دژاوو یا آشناپنداری چیه؟ دلایلش چیه؟ (1)
وقتی خاطراتمونو تو ذهنمون مرور میکنیم، مث اینه که
مث اینه که سوار یه ماشین زمان شدیم و به گذشته سفر کردیم.
اتفاقاتی که خیلی وقت پیش برامون افتاده رو دوباره
تو ذهنمون تکرار میکنیم و با جزییات کامل میبینیمشون.
اما به نظر میاد این سیستم حافظهی ما همیشه هم درست و بی عیب کار نمیکنه.
وقتی خاطراتمونو تو ذهنمون مرور میکنیم، مث اینه که
سوار یه ماشین زمان شدیم و به گذشته سفر کردیم
چقد این صحنه آشنا بود، انگار قبلا یه جایی همین حرفا رو زده بودم...
امروز میخوام دربارهی یه اتفاق عجیبی صحبت کنم
که خودم تا دلتون بخواد تجربهشو داشتم! دژاوو.
یعنی اینکه داری یه کاری میکنی یا یه صحنهای میبینی یهو به خودت
میای میگی عه این صحنه چقدر آشناست انگار قبلا دیدمش.
از تجربههای دژاووی خودمم آخرای ویدیو صحبت میکنم و
بهتون میگم که با این احساس عجیب غریب چیکار کردم.
پس بریم ببینیم دلیل دژآوو چیه؟ کیا تجربهش میکنن؟
علم چه جوابی براش داره و کلی مطالب دیگه.
اما قبل از ادامه، اگه به اینجور محتواهای علمی علاقه داری
دکمهی سابسکرایب پایین ویدیو رو بزن و عضو کانالم شو.
تقریبا دو سوم آدما تو طول زندگیشون حداقل یه بار دژاوو رو تجربه میکنن.
Déjà vu یه کلمهی فرانسویه به معنی «قبلا دیده شده»
که توی فارسی بهش میگیم آشناپنداری.
از نظر تاریخی، اولین اشارهای که به دژاوو شده برمیگرده به
سنتآگوستین که ازش به عنوان خاطرات دروغین (Falsae Memoriae) اسم برده.
خود کلمهی دژاوو رو اولین بار سال 1876
اِمیل بویراک (Emile Boirac) فیلسوف فرانسوی استفاده کرد.
برای توجیه دلیل دژاوو بیشتر از چهل تا فرضیهی مختلف داده شده،
از فرضیههایی که دژاوو رو یه پیام از طرف خدا میدونستن
تا فرضیههای منطقیتری مثل تاخیر توی انتقال پیامهای عصبی.
اما طبق تحقیقی که کردم هنوز هیچکدومشون صددرصد اثبات نشدن.
دلایل مختلفی هم داره یکیش اینکه دژآوو یه احساس
خیلی زودگذره که بازتولیدش برای آزمایش کردن خیلی کار سختیه.
اما تا الان متوجه شدیم که با حافظهی ما ارتباط داره، حتی با بیماری صرع ارتباط داره.
چیزی که باعث خوشحالیه اینه که پیشرفتای زیادی که توی عکسبرداری
از مغز و روانشناسی و چیزای دیگه داشتیم تونسته خیلی از فرضیات غیرعلمی و
غیرمنطقی که در مورد دژاوو وجود داشته رو رد کنه.
حالا بریم با هم دربارهی ده تا از مطرحترین دلایلی که برای دژاوو میارن صحبت کنیم.
فقط بازم تکرار میکنم که اینا همه فرضیه هستن، هنوز هیچکدوم اثبات نشدن،
ما داریم به عنوان دلایلی که برای دژاوو مطرح شده بررسیشون میکنیم.
دلیل شمارهی یک ترکیب احساسات و حافظه:
طبق یه آزمایش معروف به نام آزمایش گرانت و همکاران که سال 1998
انجام شد، مشخص شد که حافظهی ما وابستگی زیادی به زمینه داره.
حالا این معنیش چیه؟ یعنی ما توی یه محیطی داریم
مطالعه میکنیم و اطلاعاتو وارد مغزمون میکنیم.
حالا وقتی بریم توی محیطای دیگهای که مشابه همون محیط هستن،
چیزایی که حفظ کردیمو خیلی راحتتر یادمون میاد.
احتمالا شما هم شنیدید که میگن اگه موقع حفظ کردن یه درسی،
یه آدامس با یه طعم خاصی بجوی، بعد موقعی که میخوای امتحان بدی، از
یه آدامس با همون طعم استفاده کنی، چیزایی که حفظ کردی بهتر یادت میاد.
این یعنی همون حافظهی وابسته به زمینه، که به صورت
ناخودآگاه اتفاق میفته یعنی ما هیچ تسلطی روش نداریم.
همین قضیه ممکنه یه توضیح برای دژاوو باشه.
یعنی دژاوو وقتی اتفاق میفته که یه بو یا یه صدا
یا یه صحنهی خاصی، ضمیر ناخودآگاه ما رو تحریک کنه.
نتیجه، خاطرهای که قبلا با همون بو یا صدا توی مغز ما ثبت شده، به صورت
ناخودآگاه یادمون میاد و فکر میکنیم این صحنه برامون آشناست، قبلا اتفاق افتاده.
شمارهی دو، پردازش دوگانه:
این فرضیه هم سعی میکنه دژاوو رو بر اساس روش کار حافظه توضیح بده.
لوب گیجگاهی مغز که این قسمت بالای گوشاس
وظایف مختلفی داره که یکیش دریافت اطلاعات ورودی از حواس ماست.
اتفاقی که میفته اینه که بعضی وقتا این اطلاعات، دو بار،
با یه فاصلهی زمانی بیشتر از حد معمول وارد این قسمت از مغز میشه.
یعنی دفعهی اول این اطلاعات وارد لوب گیجگاهی میشه،
طبقهبندی میشه، توی حافظه ذخیره میشه، بعد دوباره چند میلیثانیه بعد،
همون اطلاعات دوباره وارد همین قسمت میشه.
اما مغز سریع متوجه میشه که این اطلاعات قبلا توی حافظه بوده.
برای همین، طرف حس میکنه این صحنه خیلی براش آشناست.
یه فرم دیگه از پردازش دوگانه باز برمیگرده به
همین روش ذخیرهی اطلاعات ورودی توی مغز.
اینجوری که مثلا وقتی یه صحنهی خاصی رو میبینیم،
اطلاعات ورودی از طریق اعصاب چشما وارد بخش بینایی مغز میشه.
اما یه وقتایی اطلاعات از یکی از چشما
چند میلیثانیه زودتر از اون یکی چشم به مغز میرسه.
یعنی وقتی که اطلاعات از چشم اول به مغز رسیده و توی حافظه هم ذخیره شده.
اینم باز باعث میشه اون شخص حس کنه این صحنه رو
قبلا یه جایی دیده اما هرچی فکر میکنه یادش نمیاد کجا.
شمارهی سه، جهانهای موازی:
یه فرضیهی دیگه اینه که دژاوو یه جور برخورد یا تقاطع بین جهانهای موازیه.
یعنی اون کاری که شما موقع تجربهی دژاوو انجام میدید،
به ورژن موازی از شما، توی یه جهان دیگه دقیقا همزمان همون کارو داره انجام میده.
این ایده شاید به نظر جالب بیاد اما خب هیچ شواهد
علمی پشتش نیست برای همین نمیشه زیاد روش حساب کرد.
یکی از افرادی که مخالف این نظریهس میچیو کاکو فیزیکدان معروفه.
میچیو کاکو به حرف استیو واینبرگ (Steve Weinberg)
فیزیکدان برندهی جایزهی نوبل استناد میکنه و میگه:
ما فیزیکدانا معتقدیم که جهانهای موازی بیشماری
وجود دارن که حتی داخل اتاق خواب ما هم هستن.
مثل امواج رادیویی که همهجا حضور دارن.
داخل اتاق شما امواج شبکههای مختلف رادیویی همگی همزمان وجود دارن
ولی رادیوی شما فقط در آن واحد یدونه از این موجها رو میتونه دریافت کنه.
چون فرکانس این امواج با هم فرق میکنه.
غیر از این بحث جهانای موازی، بعضیام سعی میکنن
یه ارتباطی بین دژاوو و فرضیهی شبیهسازی پیدا کنن.
تو قسمت اول فیلم ماتریکس، اونجایی که اون هوش برتری که
دنیای انسانا رو تسخیر کرده، دنبال نئو و دوستاش بود، نئو یهو
حس میکنه که یه گربهی سیاهو تکراری میبینه احساس دژاوو بهش دست میده.
بعدش دوستاش بهش میگن که دژاوو توی این دنیای شبیه سازی شده
یعنی ماتریکس، وقتایی اتفاق میفته که اون هوش برتر سعی میکنه یه چیزی رو تغییر بده.
شمارهی چهار، شناختهای مبتنی بر آشنایی:
وقتی که یه چیزی رو توی محیط اطرافمون تشخیص میدیم، از حافظهی شناختیمون
استفاده میکنیم که دو نوع داره: آشنایی و یادآوری.
شناخت مبتنی بر یادآوری مربوط به وقتیه که چیزی که قبلا دیدیمو میشناسیم.
مثلا شما همسایهتو توی خیابون میبینی و میشناسی.
یعنی مغز شما از اطلاعاتی که قبلا ذخیره کرده
استفاده میکنه و متوجه میشه که اون شخص همسایهی شماست.
اما شناخت مبتنی بر آشنایی، اینجوریه که ما باور داریم اون چیزی که
داریم میبینیمو میشناسیم، ولی هیچ ایدهای نداریم که از کجا و چجوری میشناسیمش.
یعنی هیچ خاطرهای ازش نمیتونیم توی مغزمون پیدا کنیم.
مثل وقتی که شما یه نفرو توی خیابون میبینی که به نظرت
آشنا میاد اما هرچقدر فکر میکنی یادت نمیاد کجا دیدیش.
حالا یه عدهای معتقدن دژاوو هم یه شکلی از همین نوع شناخته.
یعنی دژاوو زمانی اتفاق میفته که ما یه خاطرهی
خیلی ضعیفی از یه چیزی که قبلا پیش اومده داشته باشیم
اما انقدر این خاطره ضعیفه که یادمون نمیاد کجا بوده، چطور بوده.
پس احتمالا دژاوو، یه خاطرهی ضعیف و کمرنگه.
آزمایشایی هم در این مورد انجام شده که تا حدودی تاییدش کردن.
شمارهی پنج، نظریهی هولوگرام:
نظریهی هولوگرام توسط یه روانپزشک هلندی به نام Herman Sno ارائه شده.
طبق این نظریه، خاطرات ما به صورت تصاویر سهبعدی هولوگرامی ذخیره میشه.
طوری که مغز میتونه کل یه خاطره رو فقط با دریافت یه جز کوچیکش بازسازی کنه.
هرچقدر این جز کوچیکتر باشه، اون خاطرهی کاملی که ساخته میشه مبهمتره.
پس اگه یه بو یا صدا یا یه صحنهی خاص، شما رو یاد یه اتفاقی بندازه که
قبلا تجربه کردید، کل اون خاطره توسط مغز شما بازسازی میشه.
همین ایده ممکنه یه توضیح برای دلیل دژاوو باشه.
یعنی وقتی یه بخش خیلی کوچیک و کمرنگ از یه خاطرهی فراموش شده وارد ذهنمون میشه،
مغز ما سعی میکنه کل اون خاطره رو به صورت یه هولوگرام کامل بازسازی بکنه
تا این حسو به ما بده که واقعا اون قضیه اتفاق افتاده.
اما اون محرک اولیه که باعث ایجاد دژاوو شده معمولا به صورت ناخودآگاه اتفاق میفته
برای همین بعد از تموم شدن احساس دژاوو، دیگه اون خاطره رو یادمون نمیاد.
مثلا شما ممکنه با دست زدن به یه جعبهی پلاستیکی
احساس دژاوو کنید چون اون حسی که از جنس اون پلاستیک
شما دست میده مشابه جنس قاب گوشیتونه.
اما چون به صورت ناخودآگاه اتفاق میفته و خیلی مبهمه،
شما معمولا متوجه نمیشید که چرا همچین حسی دارید.
شمارهی شیش، خوابهایی که از آینده خبر میدن:
رویای پیششناختی، به اون دسته از رویاهایی گفته میشه که
حوادثی که تو آینده اتفاق میفتن رو پیشبینی میکنه.
بعضیا که توی اطرافیان خودمونم هستن ادعا میکنن
که چیزایی توی خواب میبینن که بعدا توی بیداری براشون اتفاق میفته.
مثلا برای خود من زیاد پیش میاد که خواب میبینم و خوابمم با جزییات کامل
یادم میمونه، بعد دو سه روز بعد همون خوابی که دیده بودم توی بیداری برام اتفاق میفته.
حالا این چه ارتباطی با دژاوو میتونه داشته باشه؟
خب ممکنه ما اون لحظهای که احساس دژاوو داریم،
در واقع داریم صحنهای که قبلا توی خواب دیدیمو تجربه میکنیم.
مثلا شما ممکنه خواب ببینید دارید توی یه جاده رانندگی میکنید، چند روز بعد
توی بیداری همین کارو توی همون جاده یا یه جادهی مشابه انجام میدید و
یهو به نظرتون میرسه که عه اینجا چقد آشناست انگار قبلا اینجا بودم.
شمارهی هفت، توجه تقسیم شده:
این فرضیهی توجه تقسیم شده، خلاصه ش اینه که وقتی که ما روی یه موضوع خاصی
تمرکز داریم، به صورت خودآگاه یا نیمهخودآگاه، به بقیهی چیزای اطرافمونم توجه داریم.
یعنی توجه ما بین چند تا چیز تقسیم شده.
بقیهی چیزا به صورت ناخودآگاه توی حافظهی ما ذخیره میشن،
وقتی که کار اصلیمون تموم میشه، یهو حس میکنیم محیط اطرافمون چقدر آشناست.
مثلا شما وقتی میری مهمونی، در همین حین که وارد خونه میشی و با صابخونه
سلام و احوالپرسی میکنی، به صورت ناخودآگاه ذهنت محیط اطرافو تجزیهتحلیل میکنه.
بعدش که احوالپرسی تموم میشه و میشینی حس میکنی این خونه چقدر برات آشناست.
پس دژاوو ممکنه اطلاعاتی باشه که ما به صورت ناخوداگاه دریافت میکنیم.
شمارهی هشت، آمیگدال (Amygdala) یا بادامهی مغز:
آمیگدال یه بخش خیلی کوچیکی از مغز ماست، به اندازهی بادوم، که به درک
احساسات مختلف ما کمک میکنه مخصوصا ترس و خشم.
کسی که از سوسک میترسه، وقتی سوسک میبینه، آمیگدال دستور فرار میده.
تا اینجاش مشکلی نیست اما مساله اینه که بعضی وقتا همین دستورات
آمیگدال باعث میشه که مغز نتونه تصمیم درست و منطقی و سریع بگیره.
یعنی توی رفتار عادی مغز یه اختلالی پیش میاد.
احتمالا تجربه کردید که وقتی دارید از خیابون رد میشید یهو یه
ماشین با سرعت زیاد بهتون نزدیک میشه، سر جاتون میخکوب میشید.
در واقع آمیگدال اونقدر حس ترس شدیدی تو شما ایجاد میکنه
که توان واکنش سریع برای بیرون رفتن از خطر از شما گرفته میشه.
حالا این ارتباطش با دژاوو چیه؟
یه عدهای معتقدن دژآوو، نتیجهی اختلال توی عملکرد مغز به خاطر دستورات آمیگداله.
یه مثالی که براش میزنن اینه که فرض کنید شما وارد یه خونهای میشی که درشو
پنجرههاشو دیواراش اینا همه برای شما آشناست
اما اثاثیهی خونه یه جور دیگهست، غیر آشناست.
اینجا آمیگدال میاد یه حس ترس و سردرگمی به شما میده که