×

Ми використовуємо файли cookie, щоб зробити LingQ кращим. Відвідавши сайт, Ви погоджуєтесь з нашими правилами обробки файлів «cookie».


image

Chronos Videos | Science, ذهن و بدن: مقدمه‌ای برای یک پرسش سخت

ذهن و بدن: مقدمه‌ای برای یک پرسش سخت

گالیله توی کتاب گفتگوهاش می‌گه به نظرش الفبا

عظیم‌ترین اختراع بشره و اونو با

خلقت میکل‌آنژ یکی می‌دونه. دکارت هم معتقد

بوده زبان یه موهبت شریفه.

اما ما هر روز با استفاده از زبان با دیگران ارتباط

برقرار می‌کنیم و به نظر می‌رسه زبون ما آدم ها

خیلی چیز پیش‌پاافتاده‌ای باشه.

پس چی این زبان انقدر شگفت‌انگیزه که

گالیله و دکارت اینطور ازش حرف می زنن؟

درسته که گالیله معتقد بود زبان یه اختراع عظیمه،

اما با دیدگاه امروزی دیگه به زبان نمی‌گن «اختراع»

بلکه می‌گن یه پدیده‌ی شگفت‌انگیز.

دلیلش هم اینه که ما هنوز نمی‌دونیم زبان

چه زمانی و چطوری ایجاد شد.

بعضی از دانشمندا معتقدند ایجاد زبان

در روند تکامل یا فرگشت شکل گرفت

و بعضیا معتقدن از اول تکامل بشر باهاش بوده.

اما اینا همش حدس و گمانه.

ما هم چون حدس و گمان دوست داریم به یه نظریه از نوام چامسکی

زبان‌شناس آمریکایی که در این زمینه‌ها متخصصه می‌پردازیم.

لینک منبع توی توضیحات ویدیو اومده.

زبان برای خود داروین هم مسأله‌ی عجیبی بود.

اون همه‌ی طبیعت رو یه طرف می‌دونست، زبان

بشر رو هم یه طرف و معتقد بود

تنها تفاوت انسان و حیوان زبانشونه.

این زبان به واسه‌ی چند تا آوا مثل

آ، ج و ب

می‌تونه متنوع‌ترین معانی رو به وجود بیاره.

چامسکی معتقده زبان، یکی از حالت‌های درونی

استعداد زبانی هست. یعنی یه چیز بزرگ‌تر

توی انسان هست به نام استعداد زبانی که از بچگی آدم باهاش هست.

این استعداد از لحاظ زیست‌شناختی خیلی منزوی هست،

یعنی توی موجودات دیگه دیده نمی‌شه

و به احتمال زیاد با جنین انسان رشد می‌کنه.

طبق شواهد جدیدی که از ژنتیک به دست اومده

بعضیا معتقدن احتمالاً ظهور زبان همون

اوایل شکل‌گیری گونه‌ی انسان بوده.

پس چامسکی معتقده زبان چیز خیلی قدیمی‌ای هست

و توی همه‌ی آدما به یه کیفیت وجود داره

(البته به جز موارد آسیب‌دیدگی جدی مغز یا اندام‌های دیگه).

زمان گالیله، همه‌چی با استفاده از «فلسفه‌ی مکانیکی» توضیح داده می‌شد.

بر اساس فلسفه‌ی مکانیکی، جهان طبیعت

مثل یه ماشینه که یه استاد خبره طراحیش کرده

و همه‌چیز در حال حرکت و تصادم با هم هست

و قانون همه‌ی این حرکت‌ها و تصادم‌ها رو هم می‌شه مشخص کرد.

در واقع انگار آدما اون موقع همه‌چیزو چرخ‌دنده می‌دیدن و جهان رو هم همینطور

مثلا‌ً خود گالیله نظریه‌های سنتی‌ای که اون موقع در مورد جزر و مد وجود داشت رو رد می‌کرد.

اون معتقد بود ابزارهای ساخته‌ی دست

بشر نمی‌تونه جزر و مد رو تولید کنه، پس

قابل فهم نیستش. ولی این چیز جدیدی نبود.

دکارت هم انسان رو به دو بخش تقسیم کرد: بدن و ذهن.

و البته اونم قبول داشت که جنبه‌هایی از ذهن هست که نمی‌شه توضیح داد.

به این جنبه‌ها می‌گفت جنبه‌ی خلاقانه‌ی ذهن.

به این جنبه‌ی خلاقانه، موهبت شریف (res cogintas)

و جوهر اندیشنده هم گفته می‌شده.

پس تا قرن هفدهم هم باز مردم فکر می‌کردن هرچند ذهن

رو شاید نشه خیلی خوب توضیح داد

اما بدن رو می‌شه با استفاده از فلسفه‌ی مکانیکی توضیح داد.

با این حال نه گالیله و نه دکارت

هیچ‌کدوم با فلسفه‌ی مکانیکیشون نتونستن مسأله‌ی ذهن رو حل کنن.

این که ذهن ما چی هست و آگاهی ما،

این مای ما چطوری شکل می‌گیره.

اونا می‌گفتن ما اونقدرا باهوش نیستیم که بتونیم ذهن رو بفهمیم.

اما خیلی طول نکشید که نیوتن اومد و گفت نه تنها ذهن،

که در واقع هیچی از فلسفه‌ی مکانیکی پیروی نمی‌کنه.

اون معتقد بود که چیزا از راه دور حتا

انگار می‌تونن روی هم تأثیر بذارن

و مثلن باعث حرکت و ایجاد گرما بشن و حرکت کردن چیزا

اون‌طور که گالیله فکر می‌کرد به دلیل تماس

و اثر مکانیکی چیزا روی هم نیست!

این ایده توی نظریه‌های اولیه‌ی

جاذبه و گرانش خیلی مطرح می‌شد.

اما خود نیوتن اصلن از این کشفش راضی نبود.

اون دوست داشت بتونه همه‌چیزو توضیح بده،

اونم با چند تا فرمول ساده، اما انگار نمی‌شد.

اون خودش به کشف خودش می‌گفت «مهمل»

چون چیزایی بودن که نمی‌شد با علم فیزیک توضیحشون داد.

ولی نیوتن چاره‌ای جز پذیرفتن این قانون نداشت

و بعداً قبولش کرد. این تأثیر اجسام روی

همدیگه از راه دور یه مسأله‌ی خیلی بدیهی به نظر می‌اومد

ولی علم نمی‌تونست توضیحش بده

و علاوه بر اون هیچ مدرکی هم علیهش پیدا نمی‌شد.

از اون موقع ما می‌دونیم که دنیای طبیعت اساساً برای

ما نامفهومه و ما با چند تا فرمول ساده

ممکنه بتونیم حرکت یه چیز رو توضیح بدیم، اما

دلیل به وجود اومدن حرکت رو نمی‌تونیم.

پس نظریه‌ی دکارت که معتقد بود ذهن و جسم جدا هستن فروریخت

اما نه به این خاطر که ما فهمیدیم ذهن چیه،

بلکه به این دلیل که فهمیدیم حتا نمی‌دونیم بدن خودمون یا ماده چیه.

از اون موقع علم بیشتر سعی می‌کنه به قوانین بپردازه، نه علت‌ها

و در واقع فکر کردن به علت‌ها برای مدت

مدیدی توی علم اصلاً وجود نداشته.

مسأله‌ی چیستی ذهن هنوز بعد از گذشت

۳۰۰، ۴۰۰ سال حل نشده. مسأله‌ی اراده،

دلیل اراده و دلیل وجود چیزایی مثل قانون برآمدگی یا emergence هم

هیچ‌وقت توضیح داده نشد و علم فقط به

توضیح ارگانیسم‌های ساده و سیستم‌های بسته و ساده محدود شد.

الآن می‌گن مسأله‌ی منشأ آگاهی

«مسأله‌ی سخت» هست. ما ممکنه بتونیم بفهمیم که

آگاهی و زبان ما چطوری کار می‌کنه

اما فهمیدن این که چرا آگاهیمون ایجاد شده خیلی سخت هست

و هیچ جواب قانع‌کننده‌ای در موردش وجود نداره.

اما نباید یادمون بره این «مسأله‌ی سخت»

زمان گالیله ماهیت حرکت بود و الآن یه چیز دیگه هست.

این مسأله‌های سخت هیچ‌کدومشون حل نشدن، بلکه

همه فقط رهاشون کردن و چسبیدن به فهمیدن

قوانین حاکم بر حرکت اجسام.

اون موقع، ماتریالیسم این‌جوری بود که می‌گفت

با این که همه‌چیز از ماده ساخته می‌شه،

ما فضای بین شیء و تفکر رو نمی‌فهمیم

و نمی‌دونیم مولکول‌ها چطوری می‌تونن هوشمند بشن و

لذا ماتریالیسم اصلن در مورد این چیزا حرف نمی‌زد

و فقط در مورد خود ماده حرف می‌زد. حرف چامسکی اینه که

نباید توی پیدا کردن دلیل وجودی

چیزایی مثل ذهن و زبان عجله کنیم چون

اطلاعاتمون در این مورد خیلی خیلی کمه.

ما باید در مورد این مسائل به نظریه‌پردازی بپردازیم

تا شاید در آینده شانسی برای فهمیدنشون داشته باشیم

و تا اون موقع، نباید از چیزایی که ازشون

مطمئن نیستیم، مطمئن باشیم.

اگه از این ویدیو خوشتون اومده اونو برای دوستاتون هم بفرستین.

مرسی از منبع عظیم انرژیتون و این که اونو به اشتراک می‌ذارین.

ذهن و بدن: مقدمه‌ای برای یک پرسش سخت Geist und Körper: Eine Einführung in eine schwierige Frage Mind and Body: An Introduction to a Difficult Question Esprit et corps : une introduction à une question difficile Mente e corpo: un'introduzione a una domanda difficile Geest en lichaam: een inleiding tot een moeilijke vraag

گالیله توی کتاب گفتگوهاش می‌گه به نظرش الفبا

عظیم‌ترین اختراع بشره و اونو با

خلقت میکل‌آنژ یکی می‌دونه. دکارت هم معتقد

بوده زبان یه موهبت شریفه.

اما ما هر روز با استفاده از زبان با دیگران ارتباط

برقرار می‌کنیم و به نظر می‌رسه زبون ما آدم ها

خیلی چیز پیش‌پاافتاده‌ای باشه.

پس چی این زبان انقدر شگفت‌انگیزه که

گالیله و دکارت اینطور ازش حرف می زنن؟ Galileo and Descartes talk about it like this?

درسته که گالیله معتقد بود زبان یه اختراع عظیمه،

اما با دیدگاه امروزی دیگه به زبان نمی‌گن «اختراع»

بلکه می‌گن یه پدیده‌ی شگفت‌انگیز.

دلیلش هم اینه که ما هنوز نمی‌دونیم زبان

چه زمانی و چطوری ایجاد شد.

بعضی از دانشمندا معتقدند ایجاد زبان

در روند تکامل یا فرگشت شکل گرفت

و بعضیا معتقدن از اول تکامل بشر باهاش بوده.

اما اینا همش حدس و گمانه.

ما هم چون حدس و گمان دوست داریم به یه نظریه از نوام چامسکی

زبان‌شناس آمریکایی که در این زمینه‌ها متخصصه می‌پردازیم.

لینک منبع توی توضیحات ویدیو اومده.

زبان برای خود داروین هم مسأله‌ی عجیبی بود.

اون همه‌ی طبیعت رو یه طرف می‌دونست، زبان

بشر رو هم یه طرف و معتقد بود

تنها تفاوت انسان و حیوان زبانشونه.

این زبان به واسه‌ی چند تا آوا مثل This language has several sounds like

آ، ج و ب

می‌تونه متنوع‌ترین معانی رو به وجود بیاره.

چامسکی معتقده زبان، یکی از حالت‌های درونی

استعداد زبانی هست. یعنی یه چیز بزرگ‌تر

توی انسان هست به نام استعداد زبانی که از بچگی آدم باهاش هست.

این استعداد از لحاظ زیست‌شناختی خیلی منزوی هست،

یعنی توی موجودات دیگه دیده نمی‌شه

و به احتمال زیاد با جنین انسان رشد می‌کنه.

طبق شواهد جدیدی که از ژنتیک به دست اومده

بعضیا معتقدن احتمالاً ظهور زبان همون

اوایل شکل‌گیری گونه‌ی انسان بوده.

پس چامسکی معتقده زبان چیز خیلی قدیمی‌ای هست

و توی همه‌ی آدما به یه کیفیت وجود داره

(البته به جز موارد آسیب‌دیدگی جدی مغز یا اندام‌های دیگه).

زمان گالیله، همه‌چی با استفاده از «فلسفه‌ی مکانیکی» توضیح داده می‌شد.

بر اساس فلسفه‌ی مکانیکی، جهان طبیعت

مثل یه ماشینه که یه استاد خبره طراحیش کرده

و همه‌چیز در حال حرکت و تصادم با هم هست

و قانون همه‌ی این حرکت‌ها و تصادم‌ها رو هم می‌شه مشخص کرد.

در واقع انگار آدما اون موقع همه‌چیزو چرخ‌دنده می‌دیدن و جهان رو هم همینطور

مثلا‌ً خود گالیله نظریه‌های سنتی‌ای که اون موقع در مورد جزر و مد وجود داشت رو رد می‌کرد.

اون معتقد بود ابزارهای ساخته‌ی دست

بشر نمی‌تونه جزر و مد رو تولید کنه، پس

قابل فهم نیستش. ولی این چیز جدیدی نبود.

دکارت هم انسان رو به دو بخش تقسیم کرد: بدن و ذهن.

و البته اونم قبول داشت که جنبه‌هایی از ذهن هست که نمی‌شه توضیح داد.

به این جنبه‌ها می‌گفت جنبه‌ی خلاقانه‌ی ذهن.

به این جنبه‌ی خلاقانه، موهبت شریف (res cogintas)

و جوهر اندیشنده هم گفته می‌شده.

پس تا قرن هفدهم هم باز مردم فکر می‌کردن هرچند ذهن

رو شاید نشه خیلی خوب توضیح داد

اما بدن رو می‌شه با استفاده از فلسفه‌ی مکانیکی توضیح داد.

با این حال نه گالیله و نه دکارت

هیچ‌کدوم با فلسفه‌ی مکانیکیشون نتونستن مسأله‌ی ذهن رو حل کنن.

این که ذهن ما چی هست و آگاهی ما،

این مای ما چطوری شکل می‌گیره.

اونا می‌گفتن ما اونقدرا باهوش نیستیم که بتونیم ذهن رو بفهمیم.

اما خیلی طول نکشید که نیوتن اومد و گفت نه تنها ذهن،

که در واقع هیچی از فلسفه‌ی مکانیکی پیروی نمی‌کنه.

اون معتقد بود که چیزا از راه دور حتا

انگار می‌تونن روی هم تأثیر بذارن

و مثلن باعث حرکت و ایجاد گرما بشن و حرکت کردن چیزا

اون‌طور که گالیله فکر می‌کرد به دلیل تماس

و اثر مکانیکی چیزا روی هم نیست!

این ایده توی نظریه‌های اولیه‌ی

جاذبه و گرانش خیلی مطرح می‌شد.

اما خود نیوتن اصلن از این کشفش راضی نبود.

اون دوست داشت بتونه همه‌چیزو توضیح بده،

اونم با چند تا فرمول ساده، اما انگار نمی‌شد.

اون خودش به کشف خودش می‌گفت «مهمل»

چون چیزایی بودن که نمی‌شد با علم فیزیک توضیحشون داد.

ولی نیوتن چاره‌ای جز پذیرفتن این قانون نداشت

و بعداً قبولش کرد. این تأثیر اجسام روی

همدیگه از راه دور یه مسأله‌ی خیلی بدیهی به نظر می‌اومد

ولی علم نمی‌تونست توضیحش بده

و علاوه بر اون هیچ مدرکی هم علیهش پیدا نمی‌شد.

از اون موقع ما می‌دونیم که دنیای طبیعت اساساً برای

ما نامفهومه و ما با چند تا فرمول ساده

ممکنه بتونیم حرکت یه چیز رو توضیح بدیم، اما

دلیل به وجود اومدن حرکت رو نمی‌تونیم.

پس نظریه‌ی دکارت که معتقد بود ذهن و جسم جدا هستن فروریخت

اما نه به این خاطر که ما فهمیدیم ذهن چیه،

بلکه به این دلیل که فهمیدیم حتا نمی‌دونیم بدن خودمون یا ماده چیه.

از اون موقع علم بیشتر سعی می‌کنه به قوانین بپردازه، نه علت‌ها

و در واقع فکر کردن به علت‌ها برای مدت

مدیدی توی علم اصلاً وجود نداشته.

مسأله‌ی چیستی ذهن هنوز بعد از گذشت

۳۰۰، ۴۰۰ سال حل نشده. مسأله‌ی اراده،

دلیل اراده و دلیل وجود چیزایی مثل قانون برآمدگی یا emergence هم

هیچ‌وقت توضیح داده نشد و علم فقط به

توضیح ارگانیسم‌های ساده و سیستم‌های بسته و ساده محدود شد.

الآن می‌گن مسأله‌ی منشأ آگاهی

«مسأله‌ی سخت» هست. ما ممکنه بتونیم بفهمیم که

آگاهی و زبان ما چطوری کار می‌کنه

اما فهمیدن این که چرا آگاهیمون ایجاد شده خیلی سخت هست

و هیچ جواب قانع‌کننده‌ای در موردش وجود نداره.

اما نباید یادمون بره این «مسأله‌ی سخت»

زمان گالیله ماهیت حرکت بود و الآن یه چیز دیگه هست.

این مسأله‌های سخت هیچ‌کدومشون حل نشدن، بلکه

همه فقط رهاشون کردن و چسبیدن به فهمیدن Everyone just let them go and stick to understanding

قوانین حاکم بر حرکت اجسام.

اون موقع، ماتریالیسم این‌جوری بود که می‌گفت

با این که همه‌چیز از ماده ساخته می‌شه،

ما فضای بین شیء و تفکر رو نمی‌فهمیم

و نمی‌دونیم مولکول‌ها چطوری می‌تونن هوشمند بشن و

لذا ماتریالیسم اصلن در مورد این چیزا حرف نمی‌زد

و فقط در مورد خود ماده حرف می‌زد. حرف چامسکی اینه که

نباید توی پیدا کردن دلیل وجودی

چیزایی مثل ذهن و زبان عجله کنیم چون Things like mind and language should be rushed because

اطلاعاتمون در این مورد خیلی خیلی کمه.

ما باید در مورد این مسائل به نظریه‌پردازی بپردازیم

تا شاید در آینده شانسی برای فهمیدنشون داشته باشیم

و تا اون موقع، نباید از چیزایی که ازشون

مطمئن نیستیم، مطمئن باشیم.

اگه از این ویدیو خوشتون اومده اونو برای دوستاتون هم بفرستین.

مرسی از منبع عظیم انرژیتون و این که اونو به اشتراک می‌ذارین.