اقتصاد و امنیت (3)
به نظر من عالیخانی نگاهی منطقی و درست به مسائل داشت و من این نگاه رو به شدت پسندیدم چون اولا مشاهدهگر خوبی بود یعنی بجای قضاوت اول نگاه کرد که چه اتفاقی در حال وقوعه، مثلا قبل از عالیخانی بر واردات از ژاپن تعرفه گمرکی گذاشتند چرا که ژاپن چیزی از ایران وارد نمیکرد و مسئولان اقتصادی کشور میخواستن ژاپن رو با اینکارتنبیه کنن، عالیخانی این تعرفه رو برداشت چرا که معتقد بود اولا برای ژاپن مهم نیست و این تعرفه باعث رقابت کالای ژاپنی با همتای اروپایی یا آمریکایی خودش در ایران نشده بود و در ثانی ما چیزی برای صادر کردن به ژاپن نداشتیم.
نمونه دیگه این دید زمانی بود که مجبورش کردن برای حضور در دولت منصور عضو حزب ایران نوین بشه خودش رو فریب نمیداد که با اینکارها دموکراسی در کشور حاکم میشه و علنا میگفت که نباید ادا در بیاریم. باید شرایطی که در اون زندگی میکنیم رو قبول کنیم، باید دید در این شرایط چه کاری میشه انجام داد که به نفع کشور باشه.
عالیخانی با این دست اقدامات در بدو ورود به وزارت اقتصاد کلی دوست و دشمن برای خود ساخت، خودش میگه: «شما در زندگی اگر بخواهید در هر رشتهای، کار مثبت انجام بدهید، یک عدهای با شما مخالفاند، یک عدهای خیلی مخالفاند که اسمشان را میگذاریم دشمن، یک عدهای هم کمتر مخالفاند ولی به هر حال همیشه مخالف دارید. اگر یک موقعی کسی آمد و به شما گفت من در عمرم هیچ دشمنی نداشتم، معنیاش این است آدم بیبو و بیخاصیتی بوده است. آدمی که در زندگیاش عقیدهای دارد، اعتقادی به چیزی دارد، خواه ناخواه با عقیده و نظر دیگران برخورد پیدا میکند.»
عالیخانی به شدت حامی بخش خصوصی و صنایع کوچک و متوسط و طرفدار بازار آزاد بود و معتقد بود دولت نباید در تعیین قیمتها مداخله داشته باشد و بازار خودش باید نرخها را معین کند، اینکار باعث میشد کشاورز، صنعتگر و تولید کننده داخلی برای گسترش کارش انگیزه داشته باشه و اقتصاد رشد کنه اما در این راه مخالفانی داشت که مهمترینهاشون شاه و هویدا بودند. اینها از یک جهت اعتقاد داشتند که تولید کننده داخلی ورای سود و زیان، ابتدا باید به فکر کشور خودش باشه که در خیلی موارد اصلا به صرف تولید کننده داخلی نبود برای مثال دولت گندم رو از کشاورزان ارزان میخرید تا قیمت نان در شهرها افزایش پیدا نکنه چرا که هویدا خودش رودولت شهرنشینها میدونست و اعتقاد داشت وقتی نارضایتی به وجود میاومد شهرها مهم بودن نه روستاها، و از جهت دیگر به کار بخش خصوصی اعتقاد نداشتند، میگفتن اینها کار بلد نیستن و لیاقت انجام کارهای بزرگ رو ندارن. عالیخانی اما در جواب گفته دولت ابتدا می تونه خیلی از صنایع بزرگ رو شروع کنه و سپس به بخش خصوصی واگذار کنه، مثل کاری که دولت هندوستان در زمینه ذوب آهن انجام داد.
چند ماه بعد از تشکیل دولت در سال 41 اعتراضات 15 خرداد 42 بوجود اومد، به اعتقاد عالیخانی این اعتراضات بخاطر اصلاحات ارضی اتفاق افتاد که باعث نارضایتی مالکان بزرگ، روسای ایلات و بعضی از روحانیون بود. یک عده از روحانیون معتقد بودن اینکار از لحاظ شرعی ایراد داره چون زمینها متعلق به مردمه و نباید ازشون گرفته بشه و عده دیگه هم بدلیل منافع شخصی مخالف بودن چون از اوقاف سود میبردن.
شاه و علم قبل از شروع اعتراضات متوجه جو متشنج جامعه بودن و میدونستن که قراره اعتراضاتی انجام بشه و برای این اتفاق از قبل آماده بودن، سخنرانی تند امام خمینی در 13 خرداد 42 و سپس بازداشت ایشون این جرقه رو زد ولی با سرکوب شدید توسط دولت علم مواجه شد. شاه چون نمیخواست خودش مسئولیتی داشته باشه اختیار سرکوب رو به علم داده بود و این تنها باری بود که با میل خود اجازه داد کسی جز خودش به ارتش دستور بده.
به گفته عالیخانی علم با خونسردی تمام 15 خرداد رو نه فقط در تهران که در کل ایران سرکوب کرد. بنابر آمار رسمی در این اعتراضات 86 نفر کشته و 193 نفر مجروح شدند. بعداز ۱۵ خرداد علم به وزیران اقتصاد، دادگستری و کشور مأموریت داد که میزان تلفات جانی و مالی اعتراضات رو مشخص کنن.
این سه وزیر گروهی رو به نمایندگی خودشون انتخاب کردن تا اینکار رو انجام بدن، وزیر دادگستری یکی از قضات قدیمی و محترم دادگستری رو معرفی کرد، وزارت کشور به توصیه عالیخانی سَتّاره فرمانفرمائیان که مدرسه عالی خدمات اجتماعی رو اداره میکرد و دانشگاه هاروارد بعدها اسم ایشون رو به عنوان یکی از زنان پیشرو در علم مددکاری در لیست زنان تاثیرگذار تاریخ آمریکا قرار داده را انتخاب کرد. عالیخانی هم حاج آقا رضا مجد رو به عنوان نماینده انتخاب کرد. این گروه بعد از چند هفته بررسی دقیق پیشنهاد جامعی به نخستوزیر دادند. دولت علم بر پایه همین پیشنهاد برای خانوادههایی که سرپرست خود را از دست داده بودند، مقرری تعیین کرد و هزینه تحصیل کودکان خانواده روبرعهده گرفت. تا فرارسیدن انقلاب هنوز هم خانوادههایی بودندکه ازاین بابت ازنخستوزیری حقوق ماهیانه دریافت میکردند.
قیام 15 خرداد و اختیاراتی که شاه به علم داد زمینهای شد برای تغییر دولت، اول اینکه شاه همیشه از افراد قوی در سیاست میترسید و دوم اینکه آمریکاییها فشار آورده بودند که کشور باید به سمت دموکراسی و حکومت حزبی حرکت کنه.
اینکار از علم برنمیاومد چون منصور بیشتر مورد پسند آمریکاییها بود. به گفته عالیخانی علم یکی از معدود مسئولان ایرانی بود که کشور رو میشناخت و اطلاع دقیقی از مناطق محروم و دورافتاده کشور داشت، در نظرهایی که ارائه میکرد عقل سلیم به کار میبرد و کمتر از اون چیزی که میدونست حرف میزد، با قاطعیت عمل میکرد و مرد روزهای سخت بود، از همکاران و وزیران خودش با قاطعیت حمایت میکرد و اجازه میداد کار خودشون رو انجام بدن، البته در جاهایی هم ذینفع بود و استفاده مالی میبرد و البته دوست نزدیک و مورد اعتماد شاه بود و به معنای واقعی کلمه خان بود و همیشه وفادار بود.
عالیخانی برخلاف میلش و به دستور شاه باید در کابینه منصور میماند. او از ابتدا دیدی منفی به منصور داشت و به نظرش آدمی سطحی، جاهطلب و کم سواد میرسید که خوب میتونست اندک دانشی رو که داشت پر و بال بده ولی نطقهاش در عین جذابیت برای غیرکارشناسان از محتوا تهی بود و خصوصا در مجلس با غرور و تبختر صحبت میکرد. رابطه نزدیکی با آمریکاییها داشت و مثل پدرش که شیفته انگلیس بود، شیفته آمریکا بود یا به عبارتی از آمریکا میترسید.
خیلی اهل نشون دادن خودش بود، مثلا جلسه هیئت وزیران رو تا ساعت دو بعد از نیمه شب ادامه میداد و به رادیو هم میگفت اعلام کنن که وزرا تا این موقع شب مشغول کار بودن، اینکارها روی شاه تاثیر مثبت میذاشت. البته حسنعلی منصور آدمی جدی در کار بود و چهرههای جدیدی رو به سیاست ایران وارد کرد اما محبوب نبود و همه هدفش نخستوزیری بود که به اون رسید و درکل از اون تیپهایی نبود که عالیخانی ملیگرا دوست داشته باشه باهاش کار کنه.
عالیخانی به درخواست شاه با منصور در کمال صمیمیت کار کرد و عضو حزب ایران نوین هم شد و منصور هم مشکلی برای عالیخانی بوجود نیاورد. از کارهایی که در زمان منصور انجام شد سر و سامان دادن به صنایع دستی ایران بود که به تاسیس سازمان صنایع دستی منجر شد.
وظیفه سازمان این بود که اولا مشکلات صنایع دستی شناخته شده رو برطرف و به بازارپسندی اونها کمک کنه و در ثانی طرحی از صنایع دستی ایران تهیه کنه تا مشخص بشه چه چیزهایی موجوده و چه کارهایی در این زمینه میشه انجام داد. یکی از درخشانترین این صنایع، صنعت سفال لالهجین بود، سفالی که اونزمان در لالهجین تولید میشد خیلی ترد بود و زود میشکست و لعاب رو خوب نگه نمیداشت، برای حل این مشکل سازمان صنایع دستی کارشناسانی از ژاپن و هند را به ایران دعوت کرد و باعث شد سفال لالهجین تبدیل به کالایی بازارپسند و محبوب بشه.
از این دست کارها برای صنایع کوچک و متوسط زیاد انجام شد، کمک وزارت اقتصاد به صنایع کوچکی که قصد گسترش داشتند یکی از عواملی بود که به رشد اقتصادی 11 درصدی ایرای طی ده سال کمک کرد.
یکی دیگر از اتفاقات خوبی که زمان عالیخانی افتاد توسعه روابط اقتصادی با بلوک شرق خصوصا شوروی بود، ایران خط لوله صادرات گاز به شوروی ایجاد کرد و در مقابل شوروی برای ایران ذوب آهن و ماشین سازی اراک رو ساخت، تا قبل از این قرارداد گاز ایران هدر میرفت و این خط لوله پایهای شد هم برای گاز سوز کردن خیلی از صنایع و هم گازرسانی به شهرها، در مقابل این صادرات، ایران از شوروی عمدتا مواد اولیه مثل دانههای روغنی میگرفت که در صنعت روغن نباتی استفاده میشد.
بعد از ترور منصور هویدا موقتا نخستوزیر شد، هیچ کس هویدا رو جدی نمیگرفت اما هویدا خیلی زود به همه ثابت کرد که آمده تا بماند، هویدا تحصیلکرده و با معلومات بود، گرم و زودجوش بود و اگر کسی رو شماتت میکرد بعدا به نحوی در صدد جبران برمی آمد تا کدورتی بین خودش و دیگران باقی نمونه اما اشکال اصلیاش این بود که در برابر شاه شدیدا مطیع بود و اگر شاه حرف اشتباهی میزد نظر خودش رو بیان نمیکرد، این کارش بیشتر از اینکه به ضرر خودش تمام بشه به ضرر کشور بود، شاه در مواردی که حرف مخالف خودش میشنید ناراحت میشد اما میشد قانعش کرد اما با حضور هویدا به این شکل آرام آرام شاه هم تغییر کرد و به جایی رسید که علم دوست نزدیک شاه هم دیگه نمیتونست رک حرفش رو بزنه و میگفت: «عالیخانی، این شاه آن شاهی که تو میشناختی نیست. من نمیتوانم با او مثل آن وقتهایی که تو یادت میآید صحبت بکنم.»
البته تنها هویدا مقصر نبود، همه آدمهای دستگاه مقصر بودند چون میخواستند سر کارشون بمونن و درآمد نفتی هم شاه رو دیوانه کرده بود و گمان میکرد این درآمد سرشار بخاطر وجود اون ایجاد شده و دیگران صلاحیت نظر دادن و تصمیمگیری در مورد مسائل رو ندارن.
این رفتار شاه باعث شد کسانی در اطراف شاه باقی بمونن که جز تملق و پوشاندن واقعیت از دید شاه کار دیگری نداشتند. شاه ارتباط خودش رو با واقعیت از دست داد، دیگه صدای مردم رو نمیشنید و زمانی هم که شنید دیگه خیلی دیر شده بود.
اعتقادی که عالیخانی به بخش خصوصی و صنایع کوچک داشت در سیاستمداران بالا دستی و حتی همکارهای خودش وجود نداشت و این تفاوت سلیقه مدام باعث اصطکاک بیشتر بین عالیخانی، شاه و هویدا میشد. عالیخانی باید مرتبا به درخواستهایی که از دربار یا نخستوزیر میاومد نه میگفت و به شاه توضیح میداد که چرا اینکار اشتباهه. یکی از مواردی که خیلی عالیخانی رو ناراحت کرده بود درخواست انحصار واردات کالایی خاص برای امیرهوشنگ دَوَلو بود.
عالیخانی مخالف بود اما فشار زیادی از سمت هویدا وارد میشد و میگفت دولو مورد مرحمت شاه قرار داره و این کار باید بشه، اما عالیخانی قبول نمیکنه و تصمیم میگیرن برن پیش شاه و عالیخانی دلایل خودش رو اقامه کنه و پیش خودش تصمیم گرفته بود اگر شاه قبول نکنه همونجا استعفا بده که شاه قبول میکنه، اما این دست اتفاقات مثل درخواست امتیازات برای افراد خاص یا اعمال قیمت در بازار توسط دولت، توصیه برای این شخص یا آن مقام عالیخانی رو به این جمعبندی رسوند که چه دلیلی داره اینهمه انرژی و وقت صرف کنه برای مسائل اینچنینی و سیستم هم هیچ ابایی از طرح این موضوعات نداره، در نتیجه تصمیم میگیره از وزارت استعفا بده و با اینکه مشکل اصلی عالیخانی با خود شاه بود گفت با هویدا نمیتونه کار کنه، شاه هم گفت من هر کاری بخواین براتون میکنم و میگم هویدا هر چه شما بگویید همون رو انجام بده.
سیستمش اینجوری بود که بگه هیچ مسئولیتی ندارم و تقصیر من نیست. با اینکه تقریبا همه دستورات و تصمیمات رو خودش میگرفت اما شهامت اخلاقی مواجهه با تصمیماتش رو نداشت و مسئولیتپذیر نبود. با اینکه به قول عالیخانی شجاعت فیزیکی داشت و در هر دو باری که ترور شد با خونسردی و شجاعت برخورد کرد و ملیگرا بود اما نداشتن شهامت اخلاقیاش باعث میشد جلوی آمریکاییها سفت و سخت ایستادگی نکنه و پشت کسانی که بهش خدمت کرده بودن رو خالی کنه.
مثلا در زمینه ارتباط با شوروی این خود شاه بود که مذاکرات اولیه رو انجام داد و دستور شاه بود که روابط اقتصادی ایران با شوروی گسترش پیدا کنه اما وقتی آمریکاییها از گسترش این روابط اظهار نگرانی میکردن مسئولیت رو به گردن عالیخانی انداخت.