اقتصاد و امنیت (4)
این جو در کنار حسادت پنهانی که هویدا به عالیخانی داشت باعث شد شاه به راحتی با استعفای عالیخانی موافقت کنه اما چون نمیخواست از دستش بده بهش پیشنهاد کرد یا سفیر ایران در فرانسه بشه یا رئیس دانشگاه پهلوی یا رئیس دانشگاه تهران، که به گفته عالیخانی بدترینش یعنی ریاست دانشگاه تهران رو قبول کرد.
بعد از عالیخانی انصاری وزارت اقتصاد رو به دست گرفت، انصاری برخلاف عالیخانی اهمیتی برای صنایع کوچک و متوسط قائل نبود و کم کم تحقیقاتی که در وزارت اقتصاد انجام میشد رو هم تعطیل کرد، دوباره وزارت اقتصاد رو به بازرگانی و صنایع تجزیه کردن و تقریبا همه چیز برگشت به قبل از ورود عالیخانی به اقتصاد.
اینجاست که کسانی که بواسطه حضور عالیخانی دستشون از امتیازهای ویژه قطع شده بود وارد اقتصاد ایران شدن مثل دکتر ایادی پزشک مخصوص شاه، هژبر یزدانی و البته امیرهوشنگ دولو.
بعد هم که قیمت نفت در سال 52 به شدت بالا رفت و به قول عالیخانی همه رو دیوانه کرد.
عالیخانی بعد از ورود به دانشگاه تهران گمان میکرد دانشگاه هم دچار مشکل مدیریتی است که با تجربهای که داره میتونه کار زیادی انجام بده، اصلاحات زیادی هم در کادر دانشگاه، انتشارات دانشگاه تهران و همچنین کتابخانه انجام داد، اما متوجه شد مشکل دانشگاه از جای دیگهایه، عالیخانی میگه: “متوجه شدم من مطلقا پرت بودم و متوجه نبودم دانشگاه چه محیطی است و تا چه اندازه هم دانشگاه به من مسائلی یاد داد که تا آن موقع به آن توجه نکرده بودم؛ تمام توجه من به توسعه اقتصادی بود، به توسعه صنعتی بود، به گسترش صادرات بود و غیره و فکر میکردم این کارها را که انجام میدهیم ایران آباد میشود. واقعا از جنبه اجتماعی و سیاسیِ کاری که داشتیم میکردیم غافل بودم.”
عالیخانی متوجه میشه تمامی این زحماتی که کشیده غالبا توسط مردم دیده نشده، به عبارتی مردم نمیخواستن این پیشرفتها رو ببین. چون دموکراسی وجود نداشت، مردم وارد بازی نشده بودند و وقتی به مردم اهمیت داده نشه، اونها هم دستاوردهای اقتصادی و صنعتی رو مربوط به خودشون نمیدونن.
عالیخانی مهندس بازرگان رو مثال میزنه که در کتاب انقلاب در دو حرکت گفته بود: «من بعد از انقلاب یکدفعه متوجه شدم چقدر شبکه برق در ایران توسعه پیدا کرده است.» و میگه: «خب آقای مهندس شما که استاد دانشکده فنی بودید و ماشاالله چشم هم داشتید، تا آنموقع شبکه برق را نمیدیدید؟ جوابش این است که نمیدید. یعنی وقتی شما تصمیم گرفتهاید به خودتان بگویید در این دستگاه هیچکاری انجام نمیشود و اینها هم هیچکدام بلد نیستند دارند چه کار میکنند و غیره و غیره، چشمتان هم نمیبیند، واقعا نمیبیند.»
عالیخانی تبلیغات غلط رو عامل دیگهای برای بیتوجهی مردم به پیشرفتها میدونه و میگه بر خلاف دوران رضاشاه که تبلیغات متوجه عملکرد بود، در زمان محمدرضا شاه این تبلیغات بیشتر متوجه شاه بود، اگر کاری در کشور انجام شده شاه اینکار رو کرده. به مرور این نحوه تبلیغات حالت مسخره به خودش پیدا میکنه و مردم هم توجهی به دستاوردها نمیکنن، در حالیکه به قول عالیخانی در زمان اصلاحات ارضی اینطور نبود و مردم میدیدند که اینکار مربوط به خودشونه و توجه میکردن.
دورهای که عالیخانی به دانشگاه تهران رفت، دورهای بود که آرام آرام گروههای چپ وارد فاز مبارزه مسلحانه با رژیم شاه میشدند، دلیل این امر هم روشن بود، رژیم اجازه حرف زدن نمیداد و درد اصلی این بود، دانشگاه و مسجد تنها مکانهایی بود که افراد میتونستن بحث کنن و حرف بزنند که رژیم همین رو هم بر نمیتابید و از عالیخانی میخواستن هم جلوی این بحثها رو بگیره و هم دانشجو بتونه خوب درس بخونه، خوب پژوهش کنه، آزادی داشته باشه که فکر کنه و فرد مفیدی برای کشور باشه، که اینها همه با هم تعارض داشت، چرا که درس خوندن یک بخش از رشد فکری فرده و فرد باید با دیگران تبادل افکار داشته باشه، اگر اینطور نباشه آدمی محتاط بار میآید که دیگر به درد هیچ چیز نمیخورد.
این تناقضات به این خاطر بود که اصولا شخص اول مملکت درک درستی از آزادی بیان و تبادل افکار نداشت، از یک طرف میگفت دغدغههای دانشجو نباید مثلا گرانی بلیط اتوبوس باشه و باید به مسائل مهمتری فکر کنه، از طرف دیگه به پلیس دستور میداد وارد دانشگاه بشه و اعتراضات رو سرکوب کنه. بهار 1350 بعد از اینکه بدون اجازه عالیخانی پلیس وارد دانشگاه شد و اعتراضات رو سرکوب کرد، عالیخانی از ریاست دانشگاه استعفا داد.
برای عالیخانی و کسانی مثل علم و پاکروان مسجل شده بود کار این رژیم با این منوال رو به اتمامه، ممکن بود اعتراضات 57 رو با سرکوب چند وقتی عقب انداخت اما چون عزمی جدی جهت تغییرات وجود نداشت انقلاب چاره ناپذیر بود.
انقلاب 57 دلایل اقتصادی هم داشت وقتی ارز به صورت بیرویه به بازار تزریق شد، درآمدها بالا رفت و واردات گسترش پیدا کرد، در کنار افزایش قیمت نفت که قیمت اجناس وارداتی رو بالا میبرد، کشور با یک هیجان خرید مواجه شد که باعث بالاتر رفتن قیمتها شد، میزان تورم در 1355 به بالای 20 درصد رسید. برای صنایعی که بصورت بیرویه با پول بادآورده نفتی ایجاد شده بود نیروی کار ماهر نبود و مردم مرتب از روستاها به سمت شهر سرازیر میشدند تا کار پیدا کنند و طبقهی شهری بیریشهای بوجود اومد که منشا معضلات اجتماعی بود.
از طرف دیگه چون قیمتها بالا رفته بود و شاه ناراضی بود دستور داد قیمتها نباید تغییر کند، به تعبیر عالیخانی اینکار مثل این بود که بگه خورشید نباید طلوع کنه، چون وقتی قیمتها بالا میره، تاجر برای جایگزینی جنسش باید همون جنس رو گرونتر بخره و تثبیت قیمت یعنی بازرگان از جیب خودش به مردم صدقه بده.
سیستم قبلا جلوی آزادی بیان و اعتراض رو گرفته بود، الان هم اقشاری که بیشترین استفاده رو از شاه برده بود یعنی طبقه صنعتگر و بازرگان دشمن حکومت شده بودن، طبقه صنعتگر دست به دامن روشنفکرها و دانشجوها شدن و طبقه بازرگان دست به دامن روحانیت و اینگونه بود که سیستم به حد انفجار رسید.