×

We gebruiken cookies om LingQ beter te maken. Als u de website bezoekt, gaat u akkoord met onze cookiebeleid.

image

B Plus Podcast, The Road to Character 1

The Road to Character 1

سلام. این ایپزود شونزدهم پادکست بی پلاسه و در آذر نود و هفت منتشر می شه. آخرین اپیزود از فصل اول بی پلاس، پادکستی که در هر اپیزودش من علی بندری یک کتاب غیرداستانی رو به صورت خلاصه برای شما تعریف کردم.

در اپیزود شونزدهم رفتیم سراغ کتاب The Road To Character نوشتۀ آقای دیوید بروکس. آقای بروکس نویسنده است ستون نویس نیویورک تایمزه، چند تا کتاب پرفروش داره. این کتابش دربارۀ اینه که چطور خودب زندگی کنیم، یا شاید این تعریف خوبی نباشه. دربارۀ اینه که چند نفر از آدمایی که خوب زندگی کردن رو برداشته آورده داستان اینا رو بررسی کرده، آدمایی که آدمای خوبی بودن، کارای بزرگ کردن بعد بررسی کرده که اینا چه کار کردن که چنین شخصیتی شدن. می شه این طوری گفت به نظرم. چطوری جوری زندگی کنیم که یه چیزی از توش دربیاد. جاده ای به شخصیت منظور همینه. چطور شخصیتی درست کنیم برای خودمون.

ترجمۀ فارسیشم همین جادۀ شخصیته، اخیرا هم منتشر شده، فعلا فقط توی سایت خود ناشر می شه خریدش نسخۀ کاغذیش رو، جای دیگه نیست، ولی شنونده های بی پلاس می تونن چه نسخۀ کاغذی رو چه دیجیتالش رو همین الان از لینک هایی که در سایت بی پلاس پادکست دات کام و در توضیحات این اپیزود می گذاریم بخرن با تخفیف. نسخۀ کاغذی رو تا چند هفتۀ دیگه هیچ جای دیگه نمی شه خرید به جز سایت ناشر و یا از طریق لینکی که ما توی سایت خودمون گذاشتیم. Bpluspodcast.com سایت رو که ببینین فقط این کتابم نیست، کتاب های دیگری هم هست، اینا رو می شه خرید هم یه کمکی به پادکسته هم از اون مهم تر اینه که ما می بینیم اثر گذاشته معرفی کردنمون و این باعث خوشحالیه. واقعا این بیش از هر چیز دیگری خوشحالمون می کنه. اینکه اثر گذاشتیم، تونستیم معرفی کنیم یه کتابی رو. آدمایی رو این شوق رو درشون ایجاد کنیم که برن این کتاب رو بخرند و بخونن و امیدواریم که خوششون هم بیاد.

بریم سراغ کتاب. حالا آخر اپیزود من یک چند جمله ای هم به مناسبت اینکه آخرین اپیزود فصله حرف می زنم واسه اونایی که چند دقیقه ای بیشتر حوصله می کنن و می مونن تو سالن بعد از اینکه این خلاصه تموم بشه دیگه اینجا بیشتر صحبت نکنیم. بریم سراغ جادۀ شخصیت.

اول کتاب نویسنده می گه که من توجهم به این جلب شد که آدم ها چطوری خودشون رو توصیف می کنن. وقتی می خوان ویژگی هاشون رو بگن فضائلشون رو بگن چی می گن. یه سری از ویژگی های آدم هستن که اینا به درد CV می خورن به درد رزومۀ آدم می خورن. اینکه چه مهارت هایی داری، چه موفقیت هایی داشتی، می گه اینا فضیلت های رزومه ای هستن. یه سری دیگه اونایی هستن که توی مراسم ختم آدم درباره ش حرف می زنن. وقتی می خوان بگن که اون مرحوم آدم مهربونی بود. آدم مثلا آدم، مردم دار بود. می دونید این جور چیزها. می گه خیلی از ما می دونیم که این فضیلت های دوم مهم تر از اون اولیا هستن. ولی بازم زندگی مون بیشتر حول اون اولی ها چیده شده. تلاش داریم می کنیم برای اینکه اون اولیا رو بهتر کنیم. توی اون فضیلت ها جلوتر بریم. سیستم آموزشی مون و جامعه و فرهنگمون هم ما رو برای اون مدل اول بیشتر داره تربیت می کنه.

دربارۀ این دو جور فضیلت این دو دسته فضیلت حالا صحبت می کنیم توی کتاب. می گه نگاه که بکنیم به social media به شبکه های اجتماعی مون، به اینستاگرام، به فیسبوک به توئیتر، به هرجایی که فعالیتی داریم، پر از منه. آدما دارن همش خودشون رو ارائه می کنن. سلفی، صحبت دربارۀ نظرات من، غر زدن به این، شکایت از اون، کامنت دربارۀ خودم، ویدیو از خودم، آیینۀ جامعه هم هست دیگه. نشون می ده که واقعا در جامۀ ما هم همه چیز دربارۀ منه. هر کسی همش دربارۀ خودشه. هر کاری می کنه، هر چیزی می بینه، هرچی مصرف می کنه، یک طوری یک ترفیعیه و یه ترویجیه دربارۀ خودش. چیزی که خودش می خواد. همیشه ولی این وطری نبوده. یک روزهایی جامعه برای آدمایی که صداقت داشتنف فروتنی داشتن، وفاداری داشتن، این فضیلت ها رو داشتن ارزش بیشتری قائل می شد، فرد خیلی چیز خاص و مهمی نبود. و کسی دنبال این نبود که این طوری گسترش بده این طوری توسعه بده آدما رو. چطور این طور شد؟ اینو سعی می کنه تو این کتاب توضیح بده.

اولش ولی یه چیز دیگه بگیم. منظورمون از شخصیت بگیم چیه. شخصیت یا اون اصطلاح انگلیسی ای که استفاده کرده character خودشم خیلی راضی نیست از اصطلاح character ولی می گه که دیگه چیز بهتری پیدا نکردم. می گه این همونیه که وقتی نداریش ممکنه که بیای هوای نفس رو یا passion رو اینا رو رها کنی کنترل زندگی رو بگیره دستش. ولی خب عقلت رو اگر بیاری وسط که کنترل کنه مثلا امیالت رو، اون موقع داری یه کار دیگری می کنی. اون کار دیگری که می کنی شخصیت ساختنه. ساختن شخصیتته. خودسازیه. تمرین هم می خواد. همون طوری که می ریم باشگاه دمبل می زنیم واسۀ کول و سرشونه، این شخصیت رو هم باید ورزش داد. باید ساخت. با self-control با کنترل نفس، با احترام به خود، با این جور چیزها. باید روح و روانت رو بگذاری حتی گاهی تحت فشار برای اینکه عضله بیاره و برای اینکه تقویت بشه که بتونی بعدا ازش کارایی که لازم داری بکشی.

ایدۀ اصلی هم چیه؟ ایدۀ اصلی اینه کا آقا ما اصلا دو تا شخصیت داریم. چند جور شخصیت مختلف داریم ولی دو تا مدل اساسی داریم در شخصیتمون آقای بروکس می گه. آدم یک و آدم دو. یعنی اصلا فکر کنیم اینا دو تا آدمن در هر کدوم از ما. بعد بسته به اینکه فرهنگ غالب جامعۀ اطراف ما چی باشه، ممکنه که سر بخوریم به سمت یکی از این آدما. آدم اول برون گراست، شخصیت آلفا داره، برنده ست، جنگنده ست. توی فرهنگ هایی که خیلی دنبال موفقیت و پیشرفت و اینا هستن خیلی خوش می گذره به آدم یک. آدم دو نه، درون گراست. آدمیه که ممکنه بگیم اصلا به درد جامعۀ امروز نمی خوره. اینو زنده زنده می خورنش می ره. همش دربند اخلاقیاته، همش می خواد آدم بهتری بشه، فضائل بیشتری داشته باشه، کیفیت های آدم دو همون چیزیه که ما رو انسان می کنه، انسانیت رو بهمون می ده، مهربانی، شجاعت، صداقت، از خودگذشتگی این جور چیزا. اینا همه مال آدم دوئه.

حالا هر کسی هر دوی اینا رو داره دیگه ولی در هر کدوم ما یکی از این دو تا سایه می ندازه روی اون یکی. یکیش تحت الشعاع اون یکی قرار می گیره. جامعۀ آمریکا نویسنده می گه که در چند دهۀ اخیر از دنیای اخلاقی آدم دو بیشتر shift پیدا کرده به سمت دنیای فردمحور آدم یک. برای جوامع دیگر هم فکر می کنم که کمابیش این صادق هست. فرهنگ ما نویسنده می گه که به خاطر رقابت به خاطر تأثیر مدام با هم در ارتباط بودن، و به خاطر تمرکزی که جامعه روی مصرف کننده داره، میل داره که بیشتر الان شخصیت آدم یک رو پرورش بده. آدم مبارز، جنگجو، موفقیت، رقابت این جور چیزا. بعد می گه نمونه هم اگر که نگاه کنین، حالا نخوایم مطالعۀ عام داشته باشین، تک تکی هم نگاه کنین می شه شاخص های این تفاوت رو دید.

یه مثال می زنه می گه جورج بوش پدر، جورج دابلیو اچ بوش، که همین هفتۀ پیش هم مرد این آدم می گه که در دنیای آدم دو بزرگ شد دیگه. می گه ایشون حتی در کمپین انتخاباتیش به ندرت دربارۀ خودش حرف می زد. انقدر پرهیز داشت از اینکه واسه خودش تبلیغ بکنه که می گن همۀ ضمیرهای من رو از متن سخنرانی هاش خط می زد. یه بارم که به اصرار کارمنداش گفتن بابا داری تبلیغ انتخاباتی می کنی باید در مورد خودش حرف بزنی، یه دونه من رو نگه داشت، فرداشت مامانش زنگ زد که جورج باز داری منم منم می کنیا، رهاش کن بره، اینا رو بنداز، حذف کن از سخنرانیات.

این دنیا دنیای دیگری بود اون موقع. الان شما مقایسه کنین، الان مدام همه دربارۀ خودشون حرف می زنن، رئیس جمهور که هیچی، هر کسی که هیچ کاره ای هم نیست واقعا دستاوردی هم نداره، هیچی، اونم داره همش دربارۀ خودش حرف می زنه. این حکایت منو یاد یک چیزی انداخت. حالا خنده دارم هست من دارم این قصه رو می گم باز از خودم می خوام وسطش حرف بزنم. نشون می ده که وضع خودمون چقدر خرابه. ما جمله سازی که می کردیم دبستان، یه تکلیفی داشتیم، یک تمرینی داشتیم به اسم جمله سازی. می گفتن که جمله بسازید. با عنکبوت جمله بسازید، ما می گفتیم که من عنکبوتی را دیدم. یا اورست جمله بساز. می نوشتیم که من هرگز به اورست نرفتم. بعد خاله پوری من به من می گفتش که اصلا من ممنوعه، می گفت من نباید بگی. جمله با من نباید درست کنی. حساب نیست اصلا جمله ای که با من می گی. از ادب به دوره، مودبانه نیست همچین جمله ای. این دنیا دنیای آدم دوئه دیگه. دنیاییه که توش چیزای دیگری ارزشه. مامان بوش پدر هم چنین فازی داشته.

الان ولی شرایط عوض شده. یه مثال داره کتاب می گه هزار و نهصد و پنجاه نظرسنجی کردن از دبیرستانیا که خودتونو آدم خیلی مهمی می دونین یا نه. دوازده درصد گفتن بله ما آدم خیلی مهمی هستیم. دو هزار و پنج هشتاد درصد جوابشون مثبت بود. هشتاد درصد می گفتن ما آدمای خیلی مهمی هستیم. این از خود متشکر شدن ها زیاد شده، از اون طرف عطش شهرت هم یه چیزیه که در کنار این دست در گردن این داره همین طوری زیاد می شه دیگه. پنجاه سال پیش تو لیست چیزایی که آدما می خواستن شهرت از شونزده تا پونزدهمی بود. دو هزار و هفت، پنجاه و یه درصد از جوونا می گفتن که نه مشهور شدن جزو اهداف اصلی زندگی ماست. ظرف پنجاه سال از پایین ترین درجه های اهمیت رسیده بود به بالا. یا مثلا می گه از دخترا می پرسن دوست داری رئیس دانشگاه هاروارد بشین یا اینکه دوست دارین منشی جاستین بیبر بشین اونایی که دوست دارن منشی جاستین بیبر بشن دو برابر اونایی ان که می خوان رئیس هاروارد بشن. رئیس هاروارد. البته خود نویسنده می گه من به رئیس هارواردم بگم اونم می گه اتفاقا منم ترجیح می دم برم منشی جاستین بیبر بشم.

حرف اینه که چه توی اون توجه زیاد به خود و اینکه من آدم خیلی مهمی هستم و در کنارش این میل شدید به شهرت که اینم داره اونو تقویت می کنه این نکته هست که فرهنگ عامه رو که نگاه کنی پره از این پیام های اینکه تو خاصی، به خودت اعتماد کن، تو بهترینی، تو تربیت بچه هم این تغییر واضحه. دیگه تأکیدی روی آموزش فداکاری و افتادگی و این ها نیست خیلی برعکس بیشتر اینه که به خودت برس، به خودت بیشتر توجه کن، تو بهترینی، خودت رو بذار در مرکز تفکراتت، تو برگزیده ای، تو خاصی، از برنامه های پیکسار و دیزنی هم مدام بچه ها همین پیامو می شنون که آدم خاصی هستی، تو آدم مهمی هستی، یعنی بر خلاف قبل، جامعه داره به آدم یک به آدم برون گراتر به اون آدمی که به بیرون داره همش نگاه می کنه بیشتر اهمیت می ده. یعنی این چیزی که ما می گیم که دنیا خیلی جای بهتری شده، همون حرفی که رد اپیزود چهارده می زدیم که حرف درستی هم هست، طبعا هیچ کس نباید آرزوی برگشتن به اون دنیای سکسیت و نژادپرستی رو بکنه که چند دهه پیش ما داشتیم ولی این هم هست که اون موقع آدما فروتن تر بودن، آدما به امیال و آرزوهاشون با شک و تردید بیشتری نگاه می کردن، آدما از ضعف های خودشون بیشتر خبر داشتن.

مثلا از بیست و سه نفری که در کابینۀ آیزن هاور بودن فقط یه نفر یه وزیر کشاورزی بعدا خاطراتش رو چاپ کرد، یکی از وزرا. اونم خیلی دربارۀ خودش نبود می گن. ولی کابینۀ ریگان رو نگاه کنید دوازده نفر خاطرات چاگپ کردن همه شونم دارن خودشونو تبلیغ می کنن. یا نویسنده از دیوید فاستر والاس یه چیزی نقل می کنه اینکه آخه نگاه به جهان این طوریه که انگار همه چی در جهان دربارۀ ماست. می گه ما این طوری نگاه می کنیم الان همه این طوری نگاه می کنن که همۀ اخبار دنیا رو در رابطه خودشون می بینن. در ارتباط با خودشون می بینن و می سنجن. اینا همه نشونه هایی از تغییر این وضعیته.

یکی از چیزایی که تغییر کرده اینه که قببلاً جامعه تدکید داشت که آقا بشر نه تنها قوی نیست بلکه ضعیفه. این فضای مناسبیه برای پرورش آدم دو. فروتنی میاره با خودش دیگه. تواضع میاره. یه حکایت دیگری می گه، می گه که وقتی خبر کشته شدن بن لادن آمد امریکا خیلی از شهرا ملت ریختن بیرون جشن و پایکوبی و فلان و اینا. ساسات مدارا سلبریتی ها همه بی پرده شادی می کردن. ولی می گه اگه شما نگاه کنید به پیروزی قوای متفقین، پیروزی آمریکا و متحدانش در پایان جنگ جهانی دوم که خب اتفاق بسیار بزرگ تریه از اینکه یه نفر رفتن مثلا یه جایی گوشل پاکستان زدن. آمریکایی ها خیلی خوشحال بودن ولی جشن های پیروزی چه در سطح مردم و چه در زبان و بیان سیاست مداران و شخصیت های اجتماعی، خیلی جمع و جورتر بود بیان ها خیلی خوددارانه تر بود، خیلی متواضعانه تر بود.

چرا، اون موقع دنیا دنیای آدم دو بود الان دنیا بیشتر دنیای آدم یک شده. توی اون دنیای آدم دو اون فضاییه که مقامات مذهبی هم به اون همش دعوت می کنن دیگه. که تو گناهکاری، تو ضعیفی، تو پایینی. باید در جستجوی تکامل باشی، در جستجوی یه چیز بالاتری باشی. این سنت پذیرفتن ضعف ها و دعوت به پذیرفتن ضعف در مذهب هم خیلی دیده می شه. دیده هم می شد هنوز هم دیده می شه دیگه.

داستان آگوستین قدیس رو تعریف می کنه نویسنده. داستان آگوستین قدیس سنت آگوستین یکی از داستان های درخشان تولد دوباره ست به قول دکتر شروع. آدم بسیار مستعدی بود ایشون، خطیب زبردستی بود، حقوق دان بود، جوانیش رو به فساد و عشرت گذروند خیلی هم وکیل موفقی شده بود حالا کار نداریم چطور و کی و کجا. ولی یک زمانی متحول شد در یک بزنگاهی که خودشم داستان قشنگی داره، این آقا متحول شد. عوض شد اصلا. اون آدم یکش رو فرستاد عقب، آدم دو آمد جلو. آمد جلو، جلو آمدنی. اون آدمی که اولش اصلا مانوی بود و نبال چیزای دیگه بود و هرچی مادرش می گفت بیا به راه راست و فلان و این حرف ها نیم آمد، بعد جدا شد از اون زندگی قبلی و مدت ها دنبال چیزی می گشت که پیدا نمی کردف در جستجو بود، تا اینکه کم کم، کم کم رسید به یه جایی که شد یکی از قدیسین دنیای مسیحیت. بزرگ ترین مرجمع دینی کلیسای کاتولیک شد. آمد آدم اول رو رها کرد، آدم دوم رو آورد جلو و شد اون کسی که شد که یکی از درخشان ترین چهره های تاریخ مسیحیته.

چه در داستان آگوستین قدیس چه در داستان آدم های دیگری که تعریف می کنه، یکی دو تا دیگه شونو من می گم حالا یه خرده جلوتر، می گه یه چیزی که شما می بینی اینه که این مسیر نعل اسبی دارن. می گه اینا مسیر یو شکل دارن. یعنی یه خرده داشتن می رفتن بعد میفتن تو یه چاهی. میفتن ته یک چاه. روزهای بسیار سختی دارن. ته دره ان. بعد از اونجا تقلا می کنن خودشونو می کشن بالا. می جنگن تا خودشونو می کشن بالا. و بعد شما اون بالای قله می بینیشون. بعد یه تاریخچه ای تعریف می کنه از قصۀ ما با این دو تا آدم درونمون. آدم یک و آدم دو. می گه تا همین اواخر هم انسان شناسا سعی می کردن حواس ما رو جمع کنن روی محدودیت هایی که فهم ما داره به اینکه درک ما به همه جا نمی رسه. به این احساسات افتخارآمیز، به این تکبر ما خیلی با تردید نگاه می کردند.

چه بزرگان مذهبی چه انسان شناس ها اینجا حرفشون این جور بود که آقا خانم فردیت فردگرایی چیز اخلاقی ای نیست. چیز خوبی نیست. فضیلت نیست. اما در قرن هجدهم رمانتیسیسم آمد رو. رشد کرد. تغییر کرد. فضا بیشتر باز شد برای اینکه مدل آدم اول ایدۀ خوب بودن انسان، قدرت فردی اینا رواج پیدا کنه و بعد از این دوره دیگه کم کم می گه که دو تا مدل آدم یک و آدم دو کم و بیش در جامعه در تعادل بودن. بودن، بودن تا اواسط قرن بیستم. قرن بیستم اون اوائلش دشواری خیلی زیاد داشت دیگه. جنگ جهانی اول بود. دورۀ رکود بزرگ بود. بعد جنگ دوم بود. ولی این ها که تمام شد دیگه کم کم ملت آماده شدن که یک دلی از عزا در بیارن، یک کیف و حالی بکنن.

کم کم فقدان ها از دست دادن های مردم کمتر شد، شروع کردن یواش یواش ریلکس شدن از زندگی لذت بردن، در این راه تلاش برای زندگی راحت تر و جالب تر و بیشتر خوش گذروندن مصرف زیاد شد. و متناضر با افزایش مصرف تبلیغات در حجم گسترده massive advertisement هم قابل توجه رشد کرد، زیاد شد. جامعه می خواست خودشو از این غل و زنجیر محدودیت های فردی رها کنه بره دنبال یک روش جدید زندگانی خوشحال و مثبت. دهۀ هزار و نهصد و پنجاه، هزار و نهصد و شصت سال های توان مندسازی و سال های غرور بود. گروه های به حاشیه رانده شده، زن ها، اقلیت ها، اینا افتادن دنبال حقشون ولی توی همین سال های empowerment قدرت فردگرایی زیاد شد. می شد همین جا دید که امیال شخصی آدما دیگه داره اخلاقیات رو تحت الشعاع قرار می ده. هرچند که به ظاهر موضوع ممکنه خوب باشه اما حقیقت اینه که این رفتن به سمت فردیت، این گرفتار فردگرایی شدن، shift کردن از تمرکز روی انسانیت و حفظ نفس به تمرکز روی امیال شخصی، برای ما برای بشریت خیلی گرون تموم شده. حالا تعریف می کنیم که چرا، ولی نویسنده می گه که این عواقبی داشته که عواقب سنگینی بوده برای ما.

Learn languages from TV shows, movies, news, articles and more! Try LingQ for FREE

The Road to Character 1 The Road to Character 1

سلام. Hello. این ایپزود شونزدهم پادکست بی پلاسه و در آذر نود و هفت منتشر می شه. This 16th episode of the podcast is free and will be released in November and November. آخرین اپیزود از فصل اول بی پلاس، پادکستی که در هر اپیزودش من علی بندری یک کتاب غیرداستانی رو به صورت خلاصه برای شما تعریف کردم. The last episode of Season One Plus, a podcast that I have summarized in each episode, Ali Bandari, a nonfiction book. De laatste aflevering van het eerste seizoen van B-Plus, een podcast waarin ik in elke aflevering kort een non-fictieboek van Ali Bandari beschreef.

در اپیزود شونزدهم رفتیم سراغ کتاب The Road To Character نوشتۀ آقای دیوید بروکس. In Episode 16 we went to The Road To Character by David Brooks. آقای بروکس نویسنده است ستون نویس نیویورک تایمزه، چند تا کتاب پرفروش داره. Mr. Brooks is a New York Times columnist and author of several bestselling books. De heer Brooks is columnist van de New York Times en auteur van verschillende bestverkochte boeken. این کتابش دربارۀ اینه که چطور خودب زندگی کنیم، یا شاید این تعریف خوبی نباشه. This book is about how to live on our own, or maybe not a good definition. Dit boek gaat over hoe we op onszelf kunnen leven, of misschien is dat geen goede definitie. دربارۀ اینه که چند نفر از آدمایی که خوب زندگی کردن رو برداشته آورده داستان اینا رو بررسی کرده، آدمایی که آدمای خوبی بودن، کارای بزرگ کردن بعد بررسی کرده که اینا چه کار کردن که چنین شخصیتی شدن. It's about how some of the people who brought up the good life have studied the story, the people who were the good ones, the efficacy of the later ones explored what they did to become such a character. Over hoeveel mensen die het goede leven hebben opgepakt, het verhaal van deze mensen hebben bestudeerd, de mensen die goede mensen waren, het werk van vergroten, en vervolgens hebben onderzocht hoe het is om zo iemand te worden. می شه این طوری گفت به نظرم. You can say so in my opinion. Ik denk dat het zo kan worden gezegd. چطوری جوری زندگی کنیم که یه چیزی از توش دربیاد. How to live something like that. Hoe je zo moet leven dat er iets uit je komt. جاده ای به شخصیت منظور همینه. That's the way the character meant it. Dit is de weg naar karakter. چطور شخصیتی درست کنیم برای خودمون. How to make a personality for ourselves.

ترجمۀ فارسیشم همین جادۀ شخصیته، اخیرا هم منتشر شده، فعلا فقط توی سایت خود ناشر می شه خریدش نسخۀ کاغذیش رو، جای دیگه نیست، ولی شنونده های بی پلاس می تونن چه نسخۀ کاغذی رو چه دیجیتالش رو همین الان از لینک هایی که در سایت بی پلاس پادکست دات کام و در توضیحات این اپیزود می گذاریم بخرن با تخفیف. My Farsi translation of this kind of character has just been published, for now it is only published on its site Buying a copy of it is no longer available, but listeners can download either a paper or a digital copy of it right from the links on the site Plus podcast dot com and in the description of this episode let's buy at a discount. نسخۀ کاغذی رو تا چند هفتۀ دیگه هیچ جای دیگه نمی شه خرید به جز سایت ناشر و یا از طریق لینکی که ما توی سایت خودمون گذاشتیم. The paper copy will not be available for sale in a few weeks, except for the publisher site or through the link we put on our site. Het papieren exemplaar kan een paar weken nergens anders worden gekocht, behalve op de site van de uitgever of via de link die we op onze site plaatsen. Bpluspodcast.com سایت رو که ببینین فقط این کتابم نیست، کتاب های دیگری هم هست، اینا رو می شه خرید هم یه کمکی به پادکسته هم از اون مهم تر اینه که ما می بینیم اثر گذاشته معرفی کردنمون و این باعث خوشحالیه. The Bpluspodcast.com site that you see is not just my book, there are other books too, so you can buy both a podcast helper and more importantly we see the effect of introducing us and this is great fun. Als je Bpluspodcast.com bezoekt, is dit niet alleen mijn boek, er zijn ook andere boeken die je kunt kopen, evenals een podcasthulp. واقعا این بیش از هر چیز دیگری خوشحالمون می کنه. It really makes us happier than anything else. اینکه اثر گذاشتیم، تونستیم معرفی کنیم یه کتابی رو. We were able to introduce a book when we were working. آدمایی رو این شوق رو درشون ایجاد کنیم که برن این کتاب رو بخرند و بخونن و امیدواریم که خوششون هم بیاد. Make people want to buy this book and read it and hope they like it. Laten we ervoor zorgen dat mensen dit boek willen kopen en lezen en we hopen dat ze het ook leuk vinden.

بریم سراغ کتاب. Let's go to the book. Laten we naar het boek gaan. حالا آخر اپیزود من یک چند جمله ای هم به مناسبت اینکه آخرین اپیزود فصله حرف می زنم واسه اونایی که چند دقیقه ای بیشتر حوصله می کنن و می مونن تو سالن بعد از اینکه این خلاصه تموم بشه دیگه اینجا بیشتر صحبت نکنیم. Now at the end of the episode I'm also talking about the last episode of the season for those who get bored for a few minutes and stay in the hall after this summary is over. Nu, aan het einde van de aflevering, heb ik een paar zinnen ter gelegenheid van de laatste aflevering van het seizoen, voor degenen die zich nog een paar minuten vervelen en in de gang blijven, nadat deze samenvatting voorbij is, laten we niet praten meer hier. بریم سراغ جادۀ شخصیت. Let's go to the path of personality.

اول کتاب نویسنده می گه که من توجهم به این جلب شد که آدم ها چطوری خودشون رو توصیف می کنن. First the author's book says that I was drawn to how people describe themselves. Het eerste boek van de auteur zegt dat ik me aangetrokken voelde tot hoe mensen zichzelf omschrijven. وقتی می خوان ویژگی هاشون رو بگن فضائلشون رو بگن چی می گن. What they say when they say their features, their virtues. Als ze hun kenmerken willen zeggen, wat zijn dan hun deugden? یه سری از ویژگی های آدم هستن که اینا به درد CV می خورن به درد رزومۀ آدم می خورن. There are a number of features of Adam that resonate with CV resume pain. Er zijn een aantal kenmerken die van een cv een geweldig cv maken. اینکه چه مهارت هایی داری، چه موفقیت هایی داشتی، می گه اینا فضیلت های رزومه ای هستن. What skills you have, what successes you have, these are resume virtues. Welke vaardigheden je hebt, welke successen je hebt, dit zijn de deugden van een cv. یه سری دیگه اونایی هستن که توی مراسم ختم آدم درباره ش حرف می زنن. There are those who talk about it at the funeral. Anderen praten erover op de begrafenis. وقتی می خوان بگن که اون مرحوم آدم مهربونی بود. When they say that he was a deceased kind man. Als ze willen zeggen dat hij een aardig persoon was. آدم مثلا آدم، مردم دار بود. Adam, for example, had people. Adam was bijvoorbeeld een man van mensen. می دونید این جور چیزها. You know these kinds of things. می گه خیلی از ما می دونیم که این فضیلت های دوم مهم تر از اون اولیا هستن. He says many of us know that these second virtues are more important than those of the authorities. Hij zegt dat velen van ons weten dat deze tweede deugden belangrijker zijn dan die ouders. ولی بازم زندگی مون بیشتر حول اون اولی ها چیده شده. But still, our lives are mostly centered around those firsts. Maar nogmaals, onze levens zijn meestal gecentreerd rond die eerste. تلاش داریم می کنیم برای اینکه اون اولیا رو بهتر کنیم. We're trying to make the parents better. توی اون فضیلت ها جلوتر بریم. Let's go further in those virtues. Laten we verder gaan met die deugden. سیستم آموزشی مون و جامعه و فرهنگمون هم ما رو برای اون مدل اول بیشتر داره تربیت می کنه. Our education system, our community, and our culture are also training us for that first model.

دربارۀ این دو جور فضیلت این دو دسته فضیلت حالا صحبت می کنیم توی کتاب. We talk about these two virtues of these two virtues now in the book. We praten nu over deze twee soorten deugden in het boek. می گه نگاه که بکنیم به social media به شبکه های اجتماعی مون، به اینستاگرام، به فیسبوک به توئیتر، به هرجایی که فعالیتی داریم، پر از منه. It's like looking at social media, on our social networks, on Instagram, on Facebook, on Twitter, wherever we work, full of me. Hij zegt dat het kijken naar sociale media, onze sociale netwerken, Instagram, Facebook, Twitter, waar we ook actief zijn, vol van mij is. آدما دارن همش خودشون رو ارائه می کنن. People are all presenting themselves. سلفی، صحبت دربارۀ نظرات من، غر زدن به این، شکایت از اون، کامنت دربارۀ خودم، ویدیو از خودم، آیینۀ جامعه هم هست دیگه. Salafi, talking about my views, yelling at her, complaining about her, commenting on myself, video of myself, community ritual. Een selfie, praten over mijn mening, erover klagen, erover klagen, commentaar geven over mezelf, video van mezelf, is ook een spiegel van de samenleving. نشون می ده که واقعا در جامۀ ما هم همه چیز دربارۀ منه. It shows that everything in our community is really about me. هر کسی همش دربارۀ خودشه. Everyone is all about himself. هر کاری می کنه، هر چیزی می بینه، هرچی مصرف می کنه، یک طوری یک ترفیعیه و یه ترویجیه دربارۀ خودش. Everything he does, sees everything, consumes everything, somehow a promotion and a promotion for himself. Alles wat hij doet, alles wat hij ziet, alles wat hij consumeert, is in zekere zin een promotie en een promotie over hemzelf. چیزی که خودش می خواد. Something he wants. همیشه ولی این وطری نبوده. Not always, but it was a breeze. یک روزهایی جامعه برای آدمایی که صداقت داشتنف فروتنی داشتن، وفاداری داشتن، این فضیلت ها رو داشتن ارزش بیشتری قائل می شد، فرد خیلی چیز خاص و مهمی نبود. One day society would consider people who had honesty, humility, loyalty, these virtues to be more valuable, not a very special and important person. Op een dag was de samenleving niet erg speciaal en belangrijk voor mensen die eerlijker, nederiger en loyaler waren en deze deugden bezaten. و کسی دنبال این نبود که این طوری گسترش بده این طوری توسعه بده آدما رو. And no one was looking to expand this way to develop people. چطور این طور شد؟ اینو سعی می کنه تو این کتاب توضیح بده. How did that happen? This book tries to explain this.

اولش ولی یه چیز دیگه بگیم. First let's say one more thing. منظورمون از شخصیت بگیم چیه. What do we mean by personality. شخصیت یا اون اصطلاح انگلیسی ای که استفاده کرده character خودشم خیلی راضی نیست از اصطلاح character ولی می گه که دیگه چیز بهتری پیدا نکردم. The character or the English term used by the character is not very happy with the character itself but says I couldn't find anything better. Het karakter of de Engelse term die ik gebruikte is niet erg tevreden met de term karakter, maar er staat dat ik niets beters kon vinden. می گه این همونیه که وقتی نداریش ممکنه که بیای هوای نفس رو یا passion رو اینا رو رها کنی کنترل زندگی رو بگیره دستش. It's like saying that when you don't have time to let go of your breath or passion, take control of your life. Hij zegt dat als je het niet hebt, je de adem of de passie kunt loslaten en de controle over het leven kunt nemen. ولی خب عقلت رو اگر بیاری وسط که کنترل کنه مثلا امیالت رو، اون موقع داری یه کار دیگری می کنی. But if you put your mind in the middle of controlling, for example, charity, then you have something else to do. Maar als je je geest in het midden plaatst om bijvoorbeeld verlangen te beheersen, dan heb je iets anders te doen. اون کار دیگری که می کنی شخصیت ساختنه. The other thing you do is make a character. ساختن شخصیتته. Build your personality. خودسازیه. Self-made. تمرین هم می خواد. It also requires practice. Het vereist ook oefening. همون طوری که می ریم باشگاه دمبل می زنیم واسۀ کول و سرشونه، این شخصیت رو هم باید ورزش داد. This character has to be exercised as we go to the dumbbell club. Als we naar de halterclub gaan voor Cole en hun hoofden, moet dit personage ook worden uitgeoefend. باید ساخت. Moet worden gebouwd. با self-control با کنترل نفس، با احترام به خود، با این جور چیزها. With self-control, with self-control, with self-respect, with these things. Met zelfbeheersing, met zelfbeheersing, met zelfrespect, met dat soort dingen. باید روح و روانت رو بگذاری حتی گاهی تحت فشار برای اینکه عضله بیاره و برای اینکه تقویت بشه که بتونی بعدا ازش کارایی که لازم داری بکشی. You have to put in the spirit, even sometimes under pressure, to get muscle and to be strengthened so that you can get the work you need later. Je moet je ziel en geest soms zelfs onder druk zetten om spieren te krijgen en sterk te zijn, zodat je kunt doen wat je later moet doen.

ایدۀ اصلی هم چیه؟ ایدۀ اصلی اینه کا آقا ما اصلا دو تا شخصیت داریم. What is the main idea? The main idea is that sir we have two characters at all. Wat is de hoofdgedachte? Het belangrijkste idee is, meneer, we hebben helemaal twee karakters. چند جور شخصیت مختلف داریم ولی دو تا مدل اساسی داریم در شخصیتمون آقای بروکس می گه. We have several different personality types, but we have two basic models in Mr. Brooks' personality. We hebben verschillende persoonlijkheidstypen, maar we hebben twee basismodellen in onze persoonlijkheid, zegt dhr. Brooks. آدم یک و آدم دو. One person and two people. Een man en twee mensen. یعنی اصلا فکر کنیم اینا دو تا آدمن در هر کدوم از ما. I mean, don't think there are two people in each of us. بعد بسته به اینکه فرهنگ غالب جامعۀ اطراف ما چی باشه، ممکنه که سر بخوریم به سمت یکی از این آدما. Then, depending on what is the dominant culture of the society around us, we may turn to one of these people. Afhankelijk van de dominante cultuur van de samenleving om ons heen, kunnen we ons dan tot een van deze mensen wenden. آدم اول برون گراست، شخصیت آلفا داره، برنده ست، جنگنده ست. The first person is extroverted, has an alpha character, is a winner, a fighter. De eerste persoon is extravert, heeft een alfakarakter, is een winnaar, is een vechter. توی فرهنگ هایی که خیلی دنبال موفقیت و پیشرفت و اینا هستن خیلی خوش می گذره به آدم یک. In cultures that are very keen on success and progress and so on, it's fun to have one. In culturen die erg op zoek zijn naar succes en vooruitgang en dat zijn hele goede mensen. آدم دو نه، درون گراست. Adam Two No, he's an introvert. آدمیه که ممکنه بگیم اصلا به درد جامعۀ امروز نمی خوره. One might say that it doesn't hurt today's society at all. Mensen die ik zou kunnen zeggen, komen tegenwoordig helemaal niet ten goede aan de samenleving. اینو زنده زنده می خورنش می ره. Eat it alive, eat it alive. Hij eet het levend op. همش دربند اخلاقیاته، همش می خواد آدم بهتری بشه، فضائل بیشتری داشته باشه، کیفیت های آدم دو همون چیزیه که ما رو انسان می کنه، انسانیت رو بهمون می ده، مهربانی، شجاعت، صداقت، از خودگذشتگی این جور چیزا. It's all about ethics, it's always about being a better person, about being more virtuous, about the qualities of the two things that make us human, give us humanity, kindness, courage, honesty, self-sacrifice. اینا همه مال آدم دوئه. These are all from Adam Doe. Deze zijn allemaal van Adam Due.

حالا هر کسی هر دوی اینا رو داره دیگه ولی در هر کدوم ما یکی از این دو تا سایه می ندازه روی اون یکی. Now everyone has both of them, but in each of us, one of the two shades on that one. Nu heeft iedereen beide, maar in ieder van ons werpt een van deze twee een schaduw op die. یکیش تحت الشعاع اون یکی قرار می گیره. One was overshadowed by that one. De ene wordt overschaduwd door de andere. جامعۀ آمریکا نویسنده می گه که در چند دهۀ اخیر از دنیای اخلاقی آدم دو بیشتر shift پیدا کرده به سمت دنیای فردمحور آدم یک. The American Society of Writers says that in the last few decades, there has been a shift from the moral world of Adam to the person-centered world of Adam One. Amerikaanse samenleving De auteur zegt dat er de afgelopen decennia meer verschuiving heeft plaatsgevonden van de morele wereld van Adam Twee naar de wereld van de mensgerichte Adam Een. برای جوامع دیگر هم فکر می کنم که کمابیش این صادق هست. For other societies, I think it's more or less true. Voor andere samenlevingen denk ik dat dit min of meer waar is. فرهنگ ما نویسنده می گه که به خاطر رقابت به خاطر تأثیر مدام با هم در ارتباط بودن، و به خاطر تمرکزی که جامعه روی مصرف کننده داره، میل داره که بیشتر الان شخصیت آدم یک رو پرورش بده. Our culture tells the writer that because of competition because of the constant impact of communication with each other, and because of the community's focus on the consumer, it tends to nurture one's personality more now. Onze cultuur De auteur zegt dat hij vanwege concurrentie, vanwege de constante impact van contact en vanwege de focus van de samenleving op de consument, de neiging heeft om nu meer een eenmanspersoonlijkheid te ontwikkelen. آدم مبارز، جنگجو، موفقیت، رقابت این جور چیزا. Fighter, fighter, success, competition of this kind. Vechter, krijger, succes, concurrentie van dergelijke dingen. بعد می گه نمونه هم اگر که نگاه کنین، حالا نخوایم مطالعۀ عام داشته باشین، تک تکی هم نگاه کنین می شه شاخص های این تفاوت رو دید. Then he says that if you look at the example, now you don't want to study it in public, you can look at the indices of this difference. Dan zegt hij bijvoorbeeld, als je kijkt, nu willen we geen algemene studie hebben, als je individueel kijkt, kun je de indicatoren van dit verschil zien.

یه مثال می زنه می گه جورج بوش پدر، جورج دابلیو اچ بوش، که همین هفتۀ پیش هم مرد این آدم می گه که در دنیای آدم دو بزرگ شد دیگه. One example is saying George W. Bush's father, George W. Bush, who died just a week ago, says he grew up in the world of Adam II. Een voorbeeld wordt gegeven door de vader van George W. Bush, George W. H. Bush, die vorige week stierf. می گه ایشون حتی در کمپین انتخاباتیش به ندرت دربارۀ خودش حرف می زد. He says he rarely even talked about himself even in his election campaign. انقدر پرهیز داشت از اینکه واسه خودش تبلیغ بکنه که می گن همۀ ضمیرهای من رو از متن سخنرانی هاش خط می زد. He was so reluctant to advertise for himself that they said he would write all my pronouns from the text of his lectures. Hij was zo terughoudend om voor zichzelf te adverteren dat hij naar verluidt al mijn voornaamwoorden uit de tekst van zijn toespraken had gewist. یه بارم که به اصرار کارمنداش گفتن بابا داری تبلیغ انتخاباتی می کنی باید در مورد خودش حرف بزنی، یه دونه من رو نگه داشت، فرداشت مامانش زنگ زد که جورج باز داری منم منم می کنیا، رهاش کن بره، اینا رو بنداز، حذف کن از سخنرانیات. Once you insist on telling your dad you're campaigning, you have to talk about him, keep me in line, his mom's busy tomorrow, George's going to keep me going, drop it, drop it, delete it. From the lectures. Eens zei hij op aandringen van zijn staf: "Papa, je voert campagne. Je moet over jezelf praten." Een van hen hield me vast. Van lezingen.

این دنیا دنیای دیگری بود اون موقع. This world was another world at that time. Deze wereld was toen een andere wereld. الان شما مقایسه کنین، الان مدام همه دربارۀ خودشون حرف می زنن، رئیس جمهور که هیچی، هر کسی که هیچ کاره ای هم نیست واقعا دستاوردی هم نداره، هیچی، اونم داره همش دربارۀ خودش حرف می زنه. Compare now, everybody is talking about themselves now, President, no one, no one who's doing anything really has any achievement, nothing, he's still talking about himself. Nu vergelijkt u, nu heeft iedereen het constant over zichzelf, de president die niets is, iedereen die niets te doen heeft heeft echt geen prestatie, niets, hij heeft het allemaal over zichzelf. این حکایت منو یاد یک چیزی انداخت. This story reminded me of something. Dit verhaal deed me aan één ding denken. حالا خنده دارم هست من دارم این قصه رو می گم باز از خودم می خوام وسطش حرف بزنم. Now I'm laughing. I'm telling this story again. Nu lach ik, ik vertel dit verhaal, ik wil midden in mezelf praten. نشون می ده که وضع خودمون چقدر خرابه. It shows how ruined our situation is. ما جمله سازی که می کردیم دبستان، یه تکلیفی داشتیم، یک تمرینی داشتیم به اسم جمله سازی. We had a sentence we did at elementary school, we had a practice called sentence. Vroeger maakten we zinnen op de basisschool, we hadden een taak, we hadden een oefening die zin maken heet. می گفتن که جمله بسازید. They said to make a sentence. با عنکبوت جمله بسازید، ما می گفتیم که من عنکبوتی را دیدم. Make a sentence with spiders, we used to say that I saw spiders. Maak een zin met een spin, we zeiden dat ik een spin zag. یا اورست جمله بساز. Or Everest. می نوشتیم که من هرگز به اورست نرفتم. We wrote that I never went to Everest. بعد خاله پوری من به من می گفتش که اصلا من ممنوعه، می گفت من نباید بگی. Then my aunt told me that I was forbidden, saying I shouldn't. Toen vertelde mijn tante Puri me dat ik helemaal niet mocht, zei ze dat ik het niet mocht zeggen. جمله با من نباید درست کنی. You shouldn't make a sentence with me. Je moet geen zin met mij maken. حساب نیست اصلا جمله ای که با من می گی. It doesn't count at all. Het maakt niet uit welke zin je tegen me zegt. از ادب به دوره، مودبانه نیست همچین جمله ای. From politeness to era, it is not polite to say such a thing. Van literatuur tot periode, zo'n zin is niet beleefd. این دنیا دنیای آدم دوئه دیگه. This world is another world of Adam Doe. دنیاییه که توش چیزای دیگری ارزشه. A world worth something else. Een wereld die iets anders waard is. مامان بوش پدر هم چنین فازی داشته. Bush's father had a similar phase. Bush's moeder en vader hadden ook een wazigheid.

الان ولی شرایط عوض شده. But now things have changed. یه مثال داره کتاب می گه هزار و نهصد و پنجاه نظرسنجی کردن از دبیرستانیا که خودتونو آدم خیلی مهمی می دونین یا نه. An example is a book that says 1,950 high school polls that you consider to be very important. Er staat een voorbeeld in het boek dat duizend negenhonderdvijftig middelbare schoolonderzoeken zegt die je jezelf als heel belangrijk beschouwt of niet. دوازده درصد گفتن بله ما آدم خیلی مهمی هستیم. Twelve percent say yes we are a very important person. Twaalf procent zegt ja, we zijn een heel belangrijk persoon. دو هزار و پنج هشتاد درصد جوابشون مثبت بود. Two thousand five hundred eighty percent were positive. Tweeduizend vijfhonderdtachtig procent antwoordde ja. هشتاد درصد می گفتن ما آدمای خیلی مهمی هستیم. Eighty percent said we were very important people. این از خود متشکر شدن ها زیاد شده، از اون طرف عطش شهرت هم یه چیزیه که در کنار این دست در گردن این داره همین طوری زیاد می شه دیگه. This is a lot of self-reflection, and on the other hand, hunger for fame is something that is going to be around this hand too. Deze toename in zelfbevrediging is toegenomen, en aan de andere kant is de dorst naar roem iets dat samen met deze hand in de nek toeneemt. پنجاه سال پیش تو لیست چیزایی که آدما می خواستن شهرت از شونزده تا پونزدهمی بود. Fifty years ago it was on the list of things people wanted for a fame from sixteen to fifteen. Vijftig jaar geleden was de lijst met dingen die mensen wilden, roem van zestien tot vijftien. دو هزار و هفت، پنجاه و یه درصد از جوونا می گفتن که نه مشهور شدن جزو اهداف اصلی زندگی ماست. Two thousand and seven, fifty-one percent of young people said that not being famous is one of the main goals of our lives. Tweeduizend zeven, eenenvijftig procent van de jongeren zei dat beroemd worden niet een van de belangrijkste doelen van ons leven is. ظرف پنجاه سال از پایین ترین درجه های اهمیت رسیده بود به بالا. Within fifty years the lowest levels of importance had been reached. یا مثلا می گه از دخترا می پرسن دوست داری رئیس دانشگاه هاروارد بشین یا  اینکه دوست دارین منشی جاستین بیبر بشین اونایی که دوست دارن منشی جاستین بیبر بشن دو برابر اونایی ان که می خوان رئیس هاروارد بشن. Or, say, asking girls you want to be Harvard president or that you want to be Justin Bieber's secretary. Hij zegt bijvoorbeeld dat meisjes wordt gevraagd of ze president van Harvard University willen worden, of dat ze secretaris van Justin Bieber willen zijn. die de president van Harvard willen worden. رئیس هاروارد. President of Harvard. البته خود نویسنده می گه من به رئیس هارواردم بگم اونم می گه اتفاقا منم ترجیح می دم برم منشی جاستین بیبر بشم. Of course, the author himself says I would tell my Harvard boss that he says I would prefer to be Justin Bieber's secretary. Natuurlijk zegt de auteur zelf dat ik het aan mijn Harvard-baas moet vertellen, en hij zegt trouwens dat ik liever de secretaris van Justin Bieber ben.

حرف اینه که چه توی اون توجه زیاد به خود و اینکه من آدم خیلی مهمی هستم و در کنارش این میل شدید به شهرت که اینم داره اونو تقویت می کنه این نکته هست که فرهنگ عامه رو که نگاه کنی پره از این پیام های اینکه تو خاصی، به خودت اعتماد کن، تو بهترینی، تو تربیت بچه هم این تغییر واضحه. The thing is that in that very attention to myself and that I am a very important person, and along with this desire to fame that I am reinforcing it, there is a point that you look at popular culture beyond these messages that you are special. Trust yourself, you are the best in child training. Het punt is dat hij veel aandacht aan zichzelf besteedt en dat ik een heel belangrijk persoon ben, en daarnaast versterkt dit sterke verlangen naar roem dat hij heeft hem. Het punt is dat als je naar de populaire cultuur kijkt, dat ook is vol met deze berichten dat je speciaal bent. Geloof in jezelf, je bent de beste, bij het opvoeden van een kind is deze verandering duidelijk. دیگه تأکیدی روی آموزش فداکاری و افتادگی و این ها نیست خیلی برعکس بیشتر اینه که به خودت برس، به خودت بیشتر توجه کن، تو بهترینی، خودت رو بذار در مرکز تفکراتت، تو برگزیده ای، تو خاصی، از برنامه های پیکسار و دیزنی هم مدام بچه ها همین پیامو می شنون که آدم خاصی هستی، تو آدم مهمی هستی، یعنی بر خلاف قبل، جامعه داره به آدم یک به آدم برون گراتر به اون آدمی که به بیرون داره همش نگاه می کنه بیشتر اهمیت می ده. It is no longer an emphasis on self-sacrifice and devotion training, and on the contrary, it is more about brushing yourself, paying more attention to yourself. You are the best. Children are constantly hearing the same message that you are a special person, you are an important person, that is, unlike before, the society is paying more attention to one person than to the person who is looking at everyone outside. Er is geen nadruk op het onderwijzen van opoffering en vallen, en dit zijn niet veel meer, integendeel, het is om jezelf te bereiken, meer aandacht aan jezelf te besteden, je bent de beste, plaats jezelf in het middelpunt van je gedachten, je hebt gekozen , je bent speciaal, van de Pixar- en Disney-programma's. Kinderen horen constant dezelfde boodschap dat je een speciaal persoon bent, dat je een belangrijk persoon bent, dat wil zeggen, in tegenstelling tot voorheen, is de samenleving belangrijker voor iemand die meer extravert is dan voor de persoon die uitkijkt. یعنی این چیزی که ما می گیم که دنیا خیلی جای بهتری شده، همون حرفی که رد اپیزود چهارده می زدیم که حرف درستی هم هست، طبعا هیچ کس نباید آرزوی برگشتن به اون دنیای سکسیت و نژادپرستی رو بکنه که چند دهه پیش ما داشتیم ولی این هم هست که اون موقع آدما فروتن تر بودن، آدما به امیال و آرزوهاشون با شک و تردید بیشتری نگاه می کردن، آدما از ضعف های خودشون بیشتر خبر داشتن. That is, what we are saying is that the world has gotten a lot better, the same thing that we have been saying in episode fourteen that is also the right thing to do, so no one should have wished to go back to the world of sexism and racism that we had decades ago. There are also times when people were more humble, people were more skeptical about their desires and aspirations, more aware of their weaknesses. Ik bedoel, wat we zeggen is dat de wereld een veel betere plek is geworden, hetzelfde als wat we zeiden toen we aflevering veertien afwezen, wat ook waar is, natuurlijk zou niemand moeten willen terugkeren naar de wereld van seksisme en racisme die we hadden decennia geleden, maar dit Er waren ook tijden dat mensen nederiger waren, mensen met meer scepsis naar hun verlangens en aspiraties keken, mensen zich meer bewust waren van hun eigen zwakheden.

مثلا از بیست و سه نفری که در کابینۀ آیزن هاور بودن فقط یه نفر یه وزیر کشاورزی بعدا خاطراتش رو چاپ کرد، یکی از وزرا. For example, of the twenty-three people in Eisenhower's cabinet, only one minister of agriculture later published his memoir, one of the ministers. Bijvoorbeeld, van de drieëntwintig mensen die in het kabinet van Eisenhower zaten, werd er later slechts één gepubliceerd door een minister van Landbouw, een van hen een minister. اونم خیلی دربارۀ خودش نبود می گن. He wasn't saying too much about himself. Ze zeiden niet veel over zichzelf. ولی کابینۀ ریگان رو نگاه کنید دوازده نفر خاطرات چاگپ کردن همه شونم دارن خودشونو تبلیغ می کنن. But look at Reagan's cabin. Twelve people are chomping at the memories all of them are promoting themselves. Maar kijk naar Reagans kabinet. یا نویسنده از دیوید فاستر والاس یه چیزی نقل می کنه اینکه آخه نگاه به جهان این طوریه که انگار همه چی در جهان دربارۀ ماست. Or the author of David Foster Wallace says something about looking at the world as if everything in the world is about us. Of de auteur citeert David Foster Wallace die zegt dat de wereld eruitziet alsof alles in de wereld om ons draait. می گه ما این طوری نگاه می کنیم الان همه این طوری نگاه می کنن که همۀ اخبار دنیا رو در رابطه خودشون می بینن. Says we look at it like everyone now sees all the news in the world about them. Hij zegt dat we het op deze manier bekijken, nu kijkt iedereen er zo naar dat ze al het nieuws in de wereld over zichzelf zien. در ارتباط با خودشون می بینن و می سنجن. They see and measure in relation to themselves. Ze zien en meten in relatie tot zichzelf. اینا همه نشونه هایی از تغییر این وضعیته. These are all signs of change. Dit zijn allemaal tekenen van een verandering in deze situatie.

یکی از چیزایی که تغییر کرده اینه که قببلاً جامعه تدکید داشت که آقا بشر نه تنها قوی نیست بلکه ضعیفه. One of the things that has changed is that society has already emphasized that the human being is not only strong but weak. Een van de dingen die is veranderd, is dat de samenleving benadrukte dat meneer Bashar niet alleen sterk maar ook zwak is. این فضای مناسبیه برای پرورش آدم دو. This is a good place to grow Adam's. Dit is een goede plek om twee mensen op te voeden. فروتنی میاره با خودش دیگه. Humility comes with it. Hij brengt nederigheid met zich mee. تواضع میاره. It's humble. Nederigheid. یه حکایت دیگری می گه، می گه که وقتی خبر کشته شدن بن لادن آمد امریکا خیلی از شهرا ملت ریختن بیرون جشن و پایکوبی و فلان و اینا. Another story says that when the news of bin Laden's death came, many cities were throwing people out of celebration and dancing and so on. Hij vertelt een ander verhaal, hij zegt dat toen het nieuws van de moord op Bin Laden kwam, de Verenigde Staten veel van de steden van het land weggooiden om te feesten en te dansen, enzovoort, enzovoort. ساسات مدارا سلبریتی ها همه بی پرده شادی می کردن. The tolerance of celebrations The celebrities were all happy. Tolerantie Beroemdheden waren allemaal openlijk blij. ولی می گه اگه شما نگاه کنید به پیروزی قوای متفقین، پیروزی آمریکا و متحدانش در پایان جنگ جهانی دوم که خب اتفاق بسیار بزرگ تریه از اینکه یه نفر رفتن مثلا یه جایی گوشل پاکستان زدن. But it says if you look at the victory of the Allies, the victory of America and its allies at the end of World War II, that's a great deal more than just going somewhere like Pakistan. Maar hij zegt dat als je kijkt naar de overwinning van de geallieerde strijdkrachten, de overwinning van de Verenigde Staten en hun bondgenoten aan het einde van de Tweede Wereldoorlog, wat veel groter is dan iemand die bijvoorbeeld ergens naar Pakistan gaat. . آمریکایی ها خیلی خوشحال بودن ولی جشن های پیروزی چه در سطح مردم و چه در زبان و بیان سیاست مداران و شخصیت های اجتماعی، خیلی جمع و جورتر بود بیان ها خیلی خوددارانه تر بود، خیلی متواضعانه تر بود. Americans were very happy, but the celebrations of victory, both at the level of the people and in the language and expression of politicians and social figures, were much more compact. Amerikanen waren erg blij, maar de viering van de overwinning, zowel aan de basis als in de taal en expressie van politici en sociale figuren, was veel beknopter: de uitdrukkingen waren veel ingetogener, veel bescheidener.

چرا، اون موقع دنیا دنیای آدم دو بود الان دنیا بیشتر دنیای آدم یک شده. Why, at that time the world was Adam's world. Now the world is more Adam's world. توی اون دنیای آدم دو اون فضاییه که مقامات مذهبی هم به اون همش دعوت می کنن دیگه. In that world of Adam and Eve, that is where the religious authorities invite him all the more. In die wereld van de mens zijn er twee ruimtes waartoe de religieuze autoriteiten uitnodigen. که تو گناهکاری، تو ضعیفی، تو پایینی. That you are guilty, you are weak, you are low. Dat je een zondaar bent, dat je zwak bent, dat je laag bent. باید در جستجوی تکامل باشی، در جستجوی یه چیز بالاتری باشی. You have to look for evolution, to look for something higher. Je moet naar evolutie zoeken, je moet naar iets hogers zoeken. این سنت پذیرفتن ضعف ها و دعوت به پذیرفتن ضعف در مذهب هم خیلی دیده می شه. This tradition of accepting weaknesses and inviting them to accept weaknesses in religion is also seen. Deze traditie van het accepteren van zwakheden en het uitnodigen van mensen om zwakheden te accepteren, wordt ook gezien in religie. دیده هم می شد هنوز هم دیده می شه دیگه. It was seen, it is still seen. Het kon worden gezien, het kan nog steeds worden gezien.

داستان آگوستین قدیس رو تعریف می کنه نویسنده. The author tells the story of Augustine the saint. Het verhaal van St. Augustinus wordt verteld door de auteur. داستان آگوستین قدیس سنت آگوستین یکی از داستان های درخشان تولد دوباره ست به قول دکتر شروع. Saint Augustine's Tale of Saint Augustine is one of the brilliant rebirth stories, as Dr. Start says. Het verhaal van St. Augustine St. Augustine is volgens Dr. Beginning een van de briljante verhalen over wedergeboorte. آدم بسیار مستعدی بود ایشون، خطیب زبردستی بود، حقوق دان بود، جوانیش رو به فساد و عشرت گذروند خیلی هم وکیل موفقی شده بود حالا کار نداریم چطور و کی و کجا. He was a very talented person. He was a good disciple, he was a lawyer, he spent his youth in corruption, and he was a very successful lawyer. Hij was een zeer getalenteerd persoon, hij was een bekwaam redenaar, hij was een advocaat, hij bracht zijn jeugd door in corruptie en armoede, hij was ook een zeer succesvolle advocaat, nu kan het ons niet schelen hoe en wanneer en waar. ولی یک زمانی متحول شد در یک بزنگاهی که خودشم داستان قشنگی داره، این آقا متحول شد. But once it was transformed, at a time when I had a beautiful story, this gentleman transformed. Maar toen hij eenmaal veranderde, in een tijd dat ik een mooi verhaal heb, is deze meneer veranderd. عوض شد اصلا. اون آدم یکش رو فرستاد عقب، آدم دو آمد جلو. He sent one back, Adam two came forward. Die ene man stuurde terug, de tweede kwam naar voren. آمد جلو، جلو آمدنی. Kom naar voren, kom naar voren. اون آدمی که اولش اصلا مانوی بود و نبال چیزای دیگه بود و هرچی مادرش می گفت بیا به راه راست و فلان و این حرف ها نیم آمد، بعد جدا شد از اون زندگی قبلی و مدت ها دنبال چیزی می گشت که پیدا نمی کردف در جستجو بود، تا اینکه کم کم، کم کم رسید به یه جایی که شد یکی از قدیسین دنیای مسیحیت. The man who was at first manly and aspiring to other things, and whatever his mother used to say, came to the right path and so on and so forth, then broke away from that past life and was looking for something he couldn't find in search. It was, until gradually, gradually reaching a place where he became one of the saints of the Christian world. بزرگ ترین مرجمع دینی کلیسای کاتولیک شد. The largest religious congregation became the Catholic Church. آمد آدم اول رو رها کرد، آدم دوم رو آورد جلو و شد اون کسی که شد که یکی از درخشان ترین چهره های تاریخ مسیحیته. He let go of the first man, brought the second man forward, and became the one who became one of the most brilliant figures in the history of Christianity. Hij verliet de eerste man, bracht de tweede man naar voren en werd een van de slimste figuren in de geschiedenis van het christendom.

چه در داستان آگوستین قدیس چه در داستان آدم های دیگری که تعریف می کنه، یکی دو تا دیگه شونو من می گم حالا یه خرده جلوتر، می گه یه چیزی که شما می بینی اینه که این مسیر نعل اسبی دارن. Whether in the story of Saint Augustine or in the stories of other people he defines, one or two others I say, now a little further, says one thing you see is that they have a horseshoe. Of het nu in het verhaal van St. Augustinus is of in het verhaal van andere mensen die hij beschrijft, een of twee anderen, ik zeg nu een beetje verder, zeggen dat je ziet dat dit pad hoefijzers heeft. می گه اینا مسیر یو شکل دارن. They say they have a U-shaped path. Hij zegt dat ze een U-vormig pad hebben. یعنی یه خرده داشتن می رفتن بعد میفتن تو یه چاهی. It means they are going to have a slice then they will be in a well. میفتن ته یک چاه. They're at the bottom of a well. Ze vallen op de bodem van een put. روزهای بسیار سختی دارن. They have very difficult days. Ze hebben erg moeilijke dagen. ته دره ان. At the bottom of the valley. In de vallei. بعد از اونجا تقلا می کنن خودشونو می کشن بالا. After that, they fight and kill themselves. Daarna worstelen ze en trekken ze zichzelf op. می جنگن تا خودشونو می کشن بالا. They fight to kill themselves. و بعد شما اون بالای قله می بینیشون. And then you see him up there. بعد یه تاریخچه ای تعریف می کنه از قصۀ ما با این دو تا آدم درونمون. Then he tells a story of our story with the two men inside us. Dan vertelt hij een verhaal van ons verhaal met deze twee mensen in ons. آدم یک و آدم دو. One person and two people. می گه تا همین اواخر هم انسان شناسا سعی می کردن حواس ما رو جمع کنن روی محدودیت هایی که فهم ما داره به اینکه درک ما به همه جا نمی رسه. Until recently, he says, anthropologists have been trying to bring our minds to the limitations that we understand that our perception does not reach everywhere. Tot voor kort, zegt hij, hebben antropologen geprobeerd onze aandacht te vestigen op de beperkingen van ons begrip die ons begrip niet overal bereikt. به این احساسات افتخارآمیز، به این تکبر ما خیلی با تردید نگاه می کردند. To these proud feelings, we were very skeptical of this arrogance. Ze keken met grote scepsis naar onze trotse gevoelens, naar onze arrogantie.

چه بزرگان مذهبی چه انسان شناس ها اینجا حرفشون این جور بود که آقا خانم فردیت فردگرایی چیز اخلاقی ای نیست. Whether religious or anthropological elders have spoken here, Mrs individuality is not an individualistic thing. Zowel religieuze leiders als antropologen hebben hier gezegd dat het individualisme van de heer geen moreel iets is. چیز خوبی نیست. فضیلت نیست. اما در قرن هجدهم رمانتیسیسم آمد رو. But in the eighteenth century, romanticism came. Maar in de achttiende eeuw kwam de romantiek op de voorgrond. رشد کرد. grow up. opgroeien. تغییر کرد. veranderd. فضا بیشتر باز شد برای اینکه مدل آدم اول ایدۀ خوب بودن انسان، قدرت فردی اینا رواج پیدا کنه و بعد از این دوره دیگه کم کم می گه که دو تا مدل آدم یک و آدم دو کم و بیش در جامعه در تعادل بودن. More space was opened for the first human model of the idea of human good to become their personal power, and after this period it became less and less in equilibrium for society to have two models. De ruimte werd meer geopend voor het model van de eerste persoon om het idee van goed te zijn, de individuele kracht van deze mensen om populair te worden, en na deze periode zegt hij geleidelijk dat de twee modellen van één man en twee mensen zijn min of meer in balans in de samenleving. بودن، بودن تا اواسط قرن بیستم. Being, being until the mid-twentieth century. Om te zijn, om te zijn tot het midden van de twintigste eeuw. قرن بیستم اون اوائلش دشواری خیلی زیاد داشت دیگه. In the early 20th century, it was very difficult in the early days. Het begin van de twintigste eeuw was erg moeilijk. جنگ جهانی اول بود. It was World War I. دورۀ رکود بزرگ بود. It was a period of great depression. بعد جنگ دوم بود. Then there was the Second War. ولی این ها که تمام شد دیگه کم کم ملت آماده شدن که یک دلی از عزا در بیارن، یک کیف و حالی بکنن. But they are all over, and the nation is slowly getting ready to do some mourning, a briefcase, and so on. Maar wanneer dit voorbij is, maakt de natie zich beetje bij beetje klaar om te rouwen, om een zak en een moment te maken.

کم کم فقدان ها از دست دادن های مردم کمتر شد، شروع کردن یواش یواش ریلکس شدن از زندگی لذت بردن، در این راه تلاش برای زندگی راحت تر و جالب تر و بیشتر خوش گذروندن مصرف زیاد شد. Losses were reduced by the loss of people, the beginning of a steady rush to enjoy life, thereby making the effort to live a more comfortable and enjoyable life more enjoyable. و متناضر با افزایش مصرف تبلیغات در حجم گسترده massive advertisement هم قابل توجه رشد کرد، زیاد شد. And with the increase in advertising consumption, there has also been a significant increase in the volume of massive advertising. جامعه می خواست خودشو از این غل و زنجیر محدودیت های فردی رها کنه بره دنبال یک روش جدید زندگانی خوشحال و مثبت. The community wanted to break free from these chains of personal limitations to pursue a new way of living a happy and positive life. De samenleving wilde zichzelf bevrijden van de ketenen van individuele beperkingen en een nieuwe manier zoeken om een gelukkig en positief leven te leiden. دهۀ هزار و نهصد و پنجاه، هزار و نهصد و شصت سال های توان مندسازی و سال های غرور بود. The decade was one thousand nine hundred fifty, one thousand nine hundred and sixty years of manpower and years of pride. Het decennium van duizend negenhonderdvijftig was duizend negenhonderdzestig jaar van empowerment en jaren van trots. گروه های به حاشیه رانده شده، زن ها، اقلیت ها، اینا افتادن دنبال حقشون ولی توی همین سال های empowerment قدرت فردگرایی زیاد شد. Disadvantaged groups, women, minorities, these are falling for their right but in the years of empowerment the power of individualism has increased. می شد همین جا دید که امیال شخصی آدما دیگه داره اخلاقیات رو تحت الشعاع قرار می ده. It could be seen here that the personal desires of humans are now overshadowing morality. Hier is te zien dat de persoonlijke verlangens van andere mensen de moraal overschaduwen. هرچند که به ظاهر موضوع ممکنه خوب باشه اما حقیقت اینه که این رفتن به سمت فردیت، این گرفتار فردگرایی شدن، shift کردن از تمرکز روی انسانیت و حفظ نفس به تمرکز روی امیال شخصی، برای ما برای بشریت خیلی گرون تموم شده. While this may seem like a good thing, the truth is that this shift to individuality, this entrenched individualism, shifting focus from humanity and self-preservation to focus on personal desires, is too expensive for us humanity. Hoewel dit misschien een goede zaak lijkt, is de waarheid dat deze verschuiving naar individualiteit, deze verstrengeling van individualisme, die verschuift van een focus op menselijkheid en zelfbehoud naar een focus op persoonlijke verlangens, ons de mensheid duur heeft gekost. حالا تعریف می کنیم که چرا، ولی نویسنده می گه که این عواقبی داشته که عواقب سنگینی بوده برای ما. We now define why, but the author says that it has had serious consequences for us. Nu zullen we uitleggen waarom, maar de auteur zegt dat het gevolgen had die zware gevolgen voor ons waren.