「 새로운 보스 (1955년 10월) 」 Pachinko 파친코 [Book 2. 조국]
جدید|رئیس|سال 1955|اکتبر|پاچینکو||کتاب|وطن
new|boss||||||
"Neuer Boss (Oktober 1955)" Pachinko [Buch 2. Mutterland] Pachinko [Buch 2. Mutterland
"The New Boss (October 1955)" Pachinko [Book 2. Motherland] Pachinko [Book 2.
"Nuevo jefe (octubre de 1955)" Pachinko [Libro 2. Motherland] Pachinko [Libro 2. Motherland
"Il nuovo capo (ottobre 1955)" Pachinko [Libro 2. Madrepatria] Pachinko [Libro 2.
"The New Boss (October 1955)" Pachinko [Księga 2. Ojczyzna] Pachinko [Księga 2.
"Новый босс (октябрь 1955)" Пачинко [Книга 2. Родина] Пачинко [Книга 2. Родина
"Yeni Patron (Ekim 1955)" Pachinko [Kitap 2. Anavatan] Pachinko [Kitap 2.
「 رئیس جدید (اکتبر 1955) 」 Pachinko پچینکو [کتاب 2. میهن]
🎵
🎵
파친코. Book 2. 조국. 새로운 보스.
پاتینکو|کتاب|کشور|جدید|رئیس
پچینکو. کتاب 2. میهن. رئیس جدید.
1955년 10월.
سال 1955|اکتبر
اکتبر 1955.
모자수는 좋아하는 만화책과 낡은 동전,
موشک|مورد علاقه|کتاب کمیک|قدیمی|سکه
کلاهدوز، کتابهای کمیک مورد علاقهاش و سکههای کهنه.
아버지의 안경 같은 특별한 물건들을 넣어 들어온
پدرم|عینک|مانند|خاص|اشیاء|گذاشته|وارد شده
اشیای خاصی مانند عینک پدر را درون آوردم.
트렁크 뚜껑 안쪽에 레슬링 선수 역도산의 사진을 붙혀 놓았다.
صندوق عقب|درب|در داخل|کشتی|ورزشکار||عکس|چسبانده|گذاشته
|||||weightlifter's|||
عکس کشتیگیر یودو سان را در داخل درب چمدان چسباندهام.
조선인 레슬링 선수 역도산과 달리
کره ای|کشتی|ورزشکار||متفاوت است
برخلاف کشتیگیر کرهای یودو سان,
모자수는 상대에게 너무 가까이 다가가는 것도 싫었고,
موژاسو|به حریف|خیلی|نزدیک|نزدیک شدن|هم|بیزار بود
مقابلزن از نزدیک شدن به حریف خیلی خوشش نمیآمد و,
너무 오랫동안 몸싸움을 하는 것도 싫었다.
خیلی|برای مدت طولانی|دعواهای جسمی|که|هم|بدم می آمد
از درگیری طولانی مدت هم خوشش نمیآمد.
역도산은 가라테의 손으로 내리치는 기술로 유명했는데,
یودو سان|کاراته|با دست|ضربه زدن|تکنیک|معروف بود
یِکُدو سان به خاطر تکنیکهای ضربهای که با دست کاراته میزد، مشهور بود.
모자수도 그와 비슷하게 상대에게 치명적인 타격을 가할 줄 알았다.
موضع زدن|با او|به طور مشابه|به حریف|کشنده|ضربه|وارد کردن|در نهایت|می دانست
||||deadly|blow|||
مُزا سُو نیز به طرز مشابهی میتوانست به حریف ضربههای کشندهای بزند.
세월이 흐르면서 모자수는 수도 없이 자주 아이들을 때렸고, 그 이유도 참으로 다양했다.
زمان|در حین گذر|معلم|بی شمار|بدون|به طور مکرر|بچه ها|زده بود|آن|دلیل|واقعاً|متنوع بود
time|||||||||||
با گذشت زمان، مُزا سُو بارها و بارها به بچهها ضربه زد و دلایل آن نیز بسیار متنوع بود.
자기한테 욕을 한다고, 친구 하루키를 놀린다고,
به خودش|فحش||دوست|هارکی را|میگوید که مسخره میکند
به خاطر فحش دادن به خودش، به خاطر مسخره کردن دوستش هارُکی,
쓰루하시 역에서 설탕과자를 파는 엄마와 할머니를 괴롭힌다고 아이들에게 주먹을 휘둘렀다.
تسرواشی|در ایستگاه|آبنبات|فروشنده|و مادر|مادربزرگ|به بچه ها|به بچه ها|مشت خود را|زد
به خاطر آزار دادن مادر و مادربزرگهایی که در ایستگاه تسوروهاشی آبنبات میفروختند، به بچهها مشت میزد.
이쯤 되자 선자는 선생님들과 상담교사들, 화난 학부모들에 경고와 방문을 받는 데 익숙해졌다.
در این مرحله|شد|سونجا|با معلمان|مشاوران|عصبانی|از والدین|هشدارها و|بازدیدها|دریافت کردن|در|عادت کرده بود
در این مرحله، سونجا به دریافت هشدارها و بازدیدها از معلمان، مشاوران و والدین عصبانی عادت کرده بود.
아들이 싸우지 않게 말릴 방법이 없었다.
پسرم|دعوا کند|نکند|جلوگیری کردن|راهی|نبود
هیچ راهی برای جلوگیری از دعوا کردن پسرش وجود نداشت.
선자는 모자수가 심각한 문제에 처하거나 나쁜 아이들과 다투게 될까 봐 두려웠다.
Sunja|hat size|serious|problem|encounter|bad|with children|fight|might|thought|was afraid
سونجا از این میترسید که پسرش در موقعیتهای جدی یا با بچههای بد به مشکل بیفتد.
사건이 터질 때마다 요셉과 노아가 모자수를 붙들고 이야기를 나누었다.
حادثه|منفجر|هر بار|یوسف و|نوح|کلاه را|محکم نگه داشته و|گفتگو را|تقسیم کردند
هر بار که حادثهای رخ میداد، یوسف و نوح با پسرش صحبت میکردند.
그러면 모자수는 한동안 싸우지 않고 잠잠하게 지냈다.
پس|موش موشک|برای مدتی|نمی جنگید|و|آرام|زندگی کرد
در این صورت، پسرش برای مدتی بدون دعوا و آرام میماند.
하지만 그것도 잠시뿐이었다.
اما|آن هم|فقط برای لحظه ای بود
||only a moment
اما این هم فقط برای مدتی بود.
흥분할 일이 생기면 맞을 짓을 한 아이를 또 두들겨 팼다.
هیجان زده|اتفاق|بیفتد|ضربه خوردن|عمل|انجام شده|بچه را|دوباره|کتک زد|زد
وقتی اتفاقی هیجانانگیز میافتاد، دوباره بچهای را که کار بدی کرده بود، کتک میزد.
선자가 왜 그랬냐고, 무슨 일이냐고 물으면
سونجا|چرا|این کار را کرد|چه|اتفاقی بود|بپرسد
وقتی از سنجا میپرسیدند که چرا این کار را کرده، چه اتفاقی افتاده است,
모자수에게서는 항상 두 가지 대답이 나왔다.
از موشکاف|همیشه|دو|نوع|پاسخ|می آمد
همیشه دو نوع پاسخ از کلاهدوز میشنید.
먼저 모자수는 가족들을 부끄럽게 만들어서 죄송하다고 진심으로 사과했다.
ابتدا|موذی|خانواده را|شرمنده|کرد|عذرخواهی کرد|از صمیم قلب|عذرخواهی کرد
اول، کلاهدوز با صداقت از اینکه خانوادهاش را شرمنده کرده، عذرخواهی کرد.
그리고 자기가 먼저 시작하지 않았다고 했다.
و|او|اول|شروع نکرده|گفته بود|انجام داد
و او گفت که خودش ابتدا شروع نکرده است.
선자는 모자수를 믿었다.
سنجا|مَجَسّس|باور کرد
سنزا به موژاسو اعتماد کرد.
열여섯 살이 된 모자수는 천성적으로 폭력적인 아이가 아니었다.
شانزده|سال|شده||به طور ذاتی|خشونت طلب|بچه|نبود
||||naturally|||
موژاسو که شانزده ساله شده بود، به طور ذاتی بچهای خشن نبود.
참을 수 있을 때까지 참으며 싸움을 피했지만,
تحمل|توان||تا|تحمل کرده|مبارزه|اجتناب کرد
تا زمانی که میتوانست تحمل کرد و از درگیری پرهیز کرد، اما,
상황이 여의치 않으면 시비를 건 상대에게 먼저 주먹을 날려 빨리 상황을 종료시켰다.
وضعیت|مساعد|اگر|دعوا|شروع کننده|به حریف|اول|مشت|پرتاب کرد|سریع|وضعیت|پایان داد
اگر شرایط مناسب نبود، به طرفی که دعوا را شروع کرده بود، اول مشت میزد تا سریعاً وضعیت را خاتمه دهد.
모자수는 몇몇 남자아이들의 코를 부러뜨려고,
کلاهدار|چند نفر|پسر بچه ها|بینی|بشکند
مُزَحَکَی مَردانَة بَرای شکستن بینی چند پسر بچه,
많은 아이들의 눈을 멍들게 했다.
بسیاری از|بچه ها|چشم ها|کبود کرد|کرد
چشمهای بسیاری از بچهها را کبود کرد.
이제 학교에서 모자수를 괴롭히는 아이는 바보이거나
حالا|در مدرسه|موش موشکی|آزاردهنده|بچه|احمق است یا
حالا در مدرسه، بچههایی که مُزَحَکَی را آزار میدهند، یا احمق هستند یا
새로 전학 온 뭘 잘 모르는 말썽꾸러기뿐이었다.
جدید|انتقال|آمده|چیزی|خوب|نادان|
||||||troublemaker
تنها بچههای جدیدی که چیزی نمیدانند و دردسرساز هستند.
교사들도 모자수의 물리적 힘을 존중 했고,
معلمان هم|موشکافی|فیزیکی|نیرو|احترام|کردند
||physical|||
معلمان نیز به قدرت فیزیکی مُزَحَکَی احترام میگذاشتند,
모자수가 자신의 힘을 남용하지 않고 혼자 지내기 좋아한다는 사실을 모두가 알고 있었다.
موشک|خود|قدرت|سوء استفاده نکند|و|تنها|زندگی کردن|دوست دارد|واقعیت|همه|می دانستند|بود
همه میدانستند که موژاسو (مرد کلاه) دوست دارد به تنهایی بماند و از قدرتش سوءاستفاده نکند.
모자수는 말썽에 휘말리지 않으려고
موشکاف|دردسر|درگیر نشود|نمیخواهد
موژاسو سعی میکرد که در دردسر نیفتد.
방과 후에 종종 엄마가 있는 시장에 갔다.
مدرسه|بعد از|اغلب|مادر|که در آن|به بازار|رفت
I often went to the market with my mom after school
او بعد از مدرسه اغلب به بازار میرفت که مادرش آنجا بود.
경희는 요셉과 함께 집에 머물렀고,
کیم هی|با یوسف|با هم|در خانه|ماندند
||||stayed
کیونگهی با یوسف در خانه ماندند و
노아는 모자수가 엄마와 할머니를 도와주기를 바랐다.
نوح|موش|و مادر|مادربزرگ|کمک کند|امیدوار بود
نوآ امیدوار بود که موژاسو به مادر و مادربزرگش کمک کند.
가게를 살 돈이 모이자
فروشگاه|خریدن|پول|جمع شد
وقتی پول کافی برای خرید فروشگاه جمع شد
다들 모자수가 엄마와 할머니를 도와서 가게를 운영하기를 바랐다.
همه|موژا سوگا|و مادر|مادربزرگ|کمک کرد|فروشگاه|اداره کردن|امیدوار بودند
همه امیدوار بودند که موژاسو به مادر و مادربزرگش کمک کند تا فروشگاه را اداره کنند.
하지만 모자수는 그렇게 하고 싶지 않았다.
اما|موژاسو|به آن شکل|انجام|نمیخواست|کرد
اما موژاسو نمیخواست این کار را انجام دهد.
시장에서 일하는 것은 여자들 일이었고, 엄마를 존경하기는 하지만
در بازار|کار کردن|چیز|زنان|بود|مادر را|احترام گذاشتن به|اما
کار در بازار کار زنان بود و هرچند به مادرش احترام میگذاشت،
남은 평생 동안 설탕과자를 만들거나 붕어빵을 팔고 싶지는 않았다.
باقی مانده|تمام عمر|در طول|شیرینی های شکر|درست کنم یا|بونگابان|بفروشم|نمی خواستم|بود
اما نمیخواست باقی عمرش را صرف درست کردن شیرینی یا فروش ماهیسرخکرده کند.
하지만 아직은 군말 없이 난로에 넣을 석탄을 나르면서
اما|هنوز|حرف اضافی|بدون|به بخاری|گذاشتنی|زغال سنگ|در حال حمل
اما هنوز بدون هیچ حرفی زغال سنگی را که باید در بخاری بگذارم حمل میکنم.
엄마와 할머니를 도와드렸다.
مادر و|مادربزرگ را|کمک کردم
به مادر و مادربزرگم کمک کردم.
새벽부터 나와 일을 해서 늘 지쳐있던 선자와 양지는
از سپیده دم|با من|کار|انجام میدادند|همیشه|خسته بود|سنجا و|یانگ جین
|||||tired||
سونجا و یانگجی که از صبح زود بیرون آمده و کار کرده بودند همیشه خسته بودند.
수레를 집까지 끌어주는 튼튼한 남자가 있어서 한결 편했다.
کالسکه را|تا خانه|کشیدن|قوی|مردی|بود|به طور کلی|راحت تر بود
||||||much|more comfortable
اما مردی قوی وجود داشت که کالسکه را تا خانه میکشید و این کار را راحتتر کرده بود.
하지만 4시에서 7시 사이에는 모자수가 할 일이 별로 없었다.
اما|از ساعت 4|ساعت 7|بین|موژا سوگا|انجام دادن|کار|چندان|نبود
اما بین ساعت ۴ تا ۷ کار خاصی برای انجام دادن نبود.
모자수가 없어도 선자와 양진이
تعداد کلاه|حتی بدون|سونجا و|یانگجین
حتی بدون کلاه، سونجا و یانگجین
설탕과자를 만들고 손님들을 상대할 수 있었다.
شیرینی با شکر|درست کنم|مهمانان را|پذیرش کنم|توانستم|بود
|||entertain||
میتوانستند شیرینیهای شکر درست کنند و با مهمانها سروکار داشته باشند.
그 시간에는 그렇게 바쁘지 않았다.
آن|در زمان|آنقدر|شلوغ نبود|نبود
در آن زمان خیلی شلوغ نبود.
어느 늦은 가을날 오후였다. 시장 경기가 굉장히 나빠져서 시장 사람들은
یک|دیر|روز پاییزی|بود|بازار|||||مردم
یک بعدازظهر در اواخر پاییز بود. وضعیت بازار به شدت بد شده بود و مردم بازار
손님들이 너무 없다는 소리를 입에 달고 살았다.
مشتریان|خیلی|نبودن|حرف|به زبان|به همراه|زندگی کرد
I lived with the sound of not having too many guests.
همیشه از کمبود مهمانها شکایت میکردند.
모자수는 시장 저쪽에서 김밥 좀 먹고 오겠다고 말했고,
موژاسو|بازار|از آن طرف|کیمباپ|کمی|خوردن|گفت که می آید|گفت
مُوَازِعَتِ کلاه گفت که از آن طرف بازار میرود و کمی کیمباپ میخورد و
아무도 그에게 신경 쓰지 않는 것 같았다.
هیچ کس|به او|توجه|نمی|کننده|چیز|به نظر می رسید
به نظر میرسید هیچکس به او توجه نمیکند.
모자수는 양말을 파는 소녀 지아키를 만나러 갔다.
فروشنده کلاه|جوراب|میفروشد|دختر|جی آکی|برای ملاقات|رفت
||||Jiaqi||
مُوَازِعَتِ کلاه به دیدن دختری به نام جیآکی که جوراب میفروخت رفت.
지아키는 전쟁 통에 부모를 잃은 열여덟 살 먹은 일본 여자애였는데
جیآکی|جنگ|در|والدین|از دست داده|هجده|سال|خورده|ژاپنی|دختر بچه بود
جیآکی دختری ژاپنی هجده ساله بود که در جنگ والدینش را از دست داده بود و
커다란 양말 가게를 하는
بزرگ|جوراب|فروشگاه|دارد
یک فروشگاه بزرگ جوراب داشت.
할머니 할아버지와 함께 살면서 일했다.
مادربزرگ||با هم|در حالی که زندگی می کرد|کار کرد
او با پدربزرگ و مادربزرگش زندگی میکرد و کار میکرد.
자그마하지만 육감적인 몸매를 가진 지아키는 끼가 많은 여자였다.
کوچک اما|با حس جنسی|بدن|دارای|جی آکی|استعداد|زیاد|زن بود
|sensual||||talent||
with a small but curvy body, Chiyaki was a flirt
جیآکی که بدنی کوچک اما جذاب داشت، زنی با استعداد بود.
또래 여자아이들을 아주 싫어했고,
همسن و سال|دختر بچه ها|خیلی|متنفر بود
او از دختران همسن و سالش بسیار متنفر بود و
시장에서 일하는 남자아이들과 어울리는 걸 더 좋아했다.
در بازار|کار کردن|با پسر بچه ها|معاشرت کردن|او|بیشتر|دوست داشت
بیشتر دوست داشت با پسران کارگر در بازار معاشرت کند.
지아키는 자기가 두 살 더 많다고 모자수를 놀렸지만
جیاکی|خودش|دو|سال|بیشتر|بزرگتر از|موژاسو|مسخره کرد اما
جیآکی به این که دو سال از آنها بزرگتر است، به آنها طعنه میزد.
남자아이들 중에서 가장 잘생긴 모자수를 좋아했다.
پسرها|از بین|ترین|خوشتیپ|پسر با کلاه|دوست داشت
او به زیباترین پسرها در میان پسران علاقه داشت.
다만 모자수가 조선인인 것이 아쉽다고 생각했다.
فقط|کلاهبردار|کرهای بودن|چیز|متاسفانه|فکر کرد
||||unfortunate|
اما او فکر میکرد که این ناراحتکننده است که او یک کرهای است.
모자수와 데이트를 했다가는 할머니와 할아버지한테 쫓겨날 게 분명했으니까.
با مژاسو|قرار ملاقات|میکردم|با مادربزرگ|از پدربزرگ|طرد میشدم|چیز|واضح بود
|||||I would be kicked out||
اگر با او قرار میگذاشت، مطمئناً از سوی مادربزرگ و پدربزرگ طرد میشد.
모자수와 지아키는 둘 다 그 사실을 알았지만
||هر دو|همه|آن|حقیقت|می دانستند اما
هر دو، او و جیآکی، از این واقعیت آگاه بودند اما
서로 이야기를 나누는 건 문제될 게 없었다.
یکدیگر|گفتگو|که|در مورد|مشکل ساز|چیزی|نبود
صحبت کردن با یکدیگر مشکلی نداشت.
지아키의 할머니와 할아버지가 오후에 집으로 돌아가시고 나면
جیاکی|و مادربزرگ|پدربزرگ|در بعدازظهر|به خانه|برمی گردند|وقتی
وقتی که مادربزرگ و پدربزرگ جیآکی بعد از ظهر به خانه برمیگردند
지아키 혼자 남아서 가게를 보다가 문을 닫았다.
جیاکی|تنها|ماند|فروشگاه را|در حین دیدن|درب را|بست
جیآکی تنها میماند و در حال نگهبانی از فروشگاه در را میبندد.
모자수나 다른 남자 아이들은 그때 지아키를 만나러 왔다.
موشک یا|دیگر|پسر|بچه ها|آن زمان|جیاکی را|برای ملاقات|آمدند
پسران دیگر و بچههای کلاهدار در آن زمان برای دیدن جیآکی میآیند.
지아키는 잘난 체하는 여자아이들이 싫어서
|باهوش|خودپسند|دختر بچه ها|از آن ها متنفر است
جیآکی از دختران خودپسند خوشش نمیآید و
몇 년 전에 학교를 그만두었고,
چند|سال|قبل|مدرسه|ترک کردم
چند سال پیش مدرسه را ترک کرده است.
지아키의 할머니와 할아버지도 학교를 끝마치는 게 중요하다고 생각하지 않았다.
جی آکی|و مادربزرگ|و پدربزرگ|مدرسه|تمام کردن|چیز|مهم بودن|فکر نمی کردند|نکردند
مادربزرگ و پدربزرگ جیآکی هم فکر نمیکردند که تمام کردن مدرسه مهم باشد.
그보다는 지아키를 다다미 공장 사장의 둘째 아들과 결혼시키려고 했는데
به جای آن|جی آکی|تاتامی|کارخانه||دومین||میخواستند ازدواج بدهند|اما
بلکه آنها میخواستند جیآکی را با پسر دوم صاحب کارخانه تاتامی ازدواج دهند.
지아키는 그 남자가 지루하기 짝이 없다고 생각했다.
جیاکی|آن|مرد|خسته کننده|به شدت|نیست|فکر کرد
||||extremely||
جیآکی فکر میکرد آن مرد بسیار خستهکننده است.
지아키는 말을 그럴듯하게 잘하고 옷을 잘입는 멋쟁이가 좋았다.
|صحبت کردن را|به طور قانع کننده|خوب می کند|لباس را|خوب می پوشد|فرد شیک پوش|خوب بود
||plausibly||||dandy|
جیآکی به مردانی که خوب صحبت میکردند و لباسهای شیک میپوشیدند، علاقه داشت.
지아키는 남자아이들에게 관심이 많기는 했지만
|به پسرها|علاقه|زیاد|داشت اما
جیآکی به پسرها خیلی علاقهمند بود.
아직 순진해서 아무런 짓도 하지 않았다.
هنوز|به خاطر اینکه ساده است|هیچ|کار|نکرده|است
او هنوز معصوم است و هیچ کاری نکرده است.
지아키는 양말 가게를 물려받을 예정이었고
جیاکی|جوراب|فروشگاه|به ارث خواهد برد|قرار بود
جیآکی قرار بود فروشگاه جوراب را به ارث ببرد و
상당히 예뻐서 원한다면 어떤 남자든 만날 수 있었다.
به طور قابل توجهی|چون زیبا بود|اگر میخواست|هر|مردی|ملاقات کردن|توانستن|بود
به شدت زیبا بود و اگر میخواست، میتوانست با هر مردی ملاقات کند.
자기 가치를 확실하게 알고 있었기 때문에
خود|ارزش|به طور قطع|می دانست|بود|به خاطر
چون به ارزش خود به خوبی آگاه بود،
남자가 매달리는 걸 제일 좋아했다.
مرد|معلق شدن|چیز|بیشتر|دوست داشت
|hanging|||
بیشترین لذت را از وابستگی مردان میبرد.
모자수가 양말 가게 문을 두드리고는,
مرد کلاه|جوراب|فروشگاه||ضربه زد و
کلاهدار به در فروشگاه جوراب زد و,
아직 따끈따끈한 붕어빵을 지아키에게 건넸다.
هنوز|داغ|بونگهبان را|به جیآکی|داد
|steaming hot|||
یک ماهیسرخکرده هنوز داغ را به جیآکی داد.
지아키는 웃으며 입술을 핥았다.
جیاکی|با لبخند|لبهایش|لیس زد
|||licked
جیآکی با لبخند لبهایش را لیس زد.
그런 다음 음미하듯 냄새를 맡다가 한 입 살짝 깨물어 막았다.
آن|بعد|با لذت|بوی|استنشاق کرد|یک|لقمه|به آرامی|گاز زد|متوقف کرد
سپس با لذت بوی آن را استشمام کرد و کمی از آن را گاز زد.
"맛있네! 정말 맛있어! 고마워.
خوشمزه است|واقعا|خوشمزه است|ممنون
"خوشمزه است! واقعاً خوشمزه است! ممنون.
잘생긴 젊은 남자가 달콤한 빵 도 주고, 넌 정말 완벽해."
خوشتیپ|جوان||شیرین|نان|هم|میدهد|تو|واقعا|کامل هستی
یک مرد جوان خوشتیپ نان شیرینی را به او داد و گفت: "تو واقعاً بینقصی."
모자수가 미소를 지었다.
فروشنده کلاه|لبخند|زد
مرد کلاهدار لبخند زد.
지아키는 사랑스러웠지만
جیاکی|دوست داشتنی بود اما
ژیآکی دوستداشتنی بود اما
지아키를 좋게 보는 사람은 없었다.
جیاکی را|خوب|دیدن|کسی|نبود
هیچکس ژیآکی را به خوبی نمیدید.
자아키는 많은 남자아이들과 시시덕거린다고 소문이 나 있었다.
جا آکی|بسیاری از|با پسر بچه ها|می گوید که شوخی می کند|شایعه|من|بود
|||flirting|||
شایعه شده بود که ژیآکی با بسیاری از پسرها در حال شوخی و بازی است.
하지만 모자수는 그럼에도 지아키와 함께 있는 게 즐거웠다.
اما|موازو|با این حال|با جی آکی|با هم|بودن|بودن|خوشحال بود
اما با این حال، موزه سو از بودن با جی آکی لذت میبرد.
게다가 지아키가 다른 남자아이랑 있는 모습을 보지도 못해서
علاوه بر این|جی آکی|دیگر|با پسر بچه|بودن||حتی دیدن|نتوانست
علاوه بر این، او هرگز نتوانسته بود جی آکی را با پسر دیگری ببیند.
그 소문이 사실인지도 확신할 수 없었다.
آن|شایعه|اینکه آیا واقعیت دارد||توانایی|نبود
بنابراین نمیتوانست مطمئن باشد که آیا آن شایعه حقیقت دارد یا نه.
지아키는 귀여웠고, 분홍빛 립스틱을 바르고 있어서
جیاکی|بامزه بود|صورتی|رژ لب|زده|بود
جی آکی خیلی بامزه بود و رژ لب صورتی زده بود.
그 작은 입술은 달콤해 보였다.
آن|کوچک|لب|شیرین|به نظر می رسید
آن لبهای کوچک شیرین به نظر میرسیدند.
"장사는 어땠어? 모자수가 물었다.
تجارت|چطور بود|فروشنده کلاه|پرسید
"فروش چطور بود؟ کلاهدار پرسید.
"나쁘지 않았어. 뭐, 아무래도 상관없지만. 이번 주에는 이미 충분히 벌었거든.
بد نبود|بود|خوب|به هر حال|مهم نیست|این|هفته|قبلاً|به اندازه کافی|درآمد داشت
"بد نبود. خوب، به هر حال مهم نیست. این هفته به اندازه کافی درآمد داشتم.
할아버지가 그러셨어."
پدربزرگ|اینطور گفت
پدربزرگ این را گفت."
"신발 파는 여자가 우리를 보고 있어." 모자수가 말했다.
کفش|فروشنده|||دیدن|هست|فروشنده کلاه|گفت
"زن کفشفروش به ما نگاه میکند." کلاهدار گفت.
와타나베 씨는 지아키 가게 맞은편에서
واتانابه|آقا|جیاکی|فروشگاه|از سمت مقابل
آقای واتانابه در مقابل فروشگاه جیآکی بود.
신발 가게를 하고 있는 지아키 할머니의 친한 친구였다.
کفش|فروشگاه|دارد|است|جی آکی|مادربزرگ|نزدیک|
او دوست نزدیک مادربزرگ جیآکی بود که در یک فروشگاه کفش کار میکرد.
"아, 저 늙은 박쥐. 저 아줌마 정말 싫어.
آ|آن|پیر|خفاش||خانم|واقعاً|بدم میاد
|||bat||||
"آه، آن خفاش پیر. من واقعاً از آن خانم بدم میآید.
또 나에 관해서 뭐라고 할머니한테 일러바치려고 저렇게 쳐다보는 거야. 하지만 신경 안 써."
دوباره|درباره من|درباره|چه چیزی|به مادربزرگ|بخواهد بگوید|آنطور|نگاه کردن|است|اما|توجه|نه|میزنم
چرا او اینطور به من نگاه میکند تا به مادربزرگ بگوید؟ اما من اهمیتی نمیدهم."
"나와 이야기하면 네가 곤란해지는 거 아냐?"
با من|صحبت کنی|تو|به زحمت میافتد|آن|نیست
|||getting into trouble||
"اگر با من صحبت کنی، آیا تو به دردسر نمیافتی؟"
"아냐. 네가 계속 나한테 달콤한 빵을 주면 곤란해지지만." 지아키가 말했다.
نه|تو|مدام|به من|شیرین|نان|بدهی|اما مشکل میشود|جیاکی|گفت
"نه. اگر تو مدام به من نان شیرین بدهی، به دردسر میافتم." جیآکی گفت.
"뭐, 그럼 그만 가져 올게."
چه|پس|دیگر|آوردن|می آورم
"خب، پس من دیگر نمیآورم."
"그건 안 돼!" 지아키가 빵을 한 입 더 먹으면서
آن|نه|ممکن|جی آکی|نان|یک|لقمه|بیشتر|در حین خوردن
"این نمیشود!" جیآکی در حالی که یک لقمه دیگر نان میخورد
고집스러운 어린 소녀처럼 고개를 가로저었다.
لجباز|کوچک|مثل دختر|سرش|تکان داد
stubborn||||
مثل یک دختر بچه لجباز سرش را تکان داد.
그때 회사원처럼 차려 입은 젊은 남자가 가게 앞에 멈춰 섰고,
آن زمان|مانند کارمند|لباس|پوشیده|جوان|مرد|فروشگاه|در جلوی|متوقف|شد
در آن لحظه، مرد جوانی که مثل کارمند لباس پوشیده بود، جلوی فروشگاه ایستاد و
두 사람은 고개를 들어 손님맞이를 준비했다.
دو|نفر|سرش|بالا|استقبال از مهمان|آماده کردند
دو نفر سرشان را بالا کردند و آماده استقبال از مشتری شدند.
지아키는 모자수에게 가게 구석에 있는 빈 의사를 몸짓으로 가리켰고,
جیاکی|به مَجَسُو|فروشگاه|در گوشه|موجود|خالی|دکتر|با اشاره|اشاره کرد و
||||||doctor||
زیاکی به فروشنده اشاره کرد که به گوشه فروشگاه به دکتر خالی اشاره کند و,
모자수는 거기에 앉아 신문을 펼쳐들었다.
موشکاف|آنجا|نشسته|روزنامه را|باز کرد و خواند
فروشنده آنجا نشسته و روزنامه را باز کرد.
"뭘 도와드릴까요?" 지아키가 손님에게 물었다.
چه چیزی|میتوانم کمک کنم|جی آکی|به مشتری|پرسید
"چطور میتوانم کمک کنم؟" زیاکی از مشتری پرسید.
할머니 할아버지가 가게에 있을 때도 왔던 남자였는데 다시 찾아온 것이었다.
مادربزرگ||به فروشگاه|بود|حتی زمانی که|آمده بود|مردی بود|دوباره|پیدا کرده|چیزی بود
مردی بود که وقتی پدربزرگ و مادربزرگ در فروشگاه بودند، آمده بود و حالا دوباره برگشته بود.
"또 검정 양말을 보고 싶으세요?"
again|black|socks|seeing|do you want
"آیا میخواهید دوباره جورابهای مشکی را ببینید؟"
"절 기억하세요?" 남자가 흥분해서 말했다.
me|do you remember|the man|excitedly|said
|||excitedly|
"آیا مرا به یاد دارید؟" مرد با هیجان گفت.
"그럼요. 오늘 아침에 오셨잖아요."
بله حتما|امروز|صبح|آمده بودید
"البته. امروز صبح که آمدید."
"당신처럼 예쁜 아가씨가 절 기억하고 있다니 기분이 좋은데요.
مثل شما|زیبا|دختر|مرا|به یاد|هستید|حال|خوب است
"اینکه دختری به زیبایی شما مرا به یاد دارد، حس خوبی دارد.
이렇게 다시 찾아와서 당신을 만나다니 기쁘네요."
اینطور|دوباره|پیدا کردن و|شما را|ملاقات کردن|خوشحالم
خوشحالم که دوباره به اینجا آمدهام و شما را ملاقات میکنم."
모자수가 신문에서 고개를 들었다가 다시 고개를 숙였다.
مرد با کلاه|در روزنامه|سرش را|بالا برد|دوباره|سرش را|پایین آورد
مرد کلاهدار از روزنامه سرش را بالا آورد و دوباره سرش را پایین انداخت.
"얼마나 많이 필요하세요?" / "얼마나 많이 가지고 있나요?"
چقدر|زیاد|نیاز دارید|چقدر|زیاد|دارید|هستید
"چقدر نیاز دارید؟" / "چقدر دارید؟"
"손님 사이즈로 스무 켤레는 있어요."
مشتری|به اندازه|بیست|جفت|هست
"برای مهمانها بیست جفت داریم."
지아키가 말했다. 양말 열 켤레를 사는 사람이 가끔 있었다.
جی آکی|گفت|جوراب|ده|جفت|خریدن|انسان|گاهی|بود
ژیاکی گفت. گاهی افرادی بودند که ده جفت جوراب میخریدند.
한번은 대학 기숙사에 있는 아들에게 주려고
یک بار|دانشگاه|در خوابگاه|بودن|به پسرم|بخواهم بدهم
یک بار مادری بود که برای پسرش که در خوابگاه دانشگاه بود,
양말 두 상자를 사간 엄마도 있었다.
جوراب|دو||خریدن||بود
|||who bought||
دو جعبه جوراب خرید.
"그럼 두 켤레 주세요. 하지만 아가씨가 신겨주신다면 더 살 수 있어요."
پس|دو|جفت|لطفا بدهید|اما|خانم|اگر به من بپوشاند|بیشتر|خریدن|توانستن|هستم
"پس دو جفت به من بدهید. اما اگر خانم آنها را به من بپوشاند، میتوانم بیشتر بخرم."
모자수는 신문을 접고 남자를 힐끗 쳐다봤지만
مرد با کلاه|روزنامه|تا کرد|مرد|نگاهی سریع|نگاه کرد اما
فروشنده کلاه، روزنامه را تا کرد و نگاهی به مرد انداخت، اما
남자는 모자수의 짜증을 알아차리지 못하는 것 같았다.
مرد|فروشنده کلاه|ناراحتی|متوجه|نمی توانست|چیز|به نظر می رسید
به نظر میرسید مرد متوجه ناراحتی فروشنده کلاه نشده است.
"그럼 두 켤레 포장해드릴게요." 지아키가 말했다.
پس|دو|جفت|براتون بسته بندی می کنم|جی آکی|گفت
"پس دو جفت را برایتان بستهبندی میکنم." جیآکی گفت.
"이름이 뭐예요?
نام|چیست؟
"نام شما چیست؟"
"지아키예요."
من جیاه هستم
"من جیایی هستم."
"제게도 지아키라는 사촌이 있어요. 세상에, 아가씨는 정말 아름다워요.
به منم|جیاآکی نام|پسرعمو|هست|در دنیا|خانم|واقعاً|زیباست
||cousin|||||
"من هم یک پسرعمو به نام جیایی دارم. وای، خانم واقعاً زیبا هستید.
남자친구 있어요?"
دوست پسر|دارید
آیا دوست پسر دارید؟"
지아키는 아무 말도 하지 않았다.
جیآکی|هیچ|حرفم|نکرد|بود
جیایی هیچ چیزی نگفت.
"없어요? 그럼 제 여자친구가 돼야겠는데요."
نیست؟|پس|من|دوست دخترم|باید بشه
"ندارید؟ پس باید دوست دختر من شوید."
남자가 지아키의 손에 돈을 올려 꼭 쥐어줬다.
مرد|جی آکی|بر روی دست|پول|بالا|محکم|داد
||||||gave
مرد پول را در دست جیاکی گذاشت و محکم به او داد.
지아키는 남자에게 미소를 지었다.
|به مرد|لبخند|زد
جیاکی به مرد لبخند زد.
이런 남자는 예전에도 상대해봐서 남자가 자신의 마음을 떠보고 있음을 알았다.
این|مرد|قبلاً هم|تجربه کرده بود|مرد|خودش|احساسش|سنجیدن|بودن|می دانست
این نوع مردان را قبلاً هم تجربه کرده بود و میدانست که مرد در حال آزمایش احساساتش است.
지아키는 아무것도 모르는 척했다.
|هیچ چیزی|نادان|تظاهر کرد
جیاکی طوری رفتار کرد که انگار هیچ نمیداند.
모자수가 질투를 했지만 지아키는 신경 쓰지 않았다.
موشک|حسادت|اما|جی آکی|توجه|نمی|کرد
حسادت دختر کلاهدار را داشت، اما جیاکی به آن اهمیتی نداد.
목욕탕에 갈 때면 나이든 아줌마들이
به حمام|بروم|هر وقت|پیر|زنهای بزرگتر
وقتی به حمام میروم، زنهای مسن همیشه
항상 지아키의 봉긋하게 솟은 동그란 가슴을 보고 타고 났다고 부러웠했다.
همیشه|جی آکی|برجسته|برآمده|گرد|سینه|دیدن|سوار|به دنیا آمده|حسادت میکردم
||protruding|||||||
به سینه گرد و برجستهی جیآکی نگاه میکنند و حسرت میخورند.
남자는 지아키가 의도한 바로 그곳을 쳐다보고 이렇게 (말했다. recording error correction)
مرد|جی آکی|قصد کرده|دقیقا|آنجا|نگاه کرد و|به این شکل|گفت|||
مرد به همان جایی که جیآکی قصد داشت نگاه کرد و گفت:
"근사한데요. 오늘 밤에 어디로 데리러 갈까요?
عالیه|امروز|شب|به کجا|برای بردن|بریم
great|||||
"عالیه. امشب کجا میخواهید برویم؟
닭꼬치를 대접할게요."
سیخ کباب مرغ|خدمت می کنم
|I will serve
من کباب مرغ میزنم."
"싫어요." 지아키가 돈을 현금보관함에 넣으면서 말했다. "아저씨는 나이가 너무 많아요."
نه آقای|جی آکی|پول|در صندوق امانات|در حالی که|گفت|آقای|سن|خیلی|زیاد است
"نمیخواهم." جیآکی در حالی که پول را در صندوق نقدی میگذاشت گفت. "عمو خیلی بزرگ است."
"이런, 튕기는 거야?"
اینطور|پرتاب کردن|چیزیه
|bouncing|
"اوه، داری خودت را عقب میکشی؟"
"아저씨는 제 타입이 아니에요."
عمو|من|نوعی|نیست
"عمو نوع من نیست."
지아키는 조금도 두려워하지 않고 말했다.
جیآکی|هیچ|نمیترسد|و|گفت
جیآکی بدون هیچ ترسی گفت.
"타입을 찾기에는 너무 어려 보이는데.
نوع|پیدا کردن|خیلی|سخت|به نظر می رسد
"به نظر میرسد برای پیدا کردن نوع خودت خیلی جوانی."
난 돈을 잘 벌고, 밤일도 잘 해."
من|پول را|خوب|در می آورم|کار شبانه را|خوب|انجام می دهم
||||working at night||
من خوب پول در میآورم و در کار شب هم خوب هستم.
남자가 지아키를 잡아당겨서 두 손으로
مرد|جی آکی را|کشید و|دو|با دست
مرد، جیآکی را کشید و با دو دستش
지아키의 등을 꽉 끌어안았다. "등이 탄력 있고 멋진데.
جیاکی|پشتش|محکم|در آغوش گرفت|پشتش|انعطاف|دارد|زیباست
It's small, so I hugged her back tightly.
به محکم به پشت جیآکی چسبید. "پشتش انعطافپذیر و زیباست.
젖가슴도 아주 좋아. 가게 문 닫고 같이 가자고, 응?"
سینه هم|خیلی|خوبه|فروشگاه|در|بسته|با هم|بریم|آره
breast||||||||
سینهاش هم خیلی خوب است. بیایید در را ببندیم و با هم برویم، باشه؟"
모자수는 조용히 의자에서 일어나 남자에게 다가갔다.
مرد با کلاه|آرام|از صندلی|بلند شد|به مرد|نزدیک شد
کلاهدوز به آرامی از روی صندلی بلند شد و به مرد نزدیک شد.
그러고는 최대한 세게 남자의 입을 정통으로 후려갈겼다.
و سپس|به حداکثر|محکم|مرد|دهان|به طور مستقیم|سیلی زد
سپس با تمام قدرت به دهان مرد ضربه زد.
남자가 넘어졌고, 입술에서 피가 터져 나왔다.
مرد|افتاد|از لب|خون|بیرون آمد|آمد
مرد به زمین افتاد و خون از لبهایش بیرون زد.
모자수는 손가락 마디가 욱신거리는 것으로 봐
موضع درد|انگشت|مفصل|تیرکشیدن|به عنوان|ببین
با توجه به اینکه مفاصل انگشتش درد میکرد،
남자의 이가 몇 개는 부러졌다고 확신했다.
مرد|دندان|چند||شکسته شده است|مطمئن بود
مطمئن بود که چند دندان مرد شکسته است.
"양말 갖고 꺼져." 모자수가 말했다.
جوراب|با خودت|برو بیرون|مرد کلاه|گفت
"با جوراب برو بیرون." مرد کلاهدار گفت.
남자는 다른 누군가의 피라도 되는 것처럼 파란 셔츠와 바지에 묻은 자신의 피를 바라봤다.
مرد|دیگر|کسی|حتی خون|باشد|مانند|آبی|و پیراهن|روی شلوار|لکه دار شده|خود|خون|نگاه کرد
مرد به خون خود که بر روی پیراهن و شلوار آبیاش ریخته شده بود، نگاه کرد، گویی که خون متعلق به شخص دیگری است.
"경찰을 부르겠어."
پلیس|خواهم آورد
"من پلیس را صدا میزنم."
"그래요. 경찰을 불러요." 지아키가 남자에게 말했다.
بله|پلیس را|صدا میزنم|جیآکی|به مرد|گفت
"بله. پلیس را صدا بزنید." جیآکی به مرد گفت.
지아키는 지금 막 달려오고 있는 신발 가게 아주머니에게
جیاکی|الان|به تازگی|در حال دویدن به|موجود|کفش|فروشگاه|به خانم فروشنده
جیآکی به خانم صاحب فروشگاه کفش که به تازگی در حال دویدن به سمت آنها بود,
미친 듯이 손을 흔들었다.
دیوانه|مانند|دست را|تکان داد
با دیوانگی دستش را تکان داد.
"모자수, 빨리 가. 빨리 여기서 나가. 이 일은 내가 처리할게."
مواظب|سریع|برو|سریع|از اینجا|برو|این|کار|من|رسیدگی می کنم
"کلاهدار، سریع برو. سریع از اینجا برو. این کار را من انجام میدهم."
모자수는 지아키가 시키는 대로 빠르게 양말 가게를 나갔다.
فروشنده کلاه|جی آکی|دستور میدهد|طبق|سریع|جوراب|فروشگاه|خارج شد
کلاهدار به سرعت طبق دستورات جیآکی از فروشگاه جوراب خارج شد.
경찰이 바로 모자수를 찾아왔다.
پلیس|بلافاصله|دزد کلاه|پیدا کرد
پلیس بلافاصله به دنبال کلاهدار آمد.
모자수는 몇 분 전에 피 묻은 손으로 돌아와
کلاهدار|چند|دقیقه|قبل|خون|آلوده به|با دست|برگشت
کلاهدار چند دقیقه پیش با دستان خونین برگشت و
지아키네 가게에서 있었던 일을 엄마와 할머니에게 막 말한 참이었다.
جیاکین|در فروشگاه|اتفاق افتاده|کار|با مادر|به مادربزرگ|به تازگی|گفتن|واقعاً بود
در حال گفتن ماجرای فروشگاه جیآکی به مادر و مادربزرگش بود.
경찰이 정황을 확인했다.
پلیس|شرایط|تأیید کرد
|circumstances|
پلیس وضعیت را تأیید کرد.
"아주머니 아들이 양말을 사려는 신사 분을 때렸습니다.
خانم||جوراب|خریدن|آقا||زد
"خانم، پسر شما به آقایی که میخواست جوراب بخرد، حمله کرد.
이런 행동에는 합당한 설명이 필요해요.
چنین|رفتار|منطقی|توضیح|لازم است
این نوع رفتار نیاز به توضیح منطقی دارد.
젊은 아가씨는 그 남자가 자신을 추행하려고 해서 아주머니 아들이 자기를 보호해주려고 하다 그랬다고 했지만
جوان|دختر|آن|مرد|خود را|به آزار جنسی|چون|خانم||خود را|به محافظت از او|انجام دادن|گفته بود|اما
|||||to assault||||||||
دختر جوان گفت که آن مرد قصد داشت به او تعرض کند و پسر خانم برای محافظت از او این کار را کرد.
손님은 그 사실을 부인하고 있어요."
مهمان|آن|حقیقت|انکار می کند|هست
|||denies|
اما مهمان این موضوع را انکار میکند."
경찰이 말했다.
پلیس|گفت
پلیس گفت.
파친코 게임장 사장인 고로 씨가 오후 간식을 먹으러
پاتینکو|سالن بازی|صاحب|گورو|آقا|بعدازظهر|تنقلات|برای خوردن
آقای گورو، صاحب سالن بازی پچینکو، به سمت خوردن میان وعده بعد از ظهر رفت.
설탕과자 수레 쪽으로 오다가 경찰을 발견하고는 달려왔다.
آبنبات|کالسکه|به سمت|در حال آمدن|پلیس را|و وقتی دید|دوید به سمت
او در حال نزدیک شدن به چرخ شیرینی، پلیس را دید و به سمت او دوید.
"안녕하세요, 경관님." 고로 씨가 선자에게 윙크를 했다.
سلام|افسر پلیس|گورو|آقای|به سنجا|یک چشمک|زد
"سلام، افسر." آقای گورو به سنجا چشمک زد.
"별일 없죠?" 고로 씨가 물었다.
اتفاق خاص|نیست؟|گورو|آقا|پرسید
"مشکلی نیست؟" آقای گورو پرسید.
모자수는 수레 옆의 낡은 나무 의자에 앉아서 난처한 표정을 짓고 있었다.
مردی با کلاه|کالسکه|کنار|قدیمی|چوبی|روی صندلی|نشسته|ناراحت|حالت|درست کردن|بود
|||||||embarrassed|||
مُوَزَسُو در کنار کالسکه روی یک صندلی چوبی قدیمی نشسته بود و چهرهای معذب داشت.
"모자수가 어떤 남자한테 붙잡힌 양말 가게 아가씨를 구해줬다 하네예.
مرد کلاه دار|یک|به مرد|گرفته شده|جوراب|فروشگاه||نجات داد|می گوید
"مُوَزَسُو گفته که یک دختر از مغازه جورابفروشی را که توسط یک مردی دستگیر شده بود نجات داده است.
그 남자 얼굴을 때렸나 봅니더."
آن|مرد|صورتش|زده است|به نظر می رسد
به نظر میرسد که صورت آن مرد را زده است."
선자가 조용히 말했다. 선자는 고개를 높이 들었고,
سونجا|آرام|گفت||سرش|بالا|بلند کرد
سُنجا به آرامی گفت. سُنجا سرش را بالا گرفت و,
모자수의 죄를 인정하는 꼴이 될까 봐 사과하지 않았다.
دزد کلاه|گناه|اعتراف کردن به|شکل و شمایل|بشود|ترس|عذرخواهی نکردم|نکردم
از اینکه ممکن است به خاطر اعتراف به گناه مُوَزَسُو عذرخواهی کند، خودداری کرد.
하지만 심장이 거세게 뛰어서 다른 사람들에게도
اما|قلب|به شدت|میزند|دیگر|به مردم دیگر
اما قلبم به شدت میتپید و به نظر میرسید که دیگران هم میتوانند آن را بشنوند.
심장소리가 들릴 것만 같았다.
صدای قلب|شنیده شود|فقط|به نظر می رسید
به نظر میرسید صدای قلبم به گوش دیگران میرسد.
"우리 모자수는 그냥 아가씨를 도와준 깁니더."
ما|کلاهبردار|فقط|دختر را|کمک کرد|گیمینر
"ما فقط به آن خانم کمک کردیم."
양진은 단호하게 고개를 끄덕이며 모자수의 등을 두드렸다.
یانگ جین|قاطعانه|سرش را|با سر تکان دادن|موژاسو|پشتش را|زد
یانگجین با قاطعیت سرش را تکان داد و به پشت کلاهدار ضربه زد.
"그랬어요?" 고로 씨가 웃으면 말했다. "그게 맞나요, 경관님?"
آیا اینطور بود؟|گورو|آقا|وقتی میخندد|گفت|آن|درست است؟|آقای کارآگاه
"آیا اینطور بود؟" آقای گورو با لبخند گفت. "آیا این درست است، آقای افسر؟"
"음, 가게의 젊은 아가씨가 그렇게 말했고,
hmm|فروشگاه|جوان|دختر|آنطور|گفت
"خب، دختر جوان فروشگاه اینطور گفت و
와타나베 씨도 그 아가씨 이야기가 옳다고 했어요.
واتانابه|هم|آن|دختر|داستان|درست گفت|گفت
آقای واتانابه هم گفت که حرف آن دختر درست است.
맞은 남자가 그 사실을 부인하지만
ضربه خورده|مرد|آن|حقیقت|انکار می کند
مردی که متهم شده این واقعیت را انکار میکند اما
다른 가게 주인들도 그 남자가 이 시장에서 일하는 젊은 아가씨들을 종종 괴롭히는 쓰레기 같은 인간 이라고 하더군요."
دیگر|فروشگاه|صاحبان|آن||||کار می کند|جوان|دختران|گاهی اوقات|آزاردهنده|زباله|مانند|انسان|می گویند|شنیدم
دیگر صاحبهای فروشگاه هم میگویند که آن مرد یک انسان زباله است که اغلب دختران جوانی را که در این بازار کار میکنند، آزار میدهد."
경찰이 어깨를 으쓱거렸다.
پلیس|شانه را|بالا انداخت
||shrugged
پلیس شانههایش را بالا انداخت.
"그렇지만 그 남자가 자기 턱이 부서진 것 같다고 했어요.
اما|آن||خود|فک|شکسته|چیز|به نظر می رسد|گفت
"اما آن مرد گفت که به نظر میرسد فکاش شکسته است.
아랫니 두 개가 부러졌고요.
دندان های پایین|دو|تا|شکسته است
دو دندان پایینیاش شکسته است.
나쁜 짓을 했다고 그냥 사람을 때리면 안 된다는 걸
بد|کار|گفته|فقط|انسان|بزنی|نباید|باشد|چیز
میخواستم به این جوان هشدار بدهم که نباید به خاطر کار بدی که کرده، فقط به مردم ضربه بزند.
이 젊은이한테 경고해주고 싶었어요.
این|به این جوان|هشدار بدهم|میخواستم
در چنین مواقعی باید پلیس را خبر کرد." به این حرف، مرد کلاهدار سرش را تکان داد.
그럴 때는 경찰을 불러야죠." 이 말에 모자수가 고개를 끄덕였다.
در آن|زمان|پلیس را|باید صدا کرد|این|به حرف|مرد با کلاه|سرش را|تکان داد
모자수는 전에도 문제를 일으킨 적이 있었지만
موشکافی|قبل از این|مشکل|ایجاد کرده|بار|بود اما
مجرم کلاه قبلاً هم مشکل ایجاد کرده بود اما
경찰을 부른 사람은 아무도 없었다.
پلیس را|فراخوانده|شخص|هیچ کس|نبود
هیچکس پلیس را خبر نکرد.
모자수는 아버지가 무고하게 투옥되었다는 사실을 잘 알고 있었다.
موژاسو|پدر|بیگناه|زندانی شدن|حقیقت|خوب|میدانست|بود
||innocently|was imprisoned||||
مجرم کلاه به خوبی میدانست که پدرش به ناحق زندانی شده است.
최근에는 노아가 일본에 있는 조선인들을 더 이상 일본 시민이 아니니까
اخیراً|نوآ|در ژاپن|بودن|کرهایها|بیشتر|دیگر|ژاپن|شهروند|نیستند
اخیراً نوآ به مجرم کلاه هشدار داد که چون کرهایهای مقیم ژاپن دیگر شهروند ژاپن نیستند،
문제를 일으켰다가는 추방당할 수 있다고 모자수에게 경고했다.
مشکل|ایجاد کند|اخراج شود|ممکن|هست|به مواظب|هشدار داد
اگر مشکلی ایجاد کنند ممکن است اخراج شوند.
노아는 무슨 일이 있어도 경찰을 존중해야 하고,
نوح|چه|کاری|باشد|پلیس را|باید احترام بگذارد|و
نوآ باید به هر قیمتی به پلیس احترام بگذارد و
무례하게 굴거나 나쁜 짓을 하는 경찰도 공손하게 대해야 한다고 말했다.
بیادبانه|رفتار کند|بد|عمل|انجامدهنده|پلیس هم|با احترام|باید رفتار شود||گفت
حتی به پلیسهایی که بیادب یا بدرفتار هستند نیز باید با احترام برخورد کند.
노아가 조선인들은 다른 사람보다 훨씬 착하게 살아야 한다고 말한 것이
نوح|کره ای ها|دیگر|از مردم|بسیار|به خوبی|باید زندگی کنند||گفت|چیز
نوآ گفته بود که کرهایها باید بسیار بهتر از دیگران زندگی کنند.
한 달도 채 되지 않았다.
یک|ماه|حتی|گذشته|نشده
این موضوع کمتر از یک ماه پیش بود.
모자수는 또다시 문제를 일으켜서 기분이 착잡했고,
موشکافی|دوباره|مشکل|ایجاد کرد|حال|آشفته بود
|||||confused
موسس دوباره مشکلی ایجاد کرده و احساس ناراحتی میکرد.
실망한 노아의 얼굴을 마주보기가 두려웠다.
ناامید|نوح|صورت|نگاه کردن به همدیگر|ترسیدم
disappointed||||
از روبرو شدن با چهره ناامید نوح میترسیدم.
고로는 자신이 이 시장에서 제일 좋아하는 선자 아주머니와 모자수를 자세히 바라보았다.
گورو|خودش|این|در بازار|خیلی|دوست داشتنی|سنجا|با خانم|کلاه|به دقت|نگاه کرد
گورو به دقت به خانم سنجا، که محبوبترین فرد در این بازار است، و به کارگاه کلاهدوزی نگاه کرد.
"경관님, 제가 이 가족을 잘 압니다.
افسر پلیس|من|این|خانواده|خوب|میشناسم
officer|||||
"افسر، من این خانواده را به خوبی میشناسم.
아주 열심히 일하는 사람들이죠.
خیلی|سخت|کار کردن|مردم هستند
آنها افرادی بسیار سختکوش هستند.
모자수는 착한 아이에요. 다시는 문제를 일으키지 않을 겁니다.
موژاسو|خوب|||مشکل|ایجاد کند|نخواهد|خواهد بود
کلاهدوز بچه خوبی است. دیگر مشکلی ایجاد نخواهد کرد.
그렇지, 모자수?" 고르가 모자수를 똑바로 쳐다봤다.
درست است|موش|گورگا|موش را|مستقیم|نگاه کرد
||Gorga|||
درست است، موژاسو؟" گورگا به موژاسو به طور مستقیم نگاه کرد.
"네." 모자수가 대답했다.
بله|فروشنده کلاه|پاسخ داد
"بله." موژاسو پاسخ داد.
경찰은 시민이 자기 손으로 직접 법을 집행해서는 안 된다고 반복해서 말했고,
پلیس|شهروند|خود|با دست|به طور مستقیم|قانون|اجرا کند|نباید||بارها|گفت
Police have repeatedly said that citizens should not enforce laws with their own hands.
پلیس بارها گفت که شهروندان نباید خودشان قانون را اجرا کنند و,
모자수와 선자, 고로는 경찰이 천황폐하라도 되는 것처럼
با موشکافی و|سنجا|بنابراین|پلیس|حتی اگر امپراتور باشد|باشد|مانند
||||the emperor||
موژاسو و سونجا و گورو به گونهای به نظر میرسیدند که انگار پلیس مانند امپراتور است.
그의 말에 고개를 끄덕였다.
او|به حرف|سرش|تکان داد
آنها به سخنان او سر تکان دادند.
경찰이 떠난 후, 고로는 중절모자로 무자수의 뒤통수를 가볍게 때렸다.
پلیس|رفتن|بعد|گورو|با کلاه|موشک|پشت سر|به آرامی|زد
||||a fedora||||
پس از رفتن پلیس، گورو به آرامی با کلاه لبهدار به پشت سر مرد کلاهدار ضربه زد.
모자수가 움찔했지만 당연히 아프지는 않았다.
مردی که کلاه داشت|تکان خورد اما|به طور طبیعی|درد نمی کرد|نبود
مرد کلاهدار کمی جا خورد اما به طور طبیعی درد نداشت.
"대체 이 녀석을 어떡할 겁니까?"
اصلاً|این|موجود را|چه کار خواهی کرد|میکنی
"بالاخره با این پسر چه کار خواهیم کرد؟"
고로는 화도 났지만 재미있어 하면서 선자에게 물었다.
گورو|خشم|اما|سرگرم کننده|در حالی که|به سنجا|پرسید
گورو عصبانی بود اما با حالتی سرگرمکننده از سونجا پرسید.
선자가 두 손을 내려다보았다.
سونجا|دو|دستهاش|به پایین نگاه کرد
سونجا به دستانش نگاه کرد.
자신이 할 수 있는 것을 모두 다 해봤지만 소용이 없었다.
خود|انجام دادن|توان|موجود|چیز|همه|کاملاً|امتحان کرده بود|فایده|نداشت
من همه کارهایی که میتوانستم انجام دهم را امتحان کردم، اما فایدهای نداشت.
그래서 이제는 타인에게 그 해답을 물어보고 싶었다.
پس|حالا|از دیگران|آن|پاسخ|بپرسم|میخواستم
||||answer||
بنابراین حالا میخواستم از دیگران بپرسم که پاسخ چیست.
요셉과 노아가 화를 내겠지만 뭔가 다른 방법을 강구 해야 했다.
یوسف و|نوح|خشم|خواهند آورد اما|چیزی|دیگر|راه حل|پیدا کردن|باید|کرد
|||||||devising||
یوسف و نوح ممکن است عصبانی شوند، اما باید راه دیگری پیدا میکردم.
"아저씨가 도와주실 수 있을까예?" 선자가 물었다.
عمو|کمک کند|توان|باشد|سونجا|پرسید
"آیا آقای میتواند کمک کند؟" سنجا پرسید.
"모자수를 데려가서 일 좀 시켜주실라예?
مواظب|ببره و|کار|کمی|بهش بده
"آیا میتوانید او را ببرید و کمی کار به او بدهید؟"
돈은 많이 안 줘도 . . . "
پول|زیاد|نه|
پول زیاد نمیدهم . . . "
고로는 손을 흔들어 선자의 말을 가로 막더니 모자수를 바라보았다.
گورو|دستش|تکان داد|سنجا|حرفش|به|قطع کرد|موزه|نگاه کرد
گورو دستش را تکان داد و حرفهای سونجا را قطع کرد و به کلاهدار نگاه کرد.
그것은 바로 그가 듣고 싶었던 말이었다.
آن|دقیقاً|او|شنیدن|میخواست|حرف بود
این دقیقاً همان چیزی بود که او میخواست بشنود.
"이 녀석아, 내 말 잘 들어. 넌 내일부터 학교를 그만두고 내 밑에서 일하는 거야.
این|پسر|من|حرف|خوب|گوش کن|تو|از فردا|مدرسه را|ترک می کنی|من|زیر نظر من|کار کردن|باید
"این پسر، به حرف من خوب گوش کن. از فردا تو مدرسه را ترک میکنی و زیر دست من کار میکنی.
너의 엄마한테는 너 같은 게 필요 없어. 학교에 그만두겠다고 말하고 나서 내 가게로 와.
تو|به مادر|تو|مثل|چیز|نیاز|ندارد|به مدرسه|تصمیم به ترک کردن|گفتن|بعد از|من|به فروشگاه|بیا
مادرت به کسی مثل تو نیازی ندارد. به او بگو که مدرسه را ترک میکنی و بعد به مغازه من بیا.
아주 열심히 일해야 할 거야. 네가 일한 만큼 봉급을 주마. 난 직원들 돈을 훔치는 사람이 아냐.
خیلی|سخت|کار کردن باید|خواهد|باید|تو|کار کرده|به اندازه|حقوق|میدهم|من|کارمندان||دزدیدن||نیست
باید خیلی سخت کار کنی. به اندازهای که کار کنی، حقوق میگیری. من آدمی نیستم که از کارمندان پول بدزدم.
넌 일한 만큼 받는 거야. 알겠어? 그리고 그 양말 파는 여자애 근처에 얼씬대지도 마. 걘 문제아야."
تو|کار کرده|به اندازه|دریافت میکنی|هست|فهمیدی|و|آن|جوراب|میفروشد|دختر|در نزدیکی|نزدیک نشوید|نه|او|بچه مشکل دار
||||||||||||hanging around|||
تو به اندازهای که کار میکنی، دریافت میکنی. فهمیدی؟ و به آن دختر که جوراب میفروشد نزدیک نشو. او مشکلساز است.
"아저씨 가게 남자아이가 필요한가예?" 선자가 물었다.
عمو|فروشگاه|پسر بچه|نیاز دارد|سنجا|پرسید
"آقای، آیا به پسری برای مغازهتان نیاز دارید؟" سونجا پرسید.
"물론이죠. 근데 싸움은 용납 못합니다.
البته|اما|دعوا|تحمل|نمی کنم
|||tolerate|
"البته. اما دعوا را نمیپذیرم.
꼭 싸움질을 해야 남자가 되는 게 아니니까요."
حتماً|دعوا کردن|باید|مرد|می شود|چیز|نیست
چون برای مرد شدن حتماً نباید دعوا کنی."
고로는 아버지 없이 자란 아이가 안타까워 이렇게 말했다.
گورو|پدر|بدون|بزرگ شده|بچه|متاسف|اینطور|گفت
|||||pitiful||
گورو از اینکه بچهای بدون پدر بزرگ شده است، ناراحت بود و اینگونه گفت.
"남자가 된다는 건 자기 성질을 통제할 줄 안다는 거야.
مرد|می شود|چیز|خود|خوی|کنترل کردن|به|می داند|است
||||temper||||
"مرد شدن یعنی اینکه بتوانی بر خویشتن خود کنترل داشته باشی.
넌 네 가족을 돌봐야지. 훌륭한 남자는 그렇게 하는 거야. 알겠어?
تو|خانواده|خانواده را|باید مراقب|عالی|مرد|اینطور|انجام دادن|باید|فهمیدی
تو باید از خانوادهات مراقبت کنی. یک مرد خوب اینگونه عمل میکند. متوجه شدی؟
"아저씨, 이 녀석한테 기회를 줘서 감사합니다.
عمو|این|به این پسر|فرصت||متشکرم
"عمو، از اینکه به این پسر فرصت دادی، متشکرم.
모자수는 열심히 일 . . . "
کارمند مغازه|سخت|کار
کلاهدوز به سختی کار میکند . . . "
"그건 두고 봐야죠." 고로가 선자에게 미소 지으며 말했다.
آن را|با صبر|باید ببینیم|گورو|به سنجا|لبخند|در حالی که|گفت
"باید منتظر بمانیم و ببینیم." گورو با لبخند به سونجا گفت.
"이제 모자수를 파친코 소년으로 만들 겁니다.
حالا|موش را|پاتینکو|به عنوان پسر|تبدیل|خواهد شد
"حالا میخواهم موش را به یک پسر پچینکو تبدیل کنم.
거리의 부랑아가 되지 않게 해야죠."
خیابان|ولگرد|نشود|نکند|باید
|a street urchin|||
باید از تبدیل شدنش به یک ولگرد در خیابان جلوگیری کنیم."
모자수가 의자에서 일어나 새로운 자신의 사장에게 고개 숙여 인사했다.
مرد با کلاه|از صندلی|بلند شد|جدید|خود|به رئیس|سر|خم|سلام کرد
موش از روی صندلی بلند شد و به رئیس جدیدش تعظیم کرد.
SENT_CWT:AFkKFwvL=11.68 PAR_TRANS:gpt-4o-mini=5.04
fa:AFkKFwvL
openai.2025-01-22
ai_request(all=305 err=0.00%) translation(all=254 err=0.39%) cwt(all=1731 err=3.12%)