منشأ آگاهی و ذهن دوجایگاهی
بذارین یه سؤال عجیب بپرسم.
آیا شما وجود دارین؟
از کجا می دونین که وجود دارین؟
با بذارین یه جور دیگه بپرسم: به نظرتون ماهی ها می دونن وجود دارند؟
گربه ها چطور؟
شاید راجع به گربه و ماهی نتونیم جواب بدیم
اما ما انسان ها ظاهرن خوب می دونیم که وجود داریم.
به ربات هوشمند رو توی ذهنتون تصور کنین
که توی حالت خاموش قرار داره
این ربات خاموش ممکنه بتونه خودت شر آپدیت کنه ولی
هیچ اطلاعاتی از جهان اطرافش به دست نمیاره
و نمی تونه اونا رو تحلیل کنه.
اما به محض این که روشن میشه شروع می کنه به کسب اطلاعات از اطرافش
و تجزیه و تحلیل اون ها.
آگاهی انسان هم همینطوره
آگاهی حالته که ما انسان ها روشن هستیم و می تونیم بر اساس اطلاعاتی که داریم تصمیم گیری کنیم
و تصمیماتمون رو اجرا کنیم.
پس خودآگاهی به زبون ساده
دانش و آگاهی ای هست که ما در مورد خودمون داریم.
اما ما از کی به وجود خودمون توی این دنیا پی بردیم؟
آیا این آگاهی خودبه خود به وجود اومده یا بهمون یاد دادنش؟
یه چیز رفتاریه، یا ژنتیکی یا ماوراءطبیعه؟
در مورد این که ذهن ما چرا اینقدر پیچیدس و چرا چیزی به نام خودآگاهی داریم
هنوز هیچ جواب قانع کننده ای پیدا نشده اما
دانشمندا و فیلسوفای مختلفی جواب این سؤال رفتن.
بعضر از فیلسوفای ماتریالیست معتقدن که نظریه ی تکامل
می تونه پاسخ خوبی برای این که ما چرا آگاهی داشته باشه.
یعنی روند شکل گیری آگاهی توی آدم خیلی کند بوده
و ذهن ما توی طول تاریخ به همراه بقیه ی اعضای بدنمون رشد کرده
و ما کم کم تبدیل شدیم به انسان آگاه.
اما بعضی از نظریه پردازای فلسفه ی ذهن و خودآگاهی هم
چیزایی ماوراطبیعی منشأ شکب گیری خودآگاهی انسان بوده.
مثلاً یه سری از این دانشمندا
بدون ارائه ی هیچ شواهد علمی
ادعا کردن که خودآگاهی در خارج بدن انسان هم می تونه وجود داشته باشه
این وسط، «جولیان جینز» توی سال ۱۹۷۶
یه نظریه ی خیلی جالب در مورد چرایی بوجود آمدن خودآگاهی مطرح کرده
که تا امروز هنوز کسی نتونسته شواهد و دلایل معتبری علیهش ارائه بده
جینز توی کتاب معروفش بر اساس
یه عالمه شواهد و مدارک از تاریخ،
زبان شناسی، عصب شناسی و باستان شناسی
توضیح می ده که آگاهی به نسبت چیز جدیدیه
و توی قسمت اعظم تاریخ انسان آگاهی نداشته
اسم کتاب این آقا «منشأ خودآگاهی در فروپاشی ذهن دوجایگاه» هست
که ترجمه ی فرسیش به کوشش دکتر خسرو پارسا
به همراه تیم متحصص همراهش در دسترس فارسی زبونها قرار گرفته
تا چند دقیقه ی دیگه علت اسم این اسم رو متوجه می شین.
خوب اول بیاین ببینیم کدوم بخش از بدنمون مرکز خودآگاهیه
اگه جواب شما هم مغز هستش باید بگم درسته!
همونطور که می دونین مغز انسان از دو نیمره تشکیل شده:
نیمکره ی چپ و نیمکره ی راست
هرکدوم از این نیمکره ها مسئول بخشی از
اعمال و افکار و احساسات ما هستن.
نیمکره ی چپ معمولاً مسئول گفتار و منطق ماست
و توی افراد راست دست معمولا نیمکره ی غالب مغز محسوب می شه.
اگه نیمرکره ی چپ مغ برداشته بشه
شخص قابلیت حرف زدن رو از دست می ده
اما اگر نیمکره ی راست برداشته بشه
انسان قدرت تحلیلش رو از دست میده.
آسیب هایی که به نیمکره ی راست وارد می شه
قابل درمان و قابل برگشت هستن
چون طبق ادعای جولیان جینز
نیمکره ی چپ به مرور زمان مسئولیت های نیمکره ی راست رو به عهده می گیره.
این دو نیمکره ی راست و چپ از طریق یه رشته ی نازک عصبی به هم متصل هستند
طبق نظریه ی آگاهی جینز
زمانی از تاریخ که یکی از این نیمکره ها شروع بع ارتباط برقرار کردن با نیمکره ی دیگه می کنه
دقیقاً همین زمانی هست که زبان شکل می گیره.
زبان چیز خیلی خیلی مهمیه و در واقع
ابزار تفکر هست. یعنی
ماها بدون زبان نمی تونیم فکر کنیم.
اگه یه بار که توی افکار خودتون غرق شدین
یه کم دقت کنین
می بینین که دارین با استفاده از کلمات مادریتون فکر می کنین
پس زبان ریشه ی همه چیز ما هست.
زبان اما کم کم توی تاریخ
دیگه از واکنش به اتفاقات روزمره دیگه تبدیل به یه چیز خیلی پیچیده تر میشه
و یه ساختار استعاری پیدا می کنه.
درست از همین نقطه به بعد هستش که آگاهی پدید میاد.
آگاهی به نسبت چیز جدیدیه
و ظاهراً قبل از شکل گیری زبان اصلن وجود نداشته
این نظریه خیلی ادعای گزافیه.
اما جینز توی کتابش شواهد زیادی برای این نظریه ارائه می ده
بذارین چند تا مثال از شواهد تاریخی ای که جینز توی نظریه ش میاره بزنم.
توی قدیم مصر انسان دو نوع روح داشته:
روح «کا» که توی جهان دیگه ای زندگی می کرده
و خدایان دارای «کا» بودن.
و روح «با» که همراه با تن انسان روی زمین زندگی می کرده و هنگام مرگ از بدن جدا میشده
داستانایی از این قبیل از شرق دور تا سرزمین اینکاها وجود داشته
طبق این نظریه، این «کا» که بعداً در مذاهب به خدایان و خدا تعبیر می شه
دو واقع «ندا»هایی بودن که آدم وقتی هنوز ذهنش یک شکل و دوجایگاهی نشده بوده می شنیده.
در مورد این نداهای توهمی شواهد زیادی توی تاریخ وجود داره
و این نداها که گاهی حتی به شکل توهمات دیداری بروز می کردن
توسط نیمکره ی راست مغز ایجاد می شدن
و پس از عبور از اون نوار باریک که بین دو نیمکره وجود داره توسط نیمرکه ی چپ شنیده می شد.
همین نداها بوده که به مردم آگاه می گفته که چیکار کنن و چیکار نکنن.
این نداهای توهمی اول توسط همه ی انسان ها تجربه می شدن
و وقتی کم کم انسان ها به زبون مسلط می شن
می تونن توی هر دو نیمکره از مغزشون فضاسازی کنن و به روایت بپردازن.
و دیگه این نداها رو نمی شنون.
با محو شدن نداهای شنیداری، خدایان هم از بین میرن
پس می شه نتیجه گرفت وقتی انسان باستای
از خدایان حرف می زده، احتمالاً
داشته از خودش یا بهتره بگم اون نیمکره از مغزش که بهش دستورات صوتی می داده حرف می زده.
با از بین رفتن نداها و خدایان، انسان ها در واقع خداگاه می شن
مسايلی مثل حیله و فریبکاری توی اساطیر
نشون دهنده ی همین روند آگاه شدن هست
در صورتی که قبل از این زمان توی تاریخ رفتارهای انسان واکنشی بوده و آگاهانه نبوده
پس خدایان زاییده ی زبان و چشمگیرترین مشخصه ی تکامل انسان بودند.
اولین مذاهب به دلیل شنیدن توهمات شنیداری شروع شدن.
یه کم دیگه هم در این مورد توضیح می دم.
اما جینز با استفاده از شواهد زیادی ادعا می کنه که
قبل از هزاره ی دوم پیش از میلاد
یعنی بیش از ۴۰۰۰ سال پیش
همه ی انسان ها اسکیزوفرنیک بودند.
اسکیزوفرنیک ها کسایی هستن که نمی تونن فرق بین واقعیت و توهم رو درک کنن
انسان های باستای نداهایی می شنیدن که این نداها شواهد زیادی توی تاریخ دارن.
آدم ها اون نداها رو واقعیت قلمداد می کردن
این نداها بر اساس تجربیات پیشین، تجربیات پیشین یا هر اتفاق ناخودآگاه
معمولاً بهشون می گفته چه زمانی می تونن محصولشون رو درو کنن
یا باید برن جنگ یا نرن جنگ.
درواقع انسان باستان انسانی نبوده که از خودش اراده ی تغییر داشته باشه، بلکه
فقط یه ادراکی از جهان پیرامونش داشته
مثل جداندارای دیگه توی کلونی های خودش زندگی می کرده
وتصمیماتی هم که می گرفته آگاهانه نبودن.
بت ها هم به همین شکل به وجود اومدن.
اونها نماد همین نداها بودند.
بت ها از خاور دور تا آمریکای جنوبی
از قوم اینکاها تا میون مردم مصر
حضور داشتن و با آدم ها حرف می زدن.
در عهد عتیق بتی وجو داشته که می گن حرف می ده و دستور می داده
شاه بابل با بعضی از این بت ها مشورت می کرده!
ببینید یعنی توهم تا چه حد بوده!
بت نمادی از خدا نبوده بلکه خود خدا بوده.
یا بهتره بگیم نمادی از بخش هوشمند ذهن انسان بوده
که انسان از وجودش خبر نداشته.
انسان ها واقعاً ندای بت های خودشون رو می شنیدن
و در مورد کارای روزمره شون از اون ها سؤال نی کردن و ازشون اطاعت می کردن
بر اساس متون میخی کشف شده توی بین النهرین
همه ی انسان ها خدایان شخصی داشتن
که توی خونشون نگهداری می کردن
و این خدایان حتی برای بندگانشون اسم هم تأیین می کردن
و بهشون می گفتن مثلاً از امروز اسم تو داووده!
وقتی این نداها با پیشرفت زبان شروع به محو شدن می کنن
توی تاریخ اسطوره های پریان و فرشته ها به وجود میان که
نصف بدنشون انسان بوده و نصف دیگه ش خدا
آدمایی که این تصاویر رو خلق می کردن
احتمالاً به تازگی داشتن از هر دو نیمکره ی مغزشون استفاده می کردن
و داشتن یواش یواش آگاه می شدن
مفهوم «دیو» هم توی همین زمان شکل می گیره
دیو، نماد قطع شدن نداها،
سکوت خدایان و ول کردن انسان به حال خودش بوده
بنا بر این ادعا می تونیم بگیم که عبرانی ها یا یهودی ها
یه قوم سرگردان و بسیار فقیر بودن
که یه نفر در بینشون ذهن دوجایگاهی داشته
و نداهایی رو می شنیده
این قوم همه ی وقتش رو صرف شنیدن توهمات
و نصیحت های این شخص می کرد و اونجایی که این قوم شروع کرد به پرستیدن بزغالیه ی طلایی
دقیقاْ همون جایی بود که آگاه شده بود
و می تونست تصمیم بگیره.
یه مثال دیگه داستان نوح هست که سرآغاز کتاب مقدس بوده
و اگه هفت قرن برگردیم به عقب
توی گیلگمش پیداش می کنیم
از همین جا می شه نتیجه گرفت گیل گمش به دلیل هجرت خدایان از زمین نوشته شده.
بلافاصله بعد از رفتن خدایان
یا بهتریه بگم فروپاشی ذهن دوجایگاهی
و ایجاد آگاهی در انسان
پادشاهان و مردم عادی برای
تصمیمات زندگیشون که قبلاً توسط
نداهای خودشون یا نداهای بت ها و خدایانشون بهشون دستور داده می شده
به چیزهایی مثل غیب گویی، فالگیری و تعبیر خواب متوسل می شن
توی اون فرهنگ ها چیزی به نام شانس وجود نداشته
پس خطوط کف دست و شماره هایی که روی تاس های می افتاده
فقط می تونسته اراده ی خدایان بوده باشه.
برای همین آدم ها برای تصمیماتی که بلد نبودن بگیرن
می رفتن پیش پیشگوها و بعدها یه سری از پیامبرا
فقط به بازگویی گفته های پیشگوها می پرداختن.
درواق تا ۳۰۰ سال بعد از میلاد، غیبگوها همرده ی پیامبرای محسوب می شدن.
پس از تا ۱۰۰۰ سال قبل از میلاد مسیح، فقط تعدادی از آدما این نداها رو می شنیدن
که پیامبرها و غیبگوها هم جزو اون ها بودن.
و از ۱۰۰۰ سال قبل از میلاد مسیح تا زمان میلاد پیغمبرها و پیشگوها از صحنه ی زمین محو شدند
و بعد از میلاد مسیح گفتارهاشون توی کتب مقدس حفظ شد
تا ما الوهیت گم شده ی خودمونو به یاد بیاریم
و از هزاره ی دوم بعد از میلاد
این متون هم اقتدار قبلی خودشون رو از دست دادن
و حالا زمانی هست که علم تلاش داره اقتدار از دست رفته ی ما رو دوباره برامون به ارمغان بیاره.
اگه از این ویدئو خوشتون اومده اونو با دوستاتون به اشتراک بذارین
مرسی از منبع عظیم انرژتون و این که اون رو به اشتراک می ذارین.