|کلاس|به بیرون|برو
静かに教室の外に出て行け。
به آرامی از کلاس خارج شوید.”
그는 완고했다.
او|سرسخت بود
|頑固だった
彼は頑固だった。
او سرسخت بود.
칠판에 비스듬히 기대서서 학생들이 다 나가기까지 꿈쩍도 하지 않았다.
روی تخته|به طور کج|تکیه داده|دانش آموزان|همه|تا زمانی که خارج شوند|حتی یک حرکت|نکردند|بود
黒板に||||||||
黒板に寄りかかって学生たちが全て出て行くまで少しも動かなかった。
او به طور مایل به تخته تکیه داده بود و تا زمانی که همه دانشآموزان خارج نشوند، تکان نخورد.
앞에 선 학생들은 그의 무관심과 단호로 일관한 태도에 더 이상 관용을 부탁할 수가 없었다.
در جلو|ایستاده|دانش آموزان|او|بی توجهی و|با قاطعیت|یکپارچه|به رفتار|بیشتر|دیگر|تحمل|درخواست کردن||نبود
前に立つ学生たちは彼の無関心さと断固たる態度にもはや容認を求めることができなかった。
دانشآموزان جلویی دیگر نمیتوانستند از او درخواست مدارا کنند، زیرا او با بیتوجهی و قاطعیت رفتار میکرد.
십여 명의 학생들이 다 나가버리자 그는 다시 물었다.
حدود ده|نفر|دانش آموزان|همه|وقتی بیرون رفتند|او|دوباره|پرسید
十数|||||||
十数人の学生たちが全て出て行ってしまうと、彼は再び尋ねた。
وقتی که حدود ده دانشآموز خارج شدند، او دوباره پرسید.
“우리는 지금 5층에 있다.
ما|الان|در طبقه 5|هستیم
「私たちは今5階にいます。」
“ما اکنون در طبقه پنجم هستیم.
모기가 날아다니면서 여러분들을 물고 있다.
پشه|در حال پرواز کردن|شما را|نیش میزند|هست
「蚊が飛び回っていて、皆さんを刺しています。」
مگسها در حال پرواز هستند و شما را نیش میزنند.
어떻게 할래?” 그는 손가락 끝으로 한 학생을 가리켰다.
چگونه|انجام میدی|او|انگشت|با نوک|یک|دانش آموز|اشاره کرد
「どうするつもりですか?」彼は指先で一人の学生を指さした。
چه کار میکنی؟” او با نوک انگشتش به یک دانشآموز اشاره کرد.
“너, 말해봐.” 우물쭈물하자 그는 여지없이 학생을 밀어냈다.
تو|بگو|وقتی او تردید کرد|او|بدون هیچ تردیدی|دانش آموز را|هل داد
||||||追い出した
「おい、言ってみろ。」もごもごしていると彼は遠慮なく学生を押し出した。
“تو، بگو.” وقتی او تردید کرد، او بدون هیچ تردیدی دانشآموز را هل داد.
“나가.” 그렇게 여러 학생이 떼밀려 나갔다.
برو|اینطور|چندین|دانش آموز|به زور|خارج شد
||||押し出されて|
「出て行け。」そうして何人かの学生が押し出された。
"برو بیرون." به این ترتیب چندین دانشآموز به بیرون هل داده شدند.
강의실 안은 살얼음판이다.
کلاس درس|درون|مانند سطح یخ است
|中は|薄氷の上だ
教室の中は薄氷の上だ。
داخل کلاس مانند یک سطح یخزده است.
우리는 떼밀려 나가지 않으려고 온갖 머리를 굴렸다.
ما|به زور|خارج شویم|نمیخواستیم|همه نوع|فکر|به کار انداختیم
私たちは押し出されないようにあらゆる手を尽くした。
ما تمام تلاش خود را کردیم تا به بیرون هل داده نشویم.
어느 정도 답을 할 준비가 되면 그는 어느새 질문을 바꿔버렸다.
هر|مقداری|پاسخ را|دادن|آمادگی|وقتی|او|ناگهان|سوال را|تغییر داد
ある程度答えを準備ができると、彼はいつの間にか質問を変えてしまった。
وقتی که به اندازه کافی آماده پاسخ دادن بودیم، او ناگهان سوال را عوض کرد.
“지금이 몇 월인데 모기가 날아다닌단 말이야.
الان|چند|ماهه|پشه|پرواز می کند|حرف می زنی
||||飛び回るんだ|
「今は何月なのに蚊が飛び回っているなんて言ってるの。」
"الان چند ماه است که پشه ها پرواز می کنند؟"},{
너, 하루 몇 시간 사진에 대해 생각하지?
تو|روز|چند|ساعت|درباره ی عکس|درباره|فکر می کنی
君は、一日に何時間写真について考えているの?
너 말이야.” 그의 손가락 끝은 냉정했다.
تو|صحبت میکنی|او|انگشت|نوک|سرد بود
|||||冷静だった
君のことさ。” 彼の指先は冷たかった。
바로 답이 나오지 않으면 손가락 끝으로 학생을 강의실 밖으로 밀어냈다.
بلافاصله|پاسخ|نیامد|اگر|انگشت|با نوک|دانش آموز را|کلاس درس|به بیرون|هل داد
|答え||||||||
すぐに答えが出ないと、指先で学生を教室の外に押し出した。
아무도 거부하지 못하고 밀려났다.
هیچ کس|رد کردن|نتوانست|به عقب رانده شد
|||押し出された
誰も拒むことができず押し出された。
هیچکس نتوانست رد کند و به عقب رانده شد.
학생들은 반 이상 줄었다.
دانش آموزان|کلاس|بیشتر از|کاهش یافتند
学生は半分以上減った。
تعداد دانشآموزان بیش از نیمی کاهش یافته است.
마침내 그의 손가락이 나를 가리켰다.
بالاخره|او|انگشت|مرا|نشانه رفت
ついに彼の指が私を指差した。
سرانجام انگشت او به من اشاره کرد.
손가락 끝이 가리키는 그 사람을 다 가리는 그런 광경은 처음이었다.
انگشت|نوک|اشاره کننده|آن|شخص|کاملاً|پوشاننده|چنین|صحنه|
||||||隠す|||
指先が指し示すその人を全部隠すような光景は初めてだった。
این اولین بار بود که چنین صحنهای را میدیدم که تمام آن شخص را که انگشت اشاره میکرد، میپوشاند.
“너, 하루 스물 네 시간,” 마쓰자키 선생은 순간 멈칫했다.
تو|روز|بیست|چهار|ساعت|ماتسوزاکی||لحظه|مکث کرد
「お前、一日二十四時間、」松崎先生は一瞬立ち止まった。
“تو، بیست و چهار ساعت در روز،” معلم ماتسوزاکی لحظهای مکث کرد.
바로 질문이 바뀌었다.
بلافاصله|سوال|تغییر کرد
すぐに質問が変わった。
بلافاصله سوال تغییر کرد.
“너희들은 수영을 잘한다.
شماها|شنا|خوب میزنند
君たちは||
「君たちは泳ぎが上手だ。」
“شماها خوب شنا میکنید.
강에 사람이 떠내려간다.
در رودخانه|انسان|می رود
「川に人が流されています。」
یک نفر در رودخانه در حال غرق شدن است.
아직 살아있다.
هنوز|زنده است
|生きている
「まだ生きている。」
هنوز زنده است.
사람을 구할 수도 있고 카메라를 들고 있으니 사진을 찍을 수도 있다.
انسان را|نجات دادن|هم||دوربین را|در دست|چون|عکس را|گرفتن|هم|هست
人を救うこともできるし、カメラを持っているので写真を撮ることもできる。
میتوانم کسی را نجات دهم و چون دوربین در دست دارم، میتوانم عکس بگیرم.
어떻게 할래?
چگونه|انجام میدی
どうする?
چطور میخواهی عمل کنی؟
너!” 내 앞자리 학생이 머뭇거리자 여지없이 밀어낸다.
تو|من|جلوی کلاس|دانش آموز|وقتی تردید کرد|بدون هیچ تردیدی|هل میدهد
||||ためらったら||
君!”私の前の席の学生がためらうと、やはり押し出す。
تو!” وقتی دانشآموز جلوی من تردید کرد، بیدرنگ او را هل دادم.
“너!” 산발적으로 날아다니는 그의 손가락 끝은 칼날처럼 날카롭다.
تو|پراکنده|پرواز کننده|او|انگشت|نوک|مانند تیغ|تیز است
|ばらばらに||||||
「お前!」ばらばらに飛び回る彼の指先は刃のように鋭い。
"تو!" انگشتان او که به طور پراکنده پرواز میکنند، تیز مانند تیغه هستند.
아무도 거부할 수 없는, 우리로선 생각을 가다듬어 본 적이 없는 그런 질문의 연속이었다.
هیچ کس|رد کردن|توانستن|نبودن|از نظر ما|فکر را|متمرکز کردن|قبلاً|بار|نبودن|آنچنانی|سوال|ادامه داشت
誰も拒否できない、私たちにとって考えを整理したことのないそんな質問の連続だった。
این یک سری سوالات بود که هیچکس نمیتوانست رد کند و ما هرگز به آن فکر نکرده بودیم.
카메라를 내던지고 사람을 구한다고 해도 밀려나고, 사진을 찍고 난 뒤 구한다고 해도, 밀려난다.
دوربین را|پرتاب کرده|انسان را|نجات دهد|حتی اگر|به عقب رانده می شود|عکس را|گرفته|بعد|از|نجات دهد|حتی اگر|به عقب رانده می شود
|投げ捨てて|||||||||||
カメラを投げ捨てて人を救おうとしても押し出され、写真を撮った後に救おうとしても、押し出される。
حتی اگر دوربین را پرتاب کرده و سعی کنیم کسی را نجات دهیم، باز هم کنار زده میشویم و حتی اگر بعد از گرفتن عکس کسی را نجات دهیم، باز هم کنار زده میشویم.
그런 상황이 되면 생각해보겠다는 학생들은 완전히 바보취급을 당하며 밀려났다.
آن|وضعیت|شود|فکر کردن به آن|دانش آموزان|کاملاً|به عنوان احمق|در حالی که|رانده شدند
|||||完全に|バカ扱いを||
そのような状況になると、考えてみようという学生たちは完全にバカ扱いされ、追いやられた。
در چنین شرایطی، دانشآموزانی که میگویند بعداً فکر میکنند، به طور کامل احمق به حساب میآیند و کنار زده میشوند.
그는 바보 같은 놈이라는 말을 학생들의 뒤통수에 꽂는 것을 잊지 않았다.
او|احمق|مانند|که|حرف|دانش آموزان|به پشت سر|فرو کردن|چیز|فراموش نکرد|نکرده است
彼はバカな奴という言葉を学生たちの後頭部に刺すことを忘れなかった。
او فراموش نکرد که به دانشآموزان بگوید که او یک احمق است.
“너!” 갑자기 칼끝이 내 눈을 가리켰다.
تو|ناگهان|نوک چاقو|من|چشمم|نشانه رفت
||刀の先|||
「お前!」突然、刃先が私の目を指した。
"تو!" ناگهان نوک چاقو به چشم من اشاره کرد.
“사진을 찍고 말겠습니다.” “사람이 죽어가는데 그 잘난 사진을 찍고 있어?” 도마에 오른 고기의 심정이 이런 것일까.
عکس|میگیرد|خواهم گفت|انسان|در حال مرگ است|آن|باهوش|عکس|میگیرد|هست|روی تخته برش|قرار گرفته|گوشت|احساس|این|چیزی است
||||死にかけている||||||||肉の|||
「写真を撮って話します。」 「人が死にかけているのにその自慢の写真を撮っているの?」 まるで皿に乗った肉の心情がこういうものなのか。
"عکس میگیرم و میگویم." "در حالی که یک نفر در حال مرگ است، تو در حال گرفتن عکسهای احمقانه هستی؟" آیا احساس گوشت روی تخته اینگونه است؟
도망갈 곳이 없었다.
فرار کردن|جایی|نبود
逃げる場所がなかった。
جایی برای فرار نبود.
마쓰자키 선생은 분명 우리들을 가지고 놀고 있었다.
ماتسوزاکی||مطمئناً|ما را|با|بازی|بود
|||私たちを|||
松崎先生は確実に私たちを弄んでいた。
معلم ماتسوزاکی به وضوح با ما بازی میکرد.
그러나 아무도 그의 공격을 막아낼 수가 없었다.
اما|هیچ کس|او|حمله|جلوگیری کردن||نبود
||||防ぐ||
しかし、誰も彼の攻撃を防ぐことができなかった。
اما هیچکس نتوانست حمله او را متوقف کند.
그런 공격을 받아본 적이 없었던 것이다.
چنین|حمله را|تجربه کرده|بار|نبوده|بوده است
そんな攻撃を受けたことがなかったのだ。
چون هرگز چنین حملهای را تجربه نکرده بودیم.
“넌 잔인한 놈이다.
تو|بی رحم|مرده
||やつだ
「お前は残酷な奴だ。」
"تو موجودی بیرحم هستی."
그리고 세상 사람들이 분명 너를 잔인한 놈으로 낙인 찍을거다.
و|دنیا|مردم|مطمئناً|تو را|بی رحم|به عنوان|مهر|خواهند زد
||||||||するだろう
「そして世界の人々は確かにお前を残酷な奴として烙印を押すだろう。」
و مردم دنیا مطمئناً تو را به عنوان یک موجود بیرحم علامتگذاری خواهند کرد.
사람을 구할 수 있는 능력이 있는데도 불구하고 죽어가는 사람의 사진을 찍어?
انسان را|نجات دادن|توانایی|دارد|قدرت|با وجود اینکه|با این حال|در حال مرگ|انسان|عکس|میگیری
「人を救うことができる能力がありながら、死んでいく人の写真を撮るのか?」
با اینکه توانایی نجات دادن یک نفر را داری، آیا عکس یک فرد در حال مرگ را میگیری؟
한 장의 사진을 위해?
یک|از|عکس|برای
فقط برای یک عکس؟
그럴 수 있어?
چنین|توان|هست
そういうことができるの?
آیا این امکانپذیر است؟
넌 잔인한 놈이야.” 그는 집요했다.
تو|بی رحم|آدمی هستی|او|اصرار داشت
||||執念深かった
君は残酷なやつだ。”彼はしつこかった。
تو یک آدم بی رحم هستی.
몇 남지 않은 학생들은 숨을 죽이고 우리 둘의 싸움을 지켜보고 있었다.
چند|باقی مانده|نیست|دانش آموزان|نفس|حبس کرده|ما|دو نفره|دعوا|تماشا می کردند|بودند
|||||殺して|||||
残り少ない学生たちは息を潜めて私たち二人の戦いを見守っていた。
چند دانش آموز باقی مانده با دقت به دعوای ما نگاه می کردند.
“찍습니다.” “이유는,” “모르겠습니다.” “이유를 대라.
میزنم|دلیلش|نمیدانم||
||||出せ
「撮ります。」 「理由は、」 「わかりません。」 「理由を言え。」
"عکس میزنم." "دلیلش این است که," "نمیدانم." "دلیل را بگو.
이유도 없이 사람을 죽여?
بدون دلیل|بدون|انسان را|میکشی
理由もなく人を殺す?
بدون دلیل آدم میکشی؟
넌 살인자야.
تو|قاتل هستی
|殺人者だよ
お前は殺人者だ。
تو یک قاتل هستی.
정당한 이유를 대지 않는 한.” 대답을 할 수 없었다.
مشروع|دلیل|ارائه|ندهد|یک|پاسخ|دادن|توانستن|نبود
正当な理由を挙げない限り、答えることができなかった。
«مگر اینکه دلیل موجهی ارائه دهی.» نتوانستم پاسخ دهم.
모르겠다는 말 외에는.
نمیفهمم|حرف|به جز
分からないという言葉以外には。
جز اینکه بگویم نمیدانم.
답을 알기는 알겠지만 말로 할 수 없다는 변명을 들이대었을때 그는 노기를 띠면서 몰아붙였다.
جواب|دانستن|می دانم|با کلام|گفتن|توانستن|نبودن|بهانه|وقتی که|او|خشم|با|تحت فشار قرار داد
||||||||||||追い詰めた
答えを知ってはいるが、言葉にできないという言い訳をしていた時、彼は怒りを示しながら迫ってきた。
میدانستم که پاسخ را میدانم اما وقتی بهانهای آوردم که نمیتوانم بگویم، او با خشم به من حمله کرد.
“아는데 말을 못해?
میدونی|حرف|نمیتونی
「知っているのに言えないのか?」
"میدانی اما نمیتوانی بگویی؟"
니가 니 엄마를 아는데 엄마라고 안 부르고 뭐라고 불러.” 난감하다.
تو|تو|مادرش|میشناسی|به عنوان مادر|نه|صدا میزند|به چه نامی|صدا میزند|گیج کننده است
||||お母さんと|||||
「お前がお母さんを知っているのに、お母さんと呼ばずに何と呼ぶの?」困った。
"تو مادرت را میشناسی اما او را مادر نمیخوانی، پس چه میگویی؟" این واقعاً گیجکننده است.
천하에 잔혹한 질문이다.
در جهان|بی رحمانه|سوال است
天下に||質問だ
「天下に残酷な質問だ。」
این یک سوال بیرحمانه در جهان است.
마쓰자키 선생은 자기 자리로 돌아갔다.
ماتسوزاکی||خود|به جایگاهش|برگشت
معلم ماتسوزاکی به جای خود بازگشت.
그리고는 세 시간 짜리 수업을 한 시간도 안 하고 마친다는 것이었다.
و سپس|سه|ساعت|دارای|کلاس|یک|حتی یک|نه|و|تمام کردن|بود
|||||||||終わるという|
و سپس این بود که کلاس سه ساعته را کمتر از یک ساعت تمام کرد.
그러면서 나보고 남으라고 했다.
در حین اینکه|به من|بمانم|گفت
||残るように|
در همین حال از من خواست که بمانم.
“한국에서 왔습니다.” 선생은 의외였다는 듯이 나에게 술을 좋아하냐고 물었다.
از کره|آمدم|معلم|به نظر می رسید که تعجب کرده بود|به گونه ای|به من|الکل|پرسید آیا دوست دارم|پرسید
|||||||好きかどうか|
「韓国から来ました。」先生は意外だというように私に酒が好きかと尋ねた。
"من از کره آمدم." معلم با تعجب از من پرسید که آیا الکل را دوست دارم.
한창 시절 없어서 못 먹지 있으면 밤을 샐 수 있는 나였다.
اوج|زمان|به خاطر نداشتن|نمی|بخورد|اگر بود|شب را|بیدار|توانستن|بود|من بودم
真っ盛り|時期|||||||||だった
若い頃は無くて飲めなかったが、あれば徹夜もできる私だった。
در آن زمان که نمیتوانستم بخورم، اگر بود میتوانستم شب را بیدار بمانم.
“오늘 밤 고르덴가이 와라지에 일곱 시 육 분까지 오게.” 마쓰자키 선생은 이 말을 남기고 아무 미련 없다는 듯이 강의실을 나가버렸다.
امروز|شب|گوردنگای|به ورازی|هفت|ساعت|شش||بیاید|ماتسوزاکی||این|حرف|گذاشتن|هیچ|حسرت|نبودن|به نظر|کلاس درس|خارج شد
||||||六|分まで||||||||||||
「今夜、ゴルデンガイのワラジに7時6分まで来るように。」松崎先生はこの言葉を残して、何の未練もないように教室を出て行った。
“امشب گوردنگای باید تا ساعت هفت و شش دقیقه بیاید.” آقای ماتسوزاکی این جمله را گفت و بدون هیچ دلسوزی از کلاس خارج شد.
고르덴가이는 어디며 또 와라지는 어딘지.
گوردنکای|کجاست|همچنین|واراژین|کجاست
ゴルデンガイ||||
ゴルデンガイはどこで、またワラジはどこなのか。
گوردنگای کجاست و واراچی کجاست؟
일곱 시 육 분은 또 뭔가.
هفت|ساعت|شش||دوباره|چیزی
七時六分は一体何なのか。
ساعت هفت و شش دقیقه یعنی چه؟
우여곡절 끝에 시간에 늦지 않고 와라지의 문을 열었을 때 마쓰자키 선생은 이미 취해서 앉아있었다.
فراز و نشیب|در نهایت|به موقع|دیر|نکرده|واراجی|در|باز کرد|وقتی|ماتسوزاکی||قبلاً|مست|نشسته بود
|||||わらじの|||||||酔って|
紆余曲折の末に時間に遅れずにワラジの扉を開けた時、マツザキ先生はすでに酔っ払って座っていた。
پس از فراز و نشیبهای بسیار، وقتی که به موقع و بدون تأخیر در را واراچی را باز کردم، آقای ماتسوزاکی قبلاً نشسته و مست بود.
“너하고 나하고 선생과 학생이 된 것은 운명이다.
تو و|من و|معلم و|دانش آموز|شده|چیز|سرنوشت است
||||||運命だ
「君と僕が先生と生徒になったのは運命だ。」
"سرنوشت ما این است که تو و من معلم و دانشآموز شدهایم.
스승과 제자가 될지는 두고 봐야 하겠지만 나를 넘어서지 않고는 감히 스승과 제자가 될 수 없다.
معلم و|شاگرد|بشود|منتظر|باید|خواهد بود|مرا|فراتر برود|نمی تواند|به جرأت|معلم و|شاگرد|شود|توانستن|نیست
|||置いて|||||||||||
「師匠と弟子になるかどうかはこれから見ていかなければならないが、私を越えなければ、敢えて師匠と弟子になることはできない。」
باید ببینیم که آیا ما استاد و شاگرد خواهیم شد یا نه، اما بدون اینکه از من فراتر بروی، نمیتوانی به جرأت استاد و شاگرد شوی.
나를 무참히 밟고 넘어서라.
مرا|بیرحمانه|زیر پا گذاشته|عبور کن
|||越えてしまえ
「私を無惨に踏み越えて行け。」
بر من پا بگذار و از من عبور کن.
그것이 너의 몫이다.” 선생은 나한테 한 말인지 자신한테 하는 말인지, 당시 나로서는 알 수없는 말을 늘어놓았다.
آن|تو|سهم است|معلم|به من|یک|حرف|به خود|کردن|حرف|در آن زمان|از نظر من|دانستن|نامشخص|حرف|گفت
|||||||||||||||並べた
それはお前の分だ。”先生は私に言ったのか、自分に言ったのか、その当時の私には分からない言葉を並べ立てた。
این وظیفه توست." معلم گفت، و من نمیدانستم که آیا این حرفها به من است یا به خودش، و در آن زمان نمیتوانستم بفهمم.
그리고 우리는 취했고, 밤이 깊도록 와라지에서 술을 마셨다.
و|ما|نوشیدیم|شب|تا عمق|در بار|مشروب|نوشیدند
そして私たちは酔っ払い、夜が更けるまで酒を飲んだ。
و ما مشروب خوردیم و تا دیروقت در وا راجی مشغول نوشیدن بودیم.
완전히 망가질 때까지.
کاملاً|خراب شود|تا
完全に壊れるまで。
تا اینکه کاملاً خراب شدیم.
고백 마쓰자키 선생이 한국에 왔다.
اعتراف|ماتسوزاکی|معلم|به کره|آمد
告白||||
マツザキ先生が韓国に来た。
استاد ماتو زاکی به کره آمد.
퀭한 눈에 초췌한 모습이었다.
خسته|در چشم|رنگ پریده|ظاهر بود
目がうつろで、みすぼらしい姿だった。
چشمانش خسته و ظاهری پریشان داشت.
이가 검어질 대로 검어진 걸로 보아 지병인 당뇨가 걷잡을 수 없이 수위를 넘어섰음을 알 수 있었다.
دندان|سیاه شدن|به اندازه|سیاه شده|به نظر|با توجه به|بیماری مزمن|دیابت|کنترل کردن|سطح|||فراتر رفته بودن|دانستن|سطح|بود
|||黒くなった||||||||水位||||
歯が黒くなっていることから、持病の糖尿病が手に負えないほど悪化していることがわかった。
با توجه به اینکه دندانها به شدت سیاه شدهاند، میتوان فهمید که بیماری مزمن دیابت به حدی رسیده است که دیگر قابل کنترل نیست.
내가 한국에 돌아온 후, 마쓰자키 선생이 한국에 온 것은 이번이 세 번째다.
من|به کره|برگشت|بعد|ماتسوزاکی|معلم|به کره|آمد|موضوع|این بار|سه|باره
|||||||||||回目
私が韓国に帰ってから、松崎先生が韓国に来たのはこれで三回目だ。
پس از بازگشتم به کره، این سومین باری است که آقای ماتسوزاکی به کره آمده است.
오면 가까운 호텔에서 이삼일 정도 잠시 머물다 돌아갔지만 이번에는 아내와 내가 선생을 집으로 모셨다.
وقتی میاد|نزدیک|در هتل|یکی دو روز|حدود|موقتی|بمانیم|ولی برگشتند|این بار|و همسرم|من|معلم را|به خانه|دعوت کردیم
来ると近くのホテルで一、二日ほど少し泊まって帰っていたが、今回は妻と私が先生を家にお迎えした。
او معمولاً برای یکی دو روز در یک هتل نزدیک میماند و سپس برمیگردد، اما این بار من و همسرم او را به خانه دعوت کردیم.
내가 평소에 마쓰자키 선생에 대한 이야기를 아내에게 했던 관계로, 아내도 선생에 대한 거부감이 별로 없었다.
من|معمولاً|ماتسوزاکی|درباره ی معلم|درباره ی|صحبت|به همسرم|کرده بودم|به خاطر|همسرم هم|درباره ی معلم|درباره ی|احساس منفی|چندان|نداشت
普段から松崎先生について妻に話していた関係で、妻も先生に対する拒否感があまりなかった。
به دلیل اینکه من معمولاً درباره آقای ماتسوزاکی با همسرم صحبت میکردم، همسرم نیز احساس منفی خاصی نسبت به او نداشت.
병환 중의 선생을 위해, 아내는 헌신적으로 편하게 해드리고 싶어 했다.
بیماری|در|معلم را|برای|همسر|فداکارانه|راحت|کمک کردن به|میخواست|کرد
|||||||してあげる||
病気中の先生のために、妻は献身的に楽にしてあげたいと思っていた。
برای معلمی که بیمار بود، همسرش میخواست به طور فداکارانه او را راحت کند.
선생의 음식에 대한 요구는 다양했다.
معلم|به غذا|درباره||متنوع بود
先生の食べ物に対する要求はさまざまだった。
خواستههای معلم در مورد غذا متنوع بود.
짜면 안된다, 소금은 더더욱 안된다, 설탕도 안된다, 스테이크가 먹고 싶다, 생선이 먹고 싶다, 일본식 샤브샤브가 먹고 싶다.
نودل|نباید|نمک|به هیچ وجه|نباید|شکر هم|نباید|استیک|بخورم|میخواهم|ماهی|بخورم|میخواهم|به سبک ژاپنی|شابوشابو|بخورم|میخواهم
作ったら||||||||||||||しゃぶしゃぶ||
塩分はダメだ、もっとダメだ、砂糖もダメだ、ステーキが食べたい、魚が食べたい、日本式しゃぶしゃぶが食べたい。
نباید شور باشد، نمک هم به هیچ وجه نباید باشد، شکر هم نباید باشد، استیک میخواهم، ماهی میخواهم، شابوشابوی ژاپنی میخواهم.
우리는 조금도 선생이 불편해하지 않도록 최선을 다했다.
ما|حتی کمی|معلم|ناراحت کند|نکند|بهترین تلاش خود را|انجام دادیم
|||不便にしない|||
私たちは先生が少しも不快に感じないように最善を尽くした。
ما تمام تلاش خود را کردیم تا معلم حتی کمی هم ناراحت نشود.
식사 후 선생은 비스듬히 누워 담배를 피워물었다.
غذا|بعد از||به طور مایل|دراز کشید|سیگار را|کشید
|||斜めに|||
食事の後、先生は横になってタバコを吸った。
پس از غذا، معلم به طور مایل دراز کشید و سیگار کشید.
세상에 맛있는 것이 담배 이상 뭐가 있겠느냐는 듯이 연기를 뿜어대는 그의 모습에서 생에 대한 애착이라고는 하나도 느낄 수 없었다.
در دنیا|خوشمزه|چیزی|سیگار|بیشتر از|چه چیزی|وجود دارد|به نظر میرسد|دود|بیرون دادن|او|از ظاهر|زندگی|نسبت به||حتی یک|احساس کردن|توانستن|نبود
||||||||煙|吐き出している|||||||||
世界で美味しいものがタバコ以上に何があるのだろうというように煙を吐き出す彼の姿からは、生への愛着が全く感じられなかった。
در حالی که او دود را به بیرون میفرستاد، به نظر میرسید که هیچ چیز در دنیا خوشمزهتر از سیگار وجود ندارد و من هیچ گونه وابستگی به زندگی در او احساس نکردم.
그때 우리에게는 막 태어난 딸이 하나 있었다.
آن زمان|به ما|تازه|متولد شده|دختر|یکی|بود
あの時、私たちにはまだ生まれたばかりの娘が一人いた。
در آن زمان، ما یک دختر تازه متولد شده داشتیم.
강보에 싸여 놀고 있는 딸아이 옆에서 마쓰자키 선생은 예사로 담배를 피웠다.
در پوشک|پیچیده شده|بازی کردن|است|دختر|در کنار|ماتسوزاکی||به طور عادی|سیگار|کشید
||||||||いつものように||
おくるみに包まれて遊んでいる娘の横で、松崎先生は普段通りに煙草を吸っていた。
در کنار دختر بچهای که در پارچهای پیچیده شده بود، معلم ماتسوزاکی به طور عادی سیگار میکشید.
심지어는 담배 연기를 아이 얼굴에 불며 아이가 손까지 다 감싼 베넷 옷으로 얼굴을 비벼대는 것을 즐기고 있었다.
حتی|سیگار|دود|کودک|به صورت|دمید||حتی دست|تمام|پوشانده|کلاه|با لباس|صورت|مالیدن|(نشانگر مفعول)|لذت میبرد|بود
|||||||手まで|||||||||
さらには煙草の煙を子供の顔に吹きかけ、子供が手で包んでいるおくるみで顔をこすりつけるのを楽しんでいた。
حتی او از این که دود سیگار را به صورت کودک بدمید و کودک با لباس بادی که دستش را کاملاً پوشانده بود، صورتش را مالش دهد، لذت میبرد.
선생님!
معلم
先生!
معلم!
담배는 베란다!
سیگار|بالکن
タバコは|
タバコはベランダ!
سیگار در بالکن!
아이에게 하는 것을 보고 놀라 고함을 치면 선생은 알았다 알았다, 그러고는 담배를 문 채 베란다로 가는 척하며 그 자리에 주저앉아 피우던 담배를 다 피우곤 했다.
به بچه|انجام دادن|کار|دیدن|تعجب کرده|فریاد|بزند||فهمید|فهمید|و سپس|سیگار|در دهان|با|به بالکن|رفتن|تظاهر به|او|در آنجا|نشسته|کشیدن|سیگار|تمام|کشید|کرد
|||||叫び|||||||||ベランダに||||||||||
子供にすることを見て驚いて叫ぶと、先生は分かった分かったと言って、タバコをくわえたままベランダに行くふりをしながら、その場に腰を下ろして吸っていたタバコを全部吸い終わっていた。
وقتی دید که به کودک میگوید، با تعجب فریاد میزند و معلم میدانست، میدانست، و سپس در حالی که سیگار را در دهان داشت، به سمت بالکن میرفت و در آنجا نشسته و سیگار را تمام میکرد.
그런 선생이 내 집에서 먹고 자고 끊임없이 담배를 피우면서 한 달 정도를 머물렀다.
آنچنانی|معلم|من|در خانه|خوردن و|خوابیدن و|به طور مداوم|سیگار|کشید|یک|ماه||اقامت کرد
そのような先生が私の家で食べたり寝たりしながら、絶えずタバコを吸い、一ヶ月ほど滞在した。
آن معلم حدود یک ماه در خانه من زندگی کرد و غذا خورد و مدام سیگار کشید.
“니가 만약에 니콘 살롱에서 초대전을 하던지 태양상을 받든지 하면 내가 일자리를 소개해주겠다.” 언젠가 와라지에서 선생과 술을 마시며 사진 일자리를 얻을 방법이 없겠느냐고 어렵게 말을 꺼냈을 때 선생의 답은 냉담했다.
تو|اگر|نیکون|در سالن|نمایشگاه انفرادی|برگزار کند|جایزه خورشید|بگیرد|اگر|من|شغل|معرفی میکنم|روزی|در وراجی|با معلم|مشروب|در حال نوشیدن|عکاسی|شغل|به دست آوردن||نخواهد بود|به سختی|صحبت|درآوردن|زمان|معلم|پاسخ|سرد بود
||||||||||||||||||||||||||||冷淡だった
「もしお前がニコンサロンで招待展をするか、太陽賞を受けるなら、仕事を紹介してやる。」ある日、ワラジで先生と酒を飲みながら、写真の仕事を得る方法はないかと難しい言葉を口にした時、先生の返事は冷淡だった。
"اگر تو در سالن نیکون نمایشگاه انفرادی برگزار کنی یا جایزه خورشید را بگیری، من شغلی برایت معرفی میکنم." وقتی که به سختی از معلم پرسیدم آیا راهی برای پیدا کردن شغل عکاسی وجود دارد، پاسخ او سرد بود.
니콘 살롱은 현역으로 현장에서 십 년 이상 공을 들여야 겨우 전시를 할까 말까 한 곳이다.
نیکون|سالن|به عنوان یک حرفه ای|در محل|ده|سال|بیشتر از|کار|باید|به سختی|نمایش|انجام دهد|انجام ندهد|یک|
|サロンは|||||||||展示を||||
ニコンサロンは現役で現場で十年以上努力しなければ、やっと展覧会を開くかどうかの場所だ。
سالن نیکون جایی است که باید بیش از ده سال در میدان کار کنید تا شاید بتوانید نمایشگاهی برگزار کنید.
학생의 신분으로는 어림 없는 곳이다.
دانشجویی|به عنوان|احتمال|نیست|جایی
|身分としては|||
学生の身分では到底無理な場所だ。
به عنوان یک دانشآموز، اینجا جایی نیست که بتوانید به آن دسترسی داشته باشید.
태양상도 마찬가지다.
نقشه خورشید|همانطور است
太陽相図|
太陽に関しても同様だ。
خورشید هم همینطور است.
자존심이 상했다.
عزت نفس|آسیب دید
|傷ついた
プライドが傷ついた。
غرورم جریحهدار شد.
차라리 실력을 키워라, 그러면 내가 적당한 시기에 너의 일자리를 알아봐 주겠다 는 따뜻한 한마디가 내게는 더 절실한 시기였다.
بهتر|مهارتت|پرورش بده|در آن صورت|من|مناسب|در زمان|تو|شغل|پیدا کردن|به تو می دهد|نشانه موضوع|گرم|یک جمله|به من|بیشتر|ضروری|زمان بود
||||||||仕事||あげる|||||||
むしろ実力を身につけろ、そうすれば適切な時期に君の仕事を探してあげるという温かい言葉が、私にはもっと切実な時期だった。
بهتر است مهارتت را تقویت کنی، در این صورت من در زمان مناسب برایت شغف پیدا میکنم، این جملهای گرمتر برای من در آن زمان ضروریتر بود.
그의 사진 학교 1학년 겨울방학 동안 나는 동경의 구석구석을 돌아다니면서 사진을 찍었다.
او|عکس|مدرسه|سال اول|تعطیلات زمستانی|در طول|من|توکیو|در هر گوشه و کنار|در حال گشت و گذار|عکسها را|گرفتم
彼の写真学校1年生の冬休みの間、私は東京の隅々を回りながら写真を撮った。
در طول تعطیلات زمستانی سال اول مدرسه عکاسیام، من در گوشه و کنار توکیو به عکاسی پرداختم.
말 그대로 나는 하루 스물 네 시간을 사진에만 몰두했다.
حرف|به معنای واقعی|من|روز|بیست|چهار|ساعت|فقط به عکاسی|غرق شده بودم
|||||||写真にだけ|
文字通り、私は一日24時間を写真に没頭していた。
به معنای واقعی کلمه، من بیست و چهار ساعت روز را فقط به عکاسی مشغول بودم.
자면서도 꿈속에서 셔터를 눌러댔다.
حتی در خواب|در خواب|شاتر را|فشار داد
||シャッターを|
寝ている間にも夢の中でシャッターを押していた。
حتی در خواب هم دکمه شاتر را فشار میدادم.
신학기가 시작된 어느 날 아침 니콘 살롱 관계자로부터 전화가 왔다.
ترم جدید|شروع شده|یک|روز|صبح|نیکون|سالن|از نماینده|تلفن|آمد
新学期が始まったある朝、ニコンサロンの関係者から電話がかかってきた。
در یکی از صبحهای آغاز سال تحصیلی، تماسی از یکی از مسئولان سالن نیکون دریافت کردم.
응모에 통과해 오는 5월, 신주쿠 니콘 살롱에 전시 일정을 잡아두었다는 것이다.
در مسابقه|قبول شده|آینده|ماه مه|شینجوکو|نیکون|در سالن|نمایشگاه|برنامه|رزرو شده است|خواهد بود
応募に||||||||||
応募に通過し、来る5月、新宿ニコンサロンで展示の日程が決まっているということだ。
به من گفتند که در مسابقه پذیرفته شدهام و در ماه مه، زمان نمایشگاهی در سالن نیکون شینجوکو تعیین شده است.
나는 뛸 듯이 기뻤다.
من|بپر|مانند|خوشحال بودم
私は跳び上がるほど嬉しかった。
من به شدت خوشحال بودم.
꿈이 현실이 된 것이다.
خواب|واقعیت|شده|است
夢が現実になったのだ。
خواب به واقعیت تبدیل شده بود.
나는 감사하다는 말을 하고 바로 마쓰자키 선생에게 그 사실을 알렸다.
من|از گفتن تشکر|حرف|و|بلافاصله|ماتسوزاکی|به معلم|آن|واقعیت|اطلاع داد
|感謝するという||||||||
私は感謝の言葉を述べ、すぐに松崎先生にその事実を伝えた。
من از او تشکر کردم و بلافاصله این موضوع را به معلم ماتسوزاکی اطلاع دادم.
선생은 별로 놀라지도 않고, 저녁에 와라지에서 보자는 말을 하고는 전화를 끊어버렸다.
معلم|چندان|هم تعجب نکرد|نکرد|در شب|در ورازی|دیدن کردن|حرف|و|تلفن|قطع کرد
||||||||||切ってしまった
先生はあまり驚かず、夕方にワラジで会おうと言って電話を切ってしまった。
معلم چندان هم شگفتزده نشد و گفت که شب در وا راجی همدیگر را ببینیم و سپس تلفن را قطع کرد.
와라지에서 만난 선생은 축하한다는 한 마디 외에는 일체 다른 말을 하지 않았다.
در وراجی|ملاقات کرد|معلم|تبریک گفتن|یک|جمله|به جز|هیچ|دیگر|حرف|نکرد|بود
ワラジで会った先生は、お祝いの一言以外は一切他の言葉を話さなかった。
معلمی که در وا راجی ملاقات کردم، جز یک جمله تبریک هیچ حرف دیگری نزد.
여전히 술잔을 기울이고 담배를 피워물었다.
هنوز|لیوان را|سر کشید و|سیگار را|کشید
相変わらず酒を傾けてタバコを吸っていた。
او هنوز هم مشغول نوشیدن و سیگار کشیدن بود.
선생의 답을 기다리던 내가 용기를 내어 일자리 얘기를 하려 하자 마쓰자키 선생이 날 보며 하는말이 “소도 뒷걸음질하다 줄을 잡는 수가 있다.
معلم|پاسخ|منتظر|من|شجاعت|به خود|کار|صحبت|انجام|وقتی|ماتسوزاکی|معلم|مرا|نگاه کرده|گفتن|گاوها|به عقب بروند|طناب|گرفتن|احتمال|وجود دارد
|||||||話|||||私||||後ずさりする||||
先生の答えを待っていた私が勇気を出して仕事の話をしようとすると、マツザキ先生が私を見て言った言葉は「牛も後ずさりしながらロープをつかむことがある。」
وقتی که منتظر جواب معلم بودم، با شجاعت تصمیم گرفتم درباره شغل صحبت کنم، که معلم ماتسوزاکی به من نگاه کرد و گفت: "حتی گاوها هم گاهی به عقب میروند و میتوانند رشتهای را بگیرند."
니콘 살롱에서 전시 한번 하는 것은 누구나가 할 수 있다.
نیکون|در سالن|نمایشگاه|یک بار|انجام دادن|چیز|هر کسی|انجام دادن|توانایی|دارد
||||||誰でも|||
ニコンサロンで展示を一度するのは誰でもできる。
برگزاری یک نمایشگاه در سالن نیکون برای هر کسی ممکن است.
니가 세 번 전시를 한다면 내가 두말하지 않고 일자릴 알아봐 주겠다.” 나는 들었던 술잔을 그 자리에 딱 놓고 뒤도 돌아보지 않고 와라지를 나와버렸다.
تو|سه|بار|نمایش|اگر|من|دو بار فکر نکردن|بدون|شغل|پیدا کردن|میدهد|من|شنیده شده|لیوان|آن|در آنجا|محکم|گذاشتن|پشت|نگاه کردن|بدون|لباس|بیرون آمد
|||||||||||||||||||||わらじ|
君が3回展示をするなら、私は二言無く仕事を探してあげる。私は聞いていた杯をその場に置いて、振り返らずに和らぎを出て行った。
اگر تو سه بار نمایشگاه برگزار کنی، من بدون هیچ حرفی تاریخ را برایت پیدا میکنم.” من لیوان مشروب را در آنجا گذاشتم و بدون اینکه برگردم، از آنجا خارج شدم.
아무리 선생이라고 하지만 사람을 놀려도 분수가 있지.
هرچقدر|معلم باشد|اما|مردم را|مسخره کند|حد و مرزی|وجود دارد
|先生だと||||分け前|
いくら先生だと言っても、人をばかにするのには限度がある。
هرچقدر هم که معلم باشد، اما در مورد مردم باید حد و مرز را رعایت کند.
밤새 분이 풀리지 않았다.
تمام شب|خشم|برطرف نشد|نبود
一晩中怒りが収まらなかった。
تمام شب نتوانستم خشمم را فراموش کنم.
배신감이 들어 두 번 다시 선생을 보고 싶지 않았다.
حس خیانت|وارد|دو|بار|دوباره|معلم را|دیدن|نمی خواست|بود
裏切られた感情||||||||
裏切られた気持ちで、二度と先生に会いたくなかった。
احساس خیانت میکردم و نمیخواستم دوباره معلم را ببینم.
매일 밤 나를 불러내 술친구를 삼던 선생에게서도 일체 전화가 오지 않았다.
هر روز|شب|مرا|بیرون کشید|دوست نوشیدنی|میساخت||هیچ|تماسی|نیامد|نبود
||||酒友を||||||
毎晩私を呼び出して酒友にしていた先生からも全く電話が来なかった。
هر شب مرا صدا میزد و دوست نوشیدنیام میکرد، اما از معلم هیچ تماسی نیامد.
그렇게 한 주가 지난 어느 날 선생으로부터 전화가 왔다.
آنطور|یک|هفته|گذشته|یک|روز|از معلم|تلفن|آمد
そうして一週間が過ぎたある日、先生から電話がかかってきた。
پس از یک هفته، روزی از معلم تلفن آمد.
“내일 아침 아홉 시 사십사 분에 강담사 정문 앞에서 보자.
فردا|صبح|نه|ساعت|چهل و چهار|در دقیقه|معبد گانگدام|درب اصلی|در جلوی|همدیگر را ببینیم
||||44|||||
「明日の朝九時四十四分に、講談社の正門前で会おう。」
"فردا صبح ساعت نه و چهل و چهار دقیقه در جلوی درب اصلی معبد کیانگدام ملاقات کنیم.
카메라를 들고 나와라.” 선생은 간단하게 자기 말만 하고는 전화를 끊어버렸다.
دوربین را|با|بیا بیرون|معلم|به سادگی|خودش|فقط|گفت و|تلفن را|قطع کرد
||出てこい|||||||
カメラを持って出てこい。」先生は簡単に自分の言葉だけを言って電話を切ってしまった。
دوربینت را بردار و بیا." معلم به سادگی فقط حرف خود را زد و تلفن را قطع کرد.
강담사는 어디 있으며 카메라는 왜 챙기라고 하는지.
معلم کلاس درس|کجا|هست|دوربین|چرا|گفتن به بردن|انجام دادن
講談社はどこにあり、なぜカメラを持って行くように言っているのか。
گاندامسرا کجاست و چرا میگویند دوربین را بردارید.
머릿속이 분주하게 움직이는 가운데 나는 직감했다.
در سرم|به طور فعال|در حال حرکت|در میان|من|شهود کردم
|||||直感した
頭の中が忙しく動いている中で、私は直感した。
در حالی که ذهنم به شدت در حال حرکت بود، من به طور غریزی احساس کردم.
일거리다.
کار کردن
仕事する
仕事を与える。
کار.
놓칠 수 없는 기회.
از دست دادن|می|نیست|فرصت
|||機会
逃せないチャンス。
فرصتی که نمیتوان از دست داد.
마쓰자키 선생은 솜씨를 두 번 요구하지 않는다.
ماتسوزاکی||مهارت را|دو|بار|نمی خواهد|می کند
|||||要求し|
松崎先生は腕前を二度要求しない。
معلم ماتسوزاکی دو بار از مهارت نمیخواهد.
한 번으로 끝이다.
یک|بار|تمام میشود
一度で終わりだ。
یک بار کافی است.
멋진 일자리를 얻느냐, 다시 식당에서 접시를 닦으며 아르바이트를 계속 하느냐는 내일 하루에 달렸다.
عالی|شغل|به دست آوردن|دوباره|در رستوران|ظرف ها|شستن|کار پاره وقت|ادامه|دادن|فردا|در روز|بستگی داشت
||||||||||||かかっている
素晴らしい職に就くか、再びレストランで皿を洗いながらアルバイトを続けるかは明日一日次第だ。
اینکه آیا شغف فوقالعادهای به دست میآورم یا اینکه دوباره باید در رستوران بشقابها را بشویم و به کار پارهوقت ادامه دهم، به فردا بستگی دارد.
솜씨를 보여주어야 한다.
مهارت را|باید نشان دهی|می کند
|見せなければ|
腕前を見せなければならない。
باید مهارت خود را نشان دهم.
나는 그날 빌려온 친구의 카메라를 밤을 설쳐가며 손에 익혔다.
من|آن روز|قرض گرفته شده|دوست|دوربین|شب|با بی خوابی|به دست|عادت کرد
||借りた||||||
私はその日借りた友達のカメラを夜を徹して手に馴染ませた。
من آن روز دوربین دوستم را که قرض گرفته بودم، شب را به سختی تمرین کردم.
당시 나는 니콘 FM2 라는 카메라 한 대와 35미리 렌즈 하나밖에 없었다.
در آن زمان|من|نیکون|FM2|که|دوربین|یک||35 میلیمتر|لنز|فقط یک|نداشت
当時私はニコンFM2というカメラ1台と35ミリレンズ1本しか持っていなかった。
در آن زمان فقط یک دوربین نیکون FM2 و یک لنز 35 میلیمتری داشتم.
강담사까지는 지도를 들고 전철을 확인해가며 벌써 한번 다녀왔다.
تا معبد گانگدام|نقشه|در دست|قطار|با بررسی|قبلاً|یک بار|رفته بودم
|||電車を||||
江潭寺までは地図を持って電車を確認しながらすでに一度行ったことがある。
تا گاندمسا، با نقشه در دست و با چک کردن مترو، قبلاً یک بار رفته بودم.
내일 아침에 시간에 맞춰 가는 데는 지장이 없다.
فردا|صبح|به موقع|به|رفتن|در|مانعی|نیست
明日の朝、時間通りに行くのに問題はない。
برای رفتن به موقع فردا صبح مشکلی نخواهم داشت.
취재 현장에서 촬영을 하는 동안 마쓰자키 선생은 일체 말이 없었다.
گزارش|در محل|فیلمبرداری|انجام دادن|در طول|ماتسوزاکی||هیچ|کلام|نبود
取材現場で撮影をしている間、松崎先生は全く何も言わなかった。
در حین فیلمبرداری در محل گزارش، آقای ماتسوزاکی هیچ حرفی نزد.
이래라저래라 주문도 하지 않았다.
اینجوری و اونجوری|سفارش هم|نکرده|بود
ああだこうだ|||
こうしろああしろの注文もしていなかった。
او هیچ دستوری نداد.
나는 초조했고, 닥치는 대로 사진을 찍었다.
من|مضطرب بودم|هر چیزی که می رسید|به طور تصادفی|عکس|گرفتم
|焦っていた||||
私は焦って、あれこれ写真を撮った。
من مضطرب بودم و به هر طریقی عکس میگرفتم.
내 카메라와 빌린 친구 카메라로 같은 장면을 중복해서 찍었다.
من|و دوربین|قرضی|دوست|با دوربین|همان|صحنه|به طور تکراری|عکس گرفت
自分のカメラと借りた友達のカメラで同じ場面を重複して撮った。
با دوربین خودم و دوربین دوستی که قرض گرفته بودم، همان صحنه را دوباره عکس گرفتم.
혹시 카메라가 고장이 날지 모른다는, 고장이 나더라도 어느 카메라건 한 쪽에는 꼭 사진이 찍혀있어야 한다는 강박관념이 나를 한치의 긴장도 풀 수 없게 만들었다.
شاید|دوربین|خرابی|بیفتد|نمیدانم|خرابی|حتی اگر|هر|دوربینی|یک||حتماً|عکس|باید گرفته شده باشد|که|وسواس|مرا|حتی یک ذره|تنش|رها|توان|نکند|ساخته بود
||||||||カメラなら||||||||||||||
もしかしたらカメラが壊れるかもしれない、壊れてもどちらかのカメラには必ず写真が撮れていなければならないという強迫観念が私を少しも緊張から解放してくれなかった。
احساس میکردم که ممکن است دوربین خراب شود و حتی اگر خراب هم شود، باید حتماً در یک طرف عکس وجود داشته باشد، این وسواس باعث شد که نتوانم حتی یک لحظه آرامش داشته باشم.
취재가 끝난 저녁, 파김치가 되어 암실에서 프린트를 해 가지고 나왔다.
گزارش|تمام شده|شب|حالت خستگی ناشی از کار زیاد|شده|در اتاق تاریک|چاپ|انجام|با خود|خارج شد
取材|||||||||
取材が終わった夜、パギムチになって暗室でプリントをして持ってきた。
بعد از پایان مصاحبه، به حالت پخته شده درآمده و در اتاق تاریک چاپ کردم و بیرون آمدم.
마쓰자키 선생은 사진은 보지도 않고 위층의 편집실로 가지고 갔다.
ماتسوزاکی|معلم|عکس|حتی نگاهی هم به آن|نکرده|طبقه بالای|به اتاق ویرایش|با خود|برد
松崎先生は写真も見ずに上階の編集室に持って行った。
معلم ماتسوزاکی بدون اینکه به عکسها نگاه کند، آنها را به اتاق ویرایش در طبقه بالا برد.
얼마 후 돌아온 선생은 와라지로 가자고 했다.
چند|بعد|برگشته|معلم|به ورازی|گفت بیاییم|کرد
||||わらじ||
しばらくして戻ってきた先生はワラジに行こうと言った。
مدتی بعد، معلم برگشت و گفت که بیایید به ورازی برویم.
가는 동안 선생은 아무 말이 없었다.
رفتن|در حین||هیچ|حرف|نبود
行く間、先生は何も言わなかった。
در طول راه، معلم هیچ حرفی نزد.
바늘방석이었다.
سوزنکشی بود
針のような座布団だった。
این یک نشانه است.
좋다든지 나쁘다든지 한마디라도 해주면 좋겠는데.
خوب بودن|بد بودن|حتی یک کلمه|بگویی|خوب میشد
良いか悪いか||||
良いとか悪いとか、ひと言でも言ってくれればいいのに。
اگر فقط یک کلمه بگوید که خوب است یا بد، خوب میشود.
매 맞는 아이보다 매를 기다리는 아이가 더 공포에 떤다는 것이 바로 이런 것일게다.
ضربه|خوردن|از کودک|ضربه را|منتظر|کودک|بیشتر|از ترس||چیز|درست|این|خواهد بود
||||||||||||ことだろう
殴られる子供よりも殴られるのを待っている子供の方が、より恐怖に震えているということは、まさにこういうことだろう。
این همان چیزی است که میگویند، بچهای که منتظر کتک خوردن است، بیشتر از بچهای که کتک میخورد، ترسیده است.
와라지에서 몇 잔 술을 연거푸 드신 선생은 초조해하는 나에게 말했다.
در وراجی|چند|لیوان|مشروب را|پی در پی|نوشید|معلم|نگران|به من|
||||連続して|飲んだ||||
わらじの上で何杯か酒を連続して飲んだ先生は、不安が募る私に言った。
استاد که چندین لیوان مشروب در وا راجی نوشیده بود، به من که نگران بودم گفت.
“데스크에게 다음 일을 너에게 맡겼다.” 선생의 입가에 아주 짧게 웃음이 번지는 듯했다.
به میز|بعدی|کار|به تو|سپرد|معلم|در کنار دهان|خیلی|به طور کوتاه|لبخند|پخش می شود|به نظر می رسید
||||任せた|||||||
「デスクに次の仕事を君に任せた。」先生の口元には、ほんの少し微笑みが浮かんでいるようだった。
"به دکمه گفتهام که کار بعدی را به تو بسپارد." به نظر میرسید لبخندی بسیار کوتاه بر لبان استاد نشسته است.
반년 이상을 선생과 술을 마셨지만 그런 표정은 처음 보았다.
نیم سال||با معلم|مشروب|نوشیدیم اما|آنچنانی|حالت|اولین بار|دیدم
||||飲んだが||||
半年以上先生と酒を飲んだが、その表情を見るのは初めてだった。
بیش از نیم سال با استاد مشروب نوشیدهام، اما چنین حالتی را برای اولین بار دیدم.
“잘해봐라.” 선생은 자신의 술잔으로 내 술잔을 가볍게 두드렸다.
خوب تلاش کن||خود|با لیوان|من|لیوان|به آرامی|ضربه زد
頑張ってみろ|||||||
「頑張れよ。」先生は自分の酒杯で私の酒杯を軽く叩いた。
"خوب انجام بده." استاد با لیوان مشروب خود به آرامی به لیوان من ضربه زد.
마쓰자키 선생은 포토 저널리스트가 아니다.
ماتسوزاکی||عکاسی|خبرنگار|نیست
||フォト||
マツザキ先生はフォトジャーナリストではない。
آقای ماتسوزاکی یک عکاس خبری نیست.
그는 최고의 필력을 자랑하는 자유기고가로서 초일류의 카메라맨을 마음대로 선별해서 쓸 만한 위치에 있었다.
او|بهترین|توانایی نوشتن|که به آن افتخار می کند|به عنوان یک نویسنده آزاد|فوق العاده حرفه ای|دوربین دار|به دلخواه|انتخاب کردن|قابل استفاده|مناسب|در موقعیت|بود
||筆力||||||||||
彼は最高の筆力を誇る自由な寄稿家として、超一流のカメラマンを自由に選んで使える立場にいた。
او به عنوان یک نویسنده آزاد با بهترین مهارت نوشتاری، در موقعیتی بود که میتوانست بهترین عکاسان را به دلخواه خود انتخاب کند.
그런 마쓰자키 선생이 인정했다.
آنچنانی|ماتسوزاکی|معلم|تأیید کرد
|||認めた
そんな松崎先生が認めてくれた。
آقای ماتسوزاکی این را تأیید کرد.
너무도 기쁜 일이었지만 나도 어느새 마쓰자키 선생처럼 냉정하게 술을 마시고 있었다.
خیلی|خوشحال|بود اما|من هم|ناگهان|ماتسوزاکی|مثل معلم|با خونسردی|الکل را|نوشید|بود
||||||先生のように||||
とても嬉しいことだったが、いつの間にか松崎先生のように冷静に酒を飲んでいた。
این یک خبر بسیار خوشحالکننده بود، اما من نیز به تدریج مانند آقای ماتسوزاکی به آرامی مشروب مینوشیدم.
그리고 마셔도 마셔도 취하지 않았다.
و|حتی اگر بنوشد|حتی اگر بنوشد|مست شود|نشد
|飲んでも|||
そして、いくら飲んでも酔わなかった。
و هرچقدر هم که نوشید، مست نشد.
내 집에서 한 달을 머문 마쓰자키 선생은 어느 날 아침 이혼한 아내가 있는 뉴욕으로 가겠다며 갑자기 짐을 챙겼다.
من|در خانه|یک|ماه|اقامت کرد|ماتسوزاکی||یک|روز|صبح|طلاق گرفته|همسر|دارای|به نیویورک|گفت که می رود|ناگهان|بار|جمع کرد
私の家に1ヶ月滞在したマツザキ先生は、ある朝、離婚した妻がいるニューヨークに行くと言って突然荷物をまとめ始めた。
معلم ماتسوزاکی که یک ماه در خانه من مانده بود، یک روز صبح ناگهان گفت که میخواهد به نیویورک برود، جایی که همسرش را طلاق داده است و شروع به جمع کردن وسایلش کرد.
짐이라 해야 수건 몇 벌과 대학노트 몇 권이었다.
بار|باید|حوله|چند|عدد و|دفتر دانشگاهی|چند|بود
||||セット|||
荷物と言っても、タオル数枚と大学ノート数冊だけだった。
وسایلش فقط چند حوله و چند دفتر دانشگاهی بود.
그리고는 바래다 드리겠다는 우리를 뿌리치고 혼자 택시를 타고 휑하니 가버렸다.
و سپس|رساندن|قول دادن به||رد کرد|تنها|تاکسی|سوار شد|به سرعت|رفت
||||||||すっきり|行ってしまった
そして私たちを振り切って、一人でタクシーに乗ってさっと去ってしまった。
سپس ما را که میخواستیم او را همراهی کنیم، رد کرد و به تنهایی سوار تاکسی شد و به سرعت رفت.
본래 그런 선생이다.
در اصل|آنچنانی|معلم است
||先生だ
元々そういう先生だ。
او در اصل چنین معلمی است.
당황해 하는 아내에게 나는 이 말로밖에는 설명할 길이 없었다.
گیج|کننده|به همسرم|من|این|جز به این حرف|توضیح دادن|راه|نبود
|||||言葉でしか|||
困惑する妻に、私はこの言葉以外では説明する術がなかった。
برای همسرم که در حال گیجی بود، تنها راهی که میتوانستم توضیح دهم همین بود.
선생은 어제 저녁 나를 앉혀놓고 이런 이야기를 했다.
معلم|دیروز|عصر|مرا|نشاند و|اینگونه|داستان|گفت
||||座らせておいて|||
先生は昨日の夕方、私を座らせてこういう話をした。
معلم دیروز شب من را نشاند و این داستان را برایم گفت.
“알다시피 니가 사진을 잘 찍는다고 하지만, 너만큼 찍는 카메라맨은 세상 어디를 가나 수두룩하다.
همانطور که میدانی|تو|عکس|خوب|میگیرد|اما|به اندازه تو|گرفتن|دوربینبردار|دنیا|هر جا|برود|فراوان است
||||||君ほど||||||
「知っての通り、お前が写真をよく撮ると言っても、お前以上に撮るカメラマンは世界のどこに行ってもたくさんいる。
"همانطور که میدانی، تو میگویی که عکسهای خوبی میگیری، اما در دنیا دور و بر تو، دوربیندارانی هستند که به اندازه تو عکس میگیرند."
기획이 구십, 사진은 열이다.
برنامه ریزی|نود|عکس|ده است
|90||10です
企画は90点、写真は10点だ。」
برنامهریزی نود، عکسبرداری ده است.
냉정하게 세상을 보고 깊은 철학의 잣대를 가지고 우선 생각을 해라.
به طور منطقی|دنیا|نگاه کن|عمیق|فلسفی|معیار|با داشتن|ابتدا|فکر|کن
||||哲学の|||||
冷静に世界を見て、深い哲学の軸をもってまず考えなさい。
با خونسردی به دنیا نگاه کن و با معیارهای عمیق فلسفی ابتدا فکر کن.
사진을 찍기 전에 찍는 너와 찍고자 하는 대상이 무엇인지를 완전히 파악해라.
عکس|گرفتن|قبل از|گرفتن|تو و|گرفتن|انجام دادن||چه چیزی را|کاملاً|درک کن
||||あなたと||||||
写真を撮る前に、撮影するあなたと撮影したい対象が何であるかを完全に把握しなさい。
قبل از اینکه عکس بگیری، کاملاً درک کن که تو چه کسی هستی و موضوعی که میخواهی عکس بگیری چیست.
충분히 그러고 난 뒤 확신이 서면 그때 그것을 인화지에 옮겨라.
به اندازه کافی|بعد از آن|من|بعد|اطمینان|به دست آوردی|آن زمان|آن را|روی کاغذ عکاسی|منتقل کن
|||||||||移せ
十分にそうした後、確信が持てたら、その時それを印画紙に移しなさい。
پس از اینکه به اندازه کافی فکر کردی و مطمئن شدی، آن را بر روی کاغذ عکس منتقل کن.
그게 사진가다.
آن|عکاس است
|写真に行く
それが写真家だ。
این عکاس است.
사진가란 사상가다.
عکاس|متفکر است
|行く
写真家とは思想家だ。
عکاس یک متفکر است.
카메라란 니 사상을 옮기는 연필 같은 도구다.
دوربین|تو|فکر|منتقل کننده|مداد|مانند|ابزاری است
||||鉛筆||
カメラはあなたの思想を移す鉛筆のような道具だ。
دوربین ابزاری شبیه مداد است که افکار تو را منتقل میکند.
철학 없이 사진을 찍는 사람은 그저 찍사에 불과하다.
فلسفه|بدون|عکس را|گرفتن|انسان|فقط|عکاس|است
||||||カメラマン|
哲学なしに写真を撮る人は、ただの撮影者に過ぎない。
کسی که بدون فلسفه عکاسی میکند، فقط یک عکاس است.
그리고 결국 남에게 휘둘린다.
و|در نهایت|به دیگران|تحت تأثیر قرار میگیرد
そして結局他人に振り回される。
و در نهایت به دست دیگران کنترل میشوی.
내가 너에게 일본어로 기사를 쓰게 한 것도 다 그런 연유에서였다.
من|به تو|به زبان ژاپنی|مقاله را|بنویسد|کرد|هم|همه|آنچنانی|از دلیل آن
|||||||||理由だった
私が君に日本語で記事を書くようにさせたのも、すべてそんな理由からだった。
اینکه من تو را وادار کردم به زبان ژاپنی مقاله بنویسی نیز به همین دلیل بود.
그리고 마지막 한가지, 너는 이제부터 혼자 살아야 한다.
و|آخرین|نکته|تو|از حالا به بعد|تنها|باید زندگی کنی|کند
そして最後に一つ、君はこれから一人で生きなければならない。
و آخرین نکته، تو از این به بعد باید به تنهایی زندگی کنی.
나를 무참히 밟고 일어서지 않으면 또 누군가에게 기댈지 모른다.
مرا|بیرحمانه|زیر پا گذاشته|بلند نشود|نکند|دوباره|به کسی|تکیه کند|نمیداند
|||||||寄りかかる|
私を無惨に踏みつけて立ち上がらなければ、また誰かに寄りかかるかもしれない。
اگر نتوانی بر خودت غلبه کنی، ممکن است دوباره به کسی تکیه کنی.
이전에 니가 그랬던 것처럼.
|تو|کرده بودی|مثل
以前君がそうしていたように。
مثل آنچه قبلاً تو انجام دادی.
이제 그런 날이 가깝게 온 것 같다.
حالا|آنچنانی|روز|به زودی|آمدن|چیز|به نظر می رسد
もうそんな日が近づいてきたようだ。
به نظر میرسد که آن روز نزدیک است.
만약 그런 날이 오면 천상천하에 혼자 설 기회를 절대 잃어버리지 말아라.”
اگر|آن|روز|بیاید|در آسمان و زمین|تنها|ایستادن|فرصت|هرگز|از دست ندهی|بگو
もしそんな日が来たら、天上天下ひとり立つチャンスを絶対に失うな。
اگر آن روز بیاید، هرگز فرصت ایستادن به تنهایی در آسمان و زمین را از دست نده.
그런 날이 닷새가 지난 새벽에 왔다.
آنچنانی|روز|پنج روز|گذشته|در صبحگاه|آمد
||五日|||
そんな日は五日が過ぎた夜明けにやってきた。
آن روز در صبح روز پنجم آمد.
내 집에서 가까운 특급호텔로부터 전화가 왔다.
من|از خانه|نزدیک|از هتل لوکس|تلفن|آمد
|||特急ホテルから||
私の家から近い特級ホテルから電話が来た。
تلفنی از یک هتل لوکس نزدیک خانهام دریافت کردم.
내용은 마쓰자키라는 일본 사람이 체크아웃을 하는데 돈이 없다고 한다는 것이었다.
محتوا|به نام ماتسوزاکی|ژاپن|شخص|چک اوت|اما||ندارد|می گوید|بود
内容は松崎という日本人がチェックアウトする際にお金がないと言っているということだった。
محتوا این بود که یک فرد ژاپنی به نام ماتسوزاکی در حال چکاوت است و پولی ندارد.
그러면서 나에게 전화를 하면 해결해줄 것이니 전화를 하라고 해서 이렇게 새벽 시간에 전화를 한다는 것이었다.
در حالی که|به من|تلفن|اگر|حل خواهد کرد|چیزی است که|تلفن|گفت که|بنابراین|به این شکل|صبح زود|در زمان|تلفن|انجام دادن|چیزی بود
||||解決してくれる||||||||||
そのため私に電話をすれば解決してくれると言われ、こうして夜明けの時間に電話をしているということだった。
او به من گفت که اگر تماس بگیرم، مشکل را حل خواهد کرد و به همین دلیل در این ساعت صبح تماس میزنم.
사람에게 가장 모진 것이 정인데 마쓰자키 선생의 가르침은 너무도 혹독했다.
به انسان|ترین|سخت|چیز|حقیقت است|ماتسوزاکی|معلم|آموزش|بسیار|سخت بود
||||情け|||||
人にとって最も厳しいのは正義なのに、松崎先生の教えはあまりにも過酷だった。
بدترین چیز برای انسان وفاداری است و آموزههای آقای ماتسوزاکی بسیار سختگیرانه بود.
선생은 왜 나와의 인간관계까지 시험대에 올리면서 홀로서기를 가르치고자 했을까.
معلم|چرا|با من|حتی روابط انسانی|در معرض آزمایش|قرار میدهد|ایستادگی مستقل|میخواست آموزش دهد|کرده بود؟
先生はなぜ私との人間関係まで試練にかけて、一人立ちを教えようとしたのだろうか。
معلم چرا میخواست با قرار دادن روابط انسانی من در آزمون، به من استقلال را بیاموزد؟
나는 호텔 측에 냉정하게 말했다.
من|هتل|به طرف هتل|به طور سرد|گفت
||に||言った
私はホテル側に冷静に言った。
من با خونسردی به هتل گفتم.
그런 사람 모릅니다.
آنچنانی|آدم|نمی شناسم
そんな人は知りません。
من چنین شخصی را نمیشناسم.
그리고 전화를 끊었다.
و|تلفن را|قطع کرد
そして電話を切った。
و سپس تلفن را قطع کردم.
나는 잠시 넋을 잃었다.
من|به مدت کوتاهی|روح|از دست دادم
||魂|
私はしばらく呆然としていた。
من لحظهای گیج شدم.
이래도 되는 건가.
اینطور هم|مجاز|هست؟
これでも||
これでもいいのか。
آیا این درست است؟
혹시 정말로 돈이 없어서 그런것은 아닌가.
شاید|واقعا|پول|نداشتن|چنین چیزی|نیست؟
もしかして本当にお金がないからそんなことになったのではないか。
آیا ممکن است واقعاً به خاطر نداشتن پول باشد؟
뉴욕에 간다는 선생이 호텔에서 닷새 동안 뭘 하고 있었단 말인가.
به نیویورک|رفتن|معلم|در هتل|پنج روز|در طول|چه چیزی|انجام|بود|سوالی
ニューヨークに行く先生がホテルで五日間何をしていたというのか。
معلمی که به نیویورک میرود، در هتل به مدت پنج روز چه کار میکرد؟
아무래도 견딜수가 없었다.
به هر حال|تحمل کردن|نبود
|できる|なかった
どうしても我慢できなかった。
به هر حال، نمیتوانستم تحمل کنم.
바쁘게 차를 몰아 그 호텔 프론트로 갔지만 선생의 모습은 보이지 않았다.
سریع|ماشین|راندن|آن|هتل|به پذیرش|رفت اما|معلم|ظاهر|دیده|نشد
忙しく車を運転してそのホテルのフロントに行ったが、先生の姿は見えなかった。
با عجله به سمت هتل راندم، اما هیچ نشانی از معلم نبود.
직원에게 물으니 마쓰자키 씨는 현금으로 다 계산하고 약 30분 전에 체크아웃을 했다는 것이다.
به کارمند|وقتی پرسیدم|ماتسوزاکی|آقا|به صورت نقدی|تمام|پرداخت کرد|حدود|30 دقیقه|قبل|چکاوت|کرده بود|است
|聞くと|||||||||||
スタッフに聞いてみると、松崎さんは現金で全て支払いを済ませ、約30分前にチェックアウトしたということだ。
وقتی از کارمند پرسیدم، گفت که آقای ماتسوزاکی همه چیز را نقدی پرداخت کرده و حدود 30 دقیقه پیش چکاوت کرده است.
그날 이후, 나는 마쓰자키 선생을 다시는 볼 수가 없었다.
آن روز|بعد|من|ماتسوزاکی||هرگز|دیدن||نبود
その日以降、私は松崎先生に二度と会うことはできなかった。
از آن روز به بعد، دیگر نتوانستم آقای ماتسوزاکی را ببینم.
동경과 뉴욕에 전화를 해도, 전화번호도 다 바뀌어버렸다.
توکیو و|نیویورک|تلفن|هم|شماره تلفن هم|همه|تغییر کرده بود
||||||変わってしまった
東京とニューヨークに電話をしても、電話番号もすべて変わってしまった。
اگر به توکیو و نیویورک تلفن بزنم، شماره تلفنها هم کاملاً تغییر کردهاند.
죽음을 앞둔 선생이 내 집에 왔었다.
مرگ|نزدیک|معلم|من|به خانه|آمده بود
死を前にした先生が私の家に来ていた。
معلمی که در آستانه مرگ بود به خانه من آمد.
제자에게 이토록 뼈아픈 고백을 하게 해놓고, 그리고는 어디론가 흔적도 없이 사라져버렸다.
به شاگرد|اینقدر|دردناک|اعتراف|به|انجام داده|و سپس|به جایی دیگر|حتی نشانه ای|بدون|ناپدید شد
||||||||||消えてしまった
弟子にこれほど痛ましい告白をさせておいて、そしてどこかへ痕跡もなく消えてしまった。
او این چنین اعتراف دردناکی را به شاگردش کرد و سپس بدون هیچ نشانی ناپدید شد.
(음악)
موسیقی
(音楽)
(موسیقی)
네 잘 들으셨습니까.
بله|خوب|شنیدید؟
よく聞こえましたか。
بله، خوب گوش دادید.
이 마쓰자키 선생이라는 분 대단하죠.
این|ماتسوزاکی|به نام معلم|فرد|فوق العاده است
||先生という||
この松崎先生という方はすごいですね。
این آقای ماتسوزاکی واقعاً فوقالعاده است.
네, 옛날에 일본에서 가르쳤던 제자의 한국 집에 와서 네 그 아파트에서, 갓난애기한테 담배 연기를 뿜어대면서 한 달이나 버티면서, 이거 먹고 싶다 저거는 싫다 그러면서 네, 괴롭히고, 또 뉴욕에 간다더니 웬 특급호텔에 가가지고 오일 동안이나 지내고 프론트에게 시켜 가지고 호텔비 내라 그러구요.
بله|در گذشته|در ژاپن|تدریس کرده بود|شاگرد|کره|به خانه|آمدن|تو|آن|در آپارتمان|به نوزاد|سیگار|دود|در حالی که پخش میکرد|یک|ماه|تحمل میکرد|این|خوردن|میخواهد|آن یکی|نمیخواهد|در حالی که|تو|آزار میداد|دوباره|به نیویورک|میگفت میره|چه|در هتل لوکس|رفتن و|5|روز|اقامت کرد|به پذیرش|دستور داد|با خود|هزینه هتل|پرداخت کن|میگفت
|||||||||||||||||||||あれは||||||||どうして|特級ホテルに||||||||||
はい、昔日本で教えていた弟子の韓国の家に来て、そのアパートで、赤ちゃんに煙草の煙を吹きかけながら1ヶ月も耐え、これが食べたいこれは嫌だと言いながら、はい、いじめて、またニューヨークに行くと言って、なんと高級ホテルに行って1週間も過ごして、フロントに頼んでホテル代を支払わせるんですよ。
بله، او زمانی که در ژاپن تدریس میکرد، به خانه یکی از شاگردانش در کره آمد و در آن آپارتمان، در حالی که به نوزاد سیگار دود میکرد، یک ماه را تحمل کرد و میگفت این را میخواهم و آن را نمیخواهم و به این ترتیب، آزار میداد و بعد هم میگفت که به نیویورک میرود و در یک هتل لوکس اقامت میکند و به پذیرش میگوید که هزینه هتل را پرداخت کند.
네, 네 어떤 이 지독함이 있습니다.
بله||چه|این|سختی|وجود دارد
||||厳しさ|
はい、何というこのひどさがあります。
بله، بله، این یک نوع سختگیری است.
네 일본이 참 좋은 사진가를 참 많이 배출했는데요.
بله|ژاپن|واقعا|خوب|عکاس|واقعا|خیلی|پرورش داده است
|||||||排出したんですよ
はい、日本は本当に優れた写真家をたくさん輩出していますね。
بله، ژاپن واقعاً عکاسان بسیار خوبی را تربیت کرده است.
네 이 마쓰자키 선생, 같은 분 이런 장인들, 네 어떻게 사진을 배웠는지, 또 어떻게 다른 사람들을 가르치는지 좀 엿볼 수 있었다고 할까요?
بله|این|ماتسوزاکی|معلم|مشابه|فرد|اینگونه|استادان|بله|چگونه|عکاسی را|یاد گرفته است|همچنین|چگونه|دیگر|مردم|آموزش می دهد|کمی|نگاهی|توانستن|بود|بگوییم
||||||||||||||||教えているか|||||
はい、この松崎先生や同じような方々、どうやって写真を学んだのか、またどうやって他の人を教えるのかを少し垣間見ることができたと言えますね。
بله، این آقای ماتسوزاکی، افرادی از این دست، بله، چگونه عکاسی را یاد گرفتهاند و چگونه دیگران را آموزش میدهند، میتوان گفت که کمی نگاهی به آن داشتیم؟
네… 이 신주쿠에 있는 니콘 살롱은 저도 가본적이 있습니다.
بله|این|در شینجوکو|که|نیکون|سالن|من هم|تجربه ی رفتن به آن|هست
||新宿に||||||
はい…この新宿にあるニコンサロンは、私も行ったことがあります。
بله... من هم به سالن نیکون در شinjuku رفتهام.
일본의 이 카메라 회사들은 니콘 살롱, 뭐 펜탁스 뭐, 갤러리 인가요?
ژاپنی|این|دوربین|شرکت ها|نیکون|سالن|چه|پنتاکس|چه|گالری|هست؟
|||||サロン||ペンタックス|||
این شرکتهای دوربین ژاپنی، سالن نیکون، و پنتاکس، آیا گالری هستند؟
뭐… 하여튼 이런 펜탁스, 니콘, 하여튼 후지, 이런 카메라 또는 필름 브랜드들은 일종의 그 쇼룸으로써, 일본의 회사들은 쇼룸의 전통을 강하게 갖고 있죠?
چه|به هر حال|این|پنتاکس|نیکون||فوجی|این|دوربین|یا|فیلم||نوعی|آن|||شرکت ها|نمایشگاه|سنت|به شدت|دارند|هستند
||||||富士|||||||||||||||
ええと… いずれにしても、こういったペンタックス、ニコン、そして富士などのカメラやフィルムブランドは一種のショールームとして、日本の会社はショールームの伝統を強く持っていますよね?
خب... به هر حال این پنتاکس، نیکون، به هر حال فوجی، این برندهای دوربین یا فیلم نوعی از آن نمایشگاه هستند، شرکتهای ژاپنی سنت نمایشگاه را به شدت حفظ کردهاند؟
이.. 그 좋은 사진들을 전시하는 갤러리들을 가지고 있는데 네, 이제 학교 갓 들어온 학생보고 일자리 좀 달라고 했더니 니콘 살롱에서 전시를 하면 일자리를 주겠다는 둥 뭐 이러면서 네… 그 절대로 긴장을 늦출 수 없게 몰아가는 이 마쓰자키 선생, 그러나 그 죽음의 순간에 이 서울에 있는 이 김홍희 씨를 찾아오고 네 여기서 생전에 알던 사람들 그것도 제자를 또 어디론가 찾아갔겠죠.
این|آن|خوب|عکس ها را|نمایش دادن|گالری ها را|داشتن|دارد|بله|حالا|مدرسه|به تازگی|وارد شده|به دانش آموز|شغل|کمی|درخواست کرد|کرد|نیکون|در سالن|نمایش را|اگر|شغل را|بدهند|چیزی شبیه به این|چه|در حالی که اینطور می گفتند|بله|آن|هرگز|تنش را|کاهش دادن|توانستن|غیر ممکن|تحت فشار قرار دادن|این|ماتسوزاکی|معلم|اما|آن|مرگ|در لحظه|این|در سئول|بودن|این|کیم هونگی|آقای|پیدا کرد و آمد|بله|در اینجا|در زندگی|می شناختند|مردم|آن هم|شاگردش|دوباره|به جایی دیگر|رفته بودند
|||||ギャラリーを||||||||学生のこと|||||||||||ような||||||||||||||||||||||||||||||||||
その…良い写真を展示するギャラリーを持っているんですが、はい、最近学校に入ったばかりの学生に仕事をちょうだいと言ったら、ニコンサロンで展示をすれば仕事をあげると言われました。それで、絶対に緊張を緩められないように追い込む松崎先生。しかし、その死の瞬間にソウルにいる金弘煕さんを訪ねてきて、ここで生前知っていた人たち、また弟子もどこかへ行ったでしょう。
این... گالریهایی دارند که عکسهای خوب را به نمایش میگذارند و بله، حالا به دانشجویی که تازه وارد مدرسه شده گفتم که کمی کار میخواهم، گفتند اگر در سالن نیکون نمایش بگذارم، کار پیدا میکنم و اینطور چیزها... بله... این ماتسوزاکی معلم که هرگز نمیگذارد که آرامش را از دست بدهی، اما در لحظه مرگ به سراغ این کیم هونگی در سئول میآید و بله، اینجا افرادی که در زندگیاش میشناخته، آن هم شاگردش را به جایی دیگر پیدا کرده است.
찾아다니면서, 자신의 죽음을 준비하는 모습 네 이런 것도 마치 일본 소설가의 어떤 작품을 보는듯한 그런 분위기가 있어요.
در حال جستجو کردن|خود|مرگ|آماده کردن|ظاهر|تو|این|چیزها|گویی|ژاپنی|نویسنده|یک نوع|اثر|گویی در حال دیدن|آنچنانی|جو|وجود دارد
|||||||||||||見るような|||
探し回りながら、自分の死を準備している姿、こういったのはまるで日本の小説家の作品を見るような雰囲気があります。
در حال جستجو، در حال آمادهسازی برای مرگش، بله، این هم مانند دیدن یک اثر از یک نویسنده ژاپنی است.
일본적인 허무, 니힐, 이런 것들 느낄 수 있었던 그런 글이었습니다.
ژاپنی|پوچی|نیهیلیسم|این|چیزها|احساس کردن|توانستن|بود|آنچنانی|نوشته بود
|虚無||||||||
日本的な無、ニヒリズム、そんなものを感じることができた文章でした。
این نوشتهای بود که میتوانستید حس کنید که نوعی پوچی ژاپنی، نیهیلیسم، این چیزها را احساس کنید.
이 방랑, 이 산문집 보시면요.
این|سرگردانی|این|کتاب نثر|اگر ببینید
この放浪、この散文集をご覧ください。
این سرگردانی، این مجموعه نثر را ببینید.
앞부분에 이 김홍희 씨가 일본 가서 막 고생한 얘기 나오거든요?
در قسمت جلو|این|کیم هونگی|آقا|ژاپن|برود|خیلی|زحمت کشیده|داستان|میاد
|||||||苦労した||
前半にこの金紅姫さんが日本に行って大変苦労した話が出てきますよ?
در قسمت اول، داستان سختیهای آقای کیم هونگ هی در ژاپن آمده است، درست است؟
네 그런 사전의 맥락을 알고 계시면 이분이 그 마쓰자키 선생한테 네 얼마나 절박하게 일자리를 원하고 있었는지를 좀 더 절절하게 느끼실 수 있을텐데요.
بله|چنین|دیکشنری|زمینه|دانستن|اگر شما|این شخص|آن|ماتسوزاکی|به معلم|بله|چقدر|به شدت|شغل|میخواست|بود|کمی|بیشتر|عمیقاً|احساس خواهند کرد|توانستن|خواهد بود
||辞書の|文脈を|||||||||||||||切実に|||
はい、そのような辞書の文脈を知っていれば、この方が松崎先生にどれほど切実に仕事を求めていたかをもっと痛感されると思います。
بله، اگر با زمینه این دیکشنری آشنا باشید، میتوانید بیشتر احساس کنید که این فرد چقدر به شدت به دنبال کار بود و چقدر به استاد ماتسوزاکی نیاز داشت.
어쨌든 오늘은 김영하의 책읽는 시간 팟캐스트를 시작한 뒤 처음으로 사진가의 글을 가지고 이야기를 나눠봤습니다.
به هر حال|امروز|کیم یانگ ها|خواندن کتاب|زمان|پادکست|شروع کرده|بعد|برای اولین بار|عکاس|نوشته|با|گفتگو|داشتیم
ともあれ、今日はキム・ヨンハの「本を読む時間」ポッドキャストを始めて以来、初めて写真家の文章を用いて話をしました。
به هر حال، امروز پس از شروع پادکست «زمان کتاب خواندن کیم یانگ ها»، برای اولین بار درباره نوشتههای یک عکاس صحبت کردیم.
네 오늘 팟캐스트 시작하면서 어 여행 얘기로 운을 뗐는데요.
بله|امروز|پادکست|در شروع|اوه|سفر|با صحبت|شروع|کردم
||||||||始めたんですよ
はい、今日ポッドキャストが始まる際に旅行の話からスタートしました。
بله، امروز با شروع پادکست، درباره سفر صحبت کردم.
이런 김홍인 씨의 산문집 방랑은 딱히 읽고 나면 여행을 떠나고 싶기 보다는요, 뭔가 쎈 것과 부딛히고 싶다, 이런 열망을 이렇게 좀 불러일으키는 책입니다.
این|کیم هونگ این|آقای|مجموعه نثر|سرگردانی|به طور خاص|خواندن|بعد از|سفر|رفتن|خواستن|بیشتر|چیزی|قوی|با چیز|برخورد کردن|میخواهد|این|آرزو|به این شکل|کمی|برانگیزنده|کتاب است
|||||||||||||||ぶつかりたい|||||||本です
このようなキム・ホンイン氏のエッセイ集『放浪』は、読んでみた後に旅行に出たくなるというよりは、何か強いものにぶつかりたいという欲望を呼び起こす本です。
این کتاب نثر کیم هونگ این به نام "سرگردانی" به طور خاص بعد از خواندنش شما را به سفر نمیبرد، بلکه تمایل به برخورد با چیزهای قویتر را در شما بیدار میکند.
뭔가 고생도 진하게 하고 싶고, 그리고 어딘가에 가서, 정말 지독한 사람, 쎈 사람과 이렇게, 맞부딪히면서 어… 정말 인생 그 자체를 겪고 싶다.
چیزی|زحمت هم|به شدت|انجام دادن|میخواهم|و|به جایی|بروم|واقعاً|شدیداً|انسان|قوی|با انسان|به این شکل|در حالی که به هم برخورد میکنیم|اه|واقعاً|زندگی|آن|خود|تجربه کردن|میخواهم
何か苦労もたっぷりとしたいし、どこかへ行って、本当にひどい人、強い人とぶつかりながら、本当に人生そのものを体験したいです。
میخواهم سختیها را به شدت تجربه کنم و به جایی بروم و با افراد واقعاً سخت و قوی برخورد کنم و... واقعاً زندگی را به تمام معنا تجربه کنم.
네, 그런 마음을 불러 일으키는 그런… 한 권의 책이었습니다.
بله|آنچنانی|احساس را|برانگیزنده|ایجاد کننده|آنچنانی|یک|از|کتاب بود
||||||||本でした
はい、そのような気持ちを呼び起こす…一冊の本でした。
بله، این کتاب احساسات چنین چیزی را در من بیدار کرد.
자 김영하의 책 읽는 시간 팟캐스트 오늘은 여기서 마치겠습니다.
خوب|کیم یانگ ها|کتاب|خواندن|زمان|پادکست|امروز|از اینجا|تمام می کنم
さあ、キム・ヨンハの「読書の時間」ポッドキャスト、今日はここで終わりにします。
خب، پادکست زمان خواندن کتاب کیم یونگ ها را همین جا به پایان می رسانیم.
여러분 안녕히 계십시오.
دوستان|به خوبی|بمانید
皆さんさようなら。
خداحافظ دوستان.
SENT_CWT:AFkKFwvL=7.52 PAR_TRANS:gpt-4o-mini=8.29
fa:AFkKFwvL
openai.2025-02-07
ai_request(all=473 err=0.00%) translation(all=378 err=0.79%) cwt(all=3723 err=2.34%)