×

We gebruiken cookies om LingQ beter te maken. Als u de website bezoekt, gaat u akkoord met onze cookiebeleid.


image

B Plus Podcast, The Halo Effect 1

The Halo Effect 1

سلام. این اپیزود پونزدهم پادکست بی پلاسه و در آبان نود و هفت منتشر می شه. بی پلاس پادکستیه که در هر اپیزودش، من علی بندری، خلاصۀ یه کتاب غیرداستانی رو برای شما تعریف می کنم.

در اپیزود پونزدهم رفتیم سراغ کتاب The Halo Effect. این یک اصطلاحیه که هم اثر هاله ای ترجمه می شه، هم خطای تعمیم بعضی وقت ها ترجمه ش می کنن. در عنوان، ما ترجمه ش کردیم اثر هاله ای. چون اصطلاحیه که بیشتر توی منابع فارسی دیده می شه. ولی توی خود اپیزود، برای اینکه مفهوم بهتر منتقل بشه من معمولاً بیشتر گفتم اثر خطای تعمیم. اصطلاحیه که هم توی روش تحقیق و آمار کاربرد داره، هم توی روانشناسی و این ها. حالا دربارۀ مفهومش توی اپیزود حرف می زنیم. منبع اصلی ما در این اپیزود هم مثل بیشتر اپیزودهای دیگر بی پلاس، سایت انگلیسی زبان بلینکیسته. که توضیحاتش رو می تونید در Bpluspodcast.com ببینید. می تونید از همون جا عضوش هم بشید. مقدمه دیگه همین قدری بسه. بریم توی خلاصۀ داستان. بعد آخر اپیزود هم من یکی دو تا توضیحات اضافه دارم که می گم.

کتاب از اینجا شروع می شه که همه دوست دارن بدونن چی می شه که یه شرکتی موفق می شه. یه مقدار طبیعی هم هست البته. دور و بر ما پره از افتخارات و اخبار دستاوردهای شرکت های موفق. و مایی هم که شرکتی نداریم، یا شرکتی داریم و موفق نیستیم، می افتیم به فکر اینکه ببینیم این ها چیکار کردن که موفق شدن. ما هم همون کار رو بکنیم. صورت مسئله به جای اینکه باشه که چیکار کنیم موفق بشیم، شده اینکه ببینیم بقیه چیکار کردن موفق شدن، ما هم همون کار رو تکرار کنیم. و نتیجتاً راهی که برای حل مسئله می ریم، از این مسیر می گذره و این به نظر نویسنده می رسه که راه لزوماً درستی نیست.

می گه چون مدیرها خیلی تحت فشارن که نتایج مالی درخشان تحویل بدن که رشد کنن، و بعد هم بتونن این موفقیت رو هی تکرار کنن، این جوری شده که انگار اینا دنبال عصارۀ فضیلت اند همش. دنبال چکیدۀ آموزه های موفقیت اند. لب لباب اصول موفقیت. فرمول جادویی. اون اندرز و راهنمایی محکم و قعطی ای که راهشون رو به سوی موفقیت نشونشون بده. و واسه همین هم به هر کس و ناکسی آویزون می شن این وسط به عنوان مشاور توسعۀ کسب و کار. راهنمای این، mentor اون. مربی فلان. که بتونن برسن به اون جایی که می خوان برسن. راهو یکی نشونشون بده.

اونایی که یه مقداری وضعشون بهتره، اون مدیرایی که یه خرده ای وضعشون بهتره، اینا می رن مطالعه می کنن. می رن سراغ کتاب. سراغ مقاله مثلاً. منابعی که در نگاه اول ممکنه معتبر هم به نظر بیان دیگه. کتابه بر اساس کلی دادۀ واقعیه. و به نظر می رسه تحقیقات دقیق و روشمندی هم انجام شده واسه ش. اینا رو می رن می خونن و پیاده می کنن توی شرکت هاشون در سرتاسر جهان. ولی متأسفانه این کتاب ها هم خیلی هاشون اساساً غلط اند. یعنی هم داده هاشون زیر سواله درستیش، هم روش هاشون مغشوشه و خطا داره. ایدۀ اصلی پشتشون هم خیلی وقت ها غلطه که فرض می کنن که بیزنس این طوریه که یه سری چیزها رو اگه پیاده کنی، می رسی به یه نتایج قابل پیش بینی. اصلاً از این خبرها نیست در دنیای کسب و کار.

اصلاً نویسنده می گه این چند ده سال تلاش و این همه کاری که ریختیم ما توی اینکه بفهمیم چی باعث موفقیت کسب و کار می شه، علم نیست خروجیش. شبهه علمه واقعاً. pseudo-science. شبهه علم یه چیزی مثل طالع بینی، ستاره ها رو ببینیم از روش بگیم آیندۀ مثلاً این آدم این طوری می شه. تعریف شبهه علم رو از روی ویکیپدیای فارسی بگم، می گه که ادعاها، باورها یا کارهایی که به غلط به عنوان علم ارائه می شن ولی بر پایۀ روش علمی نیستن. مثل طب سنتی. مثل بشقاب پرنده ها، پیدایش بشقاب پرنده ها. طالع بینی. کف بینی. فال قهوه. ستاره بینی. انرژی درمانی. این فنون موفقیت مدیریت و کسب و کار اینا هم می گه اینا همون شبهه علمه. خوراک مطبوعات عامه پسند باید باشه. مثل همون بقیۀ شبهه علم ها. مجلات زرد و اینا باید پر باشه از این حرف ها.

فرآیند علمی یه چیزیه که توش باید آزمایش انجام بدی برای اینکه ببینی به فرضیه ای، یه گزاره ای درسته یا نه. اما تو شبهه علم اساس کار به جای اینکه آزمایش باشه، نقل و حکایت و لطیفه خاطره و یه داده هایی که نه می شه ردشون کرد، نه می شه اثباتشون کرد. طبیعت کسب و کار یک طوریه که خیلی نمی شه توش آزمایش کرد دیگه. فرض کن شما دو تا شرکت بخری. تو یکی یه استراتژی مدیریتی پیاده کنی، تو یکی یه استراتژی دیگه. بعد یکی موفق بشه. یکی نشه. نتایج این شرکت ها واقعاً چیز زیادی به شما نمی گه دربارۀ اینکه کدوم استراتژی مدیریت بهتره. نویسنده می گه اصلاً یه مقدار سوالی که ما می پرسیم غلطه. و واسه همینه که جواب غلط گیرمون میاد.

به جای اینکه بپرسیم چیه که شرکت ها رو موفق می کنه، باید بپرسیم اصلاً چرا انقدر سخت می شه فهمید که عملکرد خوب اصلاً چی هست. Why is it so hard to understand high performance? این باید سوال ما باشه. واسۀ همین و به خاطر اینکه نمی شه خیلی فرآیند علمی طی کرد در بیزنس، نمی شه مو رو از ماست بیرون کشید اون طور که باید، نمی شه هم به صورت علمی گفت کدوم business strategy باعث موفقیت می شه، کدوم باعث شکست می شه. اصلاً موفقیت کسب و کار تحت تأثیر عواملیه که خیلی هاش خارجه از محدودۀ اختیار و کنترل بنده و شمای مدیر. واسۀ همین حتی تصمیمی که ظاهراً خوب و درسته هم لزوماً نتیجۀ درست نتیجۀ خوب نمی ده.

از این گذشته، این دید ما به شرکت ها، این فهم ما از اینکه کدوم شرکت خوبه، کدوم بده معمولاً از کجا میاد؟ از خبرنگارهای بیزنس میاد و از تحلیلگران کسب و کار. این ها هم کارشون اشکال داره نویسنده می گه. اینا هم که قراره منبع ما باشن، مرجع ما باشن، در واقع نویسنده میاد توی این کتاب چشم ما رو باز می کنه به یک سری خطاهای شناختی در این ارزیابی هامون. که این خطاها رو هم ما داریم، هم تحلیلگرا دارن، هم ژورنالیست ها دارن، هم اونایی که اصطلاحاً دارن کار علمی و آکادمیک می کنن در این زمینه ها دارن. و می گه بیاین با این ابهام ها، با این کج فهمی ها آشنا بشیم. بعد ببینیم با پرهیز کردن از اینا چطوری می تونیم تصمیمات استراتژیک بهتری بگیریم. تصمیمات راهبردی بهتری بگیریم.

اولین خطایی هم که می ره سراغش، همون مهم ترینشونه از نظرش. که اسم کتاب رو هم از رو همون گرفته. halo effect اثر هاله ای توی خیلی از متن ها بهش می گن. یا بهش می شه خطای تعمیم دهی هم گفت. توی این context. چیه این؟ چند تا ویدیوی خیلی خوب ازش هست توی یوتیوب که توضیحش می ده با مثال تصویری خیلی خوب مطلب جابنداز. این خطای تعمیم دهی یا halo effectساده این طوری توضیحش می ده نویسنده. اصلاً خارج از این فضای کسب و کار. می گه توی مصاحبۀ کاری، معمولاً کاندیداهایی که جذاب تر به نظر بیان، ماهرتر هم به نظر میان. یعنی حتی اگه جواب های دو نفر به سوال ها یکی باشه، اون آدمی رو که جذاب تره مصاحبه کننده معمولاً این طور ارزیابی می کنه که ماهر تر هم هست.

اینجا خطای تعمیم دهی اتفاق افتاده. باعث شده مصاحبه کننده جذاب بودن ظاهر آدم رو قاطی کنه با ارزیابی ای که از مهارت حرفه ایش داره. قیمه های ظاهر رو بریزه در ماست باطن. خلط مبحث کنه در واقع. از کجا میاد این؟ از اینجایی که ما انگار سختمونه که در یه لحظه بیشتر از یه خصیصه یا یه ویژگی از یک آدم یا یک چیز یا یک پدید رو در نظر بگیریم. و تحلیل کنیم. واسه همین معمولاً میایم چیزا رو با هم قاطی می کنیم. میایم اون ویژگی ای رو که قابل لمس تره می گیریم، طرفمون رو بر اساس اون قضاوت می کنیم. بعد اون قضاوت رو بست می دیم به بقیۀ جنبه های اون آدم.

این خطای شناخته. خطای تعمیم دهیه. halo effect. تو یه مثال دیگه می گه مثلاً یادتونه تو مدرسه یه بچه مثبتی اگه بود، حرف هاش رو گوش می کرد، منضبط بود، معلم فکر می کرد که این درسش هم حتماً از بقیه بهتره. اخلاقش هم حتماً درست تره. فکر پرتی بود دیگه. ولی این جور قضاوت ها، این جور پیش فرض ها خیلی معمول اند. و اینا همه اثر همون halo effectهستند. یک سوگیری ایه که به عنوان اثر خطای شناخت هم گفتیم می شناسنش. و باعث می شه که ما تعمیم بدیم. یک ویژگی رو بگیریم تعمیم بدیم به جنبه های دیگر یک آدم یا یک پدیده.

The Halo Effect 1 Der Halo-Effekt 1 The Halo Effect 1 L'effet Halo 1

سلام. Hello. این اپیزود پونزدهم پادکست بی پلاسه و در آبان نود و هفت منتشر می شه. This is the 15th episode of the free podcast and will be released in November 2017. Dit is de 15e aflevering van de gratis podcast en zal in november 2017 verschijnen. بی پلاس پادکستیه که در هر اپیزودش، من علی بندری، خلاصۀ یه کتاب غیرداستانی رو برای شما تعریف می کنم. BPlus is a podcast in which in each episode, I, Ali Bandari, summarize a non-fiction book for you.

در اپیزود پونزدهم رفتیم سراغ کتاب The Halo Effect. In the 15th episode, we went to The Halo Effect. این یک اصطلاحیه که هم اثر هاله ای ترجمه می شه، هم خطای تعمیم بعضی وقت ها ترجمه ش می کنن. This is a term that translates as both a halo effect and a generalization error. Dit is een term die zich vertaalt als zowel een halo-effect als een generalisatiefout. در عنوان، ما ترجمه ش کردیم اثر هاله ای. In the title, we translated the halo effect. In de titel hebben we het halo-effect vertaald. چون اصطلاحیه که بیشتر توی منابع فارسی دیده می شه. Because it is a term that is mostly seen in Persian sources. Omdat het een term is die vooral in Perzische bronnen voorkomt. ولی توی خود اپیزود، برای اینکه مفهوم بهتر منتقل بشه من معمولاً بیشتر گفتم اثر خطای تعمیم. But in the episode itself, in order to convey the concept better, I usually said more about the effect of generalization error. Maar in de aflevering zelf, om het concept beter over te brengen, zei ik meestal meer over het effect van generalisatiefouten. اصطلاحیه که هم توی روش تحقیق و آمار کاربرد داره، هم توی روانشناسی و این ها. The term is used both in research methods and statistics, in psychology and so on. De term wordt zowel in onderzoeksmethoden als in statistieken, in de psychologie enzovoort gebruikt. حالا دربارۀ مفهومش توی اپیزود حرف می زنیم. Now we will talk about its meaning in the episode. منبع اصلی ما در این اپیزود هم مثل بیشتر اپیزودهای دیگر بی پلاس، سایت انگلیسی زبان بلینکیسته. Our main source in this episode, like most of the other B-Plus episodes, is the English language site Blinkist. که توضیحاتش رو می تونید در Bpluspodcast.com ببینید. You can see the description at Bpluspodcast.com. می تونید از همون جا عضوش هم بشید. You can also become a member from there. Van daaruit kunt u ook lid worden. مقدمه دیگه همین قدری بسه. Enough introduction. Genoeg inleiding. بریم توی خلاصۀ داستان. Let's go to the summary of the story. بعد آخر اپیزود هم من یکی دو تا توضیحات اضافه دارم که می گم. After the end of the episode, I have one or two additional explanations that I will say. Na het einde van de aflevering heb ik een of twee aanvullende verklaringen die ik zal zeggen.

کتاب از اینجا شروع می شه که همه دوست دارن بدونن چی می شه که یه شرکتی موفق می شه. The book starts from here that everyone likes to know what happens when a company succeeds. Het boek begint hier dat iedereen graag wil weten wat er gebeurt als een bedrijf slaagt. یه مقدار طبیعی هم هست البته. There is a natural amount, of course. Natuurlijk is er een natuurlijke hoeveelheid. دور و بر ما پره از افتخارات و اخبار دستاوردهای شرکت های موفق. Around us are full of honors and news of the achievements of successful companies. و مایی هم که شرکتی نداریم، یا شرکتی داریم و موفق نیستیم، می افتیم به فکر اینکه ببینیم این ها چیکار کردن که موفق شدن. And we, who do not have a company, or have a company and are not successful, think about what to do to succeed. ما هم همون کار رو بکنیم. We do the same. صورت مسئله به جای اینکه باشه که چیکار کنیم موفق بشیم، شده اینکه ببینیم بقیه چیکار کردن موفق شدن، ما هم همون کار رو تکرار کنیم. The problem is, instead of trying to figure out what we can do to succeed, we can do the same thing over and over again. و نتیجتاً راهی که برای حل مسئله می ریم، از این مسیر می گذره و این به نظر نویسنده می رسه که راه لزوماً درستی نیست. And as a result, the path we take to solve the problem goes through this path, and it seems to the author that the path is not necessarily the right one. En als gevolg daarvan gaat het pad dat we nemen om het probleem op te lossen via dit pad, en het lijkt de auteur dat het pad niet noodzakelijk het juiste is.

می گه چون مدیرها خیلی تحت فشارن که نتایج مالی درخشان تحویل بدن که رشد کنن، و بعد هم بتونن این موفقیت رو هی تکرار کنن، این جوری شده که انگار اینا دنبال عصارۀ فضیلت اند همش. He says that because managers are under so much pressure to deliver brilliant financial results that the body can grow, and then be able to repeat this success, it seems as if they are all looking for the essence of virtue. Hij zegt dat, omdat managers onder zoveel druk staan om briljante financiële resultaten te leveren die ze kunnen laten groeien en dit succes vervolgens kunnen herhalen, het lijkt alsof ze allemaal op zoek zijn naar de essentie van deugd. دنبال چکیدۀ آموزه های موفقیت اند. They seek to summarize the teachings of success. Ze proberen de leer van succes samen te vatten. لب لباب اصول موفقیت. Lipstick Principles of Success. Lippenstift Principes van succes. فرمول جادویی. The magic formula. De magische formule. اون اندرز و راهنمایی محکم و قعطی ای که راهشون رو به سوی موفقیت نشونشون بده. That firm and decisive advice that shows them the way to success. Dat stevige en doortastende advies en gids om hen de weg naar succes te wijzen. و واسه همین هم به هر کس و ناکسی آویزون می شن این وسط به عنوان مشاور توسعۀ کسب و کار. And that's why they hang on to everyone and Knox in the middle as a business development consultant. En daarom hangen ze iedereen aan en Knox in het midden als business development consultant. راهنمای این، mentor اون. Guide this, mentor it. مربی فلان. Some coach. Een of andere coach. که بتونن برسن به اون جایی که می خوان برسن. That they can get where they want to go. راهو یکی نشونشون بده. Show them the way. Wijs ze de weg.

اونایی که یه مقداری وضعشون بهتره، اون مدیرایی که یه خرده ای وضعشون بهتره، اینا می رن مطالعه می کنن. Those who are a little better off, those managers who are a little better off, they go and study. Degenen die het wat beter hebben, die managers die het wat beter hebben, gaan studeren. می رن سراغ کتاب. They go to the book. سراغ مقاله مثلاً. For an article, for example. Bijvoorbeeld voor een artikel. منابعی که در نگاه اول ممکنه معتبر هم به نظر بیان دیگه. Sources that at first glance may seem credible in other words. Bronnen die op het eerste gezicht geloofwaardig lijken met andere woorden. کتابه بر اساس کلی دادۀ واقعیه. The book is based on real data. Het boek is gebaseerd op echte gegevens. و به نظر می رسه تحقیقات دقیق و روشمندی هم انجام شده واسه ش. And it seems that detailed and methodical research has been done for him. En het lijkt erop dat er gedetailleerd en methodisch onderzoek voor hem is gedaan. اینا رو می رن می خونن و پیاده می کنن توی شرکت هاشون در سرتاسر جهان. They read it and implement it in their companies around the world. Ze lezen het en implementeren het in hun bedrijven over de hele wereld. ولی متأسفانه این کتاب ها هم خیلی هاشون اساساً غلط اند. But unfortunately, many of these books are also fundamentally wrong. Maar helaas zijn veel van deze boeken ook fundamenteel verkeerd. یعنی هم داده هاشون زیر سواله درستیش، هم روش هاشون مغشوشه و خطا داره. That is, both their data is questionable and their methods are confused and erroneous. Dat wil zeggen, hun gegevens zijn twijfelachtig en hun methoden zijn verward en onjuist. ایدۀ اصلی پشتشون هم خیلی وقت ها غلطه که فرض می کنن که بیزنس این طوریه که یه سری چیزها رو اگه پیاده کنی، می رسی به یه نتایج قابل پیش بینی. The main idea behind them is often the mistake of assuming that business is such that if you implement a series of things, you will achieve predictable results. اصلاً از این خبرها نیست در دنیای کسب و کار. This is not news at all in the business world.

اصلاً نویسنده می گه این چند ده سال تلاش و این همه کاری که ریختیم ما توی اینکه بفهمیم چی باعث موفقیت کسب و کار می شه، علم نیست خروجیش. Basically, the author says that these tens of years of effort and all the work we put into understanding what makes a business successful is not science. شبهه علمه واقعاً. Suspicion of knowledge really. pseudo-science. شبهه علم یه چیزی مثل طالع بینی، ستاره ها رو ببینیم از روش بگیم آیندۀ مثلاً این آدم این طوری می شه. Suspicion of science is something like astrology, let's see the stars and tell them the future ۀ For example, this person becomes like this. Verdenking van wetenschap is zoiets als astrologie, laten we de sterren zien en de toekomst vertellen, bijvoorbeeld, deze persoon wordt zo. تعریف شبهه علم رو از روی ویکیپدیای فارسی بگم، می گه که ادعاها، باورها یا کارهایی که به غلط به عنوان علم ارائه می شن ولی بر پایۀ روش علمی نیستن. To define science skepticism from Persian Wikipedia, it says that claims, beliefs, or actions that are misrepresented as science but are not based on scientific method. Het definiëren van wetenschappelijk scepticisme van de Perzische Wikipedia is zeggen dat beweringen, overtuigingen of acties die verkeerd worden voorgesteld als wetenschap, maar niet gebaseerd zijn op wetenschappelijke methoden. مثل طب سنتی. Like traditional medicine. Zoals de traditionele geneeskunde. مثل بشقاب پرنده ها، پیدایش بشقاب پرنده ها. Like UFOs, UFOs. Zoals UFO's, UFO's. طالع بینی. Astrology. Astrologie. کف بینی. Nose floor. فال قهوه. فال قهوه. . ستاره بینی. Nose star. انرژی درمانی. Energy Healing. این فنون موفقیت مدیریت و کسب و کار اینا هم می گه اینا همون شبهه علمه. These techniques of success in management and business also say that this is the same as science. Deze technieken van management en zakelijk succes zeggen ook dat deze hetzelfde zijn als wetenschap. خوراک مطبوعات عامه پسند باید باشه. It should be a popular press feed. Het zou een populaire persfeed moeten zijn. مثل همون بقیۀ شبهه علم ها. Like the rest of the sciences. Net als de rest van de wetenschappen. مجلات زرد و اینا باید پر باشه از این حرف ها. Yellow magazines and these should be full of these words. Gele tijdschriften en deze zouden vol met deze woorden moeten staan.

فرآیند علمی یه چیزیه که توش باید آزمایش انجام بدی برای اینکه ببینی به فرضیه ای، یه گزاره ای درسته یا نه. The scientific process is something you have to experiment with to see if a hypothesis is true or not. Het wetenschappelijke proces is iets waarmee je moet experimenteren om te zien of een hypothese waar is of niet. اما تو شبهه علم اساس کار به جای اینکه آزمایش باشه، نقل و حکایت و لطیفه خاطره و یه داده هایی که نه می شه ردشون کرد، نه می شه اثباتشون کرد. But in the doubt of science, the basis of work, instead of being an experiment, is a narrative and a joke of memory and a data that can neither be refuted nor proved. Maar in de twijfel van de wetenschap is de basis van werk, in plaats van een experiment, een verhaal en een grap van het geheugen en een data die niet kan worden verworpen of bewezen. طبیعت کسب و کار یک طوریه که خیلی نمی شه توش آزمایش کرد دیگه. The nature of business is such that it can not be tested much. De aard van het bedrijfsleven is zodanig dat het niet veel kan worden getest. فرض کن شما دو تا شرکت بخری. Suppose you buy two companies. Stel je koopt twee bedrijven. تو یکی یه استراتژی مدیریتی پیاده کنی، تو یکی یه استراتژی دیگه. Implement a management strategy in one, another strategy in another. Implementeer een managementstrategie in de ene, een andere strategie in een andere. بعد یکی موفق بشه. Then one succeeds. یکی نشه. One is not. نتایج این شرکت ها واقعاً چیز زیادی به شما نمی گه دربارۀ اینکه کدوم استراتژی مدیریت بهتره. The results of these companies do not really tell you much about which management strategy is better. نویسنده می گه اصلاً یه مقدار سوالی که ما می پرسیم غلطه. The author says that some of the questions we ask are completely wrong. De auteur zegt dat sommige van de vragen die we stellen volledig verkeerd zijn. و واسه همینه که جواب غلط گیرمون میاد. And that's why we get the wrong answer.

به جای اینکه بپرسیم چیه که شرکت ها رو موفق می کنه، باید بپرسیم اصلاً چرا انقدر سخت می شه فهمید که عملکرد خوب اصلاً چی هست. Instead of asking what makes companies successful, we should ask why it is so difficult to understand what good performance is. In plaats van te vragen wat bedrijven succesvol maakt, moeten we ons afvragen waarom het zo moeilijk is om te begrijpen wat goede prestaties zijn. Why is it so hard to understand high performance? این باید سوال ما باشه. That should be our question. واسۀ همین و به خاطر اینکه نمی شه خیلی فرآیند علمی طی کرد در بیزنس، نمی شه مو رو از ماست بیرون کشید اون طور که باید، نمی شه هم به صورت علمی گفت کدوم business strategy باعث موفقیت می شه، کدوم باعث شکست می شه. For this reason, and because it is not possible to go through much of the scientific process in business, it is not possible to pull the hair out of us as it should be, nor can it be said scientifically which business strategy leads to success and which leads to failure. Hierdoor, en omdat het niet mogelijk is om veel van het wetenschappelijke proces in het bedrijfsleven te doorlopen, is het niet mogelijk om de haren uit ons te trekken zoals het zou moeten, noch kan wetenschappelijk worden gezegd welke bedrijfsstrategie tot succes leidt en wat tot mislukking leidt. اصلاً موفقیت کسب و کار تحت تأثیر عواملیه که خیلی هاش خارجه از محدودۀ اختیار و کنترل بنده و شمای مدیر. Basically, the success of a business is influenced by factors, many of which are outside the scope of authority and control of the slave and the manager. Kortom, het succes van een bedrijf wordt beïnvloed door factoren, waarvan vele buiten de autoriteit en controle van de slaaf en de manager vallen. واسۀ همین حتی تصمیمی که ظاهراً خوب و درسته هم لزوماً نتیجۀ درست نتیجۀ خوب نمی ده. This is why even a seemingly good decision does not necessarily lead to the right result. Daarom leidt zelfs een ogenschijnlijk goede beslissing niet per se tot een goed resultaat.

از این گذشته، این دید ما به شرکت ها، این فهم ما از اینکه کدوم شرکت خوبه، کدوم بده معمولاً از کجا میاد؟ از خبرنگارهای بیزنس میاد و از تحلیلگران کسب و کار. After all, where does our view of companies, our understanding of which companies are good, which ones give usually come from? Comes from business reporters and business analysts. Waar komt immers onze kijk op bedrijven, ons begrip van welke bedrijven goed zijn, welke geven meestal vandaan? Komt van bedrijfsreporters en bedrijfsanalisten. این ها هم کارشون اشکال داره نویسنده می گه. These also have problems with their work, says the author. Ook die hebben problemen met hun werk, zegt de auteur. اینا هم که قراره منبع ما باشن، مرجع ما باشن، در واقع نویسنده میاد توی این کتاب چشم ما رو باز می کنه به یک سری خطاهای شناختی در این ارزیابی هامون. These are supposed to be our source, our reference, in fact, the author comes in this book and opens our eyes to a series of cognitive errors in our evaluation. Deze worden verondersteld onze bron te zijn, onze referentie, in feite komt de auteur in dit boek en opent onze ogen voor een reeks cognitieve fouten in onze evaluatie. که این خطاها رو هم ما داریم، هم تحلیلگرا دارن، هم ژورنالیست ها دارن، هم اونایی که اصطلاحاً دارن کار علمی و آکادمیک می کنن در این زمینه ها دارن. That we have these mistakes, analysts, journalists, and those who are doing so-called scientific and academic work in these fields. Dat we deze fouten hebben, ze hebben analisten, ze hebben journalisten, ze hebben mensen die zogenaamd wetenschappelijk en academisch werk doen op deze gebieden. و می گه بیاین با این ابهام ها، با این کج فهمی ها آشنا بشیم. And he says let's get acquainted with these ambiguities, with these misunderstandings. En hij zegt, laten we kennis maken met deze dubbelzinnigheden, met deze misverstanden. بعد ببینیم با پرهیز کردن از اینا چطوری می تونیم تصمیمات استراتژیک بهتری بگیریم. Then let's see how we can make better strategic decisions by avoiding this. تصمیمات راهبردی بهتری بگیریم. Make better strategic decisions. Betere strategische beslissingen nemen.

اولین خطایی هم که می ره سراغش، همون مهم ترینشونه از نظرش. The first mistake that comes to mind is the most important one in my opinion. که اسم کتاب رو هم از رو همون گرفته. Which takes the name of the book from the same. halo effect اثر هاله ای توی خیلی از متن ها بهش می گن. halo effect is called a halo effect in many texts. یا بهش می شه خطای تعمیم دهی هم گفت. Or it can be called a generalization error. توی این context. In this context. چیه این؟ چند تا ویدیوی خیلی خوب ازش هست توی یوتیوب که توضیحش می ده با مثال تصویری خیلی خوب مطلب جابنداز. What is this There are some very good videos of him on YouTube that he explains with a very good video example. Wat is dit Er zijn een aantal zeer goede video's van hem op YouTube die hij uitlegt met een zeer goed videovoorbeeld. این خطای تعمیم دهی یا halo effectساده این طوری توضیحش می ده نویسنده. This is how the author explains this simple generalization error or halo effect. اصلاً خارج از این فضای کسب و کار. Absolutely out of this business environment. Absoluut uit deze zakelijke omgeving. می گه توی مصاحبۀ کاری، معمولاً کاندیداهایی که جذاب تر به نظر بیان، ماهرتر هم به نظر میان. He says that in job interviews, there are usually candidates who seem more attractive and more skilled. Hij zegt dat er in sollicitatiegesprekken meestal kandidaten zijn die aantrekkelijker en vaardiger lijken. یعنی حتی اگه جواب های دو نفر به سوال ها یکی باشه، اون آدمی رو که جذاب تره مصاحبه کننده معمولاً این طور ارزیابی می کنه که ماهر تر هم هست. That is, even if the two people's answers to the questions are the same, the person who is more attractive to the interviewer is usually judged to be more skilled. Dit betekent dat zelfs als de twee personen dezelfde antwoorden op de vragen hebben, de persoon die aantrekkelijker is voor de interviewer, meestal als vaardiger wordt beoordeeld.

اینجا خطای تعمیم دهی اتفاق افتاده. A generalization error occurred here. باعث شده مصاحبه کننده جذاب بودن ظاهر آدم رو قاطی کنه با ارزیابی ای که از مهارت حرفه ایش داره. It causes the interviewer to confuse the appearance of a person with the evaluation of his professional skills. Het zorgt ervoor dat de interviewer de aantrekkelijkheid van iemands uiterlijk verward met de evaluatie van iemands professionele vaardigheden. قیمه های ظاهر رو بریزه در ماست باطن. Pour the stuffing of the appearance in our inner yogurt. Giet de vulling in de binnenyoghurt. خلط مبحث کنه در واقع. Sputum is actually a topic. Sputum is eigenlijk een onderwerp. از کجا میاد این؟ از اینجایی که ما انگار سختمونه که در یه لحظه بیشتر از یه خصیصه یا یه ویژگی از یک آدم یا یک چیز یا یک پدید رو در نظر بگیریم. Where does this come from? Since we seem to have a hard time considering more than one attribute or feature of a person or thing or phenomenon in an instant. Waar komt dit vandaan? Omdat we het moeilijk lijken te vinden om meer dan één attribuut of kenmerk van een persoon, ding of fenomeen in een oogwenk te beschouwen. و تحلیل کنیم. And analyze. واسه همین معمولاً میایم چیزا رو با هم قاطی می کنیم. That's why we usually mix things up. Daarom halen we meestal dingen door elkaar. میایم اون ویژگی ای رو که قابل لمس تره می گیریم، طرفمون رو بر اساس اون قضاوت می کنیم. We will judge the feature that is more tangible, we will judge our side based on it. We zullen het kenmerk beoordelen dat meer tastbaar is, we zullen onze kant erop beoordelen. بعد اون قضاوت رو بست می دیم به بقیۀ جنبه های اون آدم. Then we close that judgment to the other aspects of that person.

این خطای شناخته. This is a known error. خطای تعمیم دهیه. Generalization error. Generalisatiefout. halo effect. تو یه مثال دیگه می گه مثلاً یادتونه تو مدرسه یه بچه مثبتی اگه بود، حرف هاش رو گوش می کرد، منضبط بود، معلم فکر می کرد که این درسش هم حتماً از بقیه بهتره. In another example, he says, for example, do you remember if there was a positive child in school, he listened to his words, he was disciplined, the teacher thought that this lesson was definitely better than the others. In een ander voorbeeld zegt hij, bijvoorbeeld, onthoud dat als er een positief kind op school was, hij naar zijn woorden zou luisteren, hij gedisciplineerd zou zijn, de leraar zou denken dat deze les zeker beter zou zijn dan de andere. اخلاقش هم حتماً درست تره. His morals are definitely better. فکر پرتی بود دیگه. It was a waste of time. ولی این جور قضاوت ها، این جور پیش فرض ها خیلی معمول اند. But such judgments, such presuppositions are very common. Maar zulke oordelen, zulke vooronderstellingen zijn heel gewoon. و اینا همه اثر همون halo effectهستند. En dit zijn allemaal hetzelfde halo-effect. یک سوگیری ایه که به عنوان اثر خطای شناخت هم گفتیم می شناسنش. It is a bias that we also know as the effect of cognition error. Het is een vooroordeel dat we ook kennen als het effect van cognitiefout. و باعث می شه که ما تعمیم بدیم. And it makes us generalize. En het laat ons generaliseren. یک ویژگی رو بگیریم تعمیم بدیم به جنبه های دیگر یک آدم یا یک پدیده. Let's take a feature and generalize it to other aspects of a person or a phenomenon. Laten we een kenmerk nemen en het veralgemenen naar andere aspecten van een persoon of een fenomeen.