×

Nós usamos os cookies para ajudar a melhorar o LingQ. Ao visitar o site, você concorda com a nossa política de cookies.


image

B Plus Podcast, The Road to Character 2

The Road to Character 2

اسپانسر این اپیزود بی پلاس رهنما کالجه. رهنما کالج کارش اینه که کمک کنه اونایی که می خوان برن سر کار پشت سد سابقۀ کار نداشتن نمونن یه سری دوره داره که توش هم درس های تخصصی یاد می گیرین هم مهارت هایی رو که تو دانشگاه یاد آدم نمی دن ولی سر کار باید بلد باشیم. چیزهایی مثل چطوری فیدبک بدیم، چطوری گوش بدیم به همکارمون، چطوری تو تیم کار کنیم، این جور چیزا. سالی چهار تا دوره دارن الان، برنامه نویسی، طراحی یو آی یو ایکس، دیجیتال مارکتینگ و ماشین لرنینگ. دوره هاشون رو کم کم بیشتر و گسترده تر هم قراره بکنن و محدود به این رشته های فنی نمونن. کاملا هم رایگانه. اطلاعات ثبت نام دوره ها توی سایت رهنما کالج هست. سایتشون رو ببینین. من بدون استثنا به هر کس که نشون دادم سایت رو خوشش آمده از کارایی که می کنن. سایت رو ببینید. لینک اینستاگرامشون رو هم می گذاریم توی توضیحات پادکست اونم اگر دوست داشتنین می تونین ببینین .اینستاگرامشونم جالبه. ممنون از رهنما کالج.

بریم ببینیم که وقتی جامعه بیشتر و بیشتر فردگرا شد فردیت رو رواج داد به سر فرهنگ و به سر زندگی آدم ها چی آمد. به سر عشق چی اومد. روح آدم یکی این روزهای ما هی تشویقشمون می کنه که بریم دنبال آرزوهامون. بدم نیست به خودی خود دیگه. ولی گیرش اینجاست که این باعث می شه که به مسائل اساسی تر و عمیق تر نگاه نکنیم. مثلاً شنیدیم همه دیگه می گن که چیزی رو که می خواین اگر خوب ذهنتون رو روش متمرکز کنین بهش می رسین. حالا نه به اون معنای ناپلئون هیلیش، به همین معنایی که برنامه بریزین براش، تلاش کنین، زحمت بکشین، اینکه حرف بدی نیست که، ها؟ هست؟ نه. حرف بدی نیست. خب پس چرا نویسنده باهاش مشکل داره؟ اشکالی که نویسنده به این می گیره اینه که می گه آقا این باعث می شه که ما شرایط رو بیایم زیادی ساده کنیم. و هرچیزی رو ببریم توی یک معادلۀ هزینه فایده. در نتیجه شما دیگه به عنوان جامعه هیچ وقت نمیای روی عشق سرمایه گذاری کنی، روی وفاداری، رو محبت. فشار رو میاری فقط به بالا رفتن از نردبون موقعیت اجتماعی. بچسب نردبون رو برو بالا. یعنی قصه مون همش می شه اینکه چطوری اینو به دست بیاریم. چطوری اونو به دست بیاریم. خیلی دیگه در بند این نیستیم که چرا اصلا می خوایمش.

این آثار بزرگی داره. آثار بزرگی داره هم از نظر اینکه اندازۀ آثارش بزرگه، هم اینکه گسترده است. همه جا دیده می شه. حتی توی روش بچه بزرگ کردنمون هم رد پاش هست. قبلا رابطۀ والدین و فرزندان بر پایۀ این بود که آقا عشق و محبت و می خوایم یک رابطۀ عمیق پرورش بردیم و اینا. الان ولی بچه بزرگ کردنم برای self-promotion ئه. برای اینه که مدال افتخار بیاره. بزنن در و دیوار دیگه. رتبۀ اول کلاس فلان. برگزیدۀ دورۀ فلان. دور و برمون رو ببینیم مثال از در و دیوار می باره واقعا برای این چیزا. والدین به جای اینکه بچه ها رو متعادل بار بیارن، به جای اینکه سعی کنن کاردرست بار بیارن، همش دنبال اینن که مهارت فلان، مهارت بهمان، اینا رو بهشون یاد بدن. چیزایی که می خواد رزومۀ بچه ها رو درست کنه. توی cvبچه ها خوب به نظر میاد. بچه هم داره بزرگ می شه و چیزی که این طرف اون طرف و توی کلاس خصوصی می شنوه اینه که تو خیلی خاصی. تو به خودت اعتماد داشته باش. از همه بهتر تویی.

نظرسنجیا هم نشون می ده، همۀ ما هم اینو می دونیم. دور و ورمونم دیدیم. بارها هم از جاهای مختلف شنیدیم. از منابعی هم که خیلی خوشمون نمیاد حرفاشون رو شنیدیم که می گن آقا همه چی مادی شده. آدما دنبال فلسفۀ معناداری در زندگی نیستن. حرف حرف غلطی نیست. اینکه جامعه انگار بریده شده پیوندش با اون ارزش های اخلاقی ای که می بردش به سمت مثلاً رستگاری به سمت رضایت واقعی، این حرف حرف درستیه. اینکه آدمای به مراتب کمتری دنبال یک چیز معناداری در زندگی هستن این نظرسنجیا نشون می ده. اینکه ثروت هدف بسیار مهمی در زندگی شده این رو نشون می ده. خواسته ها، هدف ها، خیلی آدم یکی شده، اینو قشنگ میشه دید. هرچی جامعه از آدم های خودمحور، آدم یکی پرتر بشه از اخلاقیات، از ارزش های عمیق انسانی جدا می شه.

چطور می شه اینو تغییر داد؟ یه راهش با قبول کردن نقص هاییه که در همۀ ما هست. یعنی اینکه روراست باشیم، دربارۀ ضعف هامون، دربارۀ خطاهامون، این کمکمون می کنه که از این حالت خودمرکز دنیا دیدن بیایم بیرون و توجه کنیم بیشتر به روابط انسانی. یکی دو تا مثال داره کتاب. مثال که می گم هر کدومش یه فصله قشنگ. بعضیاش بیشتر از یه فصل. نیم شه اینجا سر و تهش رو هم آورد. مطلب منعقد نمی شه درست آقعا. یکیش داستان Ida Stover Eisenhower. خانمی که شخصیتش و اثری که داشت روی ساختن شخصیت بچه هاش، ار چمله پسرش، آیک، که بعدا رئیس جمهور محبوبی شد در امریکا، بسیار بسییار قابل مطالعه و آموزنده است. اول نویسنده قصۀ خانم آیزن هاور رو می گه. از بچگی تا رشدش و بزرگ شدن و چی و ازدواج و خانواده و تا اینکه کم کم می رسه به قصۀ خود آقای آیزن هاور رئیس جمهور بعدی امریکا. می گه که این با نظم و با عادت و با تلاش بسیار زیاد یک محدودیت هایی به خودش و به رفتار و زندگیش داد که این ها کمکش کردن که نظامی خیلی خوبی بشه بعدا و بعدا فرماندۀ بسیار خوبی و در نهایت هم رئیس جمهور خیلی خوبی. مخصوصا می گه رشدش در توانایی های تشکیلاتی قشنگ مدیون این روش سختگیرانه ای بود که خودش برای خودش اعمال کرده بود. واقعا هم خوب بود در مهارت های تشکیلاتی. چه دورۀ فرهماندهیش در جنگ جهانی دوم، فرماندۀ نیروهای متفقین بود. و چه بعدا در ریاست جمهوریش. فرآیندهایی که دنبال می کرد، منشش، رفتارش پر از چیزهای آموزنده است. هرچند با سیاست هاش یقینا من نمی تونم هیچ همدلی ای داشته باشم به خاطر اینکه بالاخره کودتای بیست و هشت مرداد به دستور ایشونه. اسمش پای اون ننگ هست. ولی چیزهای زیادی هست که می شه ازش یاد گرفت. مخصوصا در توانایی های تشکیلاتی، روش تصمیم گیری، روش حل مسئله. ایناش خیلی جالبه.

یکی از معروف ترین نامه های فرستاده نشدۀ تاریخ یک بیانیه ایه که ایشون نوشته بود برای سناریوی شکست خوردن عملیات دی دی. که اگر این عملیات این طوری که می خوایم پیش بره، پیش نرفت چه میشه و تو مسئولیت شکست احتمالی رو پذیرفته واقعا. آموزنده است. دربارۀ آیزن هاور می گه که ترکیب اون تربیت مادرش و تلاشی که خودش داشت برای اینکه شخصیت دیگری بسازه واسه خودش، نتیجه ش این شد که این کاراکتر برجسته ای ازش در اومد که ما بعدا دیدیم. استفاده می کنه از مثال آیزن هاور نویسنده. می گه اینکه فکر کنی هر کسی یک خود واقعی ای داره، یک true self ی داره و ماموریت ما اینه که همون باشیم و به همون برسیم، این درست نیست. این چیزیه که زیاد می شنویم توی شعارهای تبلیغاتی امروز. می گه این خیلی سازنده نیست. این خوب نیست.

آیزن هاور این طوری فکر نمی کرد. نگاهش این بود که نه اون شخصیت درونی ای که ما داریم و باهاش شروع می کنیم اون فقط مادۀ خامه. خوبی داره توش، بدی داره، قاطیه. اینو باید بگیری ورزش بدی، شکلش بدی، محدودش کنی از این ور. نه اینکه ولش کنی، رهاش کنی. برو خودت واسه خودت به خود واقعیت برس. خود واقعی اصلا محصول تربیت تنها نیست. محصول پرورش ماست و کاری که می کنیم روی اون ماده خام اولیه. حتی اون چیزی که بهش معروفه آیزن هاور، می گن خیلی مثلا ساده بود. خیلی خوش برخورد، هر چیزی که می گن، می گه اینا همه ساختگی بود یعنی ساختگی نه به معنای بدش، به معنای اینکه برساختۀ اراده بود. هنر بود. استراتژی پشتش بود. استراتژیک ساده بود. ذاتی نبود.

مثال های دیگرش هم ولی جالبن. از مثال آگوستین قدیس تا کی و کی و کی. از هر کدوم اینا یه چیزی می کشه بیرون. دربارۀ این حرف می زنه که مصیبت، غم، این چه اثری داره روی ساختن شخصیت. چقدر کمک می کنه. می گه رنج sufferingما رو می بره زیر لایۀ روزمرۀ زندگی. می گه می ره تو زیرزمین ما، اون جایی که دیگه فکر می کنیم پایۀ همه چی اینجاست. از این زیرتر نداره. بعد اونجا یه گودال درمیاره. اونجا رو سوراخ می کنه یه گودی در میاره. بعد می ره اون تو، کاری که می گن غمباده رو می کنه. مصیبت می کنه. بعد می ره تو اون، دوباره اون تو یه سوراخ دیگه در میاره. هی عمیق تر می شی. هی عمیق تر می شی. اون وقت این طوریه که می گه که مصیبت و رنج نشونمون می ده که واقعا کی هستیم. خود واقعیمون رو نشونمون می ده.

بعد به جز این، بهمون توان همدلی می ده. توان این رو می ده که بتونیم بفهمیم بقیه چی می کشن. پس بهتر درکشون خواهیم کرد از این به بعد. یا یه چیز دیگری که می گه رنج و مصیبت به ما می ده اینه که توانمون رو متوجه یک هدف بزرگ تر می کنه. یک حرف خیلی قشنگی از توران خانم میرهادی خیلی نقل می شه اخیراً که می گه مادرم به من گفت غم بزرگ رو تبدیل کن به کار بزرگ. و ایشون خودش کرد این کار رو دیگه. به ازای هر غمی که دید و بزرگ هم بود یه کار بزرگ کرد. برادرش رو از دست داد. همسرش اعدام شد. بچه ش رو از دست داد. همسر دوم رو بعدا از دست داد. بعد از اون ور شما زندگی ایشون رو که می بینی، جا می خوری انقدر توش کار کرده. از مدرسه فرهاد تا شورای کتاب کودک، فرهنگ نامۀ کودکان و نوجوانان.

اگر که نمی شناسین خانم میرهادی رو پیشنهاد می کنم که ویکی پدیاش رو حداقل ببینید. مستند توران خانم هم هست. امیدوارم به زودی بیاد بیرون اونم بتونیم ببینیم. ولی حداقل الان می شه همین چند خط ویکیپدیاش رو دید. ببینید که آدم در یک عمر چقدر می تونه دستاورد داشته باشه. این مثال طبعا خارج از کتابه دیگه. ولی من دلم نیامد که اینو اضافه نکنم. مضمون این که غم های آدم سرمایه ش می تونن بشن از کتابه.

دربارۀ عشق هم یک چیزهای مشابهی می گه این آقای بروکس. خیلی قشنگ حرف می زنه دربارۀ عشق. من نمی تونم خوب اینجا تحویلش بدم. می ترسم که حق مطلب ادا نشه. برای همین شاید بهتره که اصلا نرم توش. واگذار کنم به شما و کتاب. ولی اولش رو می گم چون دلم واقعا طاقت نمیاره. هرکسی که ما می گیم شخصیت عمیقی داره، این توانایی عظیمی داره برای عشق حتما. یک دلیلش اینه که عشق آدم رو متواضع می کنه. وقتی که شما عاشق می شی، به یک ارتشی داری اجازه می دی که بیاد تسخیرت کنه. این متواضعت می کنه. بعدم اینه که پرده ها رو می زنه کنار. آسیب پذیری ها رو نشون می ده. بعد تفاوت دادن و گرفتن رو از بین می بره. یعنی کاری می کنه که از هر دو لذت می بری. دیگه مثل داد و ستدهای دیگه نیست.

همون لحظه ای که از خودت داری یه چیزی رو می کنی می دی به کسی که عاشقشی، همزمان انگار داری به خودتم یه چیزی اضافه می کنی. معجزۀ عشق اینه دیگه. دونه دونۀ اینا رو با مثال می گه. دربارۀ عشق یه داستان یه نفر رو می گه، دربارۀ رنج داستان یه نفر رو می گه. و اصل حرف از خلال قصۀ این آدما اینه که شخصیت رو باید ساخت. این عشق و مصیبت و تحمل و ماموریت رو. دربارۀ ماموریت حرف می زنه. اینکه یه چیزی ما داریم ماموریته. کار نیست، مهارت نیست. شغلمون نیست. یه چیزی فراتر از ایناست. اون آدمایی که شخصیت دارن متوجه یک ماموریتی هستن در این دنیا واسه خودشون. حالا یه خرده جلوتر دربارۀ اونم حرف می زنم. ولی می گه که اینا همه یک عناصری هستند که در ساختن شخصیت کمکمون می کنن. ولی اصل حرف اینه که شخصیت رو باید ساخت. خودش درست نمی شه. شراطی دست به دست هم نمی دن که شخصیت درست بشه. باید رفت و زحمت کشید و درستش کرد.

یه چیز جالبی که می گه مشترکه، خودش می گه این مشترکه بین آدمایی که من قصه شون رو دارم می گم اینه که اینا جوونیشون رو نگاه کنی، بیست سالگی، سی سالگی ها داغونه. شلخته است، معلوم نیست اصلا چی کاره ان. ولی تو هفتادسالگی درخشانه وضعشون. دستاورداشون غبطه انگیزه. این هم یک شاهد دیگریه برای اینکه کار می بره قشنگ. ساختن شخصیت کار می بره. بعد سعی می کنه یک درس هایی استخراج کنه از مطالعۀ این آدم ها. می گه ببینیم واسه اینکه عمیق زندگی کنیم ببینیم اینا چه کردن. از آیزن هاور یاد بگیریم. آدمی که خودش رو زیر پا می گذاره. می گه باید خودت رو بشکنی. خودت رو بشکنی بعد از اون خرابه هه دنیا رو بسازی. کسی که خودش رو کنترل کنه، خشمش رو کنترل کنه، مادر آیزن هاور بچه که بود بهش گفتش که کسی که خشمش رو کنترل کنه بعدا می تونه بیاد شهرم کنترل کنه.

در مقابل این همه صدایی که دارن تشویقمون می کنن که ببین چی می خوای برو دنبال همون، به خودت برس، ایشون آقای نویسنده داره دعوتمون م یکنه که نه، به خودت نگاه نکن، بیرون رو نگاه کن. ببین دنیا چی لازم داره. ببین چه مشکلی رو می تونی حل کنی برو دنبال اون. نگاهت به جای اینکه به تو باشه به بیرون باشه. اون مفهومvocation که دربارش حرف زدیم، مفهومی که من اینجا ماموریت فکر کردم که بهترین ترجمه است براش. چون گفتم منظور شغل و حرفه و مهارت و اینا نیست. می گه این آدمای خارق العاده اینا گشتن ببینن ماموریتشون چیه، اونو انجام دادن. ماموریت عوض کردنی نیست. یه چیزیه که عمرت رو ممکنه بذاری روش. و این ماموریت هم مثل همون رنج، مثل همون عشق، مثل چیزای دیگری که گفتیم، اینم یک عنصر از عناصر سازندۀ شخصیته. یکی از چیزاییه که می بینی که در این آدم ها مشترکه. فرمول در نمیاره کتاب. که مثلا بگه آقا راه رسیدن به شخصیت اینه. داره برای ما یه خرده ای تعریف م یکنه که ببینین آدما چیکار کردن. ببینین آدمایی که تونستن آدم بزرگی بشن، کارای موثر بکنن ببینیم اینا چی در خودشون تربیت کردن. چه جوری خودشون رو ساختن؟ ایدۀ محوری اینه که این کشمکش بین آدم یک و دو رو اینا چطوری handle کردن. بعد یه کاری هم که می کنه نویسنده آدم مذهبی ایه. خیلی مشخصه از کتاب. توی حالا موخره هم یه خرده توضیح می دم. میاد یک سری مفاهیمی رو مثل گناه، مثل روح، می گه این ها در جهان امروز معنیشون رو از دست دادن. اینا وصل شدن به چیزهایی که نباید لزوما می شدن. گناه شده هم طراز هر چیزی که به آدم توش خوش بگذره، باهاش خوش بگذره.

در حالی که برای اینکه اخلاقی زندگی کنیم، برای اینکه یادمون بمونه که باید اخلاقی زندگی کنیم ما احتیاج داریم که این مفاهیم رو بتونیم پس بگیریم. به جای گناه نمی شه گفت خطا، اشتباه، کوتاهی، این چیزایی که ما امروز استفاده می کنیم سعی می کنیم زهر ماجرا رو باهاش بگیریم. زبان امروز می گه این مفاهیم رو سطحی کرده. خیلی دیگه شفاف نمی تونیم حرف بزنیم دربارل درست و غلط اخلاقی. و ضررش به قول نویسنده اینه که حواسمون نیست که هزینۀ اخلاقی کارایی که داریم هر روز می کنیم چقدره. چون زبانش رو نداریم، دربارش حرف نمی زنیم. خیلی الان این طوری فکر می کنیم که ما خوبیم. جامعه است که بده. قوای اجتماعی ان که اینا بدن. قدرت مندان اند که بدن. دولته که بده. شرایط بده. غلط هم شاید نباشه این حرف.

ولی این آدمای استثنایی که قصه شون رو می خونیم اینا این طوری فکر نمی کردن. اینا نگاهشون به خودشون بود. اینا اهل خودت رو دوست داشته باش و تو خوبی و اینا نبودن. اینا کستی می دیدن در خودشون، زحمت می کشیدن، درستش می کردن، و اصلا ایده شون به نظر می رسه این بوده که اصل اون کشتی ای که باید بگیری با دنیای بیرون نیست. اینا اون آدم هایی ان که می گن کشتی اصلی رو نباید واسه موفقیت گرفت. کشتی اصلی داخلیه. واسۀ رستگاری آدم اون تو باید اول کشتی گرفت و پیروز شد و ساخت. بعد میای بیرون.

بعد می گه اتفاقا این شرایطی که ما امروز داریم این تمایل زیادی که به share کردن، به همرسانی کردن داریم، اتفاقا ممکنه اینجا به درد بخوره. به خاطر اینکه کاری که باید بکنیم اینه که تمرکز رو از خودشیفتگی، از انقدر خودمون رو دوست داشتن برداریم و سختی ها و مشکلاتمون رو share کنیم. آسیب پذیری هامون رو، رو نقص هامون کار کنیم. به اونا بخوایم چیره بشیم. این طوری ممکنه یه خرده جا باز کنیم واسه این آدم دو. همه چیرو نذاریم واسه آدم یک. یه خرده واسه آدم دو جا باز کنیم. کمک هم لازم داریم. روی این خیلی تاکید داره نویسنده که در مسیر ساختن شخصیت کمک بیرونی لازمه. لنگرگاه لازمه. حالا واسه هر کسی هم ممکنه یه چیزی باشه این لنگرگاه. و این کمک بیرونی خواستنش هم معمولا سخته. کمک گرفتن سخته. اون چیزی که اینجا میاد سنگ اندازی می کنه در این جاده معمولا غرور ماست. غرور که میاد به ما می گه که نه تو مرشد نمی خوای، تو کمک نمی خوای. تو راهنما، مربی لازم نداری. هلمون می ده بیشتر که بریم اون سمتی که خفن بودن خودمونو ثابت کنیم. نمی ذاره کمک بگیریم. و این خودش بعدا می شه بزرگ ترین مانع در سر راه ما به سمت شخصیت. اینه که آقای بروکس می گه که مرحلۀ اول رها شدن از غروره. کتاب حرف بیشتر داره ولی همین جا ببندیم این اپیزود رو دیگه. این حرف آقای نویسنده که قدم اول در جادۀ شخصیت کنار گذاشتن غروره به نظرم حسن ختامیه واقعا بای پادکست. هم برای این اپیزود هم برای فصل اول پادکست بی پلاس.

The Road to Character 2 The Road to Character 2 La route vers le personnage 2 De weg naar karakter 2

اسپانسر این اپیزود بی پلاس رهنما کالجه. The sponsor of this episode is Bi-Plus Rahnama College. رهنما کالج کارش اینه که کمک کنه اونایی که می خوان برن سر کار پشت سد سابقۀ کار نداشتن نمونن یه سری دوره داره که توش هم درس های تخصصی یاد می گیرین هم مهارت هایی رو که تو دانشگاه یاد آدم نمی دن ولی سر کار باید بلد باشیم. Rahnama College's job is to help those who want to go to work behind the former barrier of not having a job. . De gids van het college is om diegenen te helpen die achter de bar willen gaan werken. چیزهایی مثل چطوری فیدبک بدیم، چطوری گوش بدیم به همکارمون، چطوری تو تیم کار کنیم، این جور چیزا. Things like how to feedback, how to listen to our co-workers, how to work in a team, things like that. سالی چهار تا دوره دارن الان، برنامه نویسی، طراحی یو آی یو ایکس، دیجیتال مارکتینگ و ماشین لرنینگ. They have four courses a year now, programming, UI X design, digital marketing and Lerning machine. Ze hebben nu vier cursussen per jaar: programmeren, UIU X-ontwerp, digitale marketing en machine learning. دوره هاشون رو کم کم بیشتر و گسترده تر هم قراره بکنن و محدود به این رشته های فنی نمونن. They are going to expand their courses more and more gradually and are limited to these technical fields. Maak hun opleidingen steeds uitgebreider en beperk je tot deze technische disciplines. کاملا هم رایگانه. Completely free. Helemaal vrij. اطلاعات ثبت نام دوره ها توی سایت رهنما کالج هست. Course registration information is available on Rahnama College's website. Informatie over cursusregistratie staat op de website van het Rahnama College. سایتشون رو ببینین. See their site. من بدون استثنا به هر کس که نشون دادم سایت رو خوشش آمده از کارایی که می کنن. Without exception, I liked the site to everyone who showed it. سایت رو ببینید. لینک اینستاگرامشون رو هم می گذاریم توی توضیحات پادکست اونم اگر دوست داشتنین می تونین ببینین .اینستاگرامشونم جالبه. We also put their Instagram link in the description of the podcast. If you like it, you can see it. My Instagram is interesting. We hebben ook hun Instagram-link in de beschrijving van mijn podcast geplaatst, als je wilt, kun je het zien Mijn Instagram is interessant. ممنون از رهنما کالج.

بریم ببینیم که وقتی جامعه بیشتر و بیشتر فردگرا شد فردیت رو رواج داد به سر فرهنگ و به سر زندگی آدم ها چی آمد. Laten we eens kijken wat er met de cultuur en het leven van mensen is gebeurd toen de samenleving steeds individualistischer werd. به سر عشق چی اومد. What happened to love? Wat is er met liefde gebeurd? روح آدم یکی این روزهای ما هی تشویقشمون می کنه که بریم دنبال آرزوهامون. One of our souls these days encourages us to pursue our dreams. De ziel van een van ons moedigt ons tegenwoordig aan om onze dromen na te jagen. بدم نیست به خودی خود دیگه. I don't hate myself anymore. Ik haat mezelf niet meer. ولی گیرش اینجاست که این باعث می شه که به مسائل اساسی تر و عمیق تر نگاه نکنیم. But the downside is that it prevents us from looking at more fundamental and deeper issues. Maar de vangst is dat dit ons ervan weerhoudt om dieper en dieper in de problemen te kijken. مثلاً شنیدیم همه دیگه می گن که چیزی رو که می خواین اگر خوب ذهنتون رو روش متمرکز کنین بهش می رسین. For example, we have heard that everyone else says that you get what you want if you focus your mind well. We horen iedereen bijvoorbeeld zeggen dat je krijgt wat je wilt als je je geest goed concentreert. حالا نه به اون معنای ناپلئون هیلیش، به همین معنایی که برنامه بریزین براش، تلاش کنین، زحمت بکشین، اینکه حرف بدی نیست که، ها؟ هست؟ نه. Now, not in the sense of Napoleon Hillish, in the sense that you plan for it, try, work hard, isn't that a bad thing, huh? LT is? No. Nu, niet in de zin van Napoleon Hillish, in de zin dat je een plan hebt, probeer, hard te werken, dat is geen slechte zaak, toch? Het is? Niet. حرف بدی نیست. Geen slecht woord. خب پس چرا نویسنده باهاش مشکل داره؟ اشکالی که نویسنده به این می گیره اینه که می گه آقا این باعث می شه که ما شرایط رو بیایم زیادی ساده کنیم. So why does the author have a problem with that? The problem that the author has with this is that he says, sir, this makes us simplify the situation a lot. Dus waarom heeft de auteur daar een probleem mee? Het probleem dat de auteur hiermee heeft, is dat hij zegt, meneer, dit maakt dat we de situatie aanzienlijk vereenvoudigen. و هرچیزی رو ببریم توی یک معادلۀ هزینه فایده. And to put everything in one equivalent cost. En breng alles in een kosten-batenvergelijking. در نتیجه شما دیگه به عنوان جامعه هیچ وقت نمیای روی عشق سرمایه گذاری کنی، روی وفاداری، رو محبت. As a result, you, as a society, will never invest in love, in loyalty, in love. Als gevolg hiervan zul je als samenleving nooit meer in liefde, in loyaliteit, in liefde investeren. فشار رو میاری فقط به بالا رفتن از نردبون موقعیت اجتماعی. You push only to climb the ladder of social status. Je pusht alleen om de ladder van sociale status te beklimmen. بچسب نردبون رو برو بالا. Stick up the ladder and go up. Plak de ladder omhoog. یعنی قصه مون همش می شه اینکه چطوری اینو به دست بیاریم. That is, our story is all about how to get this. Dat wil zeggen, ons verhaal gaat helemaal over hoe we dit kunnen bereiken. چطوری اونو به دست بیاریم. خیلی دیگه در بند این نیستیم که چرا اصلا می خوایمش. We are no longer in bondage as to why we want it at all. We zijn niet zozeer gebonden als waarom we het überhaupt willen.

این آثار بزرگی داره. It has great effects. Het heeft geweldige effecten. آثار بزرگی داره هم از نظر اینکه اندازۀ آثارش بزرگه، هم اینکه گسترده است. It has great works, both in terms of the size of its works and in terms of its size. Hij heeft geweldige werken, zowel wat betreft de omvang van zijn werken als het feit dat ze breed zijn. همه جا دیده می شه. It can be seen everywhere. حتی توی روش بچه بزرگ کردنمون هم رد پاش هست. Even in the method of raising a child, there is a trace. Er zit zelfs een spoor in de manier waarop we onze kinderen opvoeden. قبلا رابطۀ والدین و فرزندان بر پایۀ این بود که آقا عشق و محبت و می خوایم یک رابطۀ عمیق پرورش بردیم و اینا. Previously, the relationship between parents and children was based on the fact that, sir, love and affection, and we want to cultivate a deep relationship, and that's it. Eerder was de relatie tussen ouders en kinderen gebaseerd op het feit dat, mijnheer, liefde en genegenheid, en we willen een diepe relatie cultiveren, en dat is alles. الان ولی بچه بزرگ کردنم برای self-promotion ئه. Now, I'm raising my child for self-promotion. Nu voed ik een kind op voor zelfpromotie. برای اینه که مدال افتخار بیاره. To bring a medal of honor. Om een eremedaille te brengen. بزنن در و دیوار دیگه. Hit the door and the other wall. Klop op deuren en andere muren. رتبۀ اول کلاس فلان. First class class. De eerste rang van zo en zo een klasse. برگزیدۀ دورۀ فلان. Selected for a certain period. Geselecteerde periode. دور و برمون رو ببینیم مثال از در و دیوار می باره واقعا برای این چیزا. Let's look around. An example of a door and a wall is really for these things. Laten we eens rondkijken en voorbeelden zien van deuren en muren voor deze dingen. والدین به جای اینکه بچه ها رو متعادل بار بیارن، به جای اینکه سعی کنن کاردرست بار بیارن، همش دنبال اینن که مهارت فلان، مهارت بهمان، اینا رو بهشون یاد بدن. Instead of trying to balance children, parents should try to teach them something, rather than trying to do it right. Ouders, in plaats van te proberen hun kinderen in balans te krijgen, in plaats van te proberen hen het juiste te laten doen, probeer hen wat vaardigheid, dezelfde vaardigheid bij te brengen. چیزایی که می خواد رزومۀ بچه ها رو درست کنه. Things that want to make a resume for kids. Dingen om te doen om een kind te laten hervatten. توی cvبچه ها خوب به نظر میاد. In cv, kids look good. Het ziet er goed uit op het cv van kinderen. بچه هم داره بزرگ می شه و چیزی که این طرف اون طرف و توی کلاس خصوصی می شنوه اینه که تو خیلی خاصی. The child is also growing up and what he hears on this side and in the private class is that you are very special. Het kind wordt ook volwassen en wat hij aan deze kant en in het privé-klaslokaal hoort, is dat je heel bijzonder bent. تو به خودت اعتماد داشته باش. Trust yourself. Je hebt vertrouwen in jezelf. از همه بهتر تویی. You are the best. Jij bent de beste.

نظرسنجیا هم نشون می ده، همۀ ما هم اینو می دونیم. The poll also shows that we all know this. Uit opiniepeilingen blijkt dat we dat allemaal weten. دور و ورمونم دیدیم. We looked around. We zagen heinde en verre. بارها هم از جاهای مختلف شنیدیم. We have heard it many times from different places. We hebben het vaak vanuit verschillende plaatsen gehoord. از منابعی هم که خیلی خوشمون نمیاد حرفاشون رو شنیدیم که می گن آقا همه چی مادی شده. We also heard from sources that we don't like very much that they say, sir, everything has become material. Van de bronnen die we niet erg leuk vinden, hoorden we ze zeggen dat alles materiaal is geworden, mijnheer. آدما دنبال فلسفۀ معناداری در زندگی نیستن. People are not looking for meaningful philosophy in life. Mensen zijn niet op zoek naar een zinvolle levensfilosofie. حرف حرف غلطی نیست. Words are not wrong. Het woord is geen verkeerd woord. اینکه جامعه انگار بریده شده پیوندش با اون ارزش های اخلاقی ای که می بردش به سمت مثلاً رستگاری به سمت رضایت واقعی، این حرف حرف درستیه. The fact that society seems to be cut off from its connection with the moral values that lead it to, for example, salvation, to true satisfaction, is true. Het is waar dat de samenleving haar verbinding met de morele waarden die haar leiden tot bijvoorbeeld verlossing tot ware bevrediging, lijkt te hebben verbroken. اینکه آدمای به مراتب کمتری دنبال یک چیز معناداری در زندگی هستن این نظرسنجیا نشون می ده. This poll shows that people are looking for something far less meaningful in life. Uit deze peiling blijkt dat veel minder mensen op zoek zijn naar iets zinvols in het leven. اینکه ثروت هدف بسیار مهمی در زندگی شده این رو نشون می ده. This shows that wealth has become a very important goal in life. Dit toont aan dat rijkdom een zeer belangrijk doel in het leven is geworden. خواسته ها، هدف ها، خیلی آدم یکی شده، اینو قشنگ میشه دید. Desires, goals, many people have become one, this can be seen beautifully. Verlangens, doelen, veel mensen zijn één geworden, dit is prachtig te zien. هرچی جامعه از آدم های خودمحور، آدم یکی پرتر بشه از اخلاقیات، از ارزش های عمیق انسانی جدا می شه. The more society becomes more self-centered, the more one becomes more moral, the more one is detached from deep human values. Naarmate de samenleving meer egocentrisch wordt, raakt men los van moraliteit, van diepe menselijke waarden.

چطور می شه اینو تغییر داد؟ یه راهش با قبول کردن نقص هاییه که در همۀ ما هست. How can this be changed? One way is by acknowledging the flaws in all of us. Hoe kan dit worden gewijzigd? Eén manier is door de tekortkomingen die we allemaal hebben te erkennen. یعنی اینکه روراست باشیم، دربارۀ ضعف هامون، دربارۀ خطاهامون، این کمکمون می کنه که از این حالت خودمرکز دنیا دیدن بیایم بیرون و توجه کنیم بیشتر به روابط انسانی. That is, being straightforward, about our weaknesses, about our mistakes, helps us get out of this self-centered state of the world and pay more attention to human relationships. Dat wil zeggen, om eerlijk te zijn, over onze zwakheden, over onze fouten, het helpt ons om uit deze egocentrische staat van de wereld te komen en meer aandacht te besteden aan menselijke relaties. یکی دو تا مثال داره کتاب. The book has one or two examples. Het boek heeft een of twee voorbeelden. مثال که می گم هر کدومش یه فصله قشنگ. For example, each of them has a beautiful season. Een voorbeeld waarvan ik zeg dat ze allemaal een mooi seizoen hebben. بعضیاش بیشتر از یه فصل. Some more than one season. Sommige zijn meer dan een seizoen. نیم شه اینجا سر و تهش رو هم آورد. It is not possible to bring the head here and there. Halverwege bracht hij zijn hoofd naar beneden. مطلب منعقد نمی شه درست آقعا. The article cannot be concluded, sir. De zaak kan niet worden afgerond, meneer. یکیش داستان Ida Stover Eisenhower. One is the story of Ida Stover Eisenhower. خانمی که شخصیتش و اثری که داشت روی ساختن شخصیت بچه هاش، ار چمله پسرش، آیک، که بعدا رئیس جمهور محبوبی شد در امریکا، بسیار بسییار قابل مطالعه و آموزنده است. A woman whose character and work influenced her children's character, including her son, Ike, who later became a popular president in the United States, is very instructive and instructive. Een vrouw wiens persoonlijkheid en invloed op het karakter van haar kinderen, waaronder haar zoon Ike, die later een populaire president in Amerika werd, erg leesbaar en leerzaam is. اول نویسنده قصۀ خانم آیزن هاور رو می گه. از بچگی تا رشدش و بزرگ شدن و چی و ازدواج و  خانواده و تا اینکه کم کم می رسه به قصۀ خود آقای آیزن هاور رئیس جمهور بعدی امریکا. From childhood to growing up and growing up and what and marriage and family and until it gradually reaches the story of Mr. Eisenhower himself, the next president of the United States. می گه که این با نظم و با عادت و با تلاش بسیار زیاد یک محدودیت هایی به خودش و به رفتار و زندگیش داد که این ها کمکش کردن که نظامی خیلی خوبی بشه بعدا و بعدا فرماندۀ بسیار خوبی و در نهایت هم رئیس جمهور خیلی خوبی. He says that he disciplined himself and his behavior and life with discipline and habit and with a lot of effort, which helped him to become a very good soldier, later a very good commander and finally a very good president. Hij zegt dat hij zichzelf en zijn gedrag en leven disciplineerde met discipline en gewoonte en met veel moeite, wat hem hielp om een zeer goede soldaat te worden, later een zeer goede commandant en uiteindelijk een zeer goede president. مخصوصا می گه رشدش در توانایی های تشکیلاتی قشنگ مدیون این روش سختگیرانه ای بود که خودش برای خودش اعمال کرده بود. In particular, he says that his growth in good organizational abilities was due to the strict method he had applied to himself. In het bijzonder zegt hij dat zijn groei in goede organisatorische vaardigheden te danken was aan de strikte methode die hij op zichzelf had toegepast. واقعا هم خوب بود در مهارت های تشکیلاتی. Hij was erg goed in organisatorische vaardigheden. چه دورۀ فرهماندهیش در جنگ جهانی دوم، فرماندۀ نیروهای متفقین بود. During the Second World War, he was the commander of the Allied forces. In welke periode van zijn bevel tijdens de Tweede Wereldoorlog voerde hij het bevel over de geallieerde troepen. و چه بعدا در ریاست جمهوریش. And later in his presidency. En wat later in zijn presidentschap. فرآیندهایی که دنبال می کرد، منشش، رفتارش پر از چیزهای آموزنده است. The processes he followed, his character, his behavior are full of instructive things. De processen die hij volgde, zijn karakter, zijn gedrag zitten vol leerzame dingen. هرچند با سیاست هاش یقینا من نمی تونم هیچ همدلی ای داشته باشم به خاطر اینکه بالاخره کودتای بیست و هشت مرداد به دستور ایشونه. However, with his policies, I certainly cannot sympathize with him because the coup d'état of 28 August is finally on his orders. Met zijn beleid kan ik echter zeker geen medeleven hebben, want de staatsgreep van 28 augustus wordt uiteindelijk door hem bevolen. اسمش پای اون ننگ هست. His name is at the foot of that disgrace. Zijn naam is de voet van die schande. ولی چیزهای زیادی هست که می شه ازش یاد گرفت. But there are many things to learn from it. مخصوصا در توانایی های تشکیلاتی، روش تصمیم گیری، روش حل مسئله. Especially in organizational skills, decision making, problem solving. Vooral in organisatorische vaardigheden, besluitvormingsmethode, probleemoplossende methode. ایناش خیلی جالبه. This is very interesting. Dit is erg interessant.

یکی از معروف ترین نامه های فرستاده نشدۀ تاریخ یک بیانیه ایه که ایشون نوشته بود برای سناریوی شکست خوردن عملیات دی دی. One of the most famous unsent letters in history is a statement he wrote about the scenario of the failure of Operation DD. Een van de beroemdste niet-verzonden brieven in de geschiedenis is een verklaring die hij schreef over het scenario van de mislukking van Operatie DD. که اگر این عملیات این طوری که می خوایم پیش بره، پیش نرفت چه میشه و تو مسئولیت شکست احتمالی رو پذیرفته واقعا. If this operation goes the way we want it to, it will not happen, and you have really accepted the responsibility for the possible failure. آموزنده است. It is instructive. دربارۀ آیزن هاور می گه که ترکیب اون تربیت مادرش و تلاشی که خودش داشت برای اینکه شخصیت دیگری بسازه واسه خودش، نتیجه ش این شد که این کاراکتر برجسته ای ازش در اومد که ما بعدا دیدیم. As for Eisenhower, the combination of his mother's upbringing and his own efforts to create another character for himself resulted in this outstanding character that we saw later. استفاده می کنه از مثال آیزن هاور نویسنده. Uses the example of author Eisenhower. می گه اینکه فکر کنی هر کسی یک خود واقعی ای داره، یک true self ی داره و ماموریت ما اینه که همون باشیم و به همون برسیم، این درست نیست. He says that if you think that everyone has a real self, a true self, and our mission is to be the same and achieve the same thing, that's not true. این چیزیه که زیاد می شنویم توی شعارهای تبلیغاتی امروز. This is something we hear a lot in today's advertising slogans. می گه این خیلی سازنده نیست. He says it's not very constructive. Hij zegt dat dit niet erg constructief is. این خوب نیست.

آیزن هاور این طوری فکر نمی کرد. نگاهش این بود که نه اون شخصیت درونی ای که ما داریم و باهاش شروع می کنیم اون فقط مادۀ خامه. His view was that not the inner character we have and start with, it's just creamy material. خوبی داره توش، بدی داره، قاطیه. It's good, it's bad, it's mixed. Het is goed, het is slecht, het is rommelig. اینو باید بگیری ورزش بدی، شکلش بدی، محدودش کنی از این ور. You have to take it, you have to exercise it, you have to shape it, you have to limit it from here. Je moet dit nemen, slecht oefenen, het slecht vormgeven, het van deze kant beperken. نه اینکه ولش کنی، رهاش کنی. Not to let go, to let go. Om niet los te laten, om los te laten. برو خودت واسه خودت به خود واقعیت برس. Go get yourself a reality for yourself. Ga voor jezelf de realiteit opfrissen. خود واقعی اصلا محصول تربیت تنها نیست. Real self is not the product of education alone. Het werkelijke zelf is helemaal niet het product van onderwijs alleen. محصول پرورش ماست و کاری که می کنیم روی اون ماده خام اولیه. It is the product of our upbringing and the work we do on that raw material. Het product van onze fokkerij en het werk dat we aan die grondstof doen. حتی اون چیزی که بهش معروفه آیزن هاور، می گن خیلی مثلا ساده بود. Even what is known as Eisenhower, they say, was very simple. خیلی خوش برخورد، هر چیزی که می گن، می گه اینا همه ساختگی بود یعنی ساختگی نه به معنای بدش، به معنای اینکه برساختۀ اراده بود. Very well-behaved, whatever they say, it was all fake, that is, fake, not in a bad way, in the sense that it was made by will. هنر بود. استراتژی پشتش بود. The strategy was behind him. استراتژیک ساده بود. ذاتی نبود.

مثال های دیگرش هم ولی جالبن. Other examples are also interesting. از مثال آگوستین قدیس تا کی و کی و کی. From the example of St. Augustine to Ki and Ki and Ki. از هر کدوم اینا یه چیزی می کشه بیرون. It pulls something out of each of these. دربارۀ این حرف می زنه که مصیبت، غم، این چه اثری داره روی ساختن شخصیت. چقدر کمک می کنه. می گه رنج sufferingما رو می بره زیر لایۀ روزمرۀ زندگی. He says that suffering suffers us under the daily shadow of life. می گه می ره تو زیرزمین ما، اون جایی که دیگه فکر می کنیم پایۀ همه چی اینجاست. He says he goes to our basement, where we think everything is. از این زیرتر نداره. There is nothing below this. بعد اونجا یه گودال درمیاره. Then there's a pit. اونجا رو سوراخ می کنه یه گودی در میاره. He pierces it and digs a hole. بعد می ره اون تو، کاری که می گن غمباده رو می کنه. Then he goes to you, what they say makes you sad. مصیبت می کنه. Het doet pijn. بعد می ره تو اون، دوباره اون تو یه سوراخ دیگه در میاره. Then he goes into it, he puts it in another hole again. هی عمیق تر می شی. Hey, you're getting deeper. هی عمیق تر می شی. اون وقت این طوریه که می گه که مصیبت و رنج نشونمون می ده که واقعا کی هستیم. Then it says that suffering and suffering show us who we really are. Het is dan dat hij zegt dat lijden ons laat zien wie we werkelijk zijn. خود واقعیمون رو نشونمون می ده. It really shows us.

بعد به جز این، بهمون توان همدلی می ده. Then, in addition, it gives us the power of empathy. توان این رو می ده که بتونیم بفهمیم بقیه چی می کشن. It gives us the ability to understand what others are doing. پس بهتر درکشون خواهیم کرد از این به بعد. So we will understand them better from now on. یا یه چیز دیگری که می گه رنج و مصیبت به ما می ده اینه که توانمون رو متوجه یک هدف بزرگ تر می کنه. Or another thing that tells us suffering is that it makes us realize a greater purpose. یک حرف خیلی قشنگی از توران خانم میرهادی خیلی نقل می شه اخیراً که می گه مادرم به من گفت غم بزرگ رو تبدیل کن به کار بزرگ. A very beautiful word from Ms. Turan Mirhadi is quoted a lot recently. My mother told me to turn great sorrow into great work. و ایشون خودش کرد این کار رو دیگه. And he did it himself. به ازای هر غمی که دید و بزرگ هم بود یه کار بزرگ کرد. He did a great job for every grief he saw and grew up with. برادرش رو از دست داد. He lost his brother. همسرش اعدام شد. His wife was executed. بچه ش رو از دست داد. همسر دوم رو بعدا از دست داد. He lost his second wife later. بعد از اون ور شما زندگی ایشون رو که می بینی، جا می خوری انقدر توش کار کرده. After that, the place where you see his life, you will find that he has worked so hard. از مدرسه فرهاد تا شورای کتاب کودک، فرهنگ نامۀ کودکان و نوجوانان. From Farhad School to Children's Book Council, Children and Adolescents' Dictionary.

اگر که نمی شناسین خانم میرهادی رو پیشنهاد می کنم که ویکی پدیاش رو حداقل ببینید. If you don't know, I suggest Ms. Mirhadi to at least see her Wikipedia. Als u mevrouw Mirhadi niet kent, raad ik u aan op zijn minst haar Wikipedia te raadplegen. مستند توران خانم هم هست. There is also a documentary by Ms. Turan. Er is ook een documentaire van Turan Khanum. امیدوارم به زودی بیاد بیرون اونم بتونیم ببینیم. I hope we can see him soon. Ik hoop dat hij snel naar buiten komt, zodat we kunnen zien. ولی حداقل الان می شه همین چند خط ویکیپدیاش رو دید. But at least now you can see just a few lines of Wikipedia. ببینید که آدم در یک عمر چقدر می تونه دستاورد داشته باشه. See how much one can achieve in a lifetime. این مثال طبعا خارج از کتابه دیگه. This example is naturally out of the book. ولی من دلم نیامد که اینو اضافه نکنم. But I didn't want to add that. مضمون این که غم های آدم سرمایه ش می تونن بشن از کتابه. The theme is that the sorrows of one's capital can be removed from the book.

دربارۀ عشق هم یک چیزهای مشابهی می گه این آقای بروکس. As for love, Mr. Brooks says something similar. خیلی قشنگ حرف می زنه دربارۀ عشق. She talks so beautifully about love. من نمی تونم خوب اینجا تحویلش بدم. I can't deliver it here. می ترسم که حق مطلب ادا نشه. I'm afraid the right thing will not be done. Ik ben bang dat de waarheid niet wordt verteld. برای همین شاید بهتره که اصلا نرم توش. That's why maybe it's better to be soft at all. واگذار کنم به شما و کتاب. Laat het aan jou en het boek over. ولی اولش رو می گم چون دلم واقعا طاقت نمیاره. Maar ik zeg eerst want mijn hart kan er echt niet tegen. هرکسی که ما می گیم شخصیت عمیقی داره، این توانایی عظیمی داره برای عشق حتما. Everyone we say has a deep personality, it has a great ability to love for sure. یک دلیلش اینه که عشق آدم رو متواضع می کنه. One reason is that love makes you humble. وقتی که شما عاشق می شی، به یک ارتشی داری اجازه می دی که بیاد تسخیرت کنه. When you fall in love, you have an army that allows you to come and conquer it. Als je verliefd wordt, laat je een leger komen om je te veroveren. این متواضعت می کنه. It is humble. Het vernedert. بعدم اینه که پرده ها رو می زنه کنار. Next up is the curtains. آسیب پذیری ها رو نشون می ده. Shows vulnerabilities. بعد تفاوت دادن و گرفتن رو از بین می بره. It then eliminates the difference between giving and taking. یعنی کاری می کنه که از هر دو لذت می بری. That is, it makes you enjoy both. دیگه مثل داد و ستدهای دیگه نیست. It's no longer like other trades. Het is niet meer zoals andere beroepen.

همون لحظه ای که از خودت داری یه چیزی رو می کنی می دی به کسی که عاشقشی، همزمان انگار داری به خودتم یه چیزی اضافه می کنی. The moment you take something from yourself, you give something to the person you love, at the same time as if you are adding something to yourself. معجزۀ عشق اینه دیگه. This is the miracle of love. دونه دونۀ اینا رو با مثال می گه. Dooneh Donna says this with an example. دربارۀ عشق یه داستان یه نفر رو می گه، دربارۀ رنج داستان یه نفر رو می گه. It tells a story about love, it tells a story about the suffering of a person. Het vertelt een verhaal over liefde, het vertelt een verhaal over lijden. و اصل حرف از خلال قصۀ این آدما اینه که شخصیت رو باید ساخت. And the essence of the story is that the character has to be built. این عشق و مصیبت و تحمل و ماموریت رو. It's love and tragedy and endurance and mission. دربارۀ ماموریت حرف می زنه. He talks about the mission. اینکه یه چیزی ما داریم ماموریته. That we have a mission. کار نیست، مهارت نیست. No work, no skill. شغلمون نیست. We don't have a job. یه چیزی فراتر از ایناست. Something beyond that. اون آدمایی که شخصیت دارن متوجه یک ماموریتی هستن در این دنیا واسه خودشون. Those people who have a personality are aware of a mission in this world for themselves. حالا یه خرده جلوتر دربارۀ اونم حرف می زنم. Now I'm going to talk a little bit about myself. ولی می گه که اینا همه یک عناصری هستند که در ساختن شخصیت کمکمون می کنن. But he says these are all elements that help us build character. ولی اصل حرف اینه که شخصیت رو باید ساخت. But the bottom line is that the character has to be built. خودش درست نمی شه. شراطی دست به دست هم نمی دن که شخصیت درست بشه. Conditions do not go hand in hand to make the character right. باید رفت و زحمت کشید و درستش کرد. You have to go and work hard and fix it.

یه چیز جالبی که می گه مشترکه، خودش می گه این مشترکه بین آدمایی که من قصه شون رو دارم می گم اینه که اینا جوونیشون رو نگاه کنی، بیست سالگی، سی سالگی ها داغونه. An interesting thing he says in common is that he says that what I have in common with the people whose stories I have is that you look at their youth, they are twenty years old, they are thirty years old. شلخته است، معلوم نیست اصلا چی کاره ان. It's slutty, it's not clear what it's all about. Ze is een slet, het is helemaal niet duidelijk wat ze aan het doen is. ولی تو هفتادسالگی درخشانه وضعشون. But at the age of seventy, their condition is brilliant. Maar in de zeventig is hun situatie briljant. دستاورداشون غبطه انگیزه. Their achievement is the envy of motivation. این هم یک شاهد دیگریه برای اینکه کار می بره قشنگ. This is another proof that it works beautifully. ساختن شخصیت کار می بره. Making a character works. بعد سعی می کنه یک درس هایی استخراج کنه از مطالعۀ این آدم ها. He then tries to draw lessons from studying these people. Vervolgens probeert hij lessen te trekken uit het bestuderen van deze mensen. می گه ببینیم واسه اینکه عمیق زندگی کنیم ببینیم اینا چه کردن. He says let's see what we do to live deeply. از آیزن هاور یاد بگیریم. Let's learn from Eisenhower. آدمی که خودش رو زیر پا می گذاره. A man who tramples on himself. می گه باید خودت رو بشکنی. He says you have to break yourself. خودت رو بشکنی بعد از اون خرابه هه دنیا رو بسازی. Break yourself after that ruin and create the world. کسی که خودش رو کنترل کنه، خشمش رو کنترل کنه، مادر آیزن هاور بچه که بود بهش گفتش که کسی که خشمش رو کنترل کنه بعدا می تونه بیاد شهرم کنترل کنه. The one who controlled himself controlled his anger, and Eisenhower's mother, who was a child, told him that the one who controlled his anger could later come to control my city. Iemand om zichzelf te beheersen, om zijn woede te beheersen, de moeder van Eisenhower, die een kind was, vertelde hem dat iemand die zijn woede beheerst, later kan komen om mijn stad te beheersen.

در مقابل این همه صدایی که دارن تشویقمون می کنن که ببین چی می خوای برو دنبال همون، به خودت برس، ایشون آقای نویسنده داره دعوتمون م یکنه که نه، به خودت نگاه نکن، بیرون رو نگاه کن. In the face of all the noise they are making, they are encouraging us to see what you want. Go after it, brush yourself. ببین دنیا چی لازم داره. ببین چه مشکلی رو می تونی حل کنی برو دنبال اون. See what problem you can solve and go look for it. نگاهت به جای اینکه به تو باشه به بیرون باشه. Look outside instead of at you. اون مفهومvocation که دربارش حرف زدیم، مفهومی که من اینجا ماموریت فکر کردم که بهترین ترجمه است براش. The concept of vocation that we talked about, the concept that I thought was the best translation here. چون گفتم منظور شغل و حرفه و مهارت و اینا نیست. Because I said I don't mean jobs and careers and skills and that's it. می گه این آدمای خارق العاده اینا گشتن ببینن ماموریتشون چیه، اونو انجام دادن. He says these wonderful people are looking to see what their mission is, to do it. ماموریت عوض کردنی نیست. The mission cannot be changed. یه چیزیه که عمرت رو ممکنه بذاری روش. Something you can do with your life. Iets dat je leven mogelijk kan maken. و این ماموریت هم مثل همون رنج، مثل همون عشق، مثل چیزای دیگری که گفتیم، اینم یک عنصر از عناصر سازندۀ شخصیته. And this mission, like the same suffering, the same love, like the other things we said, is one of the building blocks of the character. یکی از چیزاییه که می بینی که در این آدم ها مشترکه. One of the things you see in common with these people. فرمول در نمیاره کتاب. The formula does not fit in the book. که مثلا بگه آقا راه رسیدن به شخصیت اینه. For example, tell me, sir, this is the way to achieve character. داره برای ما یه خرده ای تعریف م یکنه که ببینین آدما چیکار کردن. He is giving us a little bit of a definition to see what people are doing. ببینین آدمایی که تونستن آدم بزرگی بشن، کارای موثر بکنن ببینیم اینا چی در خودشون تربیت کردن. Look at the people who were able to become great people, to be effective, to see what they were training in themselves. چه جوری خودشون رو ساختن؟ ایدۀ محوری اینه که این کشمکش بین آدم یک و دو رو اینا چطوری handle کردن. How to make themselves? The central idea is how to handle this one-on-one conflict. بعد یه کاری هم که می کنه نویسنده آدم مذهبی ایه. Then one of the things he does is write religiously. خیلی مشخصه از کتاب. Very characteristic of the book. توی حالا موخره هم یه خرده توضیح می دم. In the end, I will explain a little bit. Ik zal het wat later uitleggen. میاد یک سری مفاهیمی رو مثل گناه، مثل روح، می گه این ها در جهان امروز معنیشون رو از دست دادن. اینا وصل شدن به چیزهایی که نباید لزوما می شدن. گناه شده هم طراز هر چیزی که به آدم توش خوش بگذره، باهاش خوش بگذره. It is a sin to go along with anything that makes you happy.

در حالی که برای اینکه اخلاقی زندگی کنیم، برای اینکه یادمون بمونه که باید اخلاقی زندگی کنیم ما احتیاج داریم که این مفاهیم رو بتونیم پس بگیریم. While in order to live morally, in order to remember that we must live morally, we need to be able to take back these concepts. به جای گناه نمی شه گفت خطا، اشتباه، کوتاهی، این چیزایی که ما امروز استفاده می کنیم سعی می کنیم زهر ماجرا رو باهاش بگیریم. Instead of sin, it cannot be said that it is wrong, wrong, short, these things that we use today, we try to take the poison of the story with us. زبان امروز می گه این مفاهیم رو سطحی کرده. Today's language says that these concepts are superficial. خیلی دیگه شفاف نمی تونیم حرف بزنیم دربارل درست و غلط اخلاقی. We can no longer speak clearly about moral right and wrong. و ضررش به قول نویسنده اینه که حواسمون نیست که هزینۀ اخلاقی کارایی که داریم هر روز می کنیم چقدره. And the downside, according to the author, is that we don't realize how much the moral cost of the work we do every day is. چون زبانش رو نداریم، دربارش حرف نمی زنیم. Because we don't have the language, we don't talk about it. خیلی الان این طوری فکر می کنیم که ما خوبیم. So now we think we are good. جامعه است که بده. It is society that gives. قوای اجتماعی ان که اینا بدن. Social forces are the body. قدرت مندان اند که بدن. The powerful are the body. دولته که بده. The government to give. شرایط بده. غلط هم شاید نباشه این حرف.

ولی این آدمای استثنایی که قصه شون رو می خونیم اینا این طوری فکر نمی کردن. But these exceptional people whose stories we read don't think so. اینا نگاهشون به خودشون بود. اینا اهل خودت رو دوست داشته باش و تو خوبی و اینا نبودن. اینا کستی می دیدن در خودشون، زحمت می کشیدن، درستش می کردن، و اصلا ایده شون به نظر می رسه این بوده که اصل اون کشتی ای که باید بگیری با دنیای بیرون نیست. اینا اون آدم هایی ان که می گن کشتی اصلی رو نباید واسه موفقیت گرفت. کشتی اصلی داخلیه. واسۀ رستگاری آدم اون تو باید اول کشتی گرفت و پیروز شد و ساخت. For the salvation of man, you must first wrestle and win and build. بعد میای بیرون.

بعد می گه اتفاقا این شرایطی که ما امروز داریم این تمایل زیادی که به share کردن، به همرسانی کردن داریم، اتفاقا ممکنه اینجا به درد بخوره. Then he says that by the way, the situation we have today, the great desire to share, to converge, may be useful here. به خاطر اینکه کاری که باید بکنیم اینه که تمرکز رو از خودشیفتگی، از انقدر خودمون رو دوست داشتن برداریم و سختی ها و مشکلاتمون رو share کنیم. Want wat we moeten doen, is de focus verleggen van narcisme naar zoveel van onszelf houden, en onze ontberingen en problemen delen. آسیب پذیری هامون رو، رو نقص هامون کار کنیم. Let's work on our vulnerabilities, our shortcomings. به اونا بخوایم چیره بشیم. We want to overcome them. این طوری ممکنه یه خرده جا باز کنیم واسه این آدم دو. In this way, we may open a space for this person. همه چیرو نذاریم واسه آدم یک. Let's not leave everything to one person. یه خرده واسه آدم دو جا باز کنیم. کمک هم لازم داریم. روی این خیلی تاکید داره نویسنده که در مسیر ساختن شخصیت کمک بیرونی لازمه. لنگرگاه لازمه. حالا واسه هر کسی هم ممکنه یه چیزی باشه این لنگرگاه. و این کمک بیرونی خواستنش هم معمولا سخته. کمک گرفتن سخته. اون چیزی که اینجا میاد سنگ اندازی می کنه در این جاده معمولا غرور ماست. Wat hier komt en stenen op deze weg gooit, is meestal onze trots. غرور که میاد به ما می گه که نه تو مرشد نمی خوای، تو کمک نمی خوای. تو راهنما، مربی لازم نداری. هلمون می ده بیشتر که بریم اون سمتی که خفن بودن خودمونو ثابت کنیم. نمی ذاره کمک بگیریم. و این خودش بعدا می شه بزرگ ترین مانع در سر راه ما به سمت شخصیت. اینه که آقای بروکس می گه که مرحلۀ اول رها شدن از غروره. کتاب حرف بیشتر داره ولی همین جا ببندیم این اپیزود رو دیگه. این حرف آقای نویسنده که قدم اول در جادۀ شخصیت کنار گذاشتن غروره به نظرم حسن ختامیه واقعا بای پادکست. This is the words of the author, who, in my first step on the path of personality, put aside the pride that I think Hassan Khatamiyeh really should be. هم برای این اپیزود هم برای فصل اول پادکست بی پلاس.