آیا ما در یک شبیه سازی زندگی می کنیم؟
ما انسانا با همین ابزارای طبیعیمون یعنی با همین حواس پنجگانهمون،
فقط یه بخش کوچیکی از جهانو میتونیم پردازش کنیم.
تکنولوژیهای جدید، خیلی در مورد این قضیه بهمون کمک کرد
اما یه سری سوالای آزاردهنده هم توی مغزمون انداخت.
ما الان تونستیم با کامپیوترایی که داریم دنیاهای کوچیکی رو شبیهسازی کنیم.
اما قدرت کامپیوتری ما در همین حد نمیمونه و
هر سال با سرعت خیلی زیادی داره پیشرفت میکنه.
اگه با پیشرفتای بزرگ، امکان شبیهسازی جهانای کامل وجود داشته باشه،
چجوری میتونیم مطمئن باشیم که این اتفاق قبلا نیفتاده؟
چجوری میتونیم مطمئن باشیم که همین الان داخل یه شبیهسازی نیستیم؟
یعنی ممکنه واقعی نباشیم و خودمونم ندونیم؟
اگه به این موضوع علاقه داری ادامهی ویدیو رو ببین.
در ضمن اگه به اینجور محتواها علاقه داری
دکمهی سابسکرایب زیر ویدیو رو بزن و عضو کانالم شو.
واقعیت چیه؟ خیلی از دانشمندا و فیلسوفا چند قرن
تلاش کردن که جواب این سوالو پیدا کنن.
از نظر تجربی جوابش واضحه: واقعیت چیزیه که ما بتونیم
با حواس پنجگانهمون درکش کنیم، یعنی بتونیم ببینیمش،
لمسش کنیم، بشنویمش، بوش کنیم یا بچشیمش.
اما بعضی از افرادی که طرزفکر متفاوتی دارن،
مثل فیزیکدانا و فیلسوفا، نظرشون اینه که احتمال داره اینجوری نباشه
شاید واقعیت فقط یه شبیهسازی کامپیوتری خیلی پیشرفته باشه که
ما داریم توش زندگی میکنیم، کار میکنیم، ازدواج میکنیم، پیر میشیم.
از زمانی که این ایدهی شبیهسازی مطرح شد، خیلیها گفتن که
این در اصل یه کپی مدرنتر از تمثیل غار افلاطون یا شیطان فریبکار رنه دکارته.
تمثیل غار توی کتاب جمهوری افلاطون اومده که خلاصهش این میشه:
یه غاری رو تصور کنید که یه تعدادی آدم توش زندانیان.
این آدما از وقتی که به دنیا اومدن توی این غار بسته شدن
طوری که نه میتونن همدیگه رو ببینن نه میتونن کوچیکترین تکونی بخورن.
فقط میتونن دیوار روبهروشونو ببینن.
پشت سرشون یه آتیش روشنه و بین این آتیش و
زندانیا هم یه راهرو هست که یه سری آدم از توش رد میشن.
این آدما یه سری چیزایی به شکل حیوانات و درختا و این جور چیزا
با خودشون حمل میکنن که نور آتیش باعث میشه که
سایهی اینا بیفته روی دیوار روبروی زندانیا.
پس این زندانیا تو کل عمرشون فقط این سایهها رو میبینن و
به هیچ چیز دیگهای باور ندارن، هیچ ایدهای ندارن که دنیای بیرون چه شکلیه.
حالا فرض کنید یکی از این زندانیا زنجیرش باز میشه و از این غار میاد بیرون.
روشنایی خورشیدو میبینه، حیوونا و درختا و
بقیهی چیزا رو همونجوری که واقعا هستن میبینه.
بعدشم افلاطون دربارهی این صحبت میکنه که
وقتی که این شخص برگرده داخل غار چه اتفاقاتی میوفته،
زندانیای دیگه حرفشو باور میکنن یا نه و این چیزا.
فکر میکنم شباهتش با نظریهی شبیهسازی اینه که
ما مثل اون زندانیای غار افلاطونیم که توی محدودیتای
فیزیکی دنیامون گرفتار شدیم و نمیتونیم تکون بخوریم.
چیزایی هم که میبینیم و فکر میکنیم واقعیت محض هستن
در اصل یه سایههایی از واقعیت هستن نه خودش.
شیطان فریبکار دکارت هم یه ایدهست که دکارت توی کتابش مطرح میکنه.
دکارت یه شیطان نابغه رو تصور میکنه که دائما در حال فریب دادن
انسانهاست، نمیذاره هیچکس هیچ حس و درک واقعی از جهان داشته باشه.
همهی چیزایی که میبینیم، زمین، هوا، رنگها
بقیهی چیزا اینا همه فریبهای این شیطان هستن و واقعی نیستن.
اگه بخوایم اینجوری در نظر بگیریم که تکتک اتمای دنیای ما
تک تک ستارهها و کهکشانا و خلاصه کل عالم
شبیهسازی شده، یه جورایی غیرممکن به نظر میاد.
یعنی از لحاظ تعداد محاسباتی که برای این کار لازمه،
حتی با مغز ماتروشکا هم نمیشه دنیایی مث دنیای مارو به طور کامل شبیهسازی کرد.
مغز ماتروشکا یه چیزیه که اطراف یه ستاره ساخته میشه.
اسمش از عروسکای معروف روسی به نام ماتروشکا گرفته شده
که داخل هر عروسک یه عروسک کوچیکتر هست.
سیستمش این شکلیه که از کل انرژی یه ستاره برای انجام
محاسبات توی یه کامپیوتر خیلی قدرتمند استفاده میشه.
طراحیش به صورت لایهلایه هست.
هر لایه، کل اطراف ستاره رو میپوشونه.
لایهی اول که نزدیکترین لایه به ستاره هست، گرمای ستاره رو جذب میکنه.
بقیهی گرمایی که هدر میره رو لایهی دوم جذب میکنه.
باز لایهی دوم هم یه مقداریشو جذب میکنه و بقیهشو میده به لایهی سوم.
همینطور ادامه پیدا میکنه تا اینکه حداکثر انرژی ممکن از ستاره گرفته میشه.
کامپیوتری که همچین منبع انرژی عظیمی داشته باشه
احتمالا میتونه شبیهسازیهای بزرگ و دقیقی انجام بده.
اما حتی همچین کامپیوتری هم نمیتونه به صورت کامل دنیای مارو شبیهسازی کنه.
حتی اگه یه تعداد زیادی ازش داشته باشیم.
پس دو تا حالت میتونیم درنظر بگیریم.
حالت اول اینه که اون هوش برتری که دنیای مارو شبیهسازی کرده،
از یه کامپیوتر فوق پیشرفتهای استفاده کرده که الان ما هیچ درکی ازش نداریم.
حالت دوم که به نظر خودم منطقیتر میاد اینه که
فقط اون قسمتی از جهان داخل شبیهسازی ساخته بشه
که منی که داخلش هستم میتونم ببینم.
تو بازیای کامپیوتری جهانباز مثل GTA دیدید وقتی
شخصیت بازی اینطرف و اونطرف میره، محیط بازی کمکم رندر میشه و آماده میشه؟
یعنی اینجوری نیست که کل فضای بازی، ماشینا، خونهها
آدماش اینا همه همون اول کار پردازش بشن و آماده بشن.
بر اساس اون نقطهای که شخصیت بازی الان اونجاست، محیط بازی پردازش میشه.
اینجوری اون مقدار محاسباتی که کامپیوتر باید انجام بده
خیلی خیلی کمتر میشه، سرعت بازی خیلی بهتر میشه.
ببینید الان این مدادو من هیچ اطلاعی از داخلش ندارم.
تا وقتی که نشکنمش نمیتونم مطمئن بشم که داخلش دقیقا چیه.
پس هیچ نیازی نیست که تک تک اون میلیاردها اتمی که
داخلش هستن به صورت کامل و دقیق شبیهسازی بشن،
تا زمانی که بازش نکنم و به اتمای داخلش نگاه نکنم.
یاد چی میفتید؟ درسته فیزیک کوانتوم.
آزمایش دو شکاف یانگ.
توی آزمایش دو شکاف، الکترونا رفتار عجیبی از خودشون نشون میدن.
در حالت عادی، خاصیت موجی از خودشون نشون میدن اما
به محض اینکه ما تصمیم میگیریم که تشخیص بدیم یه الکترون
از کدوم یکی از شکافها گذشته، یهو رفتار الکترون
از حالت موجی به حالت ذرهای تغییر میکنه!
یعنی دقیقا مشاهدهی ما، چشم ما تعیین میکنه که یه ماده، چه رفتاری داشته باشه.
پس نتیجهای که میخوام بگیرم اینه که ممکنه جهانی که
شبیهسازی شده هم یه همچین ویژگیهایی داشته باشه،
یعنی بهجای انجام پردازشای سنگین، فقط پردازشایی که نیاز هست، انجام بشه.
چیزی که از همه مهمتره اینه که «من» که
داخل شبیهسازی هستم اصلا نباید متوجه این قضیه بشم.
خب پس بالاخره ما توی شبیهسازی داریم زندگی میکنیم یا نه؟
یه فیلسوف سوئدی به نام نیک باستروم (Nick Bostrom) سال 2003 یه مقاله نوشت به نام
«آیا شما در یک شبیهسازی کامپیوتری زندگی میکنید؟»
بر اساس حرفای نیک باستروم، پنج تا فرضیه وجود داره که اگه همهی اینا درست باشن
میتونیم نتیجه بگیریم که ما احتمالا داریم داخل یه شبیه سازی زندگی میکنیم.
فرضیهی اول: آیا امکان شبیهسازی آگاهی وجود داره یا نه.
هیچکی دقیقا نمیدونه که آگاهی چیه.
چی باعث میشه از کنار هم قرار گرفتن یه تعداد خیلی زیادی اتم، آگاهی بوجود بیاد؟
چی باعث میشه مغز من نسبت به وجود خودش آگاه باشه؟
اصلا میشه این آگاهی رو توی یه کامپیوتر پیشرفته شبیهسازی کرد یا نه؟
فرضیهی دوم: تکنولوژی همینطور با سرعت به پیشرفتش ادامه میده.
اگه این فرض درست باشه، احتمالا توی جهان تمدنای پیشرفتهای
هستن که کامپیوترایی با قدرت پردازش نامحدود دارن.
شاید از سیستمایی مثل مغز ماتروشکا
که قبلا توضیح دادم استفاده میکنن تا یه جهان کاملو شبیهسازی کنن.
فرضیهی سوم: تمدنای پیشرفته خودشونو نابود نمیکنن.
اگه نظرمون این باشه که تمدنای پیشرفته، خودشون خودشونو نابود میکنن،
دیگه بحث شبیهسازی همینجا تموم میشه چون اینجوری دیگه هیچ تمدنی نمیتونه
اونقدر دوام بیاره که به اون حد از پیشرفت برسه که بتونه یه جهان کاملو شبیهسازی کنه.
فرضیهی چهارم: تمدنهای فوق پیشرفته، دوس دارن شبیهسازی ایجاد کنن.
دلیل اینکه چرا باید این کارو بکنن، ما نمیدونیم.
طبیعی هم هست که ندونیم.
شما فرض کنید مثلا باهوشترین مورچهی روی زمین، کنار یه شهربازی زندگی میکنه.
این مورچه براش سواله که آدما دارن چیکار میکنن.
چرا سر صف وایمیسن و سوار وسیلههای شهربازی
میشن تا یه کم بترسن و هیجان داشته باشن.
شما هرچقدرم که سعی کنی بهش توضیح بدی هیچ درکی از این چیزا نداره.
قضیهی ما و موجودات فوقپیشرفته هم همینجوریه.
در مقایسه با اونا ما مثل مورچه هستیم.
این طرز فکر ما که اونا برای سرگرمی یا آزمایش علمی
شبیهسازی انجام میدن شاید برای اونا خیلی طرز فکر احمقانهای باشه.
پس اگه ما داخل یه شبیهسازی زندگی میکنیم که موجوات فوقپیشرفته
ساختنش، احتمالا هیچوقت نمیتونیم درک کنیم که چرا این کارو کردن.
فرضیهی پنجم: اگه تعداد زیادی شبیهسازی وجود داشته باشه،
ما هم احتمالا داخل یکی از اونا هستیم.
اگه جهانای شبیهسازی شده وجود داشته باشن، احتمالا تعدادشون کم نیست.
یعنی اون هوش برتری که تونسته این شبیهسازیا رو پیاده کنه
احتمالا به یه قدرت کامپیوتری نامحدودی دسترسی داره، برای همین ممکنه
میلیونها یا حتی میلیاردها جهان شبیهسازی شده درست کرده باشه.
نیک باستروم توی این مقاله گفته شبیهسازی یه دنیای کامل
مثل دنیای ما قدرت محاسباتی خیلی بالایی میخواد
چون باید ذهن تمام انسانایی که تا حالا توش زندگی کردن باورش کنه.
اما اگه یه مشکل یا خرابی توی شبیهسازی بوجود بیاد،
سازندهش میتونه خیلی راحت قبل از اینکه قضیه لو بره،
حالت اون مغزایی که از شبیهسازی اطلاع پیدا کردنو تغییر بده.
یا اینکه میتونه چند ثانیه برگرده عقبو
شبیهسازی رو طوری تغییر بده که دیگه اون مشکل پیش نیاد.
توی فیلم ماتریکس که بیشتر از بیست سال پیش
خیلی از این چیزا نشون داده شده.
ماتریکس رو من واقعا دوست دارم یعنی
به نظرم یکی از بهترین فیلمای تاریخه.
نژاد انسان توسط یه نژاد از ماشینای هوشمند اسیر شده که
از گرما و انرژی بدن انسانا استفاده میکنن، ولی ذهن انسانا
توی یه واقعیت مصنوعی به نام ماتریکس زندانی شده.
آدما زندگی روزانهی خودشونو انجام میدن بدون اینکه تشخیص بدن که
در اصل دارن داخل یه شبیهسازی زندگی میکنن
یه دنیای غیرواقعی! چون به سیستم عصبی بدن اصلیشون
دستگاههایی وصل شده که جلوی فهمیدن این قضیه رو میگیره.
ایلان ماسک هم نظر جالبی داره و فکر میکنه احتمال
اینکه ما توی یه شبیهسازی نباشیم، یک در میلیارده!
ایلان ماسک میگه: «چهل سال پیش، ما بازی pong را داشتیم که از
دو مستطیل و یک نقطه تشکیل شده بود. بازیها آن موقع در این حد بودند.
حالا بعد از چهل سال، ما تصاویر شبیهسازیشدهی سهبعدی
بسیار واقعی داریم که میلیونها نفر همزمان در آن بازی میکنند.
و این موضوع هر سال بهتر میشود.
شما با هر نرخ پیشرفتی که حساب کنید،
بازیهای آینده، از واقعیت، غیرقابل تشخیص خواهند بود.»
تمام این حرفا فعلا حدس و گمانایی هست که هیچ راهی برای اثباتش نداریم.
برای همین دانشمندای زیادی هم هستن که با این ایدهی شبیهسازی مخالفن.
مساله اینه که چه ما انسانای واقعی باشیم که داریم روی یه سیارهی آبی
توی یه فضای خیلی بزرگ با سرعت خیلی زیاد حرکت میکنیم، چه شبیهسازی باشیم،
زیاد فرقی نمیکنه، هردوشون به اندازهی کافی عجیب و ترسناک هستن!
تنها کاری که از دستمون برمیاد اینه که خوب زندگی کنیم،
با خودمون و با بقیه خوب باشیم، از همه مهمتر،
اگه واقعا داریم داخل یه شبیهسازی کامپیوتری زندگی میکنیم،
امیدوار باشیم کسی پاش به کابل برق این کامپیوتر گیر نکنه!
اگه این ویدیو رو دوس داشتی لایک فراموش نشه،
منتظر نظراتتون هستم و مث همیشه،
بدون ترس، سوال بپرس و دنبال جواب باش!