×

Ми використовуємо файли cookie, щоб зробити LingQ кращим. Відвідавши сайт, Ви погоджуєтесь з нашими правилами обробки файлів «cookie».


image

B Plus Podcast, Focus 3

Focus 3

اسپانسر این اپیزود پادکست بی پلاس مانا پی ئه. مانا پی یک اپلیکیشن امنه برای پرداخت. که بانک پاسارگاد توسعه اش داده. با مانا پی می تونید پول کارت به کارت کنید. و می تونین شارژ بخرین. می تونین برین بسته های اینترنتی شرکت های موبایل رو با هم مقایسه کنید. بررسی کنید. اون چیزی رو که مناسبه بخرین. می تونین هم اونجا با خبر بشید اگر که بستۀ جدیدی آمده باشه، بسته های مناسبتی آمده باشه، یا از این جور چیزها. یک کد هدیه هم تعریف کردن برای شنونده های بی پلاس. دویست نفر اولی که در اولین تراکنششون از کد هدیۀ BPlus استفاده کنن، بی پلاس، پنج هزار تومن شارژ هدیه می گیرن. برای اینکه ببینید که چطوری کار می کنه، و از این هدیه چطوری باید استفاده کرد، مانا پی دات کام اسلش بی پلاس رو ببینید. Manapay.com/bplus مانا پی دات کام. چرا حالا این ها رو کتاب گفت؟ اینا چیزاییه که ظاهراً ممکنه که به نظر برسه ربطی نداره به تمرکز. ولی حرف آقای نویسنده اینه که اگه می خوای تمرکزت بهتر بشه، یه چیزی که باید روش کار کنی اینه که همدلی رو در خودت تقویت کنی. چون که این کمکت می کنه که در جمع های مختلف بتونی راه خودت رو پیدا کنی. این چرا مهمه؟ به خاطر تمرکز بیرونی. تمرکز بیرونی چیه؟ می گه ما خیلی وقت ها عادتمون اینه که به این چیزایی که دم دستمون هستن و جلوی چشممون هستن توجه کنیم. روی اینا تمرکز کنیم. اشکال بزرگ این روش اینه که ما رو از تهدیداتی یا فرصت هایی که ممکنه یه خرده باهامون فاصله داشته باشن، غافل می کنه. بعد تهدیدی که یه خرده باهامون فاصله داره، ممکنه اثرش بسیار مخرب باشه. ولی خوب طبیعت ما اینه. تهدید یه خرده دورتر رو می ندازیم پشت گوش. به جاش تمرکز می کنیم روی اجارۀ این ماه. روی دعوا کردن با شریکمون. خطرات و تهدیدات یه خرده دورتر مثل چیه؟ مثل تغییرات اقلیمیه. ها؟ تغییرات اقلیمی خیلی دورتر از اینه که حواس ما رو به خودش مشغول کنه. می گیم ای آقا! حالا کو تا بخواد اثر مثلاً گرمایش زمین به ما برسه! این حرف ها به درد ما نمی خوره. من الان گرفتار قسط ماه دیگه ام. یا ای آقا! مثلاً کم آبی. این همه سال در مورد مسئلۀ آب گفته می شه. آقا این که حالا یه چیزی هست دیگه. ما گرفتاری های خیلی اساسی تر داریم. چون جلوی چشم نیست، تمرکز آنی ما رو به خودش نمی گیره. هرچند این بی اعتنایی به محیط، بی توجهی به آینده، غریزیه، ولی بسییار خطرناکه. ما هی تمرکز می کنیم رو مشکلات فوری. اینا رو پشت گوش میندازیم. و خوب همینی می شه که شد دیگه. نکته اینه ما باید بتونیم محیط ور ببینیم. Context رو ببینیم. حتی وقتی داریم روی خطر فوری تمرکز می کنیم. اگرنه، راه حل هایی که پیدا م یکنیم حتماً کوتاه مدت خواهند بود. چون مشکل رو خیلی کوچیک و همین جلوی چشم دیدیم. واسه همینم مشکله دوباره تکرار می شه. این دفعه که تکرار شد، با عواقب وخیم تر تکرار می شه. مثلاً مشکل ترافیک رو نگاه کنین. یه راه حل فوری داره ترافیک همیشه دیگه. خیلی هم ما باهاش آشناییم. بزرگراه بکشیم. صدره، یه طبقه است، دو طبقه ش کنیم. این یه نمونۀ خیلی خوبه از نگاه کردن به مشکل و تمرکز کردن روی مشکلی که همین الان هست. و نگاه نکردن به context. نگاه نکردن به خطری که در آینده ممکنه وجود داشته باشه. بزرگراه نکته اش اینه که چون تردد بین دو نقطه رو راحت تر می کنه، بار ترافیک رو اتفاقاً زیاد می کنه. یعنی آدم های بیشتری خواهند خواست که جابجا بشن. از این سر شهر برن اون سر شهر. اصلاً یه سری مغازه ها و راسته ها و تفریحات جدید باز می شه یا باب می شه در مناطق مختلف شهر. و این در نهایت یعنی ترافیک کماکان زیاد می شه. چون جا برای ماشین های بیشتری ساختیم با بزرگراه کشیدن،

اتفاقاً ماشین های بیشتری میان تو خیابون. پس شما با بزرگراه کشیدن یا با دو طبقه کردن حل نکردی مشکل ترافیک رو. یه کاری کردی که دوباره بیان. موقتاً حلش کردی. دوباره برمی گرده. این دفعه که برگشت وخیم تره عواقبش. این دفعه که برگشت مشتش سنگین تره. اما اگه بلندمدت تر نگاه کنی، افق دیدت بلندتر باشه، آینده رو هم در نظر بگیری، اون موقع آدمی هستی که تمرکز بیرونی داری. Outer focus هم داری. به قول نویسنده. و این هم به شما کمک می کنه، هم به جامعه کمک می کنه، هم به نسل های آینده کمک می کنه. کمی هم دربارۀ ارتباط تمرکز و توجه با رهبری با leadership بگیم. یک leader خوب باید خیلی حواس جمع باشه که بتونه توجه سازمانش رو در لحظۀ مناسب متوجه جای درست بکنه. IQ ی بالا خوبه برای اینکه رهبر خوبی بشی. ولی اگه آدم حواس جمعی نباشی، self-awareness نداشته باشی، خودآگاهی نداشته باشی، بعیده که leader خوبی بشی. از این داستان ها همه مون شنیدیم. از leader هایی که خیلی فشار میارن به زیردستانشون که ازشون بهتر خروجی بگیرن. و مثلاً همه هم می گن افسانه ای بود. زیر دست فلان مدیر آدم ها چه جوری کار می کردن که نتیجه بدن. چطوری کار می کردن که تحویل بدن کار. اما اشکال کار اینا اینه که توجهشون محدوده leader های این طوری. فقط به اون جایزه و فقط به اون نتیجۀ کار فکر می کنن. و نتیجتاً از حال و روز آدم های دورشون غافل می شن. از حال و روز آدما غافل می شن. از اون ور، رهبری که به پیروزی های کوچیک تیمش بها می ده و خیلی تمرکز نمی کنه، همش فشار بیاره براشون، برای اون جایزه بزرگه، برای اون هدف بزرگه، و حتی گاهی اذعان می کنه که کارایی که شما می کنین خیلی کارای خوبیه، منم خودم از پس این کار بر نمیام، اینا یعنی رهبره خودآگاهه. محدودیت های خودش رو می شناسه. و اتفاقاً تیمش رو یه طوری می چینه که اون جاهایی که خودش خوب نیست، تیمش خوب باشه. این آدم به توانایی های دیگران اعتماد داره. این آدم به همه توجه می کنه. و این آدم آدمیه که مطمئنه که آدما کارشون رو خوب انجام می دن. برای همین استرس نمی ده به تیمش. کمک دیگری که این تمرکز داشتن leader می کنه، اینه که باعث می شه که خود leader، خود مدیره، دید شفافی داشته باشه از آینده و از نقشۀ سازمان. و این جوری راحت تر و بهتر بتونه بقیه رو قانع کنه نسبت به چشم انداز سازمانی. مدیری که تمرکز نداره، این vision رو هم شفاف نمی تونه ببینه. چشم انداز سازمان رو هم شفاف نمی تونه ببینه. پس نمی تونه هم خوب بفروشتش به بقیۀ اعضای تیم. و نتیجتاً همه نمی تونن در همون جهتی که باید کار کنن، کار کنن. گرفتار می شن. گیج می شن. هرکی یه طرف می زنه. گم می کنن چشم انداز رو. برای اینه که مهمه که مدیر تمرکزش فقط معطوف به اون هدف به صورت جزئی نباشه. به حال و روز آدمای اطرافش حساس باشه. توجه کنه بهشون. و از اون مهم تر اینکه کلاً به محیط و فضایی که داره توش کار می کنه توجه کنه. چون آینده رو باید ببینه. کافی نیست که بتونه اوضاع روز رو خوب مدیریت کنه. کافی نیست که بتونه نتایجی رو که همین الان مشخصه باید تحویل بده، به بهترین شکل تحویل بده. اگر می خواد دووم بیاره و موفق بشه، باید یک چشمش به آینده باشه. به موقعیت ها و فرصت های آینده باشه. چشم انداز محدود داشتن و فقط دنبال جواب دادن به نیاز امروز بازار بودن، معمولاً بهترین مدیرها و بهترین شرکت ها رو

هم قربانی می کنه. یک مثال بارز داره این کار، شرکت بلک بریه. موبایل بلک بری. شرکت تلفن سازی. همین اواسط دهۀ دو هزار خیلی محبوب بود موبایل هاش. ولی پنج ساله هفتاد و پنج درصد بازارش رو از دست داد. به خاطر اینکه دید تلفن های لمسی دارن میان. ولی بهشون توجه نکرد. یا کند بود در توجه کردن بهشون، یا اینکه انقدر محدود بود تمرکزش به اون محصول و تکنولوژی ای که خودش داشت، که خیلی هم خوب بود که همه هم دوستش داشتند و خوب داشت می فروخت، ولی دیگه ندید که آینده این نیست. فضای بازار داره تغییر می کنه. انقدر خوشحال بود که ما قویه باتریمون، که توجه نکرد به اینکه آقا مردم انقدر دارن جذب موبایل های لمسی می شن که حاضرن این ضعف باتری رو ببخشن. چشمشون رو ببندن به این نقطه ضعف بزرگ. و خوشحال باشن. بگن آقا باشه اشکال نداره. انقدر حال می ده این تاچ ها. اشکال نداره که دم به دم باید شارژش کنی. ببوسن بلک بری رو بذارن کنار. واسه همینه که می کن تمرکز مدیر سازمان اتفاقاً باید بیشتر از امورات جاریه و روزمره، به فرصت ها و تهدیدهای آینده باشه. وظیفۀ leader بیشتر اونه. تا اداره کردن امور روزانه. چشم انداز سازمانی البته لازمه برای موفقیت سازمان. ولی شما یک رهبر باهوش و کاردرست می خوای که بتونه رهبری کنه سازمان رو در اون جهت. یعنی بتونه آدم ها رو قانع کنه که راه اینه. ته این راه خوشبختیه. خوشحالیه. وگرنه که vision یه چیزیه که قاب می کنی. می زنی به دیوار و تمام.

Focus 3 Focus 3 Focalizzarsi 3 Focus 3

اسپانسر این اپیزود پادکست بی پلاس مانا پی ئه. The sponsor of this episode is Mana Pee BPlus podcast. De sponsor van deze aflevering is Mana Pee BPlus podcast. مانا پی یک اپلیکیشن امنه برای پرداخت. ManaPay is a secure payment app. که بانک پاسارگاد توسعه اش داده. Developed by Pasargad Bank. Ontwikkeld door Pasargad Bank. با مانا پی می تونید پول کارت به کارت کنید. You can make money card by card with Mana Pi. Met Mana Pi kun je kaart voor kaart geld verdienen. و می تونین شارژ بخرین. And you can buy recharges. می تونین برین بسته های اینترنتی شرکت های موبایل رو با هم مقایسه کنید. You can compare the internet packages of mobile companies. بررسی کنید. Check out. اون چیزی رو که مناسبه بخرین. Buy what suits you. می تونین هم اونجا با خبر بشید اگر که بستۀ جدیدی آمده باشه، بسته های مناسبتی آمده باشه، یا از این جور چیزها. You could be there too if there was a new package, appropriate packages, or the like. یک کد هدیه هم تعریف کردن برای شنونده های بی پلاس. Define a gift code for free Plus listeners. Definieer een cadeaucode voor gratis Plus-luisteraars. دویست نفر اولی که در اولین تراکنششون از کد هدیۀ BPlus استفاده کنن، بی پلاس، پنج هزار تومن شارژ هدیه می گیرن. The first two hundred people to use the BPlus gift code in their first transaction receive a bonus of 5,000 tokens. برای اینکه ببینید که چطوری کار می کنه، و از این هدیه چطوری باید استفاده کرد، مانا پی دات کام اسلش بی پلاس رو ببینید. To see how it works, and how to use this gift, check out Mana Pay.com Slash B Plus. Manapay.com/bplus مانا پی دات کام. Manapay.com/bplus Manapay.com. چرا حالا این ها رو کتاب گفت؟ اینا چیزاییه که ظاهراً ممکنه که به نظر برسه ربطی نداره به تمرکز. Why did the book say that now? These are things that seem to have nothing to do with focus. ولی حرف آقای نویسنده اینه که اگه می خوای تمرکزت بهتر بشه، یه چیزی که باید روش کار کنی اینه که همدلی رو در خودت تقویت کنی. But the author's point is that if you want to focus better, one thing you have to do is to build empathy in yourself. Maar het punt van de auteur is dat als je je beter wilt concentreren, je je empathie moet versterken. چون که این کمکت می کنه که در جمع های مختلف بتونی راه خودت رو پیدا کنی. Because it helps you to find your way in different groups. Omdat het je helpt om in verschillende groepen je weg te vinden. این چرا مهمه؟ به خاطر تمرکز بیرونی. Why is this important? Because of the external focus. تمرکز بیرونی چیه؟ می گه ما خیلی وقت ها عادتمون اینه که به این چیزایی که دم دستمون هستن و جلوی چشممون هستن توجه کنیم. What is the external focus? He says we are often used to paying attention to what is in our hands and in front of our eyes. Wat is de externe focus? Hij zegt dat we vaak de gewoonte hebben om aandacht te schenken aan de dingen die we in onze handen en voor onze ogen hebben. روی اینا تمرکز کنیم. Let's focus on this. اشکال بزرگ این روش اینه که ما رو از تهدیداتی یا فرصت هایی که ممکنه یه خرده باهامون فاصله داشته باشن، غافل می کنه. The major drawback of this approach is that it neglects the threats or opportunities that may be at stake. Het grote nadeel van deze methode is dat het de bedreigingen of kansen negeert die misschien een klein deel van ons zijn. بعد تهدیدی که یه خرده باهامون فاصله داره، ممکنه اثرش بسیار مخرب باشه. Then a threat that is a little bit away from us can have a very destructive effect. Dan kan een dreiging die een beetje bij ons vandaan is een zeer destructief effect hebben. ولی خوب طبیعت ما اینه. But this is our nature. تهدید یه خرده دورتر رو می ندازیم پشت گوش. We do not threaten a little further behind our ears. We zetten de dreiging wat verder achter het oor. به جاش تمرکز می کنیم روی اجارۀ این ماه. Instead we will focus on renting this month. Richt je in plaats daarvan op de huur van deze maand. روی دعوا کردن با شریکمون. Fighting with our partner. Vechten met onze partner. خطرات و تهدیدات یه خرده دورتر مثل چیه؟ مثل تغییرات اقلیمیه. What are the dangers and threats of a little further away? Like climate change. ها؟ تغییرات اقلیمی خیلی دورتر از اینه که حواس ما رو به خودش مشغول کنه. Ha? Climate change is far from distracting us. Hoezo? Klimaatverandering leidt ons verre van af. می گیم ای آقا! I say, sir! حالا کو تا بخواد اثر مثلاً گرمایش زمین به ما برسه! Now let's get to the effect of global warming, for example! Wie wil nu het effect krijgen van bijvoorbeeld de opwarming van de aarde! این حرف ها به درد ما نمی خوره. These words do not benefit us. من الان گرفتار قسط ماه دیگه ام. I'm already in the middle of next month. Ik krijg nu nog een maand termijn. یا ای آقا! Oh sir! مثلاً کم آبی. For example, dehydration. این همه سال در مورد مسئلۀ آب گفته می شه. The issue of water has been talked about all these years. Er is al die jaren over water gesproken. آقا این که حالا یه چیزی هست دیگه. Sir, there is something else now. Meneer, er is nu iets anders. ما گرفتاری های خیلی اساسی تر داریم. We have much more fundamental problems. We hebben veel fundamentelere problemen. چون جلوی چشم نیست، تمرکز آنی ما رو به خودش نمی گیره. Because it is not in front of our eyes, our immediate focus does not catch us. Omdat het zich niet voor onze ogen bevindt, neemt het niet onze onmiddellijke aandacht in beslag. هرچند این بی اعتنایی به محیط، بی توجهی به آینده، غریزیه، ولی بسییار خطرناکه. Although this disregard for the environment, disregard for the future, is instinctual, but very dangerous. ما هی تمرکز می کنیم رو مشکلات فوری. We focus on immediate problems. اینا رو پشت گوش میندازیم. Let's put these behind our ears. Deze negeren we. و خوب همینی می شه که شد دیگه. And it would be nice to do that. نکته اینه ما باید بتونیم محیط ور ببینیم. The point is, we need to be able to see the environment. Context رو ببینیم. حتی وقتی داریم روی خطر فوری تمرکز می کنیم. Even when we are focusing on immediate danger. Zelfs als we ons richten op direct gevaar. اگرنه، راه حل هایی که پیدا م یکنیم حتماً کوتاه مدت خواهند بود. However, the solutions we find will be short-term. De oplossingen die we vinden zullen echter zeker van korte duur zijn. چون مشکل رو خیلی کوچیک و همین جلوی چشم دیدیم. Because we saw the problem very small and right in front of our eyes. واسه همینم مشکله دوباره تکرار می شه. That's why the problem repeats itself. این دفعه که تکرار شد، با عواقب وخیم تر تکرار می شه. This time it was repeated, with dire consequences. Deze keer wordt het herhaald, met ergere gevolgen. مثلاً مشکل ترافیک رو نگاه کنین. For example, look at the traffic problem. یه راه حل فوری داره ترافیک همیشه دیگه. There is an immediate solution, traffic is always different. Er is direct een oplossing, het verkeer is altijd anders. خیلی هم ما باهاش آشناییم. We are very familiar with it. We zijn er heel vertrouwd mee. بزرگراه بکشیم. Let's build a highway. صدره، یه طبقه است، دو طبقه ش کنیم. Sadra, it's one floor, let's make two floors. Sadra is één verdieping, laten we het in twee verdiepingen verdelen. این یه نمونۀ خیلی خوبه از نگاه کردن به مشکل و تمرکز کردن روی مشکلی که همین الان هست. This is a great example of looking at the problem and focusing on the problem right now. و نگاه نکردن به context. And not looking at the context. نگاه نکردن به خطری که در آینده ممکنه وجود داشته باشه. Not to look at the danger that may exist in the future. بزرگراه نکته اش اینه که چون تردد بین دو نقطه رو راحت تر می کنه، بار ترافیک رو اتفاقاً زیاد می کنه. Highway The point is that because it makes traffic between two points easier, it happens to increase the traffic load. Snelweg Het punt is dat omdat het het verkeer tussen twee punten gemakkelijker maakt, het de verkeersbelasting verhoogt. یعنی آدم های بیشتری خواهند خواست که جابجا بشن. That means more people will want to move. Dat betekent dat meer mensen zullen willen verhuizen. از این سر شهر برن اون سر شهر. From this end of the city to that end of the city. اصلاً یه سری مغازه ها و راسته ها و تفریحات جدید باز می شه یا باب می شه در مناطق مختلف شهر. A number of new shops, inns or recreations can be opened or opened in different parts of the city. Kortom, er wordt een reeks nieuwe winkels, bestellingen en entertainment geopend of geopend in verschillende delen van de stad. و این در نهایت یعنی ترافیک کماکان زیاد می شه. And that ultimately means more traffic. چون جا برای ماشین های بیشتری ساختیم با بزرگراه کشیدن، Because we made room for more cars by pulling the highway,

اتفاقاً ماشین های بیشتری میان تو خیابون. By the way, there are more cars in the street. Er zijn trouwens meer auto's in de straat. پس شما با بزرگراه کشیدن یا با دو طبقه کردن حل نکردی مشکل ترافیک رو. So you did not solve the traffic problem by building a highway or by dividing it into two floors. Je loste het verkeersprobleem dus niet op door een snelweg aan te leggen of door deze in twee verdiepingen te verdelen. یه کاری کردی که دوباره بیان. You did something to express again. موقتاً حلش کردی. You solved it temporarily. دوباره برمی گرده. He'll be back. Hij zal terug komen. این دفعه که برگشت وخیم تره عواقبش. This time she came back worse. Deze keer zijn de gevolgen nog erger. این دفعه که برگشت مشتش سنگین تره. This time he came back heavier. Toen hij deze keer terugkwam, was zijn vuist zwaarder. اما اگه بلندمدت تر نگاه کنی، افق دیدت بلندتر باشه، آینده رو هم در نظر بگیری، اون موقع آدمی هستی که تمرکز بیرونی داری. But if you look longer, your horizon is taller, so consider the future, then you are the one with the external focus. Maar als je langer kijkt, je horizon hoger ligt, denk je ook aan de toekomst, dan ben je een persoon met een externe focus. Outer focus هم داری. به قول نویسنده. و این هم به شما کمک می کنه، هم به جامعه کمک می کنه، هم به نسل های آینده کمک می کنه. And it helps you, it helps society, it helps future generations. En het helpt jou, het helpt de gemeenschap, het helpt toekomstige generaties. کمی هم دربارۀ ارتباط تمرکز و توجه با رهبری با leadership بگیم. Let me talk a little bit about the relationship between focus and attention with leadership and leadership. Laat me het even hebben over het verband tussen focus en aandacht met leiderschap en leiderschap. یک leader خوب باید خیلی حواس جمع باشه که بتونه توجه سازمانش رو در لحظۀ مناسب متوجه جای درست بکنه. A good leader has to be very careful about getting his organization's attention in the right place at the right moment. IQ ی بالا خوبه برای اینکه رهبر خوبی بشی. A high IQ is good for being a good leader. ولی اگه آدم حواس جمعی نباشی، self-awareness نداشته باشی، خودآگاهی نداشته باشی، بعیده که leader خوبی بشی. But if you are not a collective distraction, lack of self-awareness, lack of self-awareness, try to be a good leader. Maar als je geen persoon bent met collectieve zintuigen, heb je geen zelfbewustzijn, heb je geen zelfbewustzijn, dan ben je waarschijnlijk geen goede leider. از این داستان ها همه مون شنیدیم. We have all heard these stories. از leader هایی که خیلی فشار میارن به زیردستانشون که ازشون بهتر خروجی بگیرن. From leaders who put a lot of pressure on their subordinates to get the best out of them. Van leiders die veel druk uitoefenen op hun ondergeschikten om er beter uit te komen. و مثلاً همه هم می گن افسانه ای بود. And for example, everyone says it was a legend. En iedereen zegt bijvoorbeeld dat het een legende was. زیر دست فلان مدیر آدم ها چه جوری کار می کردن که نتیجه بدن. Under the hands of some manager, how did people work that resulted in the body. Onder de handen van een of andere manager, hoe werkten mensen die resulteerden in het lichaam. چطوری کار می کردن که تحویل بدن کار. How to work that body delivery work. اما اشکال کار اینا اینه که توجهشون محدوده leader های این طوری. But the drawback is that their attention is limited to the leaders. Maar het probleem is dat ze aandacht besteden aan dit soort leiders. فقط به اون جایزه و فقط به اون نتیجۀ کار فکر می کنن. They only think about that award and only about the result. و نتیجتاً از حال و روز آدم های دورشون غافل می شن. And as a result, they are oblivious to the mood of their day. En als gevolg daarvan zijn ze zich niet bewust van het leven van de mensen om hen heen. از حال و روز آدما غافل می شن. They are oblivious to the present. Ze zijn zich niet bewust van het heden. از اون ور، رهبری که به پیروزی های کوچیک تیمش بها می ده و خیلی تمرکز نمی کنه، همش فشار بیاره براشون، برای اون جایزه بزرگه، برای اون هدف بزرگه، و حتی گاهی اذعان می کنه که کارایی که شما می کنین خیلی کارای خوبیه، منم خودم از پس این کار بر نمیام، اینا یعنی رهبره خودآگاهه. On the other hand, a leader who values his team's small victories and doesn't focus too much on them, always pushing for them, for that big award, for that big goal, and sometimes even admitting that the work you do is very good. I don't do it myself, this is self-conscious leadership. محدودیت های خودش رو می شناسه. Recognizes its limitations. Herkent zijn beperkingen. و اتفاقاً تیمش رو یه طوری می چینه که اون جاهایی که خودش خوب نیست، تیمش خوب باشه. And by the way, his team is going to be good where its not good. این آدم به توانایی های دیگران اعتماد داره. This person trusts the abilities of others. این آدم به همه توجه می کنه. This person pays attention to everyone. و این آدم آدمیه که مطمئنه که آدما کارشون رو خوب انجام می دن. And this is a person who is sure that people are doing their job well. برای همین استرس نمی ده به تیمش. That's why he doesn't stress his team. کمک دیگری که این تمرکز داشتن leader می کنه، اینه که باعث می شه که خود leader، خود مدیره، دید شفافی داشته باشه از آینده و از نقشۀ سازمان. Another help with this focus on the leader is that it makes the leader himself, the manager, have a clear view of the future and the role of the organization. و این جوری راحت تر و بهتر بتونه بقیه رو قانع کنه نسبت به چشم انداز سازمانی. And this way it is easier and better to convince others of the organizational perspective. En zo is het makkelijker en beter om anderen te overtuigen van de organisatievisie. مدیری که تمرکز نداره، این vision رو هم شفاف نمی تونه ببینه. A manager who is not focused can not see this vision clearly. چشم انداز سازمان رو هم شفاف نمی تونه ببینه. He can not see the vision of the organization clearly. پس نمی تونه هم خوب بفروشتش به بقیۀ اعضای تیم. So he can't sell it well to the rest of the team. Dus hij kan het niet goed verkopen aan de rest van het team. و نتیجتاً همه نمی تونن در همون جهتی که باید کار کنن، کار کنن. And as a result, not everyone can work in the same way they should. En als gevolg daarvan kan niet iedereen op dezelfde manier werken als zou moeten. گرفتار می شن. They get caught. گیج می شن. They get confused. Ze raken in de war. هرکی یه طرف می زنه. Everyone hits one side. گم می کنن چشم انداز رو. They lose perspective. Ze verliezen het perspectief. برای اینه که مهمه که مدیر تمرکزش فقط معطوف به اون هدف به صورت جزئی نباشه. This is because it is important that the manager does not focus only on that goal in detail. Het is namelijk belangrijk dat de manager zich niet alleen op dat doel in detail richt. به حال و روز آدمای اطرافش حساس باشه. Be sensitive to the day and the people around him. Wees gevoelig voor het heden en de dag van de mensen om hem heen. توجه کنه بهشون. Pay attention to them. و از اون مهم تر اینکه کلاً به محیط و فضایی که داره توش کار می کنه توجه کنه. And more importantly, pay attention to the environment and space in which he works. چون آینده رو باید ببینه. Because he has to see the future. کافی نیست که بتونه اوضاع روز رو خوب مدیریت کنه. It is not enough to be able to manage the day well. کافی نیست که بتونه نتایجی رو که همین الان مشخصه باید تحویل بده، به بهترین شکل تحویل بده. It is not enough to be able to deliver the best results that you have to deliver right now. Het is niet voldoende om de resultaten te kunnen leveren die u nu moet leveren. اگر می خواد دووم بیاره و موفق بشه، باید یک چشمش به آینده باشه. If he wants to run and succeed, he must have an eye on the future. Als hij wil slagen, moet hij naar de toekomst kijken. به موقعیت ها و فرصت های آینده باشه. Look to future situations and opportunities. چشم انداز محدود داشتن و فقط دنبال جواب دادن به نیاز امروز بازار بودن، معمولاً بهترین مدیرها و بهترین شرکت ها رو Having a limited vision and only looking to meet the needs of today's marketplace, usually the best managers and the best companies

هم قربانی می کنه. He also sacrifices. Hij offert ook op. یک مثال بارز داره این کار، شرکت بلک بریه. An obvious example is Black Barry. Een duidelijk voorbeeld hiervan is BlackBerry. موبایل بلک بری. شرکت تلفن سازی. همین اواسط دهۀ دو هزار خیلی محبوب بود موبایل هاش. His mobile phones were very popular in the mid-2000s. Zijn mobiele telefoons waren halverwege de jaren 2000 erg populair. ولی پنج ساله هفتاد و پنج درصد بازارش رو از دست داد. But the five-year-old lost seventy-five percent of his market. به خاطر اینکه دید تلفن های لمسی دارن میان. Because they have touch phones in sight. Vanwege de aanblik van touch telefoons ertussen. ولی بهشون توجه نکرد. But he did not pay attention to them. یا کند بود در توجه کردن بهشون، یا اینکه انقدر محدود بود تمرکزش به اون محصول و تکنولوژی ای که خودش داشت، که خیلی هم خوب بود که همه هم دوستش داشتند و خوب داشت می فروخت، ولی دیگه ندید که آینده این نیست. Either he was slow to pay attention to them, or he was so limited in his focus on the product and technology he had, which was very good that everyone liked and sold well, but he no longer saw that this was not the future. فضای بازار داره تغییر می کنه. The market environment is changing. انقدر خوشحال بود که ما قویه باتریمون، که توجه نکرد به اینکه آقا مردم انقدر دارن جذب موبایل های لمسی می شن که حاضرن این ضعف باتری رو ببخشن. He was so happy that we had a strong battery, that he did not notice that people are so attracted to touch phones that they are willing to forgive this weakness of the battery. Hij was zo blij dat we een sterke batterij hadden, dat hij niet merkte dat mensen zich zo aangetrokken voelen tot het aanraken van telefoons dat ze bereid zijn deze zwakte van de batterij te vergeven. چشمشون رو ببندن به این نقطه ضعف بزرگ. Close their eyes to this great weakness. و خوشحال باشن. And be happy. بگن آقا باشه اشکال نداره. Say okay sir, no problem. انقدر حال می ده این تاچ ها. These touches are so present. Deze aanrakingen zijn zo aanwezig. اشکال نداره که دم به دم باید شارژش کنی. There is no problem that you have to charge it from time to time. ببوسن بلک بری رو بذارن کنار. Kiss Blackberry aside. Kus Blackberry opzij. واسه همینه که می کن تمرکز مدیر سازمان اتفاقاً باید بیشتر از امورات جاریه و روزمره، به فرصت ها و تهدیدهای آینده باشه. That is why the manager of the organization should happen to focus more on future opportunities and threats than on current and day-to-day affairs. Daarom zou de manager van de organisatie zich overigens meer moeten richten op toekomstige kansen en bedreigingen dan op de actualiteit en de dagelijkse gang van zaken. وظیفۀ leader بیشتر اونه. تا اداره کردن امور روزانه. To manage daily affairs. چشم انداز سازمانی البته لازمه برای موفقیت سازمان. Organizational vision is of course necessary for the success of the organization. Organisatievisie is natuurlijk noodzakelijk voor het succes van de organisatie. ولی شما یک رهبر باهوش و کاردرست می خوای که بتونه رهبری کنه سازمان رو در اون جهت. But you want a smart and hard-working leader who can lead the organization in that direction. یعنی بتونه آدم ها رو قانع کنه که راه اینه. That is, it can convince people that this is the way. ته این راه خوشبختیه. The bottom of this road is happiness. خوشحالیه. Happiness. وگرنه که vision یه چیزیه که قاب می کنی. Otherwise, vision is something you frame. می زنی به دیوار و تمام. You hit the wall and that's it.