×

Мы используем cookie-файлы, чтобы сделать работу LingQ лучше. Находясь на нашем сайте, вы соглашаетесь на наши правила обработки файлов «cookie».

image

Cuisine of Iran, Lavashak

Lavashak

لواشک یکی از خوراکی های خوشمزه، ترش و خاطره انگیز ایرانی است، که از له کردن و پختن یک نوع میوه مثل زردآلو، سیب ترش، انار ترش، کیوی، آلو و میوه های دیگر درست می شود. قدیم ترها خیلی ها در فصل تابستان در خانه شان لواشک درست می کردند، و آن را در حیاط یا روی بام خانه پهن می کردند، تا زیر نور خورشید خشک بشود. همۀ ایرانی ها با لواشک خوردن در دوران کودکی خاطره دارند. و خیلی ها هم در بزرگسالی هم همچنان عاشق آن هستند. یکی از این آدم های عاشق لواشک پدربزرگ من بود.

شاید باورتان نشود ولی پدربزرگ بنده لواشک را از نوه هایش بیشتر دوست داشت. یعنی احتمالاً حاضر بود ما نوه ها را یکی یکی در قابلمه بپزد، و تبدیل به لواشک کند. یا یک چیزی شبیه این. حالا نیازی نیست انجمن حمایت از پدربزرگ های نوه دوست را خبر کنید. برای این ادعا دلیل محکمی دارم که در ادامه می گویم. همۀ آن هایی که در بچگی در خانه شان بساط لواشک درست کردن بر پا می شده، می دانند که ناخنک زدن به لواشک هایی که هنوز آماده نشده بودند یک شیطنت لذت بخش بود، که امتیاز انحصاری آن متعلق به بچه ها بود. بزرگ تر ها مدام مراقب بودند که بچه ها سراغ لواشک ها نروند. و اگر هم می روند لااقل به یک ناخنک جزئی بسنده کنند، و چیزی برای خشک شدن باقی بگذارند.

با اجازه تان این قضیه در خانۀ ما برعکس بود. پدربزرگ بنده که آقاجان صدایش می کردیم، خودش به تنهایی یک لواشک دزد کاربلد بود. آقاجان مثل بقیۀ اعضای خانواده در همۀ مراحل تهیۀ لواشک حضور پررنگی داشت به جز مرحلۀ آخر که مراقبت از لواشک ها از خطر ناخنک زدن بود. در این مرحله آقاجان خودش تبدیل می شد به ضدقهرمان داستان.

سال ها بعد، یک روز که همه دور هم جمع شده بودیم و خاطرات گذشته را مرور می کردیم، آقاجان در حالی که می خندید و از خنده گوشۀ چشمان چروک خورده اش خیس شده بود، برایمان تعریف کرد که چطور و با چه برنامه ریزی دقیقی شبانه به لواشک ها دستبرد می زده، و صبح که می شده از اینکه بزرگ تر ها به جای او یقۀ بچه ها را می گرفته اند یواشکی پیش خودش می خندیده. باید بودید و می دیدید که چطور برایمان از این شیطنتش که همیشه به ضرر ما نوه ها تمام شده بود حرف می زد، و همچنان می خندید. مگر می شود پدربزرگ آدم حاضر باشد به خاطر لواشک برای نوه های بیچاره اش پرونده سازی کند؟ روحش شاد، کاش هنوز بود و همۀ لواشک هایمان را یواشکی می خورد و آنقدر می خندید که گوشۀ چشمانش خیس بشود.

Learn languages from TV shows, movies, news, articles and more! Try LingQ for FREE

Lavashak Fruit leather snack Lavashak Lavashak Lavashak Ławazak Lavashak

لواشک یکی از خوراکی های خوشمزه، ترش و خاطره انگیز ایرانی است، که از له کردن و پختن یک نوع میوه مثل زردآلو، سیب ترش، انار ترش، کیوی، آلو و میوه های دیگر درست می شود. fruit leather||||||||||||||||||||||Apricot||||||Plum||||||| Lavaschk ist eines der köstlichen, sauren und unvergesslichen iranischen Lebensmittel, das durch Zerkleinern und Kochen einer Fruchtart wie Aprikose, saurer Apfel, saurer Granatapfel, Kiwi, Pflaume und andere Früchte hergestellt wird. Lavashka is one of the delicious, sour and memorable Iranian foods, which is made by crushing and cooking a type of fruit such as apricot, sour apple, sour pomegranate, kiwi, plum and other fruits. Lavashk är en av de läckra, syrliga och minnesvärda iranska maträtterna, som görs genom att krossa och tillaga en typ av frukt som aprikos, surt äpple, surt granatäpple, kiwi, plommon och andra frukter. قدیم ترها خیلی ها در فصل تابستان در خانه شان لواشک درست می کردند، و آن را در حیاط یا روی بام خانه پهن می کردند، تا زیر نور خورشید خشک بشود. |more||||||||their house|||||||||courtyard|||rooftop|||||||light of the||| In the old days, many people made lavashka in their house in summer, and spread it in the yard or on the roof of the house, so that it would dry in the sun. همۀ ایرانی ها با لواشک خوردن در دوران کودکی خاطره دارند. All Iranians remember eating lavashka as a child. و خیلی ها هم در بزرگسالی هم همچنان عاشق آن هستند. |||||adulthood|also|still||| And many still love it in adulthood. یکی از این آدم های عاشق لواشک پدربزرگ من بود. One of these people was in love with my grandfather Lavashka.

شاید باورتان نشود ولی پدربزرگ بنده لواشک را از نوه هایش بیشتر دوست داشت. |you||||my / I / me|||||||| Sie werden es vielleicht nicht glauben, aber der Großvater liebte Lavashk mehr als seine Enkel. You may not believe it, but my grandfather loved Lavashka more than his grandchildren. یعنی احتمالاً حاضر بود ما نوه ها را یکی یکی در قابلمه بپزد، و تبدیل به لواشک کند. Das heißt, er war wahrscheinlich bereit, unsere Enkelkinder einzeln in einem Topf zu kochen und sie in Lavash zu verwandeln. That is, he was probably willing to cook our grandchildren one by one in a pot, and turn them into a dish. یا یک چیزی شبیه این. Or something like that. حالا نیازی نیست انجمن حمایت از پدربزرگ های نوه دوست را خبر کنید. |||support group|support group|||||friend||| Jetzt müssen Sie die Selbsthilfegruppe für die Großväter ihrer Enkel nicht mehr informieren. You do not need to notify the Granddaughter Support Association now. برای این ادعا دلیل محکمی دارم که در ادامه می گویم. |this|claim|strong evidence|strong evidence||||||say Ich habe einen starken Grund für diese Behauptung, den ich weiter unten erläutern werde. I have a strong reason for this claim, which I will say below. همۀ آن هایی که در بچگی در خانه شان بساط لواشک درست کردن بر پا می شده، می دانند که ناخنک زدن به لواشک هایی که هنوز آماده نشده بودند یک شیطنت لذت بخش بود، که امتیاز انحصاری آن متعلق به بچه ها بود. |||||||||spread out|fruit leather||||||||||sneaking a taste||||||||||one|mischievous delight|||||exclusive privilege|exclusive privilege||belonged to|to|||was Alle, die als Kind in ihrem Haus Lavash zubereitet haben, wissen, dass das Anbringen von Fingernägeln am Lavash, das noch nicht vorbereitet war, ein herrlicher Unfug war, der ausschließlich Kindern vorbehalten war. All those who in their childhood set up the Lavashak-maker in their homes know that picking at the sweets that were not yet ready was a mischievous pleasure, which was an exclusive privilege of the children. بزرگ تر ها مدام مراقب بودند که بچه ها سراغ لواشک ها نروند. |||constantly|watching over|||||go after|||don't go The adults were always careful to keep the children away from the sweets. و اگر هم می روند لااقل به یک ناخنک جزئی بسنده کنند، و چیزی برای خشک شدن باقی بگذارند. ||||trend|"at least"|to||small bite|minor|to suffice|they do|||||||let them leave And if they did approach, they would at least satisfy themselves with a small pick, and leave something behind to dry.

با اجازه تان این قضیه در خانۀ ما برعکس بود. ||||situation|in|||"the opposite"| With your permission, this was the opposite in our house. پدربزرگ بنده که آقاجان صدایش می کردیم، خودش به تنهایی یک لواشک دزد کاربلد بود. |my||grandpa|his voice||||||||expert thief|skilled expert| Mein Großvater, den wir 'Aghajan' nannten, war alleine ein Meisterdieb von Lavasch. My grandfather, whom we used to call 'Aghajan', was a master thief of lavashak all by himself. آقاجان مثل بقیۀ اعضای خانواده در همۀ مراحل تهیۀ لواشک حضور پررنگی داشت به جز مرحلۀ آخر که مراقبت از لواشک ها از خطر ناخنک زدن بود. ||||||||||presence|significant presence|||||||watching over|||||danger|sneaking a taste|| Aghajan hatte wie alle anderen Familienmitglieder in allen Phasen der Lavasch-Herstellung eine starke Präsenz, außer in der letzten Phase, in der es darum ging, die Lavasch vor dem Nagelbeißen zu schützen. Like the rest of the family members, Mr. Aghajan had a prominent presence in all stages of th lavashk preparation, except for the last stage, which was to protect the lavashk from the dangers of fingernails. در این مرحله آقاجان خودش تبدیل می شد به ضدقهرمان داستان. |||||||||anti-hero| In diesem Stadium verwandelte sich Aghajan selbst in den Antihelden der Geschichte. At this stage, Mr. Aghajan himself turned into the anti-hero of the story.

سال ها بعد، یک روز که همه دور هم جمع شده بودیم و خاطرات گذشته را مرور می کردیم، آقاجان در حالی که می خندید و از خنده گوشۀ چشمان چروک خورده اش خیس شده بود، برایمان تعریف کرد که چطور و با چه برنامه ریزی دقیقی شبانه به لواشک ها دستبرد می زده، و صبح که می شده از اینکه بزرگ تر ها به جای او یقۀ بچه ها را می گرفته اند یواشکی پیش خودش می خندیده. |||||||||||||memories|||review||||||||he was laughing|||laughter|corner of||wrinkled|wrinkled|||||to us|||||||||||||||burglary||||||||||||||||collar|||||||secretly||||he laughed Years later, one day when we were all gathered together and reminiscing about the past, Aghajan, laughed, with the corners of his wrinkled eyes wet from laughter, told us how he with careful planning used to steal lavashak at night, and in the morning he would quietly smile at himself for having the adults scold the children instead of him. Scold - literally "grap their collar"z. باید بودید و می دیدید که چطور برایمان از این شیطنتش که همیشه به ضرر ما نوه ها تمام شده بود حرف می زد، و همچنان می خندید. |"had to be"|||"would see"||||||his mischief||||to our detriment|||||happened|"was"||||||| You should have been there to see how he talked about his mischief, which always ended up harming us grandchildren, and still you were laughing. مگر می شود پدربزرگ آدم حاضر باشد به خاطر لواشک برای نوه های بیچاره اش پرونده سازی کند؟ روحش شاد، کاش هنوز بود و همۀ لواشک هایمان را یواشکی می خورد و آنقدر می خندید که گوشۀ چشمانش خیس بشود. "Could it be"|||||present||for||||||poor things||make up stories|||his soul||||was||||our fruit leathers||secretly|||||||||the corners of his eyes|| But can a grandfather be willing to frame his poor grandchildren because of lavashak? His soul be happy, if only he were still here and stealthily ate all our lavashak and laughed so much that the corners of his eyes became wet.