×

我們使用cookies幫助改善LingQ。通過流覽本網站,表示你同意我們的 cookie 政策.

image

Travel Stories, Nepal Story

Nepal Story

سلام. می خوام ماجرای رد شدنم از مرز زمینی هندوستان به نپال رو تعریف کنم. ظهر یه روزشنبه، همین‌طور که با خوشحالی نشسته بودم موسیقی گوش می‌دادم و چای می‌خوردم و برای سفرم به نپال برنامه می‌ریختم، یهو به ذهنم رسید که نکنه تاریخ انقضای ویزام اونی نباشه که من فکر می‌کنم! و بله تازه فهمیدم که اشتباه حساب کرده بودم. و باید دقیقاً همون روز، هند رو ترک می کردم. اولین واکنشم این بود که از این قضیه یهویی خندم گرفت. خندم هم از استرس بود طبیعتاً. بعد هی به خودم گفتم آرامش خودت رو حفظ کن!

خلاصه در عرض ده دقیقه وسایلم رو که در پخش‌ترین حالت ممکن بود، جمع کردم و با رانندهٔ مدرسه رفتم ایستگاه اتوبوس. مدرسه هم که می گم، همون مدرسه ایه که داشتم توش کار داوطلبانه می کردم. خیلی خوش شانس بودم که اتوبوس محلی‌ای که به سمت مرز می‌رفت، پنج دقیقه بعد از رسیدن من راه افتاد. اتوبوس خیلی توی راه توقف می کرد. در خوشبینانه‌ترین حالت،امیدوار بودم که قبل از نصفه‌شب برسم مرز و مهر خروج رو بزنم. بعدش برنامه ام این بود که شبانه با اتوبوس به سمت پخارا برم. نمی‌دونستم اون موقع اتوبوسی برای پخارا پیدا می‌کنم یا نه. تو پخارا برای پنج روز هاستل رزرو کردم. ولی اون شب رو نمی‌دونستم چه جوری می‌گذرونم، توی اتوبوس به سمت پخارا یا تو یه هاستل یا مسافرخونهٔ مرزی.

به یکی از دوست های هندیم زنگ زدم. و ازش خواستم با شاگرد راننده حرف بزنه. بعد با هندی دست و پا شکسته، خودم هم با شاگرد راننده و راننده حرف زدم. اینجوری کمتر احساس می‌کردم که دارم شبانه با یه اتوبوس محلی پر از مرد می‌رم به سمت مرز نپال. این بدترین حالتی بود که میشد برای رد شدن از مرز هند به نپال تصور کرد. چون حتی در طول روز هم همچین مرز جالبی نیست. و آدم‌های ناجور توش زیاده. ولی یه انرژی مثبتی از درون بهم می گفت مشکلی پیش نمیاد و به راحتی به پخارا می‌رسم. و به قول دوستم بعدها با یادآوری این ماجراجویی احمقانه کلی می‌خندم.

توی اتوبوس از هر کسی که فکر می‌کردم انگلیسی بلده راجع به احتمال پیدا کردن اتوبوس شبانه به پخارا می‌پرسیدم. بالاخره یه پسر دانشجوی نپالی که تو گجرات هند درس می‌خوند و داشت برمی‌گشت خونه، از بغل دستیش راجع به من شنید. و گفت می‌تونیم با هم از مرز رد بشیم و یه راهی پیدا کنیم. مشخصه چقدر ذوق کردم. اسمش ساندیپ بود. فرشتهٔ نجات من که آدمی بود که از همون اول تونستم بهش اعتماد کنم.نزدیک نصفه شب رسیدیم مرز. و با برادر ساندیپ که اومده بود دنبالش رفتیم دفتری که من باید مهر خروج می‌زدم. بگذریم که یه بار گرم صحبت قدم زنان مرز رو رد کردیم. و دوباره کلی راه برگشتیم تو خاک هند که من رسماً خارج شم.

تو دفتر پلیس بودیم که یهو دو نفر وارد شدن. و بوی الکل شدید پیچید تو اتاق. یکیشون که خیلی مست بود به من گیر داده بود. و اصرار می کرد که تو اون تاریکی تنهایی مرز رو رد نکنم. و باهاشون همسفر بشم. وقتی بهشون گفتم که نه ممنون دوستای نپالیم هستن، شروع کرد به بی احترامی به دوستام و تهدید که نباید با من کاری داشته باشن. حالا این دو تا برادر به خاطر من تو اون سرما کلی معطل شده بودن. و پلیس هم سوال و جوابشون کرده بود و این آقای مست هم داشت بهشون توهین می‌کرد. نگم که هزار بار ازشون عذرخواهی کردم.

خلاصه مهر خروج رو زدیم. و پیاده تو تاریکی مطلق و مه غلیط من و دو برادر نپالی رفتیم اون ور مرز که ویزا رو بگیرم. بعد از اینکه ویزا خورد توی پاسپورتم و رسماً وارد نپال شدم، دوستان نپالیم دعوتم کردن که شب رو خونه شون بمونم.از اونجایی که خونواده شون تو ماشین بودن و همه‌شون بهم کلی لطف کرده بودن،با خوشحالی قبول کردم. یه اتاق جداگانه تو خونهٔ خیلی بزرگشون بهم دادن و برام غذای گرم آوردن.تو خونه شون، شب رو راحت و امن انگار که تو خونۀ خودم باشم خوابیدم.فردا صبحش هم،بعد از صبحونه بردنم ترمینال و برام بلیط اتوبوس خریدن و راهی پخارا شدم. هنوز هم از یادآوری اون همه محبت و احساس مسئولیت دوستان نپالیم، قلبم فشرده میشه. این بود قصهٔ رد شدن من از مرز نپال.

Learn languages from TV shows, movies, news, articles and more! Try LingQ for FREE

Nepal Story Nepal| Nepal-Geschichte Nepal Story Historia de Nepal Histoire du Népal Storia del Nepal Nepal verhaal História do Nepal Nepal berättelse

سلام. Bonjour Hello. Bonjour. می خوام ماجرای رد شدنم از مرز زمینی هندوستان به نپال رو تعریف کنم. ||histoire||de devenir||border|terrestre|Inde||Népal||définir| ||story of|rejection|"my crossing"||border|land|||Nepal||| I want to tell the story of my crossing the land border of India to Nepal. Je veux raconter l'histoire de ma traversée de la frontière terrestre de l'Inde au Népal. Ik wil het verhaal vertellen van het oversteken van de landgrens van India naar Nepal. ظهر یه روزشنبه، همین‌طور که با خوشحالی نشسته بودم موسیقی گوش می‌دادم و چای می‌خوردم و برای سفرم به نپال برنامه می‌ریختم، یهو به ذهنم رسید که نکنه تاریخ انقضای ویزام اونی نباشه که من فکر می‌کنم! midi|un|samedi||de cette façon|||joie|assis||la musique|écouter||||||je buvais|||||Népal|préparais||je planifiais|Tout à coup||mon esprit|est arrivé||peut-être que|date|date d'expiration|visa|celle-là|ne soit pas||||| afternoon||Saturday|just||||happiness|sitting|||||||||I was drinking|||||Nepal|plan||I was planning|suddenly||my mind|||maybe||expiration|visa|that|isn't||||| Eines Samstagnachmittags, als ich glücklich dasitzte, Musik hörte und Tee trank und Pläne für meine Reise nach Nepal machte, kam mir der Gedanke, dass das Ablaufdatum meines Visums möglicherweise nicht so war, wie ich dachte! One Saturday afternoon, as I was sitting happily listening to music and drinking tea and making plans for my trip to Nepal, it occurred to me that the expiration date of my visa might not be what I thought! Un samedi après-midi, alors que j'étais assis, écoutant de la musique, buvant du thé et planifiant mon voyage au Népal, il m'est venu à l'esprit que la date d'expiration de mon visa n'était peut-être pas ce que je pensais ! Op een zondagmiddag, terwijl ik vrolijk naar muziek luisterde en thee dronk en mijn reis naar Nepal aan het plannen was, kwam Yahoo bij me op dat de vervaldatum van mijn visum niet zou zijn wat ik dacht dat het zou zijn! و بله تازه فهمیدم که اشتباه حساب کرده بودم. |||j'ai compris||erreur|compte|| |yes||I understood||||| And yes, I just realized that I had miscalculated. Et oui, je viens de réaliser que j'avais mal calculé. En ja, ik realiseerde me inderdaad dat ik het mis had. و باید دقیقاً همون روز، هند رو ترک می کردم. ||exactement||||||| ||||day||||| And I had to leave India exactly that day. Et j'ai dû quitter l'Inde exactement ce jour-là. En ik moest India precies die dag verlaten. اولین واکنشم این بود که از این قضیه یهویی خندم گرفت. premier|réaction||||||situation|soudainement|I laughed|j'ai ri |my reaction||||||matter|suddenly|I laugh| Meine erste Reaktion war, dass ich über diesen Fall lachte. My first reaction was that I laughed at this case. Ma première réaction a été que j'ai ri de cette affaire. Mijn eerste reactie was om Jahweh hierom aan het lachen te maken. خندم هم از استرس بود طبیعتاً. I laugh|||stress||Naturally |||||naturally Naturally, I laughed because of stress. Naturellement, j'ai ri à cause du stress. Lachen was natuurlijk ook stressvol. بعد هی به خودم گفتم آرامش خودت رو حفظ کن! après|eh|à|moi-même||Calm|toi-même||garde| ||||||yourself||| Then I said to myself, keep calm! Alors je me suis dit, reste calme ! Toen zei ik tegen mezelf: blijf kalm!

خلاصه در عرض ده دقیقه وسایلم رو که در پخش‌ترین حالت ممکن بود، جمع کردم و با رانندهٔ مدرسه رفتم ایستگاه اتوبوس. en résumé||en l'espace|||mes affaires||||répartition|le plus|état|possible||rassembler||||conducteur||je suis allé|station|autobus ||in|||my things|||||||possible||||||the driver of the|||| Kurz gesagt, innerhalb von zehn Minuten sammelte ich meine Sachen im bestmöglichen Zustand und ging mit dem Schulfahrer zum Busbahnhof. In short, within ten minutes, I gathered my things in the most spreadable state possible and went to the bus station with the school driver. Bref, en dix minutes, j'ai rassemblé le plus possible mes affaires et je suis allé à la gare routière avec le chauffeur de l'école. Kortom, binnen tien minuten pakte ik mijn spullen op de meest speelse manier in en ging met de schoolchauffeur naar het busstation. مدرسه هم که می گم، همون مدرسه ایه که داشتم توش کار داوطلبانه می کردم. |||||même|||||dans||bénévole|| ||||I say|||||I had|||voluntary work|| Die Schule, von der ich spreche, ist dieselbe Schule, an der ich ehrenamtlich gearbeitet habe. The school I am talking about is the same school where I was doing volunteer work. L'école dont je parle est la même école où je faisais du bénévolat. Als ik zeg school, is het dezelfde school waarvoor ik me vrijwillig aanmeldde. خیلی خوش شانس بودم که اتوبوس محلی‌ای که به سمت مرز می‌رفت، پنج دقیقه بعد از رسیدن من راه افتاد. ||chance||||local||||||||||||arriving|||parti |very|lucky||||||||towards|||was going|||||my arrival|I||departed I was very lucky that the local bus to the border started five minutes after I arrived. J'ai eu beaucoup de chance que le bus local vers la frontière ait commencé cinq minutes après mon arrivée. Ik had veel geluk dat de lokale bus die naar de grens ging vijf minuten na mijn aankomst begon. اتوبوس خیلی توی راه توقف می کرد. |très|||s'arrêter|| ||||stop|| The bus stopped a lot on the way. Le bus s'est beaucoup arrêté sur le chemin. De bus stopte onderweg veel. در خوشبینانه‌ترین حالت،امیدوار بودم که قبل از نصفه‌شب برسم مرز و مهر خروج رو بزنم. |optimistically||état|optimiste|||||minuit||j'arriverai|frontière||tampon|sortie||stamp |optimistically||||||||midnight||I arrive|||||| In the most optimistic scenario, I hoped to reach the border and stamp the exit before midnight. Dans le scénario le plus optimiste, j'espérais atteindre la frontière et tamponner la sortie avant minuit. بعدش برنامه ام این بود که شبانه با اتوبوس به سمت پخارا برم. Après ça|programme|||||nocturne|||||| |||||||||||Pukhara| After that, my plan was to go to Pakhara by bus at night. Après cela, mon plan était d'aller à Pakhara en bus la nuit. Daarna was mijn plan om 's nachts met de bus naar Pakhara te gaan. نمی‌دونستم اون موقع اتوبوسی برای پخارا پیدا می‌کنم یا نه. |||temps|autobus||Pukhara||||| ||||bus||Pokhara||||| I didn't know if I would find a bus to Pakhara at that time. Je ne savais pas si je trouverais un bus pour Pakhara à ce moment-là. Ik wist niet of ik op dat moment een bus naar Pakhara zou vinden. تو پخارا برای پنج روز هاستل رزرو کردم. |Pokhara||||auberge|| |||||hostel|reservation| I booked a hostel for five days recently. J'ai réservé une auberge pour cinq jours récemment. Ik heb vijf dagen een hostel geboekt in Pakhara. ولی اون شب رو نمی‌دونستم چه جوری می‌گذرونم، توی اتوبوس به سمت پخارا یا تو یه هاستل یا مسافرخونهٔ مرزی. |||||||de quelle manière||je passe||autobus|||Pétra||||auberge||auberge|frontière |||||||||I will spend|||||||||||guesthouse| Aber ich wusste nicht, wie ich diese Nacht verbringen würde, im Bus nach Pakhara oder in einem Hostel oder Grenzgasthaus. But I didn't know how I would spend that night, on the bus to Pakhara or in a hostel or border inn. Mais je ne savais pas comment j'allais passer cette nuit, dans le bus pour Pakhara ou dans une auberge ou une auberge frontalière. Maar ik wist niet hoe ik die nacht zou doorbrengen, in de bus naar Pakhara of in een hostel of grensherberg.

به یکی از دوست های هندیم زنگ زدم. |||||Indian|| I called one of my Indian friends. J'ai appelé un de mes amis indiens. و ازش خواستم با شاگرد راننده حرف بزنه. ||j'ai demandé||élève||| ||||student|driver|| Und ich bat ihn, mit dem Fahrschüler zu sprechen. And I asked him to talk to the student driver. Et je lui ai demandé de parler à l'élève conducteur. En ik vroeg hem om met de chauffeur-leerling te praten. بعد با هندی دست و پا شکسته، خودم هم با شاگرد راننده و راننده حرف زدم. ||indien|main||jambe|maladroit||||élève|conducteur||conducteur|| ||||||broken|||||driver|||| Dann sprach ich mit dem Fahrschüler und dem Fahrer in gebrochenem Hindi. Then I spoke to the student driver and the driver in broken Hindi. Ensuite, j'ai parlé à l'élève conducteur et au chauffeur en hindi approximatif. Toen sprak ik met de chauffeur en leerling-leerling met een gebroken indiaan. اینجوری کمتر احساس می‌کردم که دارم شبانه با یه اتوبوس محلی پر از مرد می‌رم به سمت مرز نپال. de cette façon|moins||||||nocturne||||||||||||| ||||||||||||||||going|||| This way, I felt less like I was going to the border of Nepal with a local bus full of men at night. De cette façon, j'avais moins l'impression d'aller à la frontière du Népal avec un bus local rempli d'hommes la nuit. Ik had minder zin om 's nachts met een lokale bus vol mannen naar de Nepalese grens te gaan. این بدترین حالتی بود که میشد برای رد شدن از مرز هند به نپال تصور کرد. |pire|situation||||||devenir||||||imaginer| |worst|state||||||||||||imagine| Dies war die schlimmste Situation, die man sich vorstellen konnte, um die indische Grenze nach Nepal zu überqueren. This was the worst situation that could be imagined to cross the Indian border into Nepal. C'était la pire situation que l'on puisse imaginer pour traverser la frontière indienne vers le Népal. Dit was de slechtst denkbare situatie om de Indiase grens naar Nepal over te steken. چون حتی در طول روز هم همچین مرز جالبی نیست. comme||||||such||| ||||||||interesting| Because even during the day it is not such an interesting border. Parce que même pendant la journée, ce n'est pas une frontière si intéressante. Omdat het zelfs overdag niet zo'n interessante grens is. و آدم‌های ناجور توش زیاده. |||bizarres|| |||bad|| And there are many awkward people in it. Et il y a beaucoup de gens maladroits dedans. En je hebt veel lastige mensen. ولی یه انرژی مثبتی از درون بهم می گفت مشکلی پیش نمیاد و به راحتی به پخارا می‌رسم. ||énergie|positive||intérieur|||||devant||||facilité||pakhara|| |||positive|||to me|||||||||||| Aber eine positive Energie von innen sagte mir, dass es kein Problem geben wird und ich Pakhara leicht erreichen werde. But a positive energy from inside told me that there will be no problem and I will reach Pakhara easily. Mais une énergie positive de l'intérieur m'a dit qu'il n'y aurait pas de problème et que j'atteindrais facilement Pakhara. Maar een positieve energie van binnen vertelde me dat er geen probleem was en dat ik Pakhara gemakkelijk kon bereiken. و به قول دوستم بعدها با یادآوری این ماجراجویی احمقانه کلی می‌خندم. ||dit||plus tard||rappel||aventure|stupide|||je ris |||my friend|||reminding||adventure|foolish|a lot|| And, as my friend said, I laugh later when I remember this completely stupid adventure. Et, comme disait mon ami, je ris plus tard quand je me souviens de cette aventure complètement stupide. En zoals mijn vriend zei, zou ik later lachen om de herinnering aan dit stomme avontuur.

توی اتوبوس از هر کسی که فکر می‌کردم انگلیسی بلده راجع به احتمال پیدا کردن اتوبوس شبانه به پخارا می‌پرسیدم. Im Bus fragte ich jeden, von dem ich dachte, dass er Englisch kann, nach der Möglichkeit, einen Nachtbus nach Pokhara zu finden. On the bus, I asked anyone who I thought knew English about the possibility of finding a night bus to Pokhara. Dans le bus, j'ai demandé à toute personne dont je pensais qu'elle connaissait l'anglais la possibilité de trouver un bus de nuit pour Pokhara. Op het busstation vroeg ik iedereen die dacht dat ik Engels kende, naar de mogelijkheid om een nachtbus naar Pakhara te vinden. بالاخره یه پسر دانشجوی نپالی که تو گجرات هند درس می‌خوند و داشت برمی‌گشت خونه، از بغل دستیش راجع به من شنید. finalement||fils||népalais|||||||||avait||wandered|||à côté|à côté|||| ||boy|student|Nepali||in|Gujarat||||was studying|||was returning|returning||||his desk mate||||heard Finally, a Nepali student who was studying in Gujarat, India and was returning home, heard about me from his hand. Enfin, un étudiant népalais qui étudiait au Gujarat, en Inde et rentrait chez lui, a entendu parler de moi de sa main. Eindelijk hoorde een Nepalese student die in Gujarat, India studeerde en die naar huis terugkeerde, over mij uit zijn hand. و گفت می‌تونیم با هم از مرز رد بشیم و یه راهی پیدا کنیم. |||||||||passer||||| |||we can||||||||||| Und er sagte, dass wir gemeinsam die Grenze überqueren und einen Weg finden können. And he said we can cross the border together and find a way. Et il a dit que nous pouvions traverser la frontière ensemble et trouver un moyen. En hij zei dat we samen de grens kunnen oversteken en een weg kunnen vinden. مشخصه چقدر ذوق کردم. caractéristique|Combien de|enthousiasme| ||joy| Wie sehr ich es genossen habe. How much I enjoyed it. Combien j'ai apprécié. Kenmerkend voor hoeveel ik ervan heb genoten. اسمش ساندیپ بود. |Sandeep| His name was Sandeep. Il s'appelait Sandeep. فرشتهٔ نجات من که آدمی بود که از همون اول تونستم بهش اعتماد کنم.نزدیک نصفه شب رسیدیم مرز. ange|sauveur|||humain||||même||could||trust|||minuit||| the angel of|salvation|||man|||||beginning|I could||trust|||midnight||| Meinem Retter, dem ich von Anfang an vertrauen konnte, erreichten wir gegen Mitternacht die Grenze. My savior, who was a person I could trust from the very beginning. We reached the border near midnight. Mon sauveur, qui était une personne en qui je pouvais avoir confiance depuis le tout début, nous avons atteint la frontière vers minuit. Mijn engel van redding was een man die ik vanaf het begin kon vertrouwen.We bereikten de grens rond middernacht. و با برادر ساندیپ که اومده بود دنبالش رفتیم دفتری که من باید مهر خروج می‌زدم. |||||||le chercher|||||||sortie|| |||||was|||we went|to the office||||||I| Und mit Sandeeps Bruder, der gekommen war, folgten wir ihm zum Büro, wo ich den Ausgang abstempeln musste. And with Sandeep's brother who had come, we followed him to the office where I had to stamp the exit. Et avec le frère de Sandeep qui était venu, nous l'avons suivi jusqu'au bureau où je devais tamponner la sortie. En Sandeps broer, die was gekomen, volgde hem naar het kantoor waar ik de uitgang moest verzegelen. بگذریم که یه بار گرم صحبت قدم زنان مرز رو رد کردیم. laissons tomber||||||||||| ||||||walking|walking|||| Nehmen wir an, wir haben einmal das warme Gespräch der Marz-Frauen übersprungen. Let's say that we once skipped the warm talk of Marz women. Disons que nous avons une fois sauté le discours chaleureux des femmes Marz. Laten we zeggen dat als we eenmaal hartelijk spraken, we de grens met vrouwen zijn overgestoken. و دوباره کلی راه برگشتیم تو خاک هند که من رسماً خارج شم. ||||we returned||soil||||officially|abroad|become Und wieder sind wir den ganzen Weg zurück auf den Boden Indiens gegangen, damit ich offiziell gehen kann. And again, we went all the way back to the soil of India for me to leave officially. Et encore une fois, nous sommes retournés sur le sol de l'Inde pour que je parte officiellement. En we gingen helemaal terug naar India toen ik officieel vertrok.

تو دفتر پلیس بودیم که یهو دو نفر وارد شدن. we|at the office||||suddenly|||| Wir waren im Polizeibüro, als zwei Personen eintraten. We were in the police office when two people entered. Nous étions dans le commissariat lorsque deux personnes sont entrées. We waren op het politiebureau toen twee mensen Yahoo binnenkwamen. و بوی الکل شدید پیچید تو اتاق. |smell|alcohol||spread||room And the strong smell of alcohol filled the room. Et la forte odeur d'alcool emplit la pièce. En de sterke geur van alcohol zweefde de kamer binnen. یکیشون که خیلی مست بود به من گیر داده بود. one of them|||drunk|||me||was bothering|had One of them, who was very drunk, stuck to me. L'un d'eux, qui était très ivre, s'est accroché à moi. Een van hen, die erg dronken was, bleef bij me. و اصرار می کرد که تو اون تاریکی تنهایی مرز رو رد نکنم. |insisted||||||darkness||||| Und er bestand darauf, dass ich die Grenze nicht in dieser einsamen Dunkelheit überquere. And he insisted that I don't cross the border in that lonely darkness. Et il a insisté pour que je ne traverse pas la frontière dans cette obscurité solitaire. En hij stond erop dat ik de grens niet alleen in die duisternis zou oversteken. و باهاشون همسفر بشم. ||travel companion| and travel with them. et voyager avec eux. En reis met hen mee. وقتی بهشون گفتم که نه ممنون دوستای نپالیم هستن، شروع کرد به بی احترامی به دوستام و تهدید که نباید با من کاری داشته باشن. ||||||friends|Nepalese||||||disrespect||||threatening||shouldn't||||| Als ich ihnen sagte, nein danke, sie seien nepalesische Freunde, fingen sie an, meinen Freund nicht zu respektieren und zu drohen, dass sie nichts mit mir zu tun haben sollten. When I told them that no thanks, they are Nepali friends, they started disrespecting my friend and threatening that they should not have anything to do with me. Quand je leur ai dit que non merci, ce sont des amis népalais, ils ont commencé à manquer de respect à mon ami et à le menacer de ne rien avoir à faire avec moi. Toen ik nee zei, dank u Nepalim's vrienden, begon hij mijn vrienden niet te respecteren en te dreigen dat ze niets met mij te maken zouden hebben. حالا این دو تا برادر به خاطر من تو اون سرما کلی معطل شده بودن. ||||||for the sake of||||cold||waiting|| Jetzt saßen diese beiden Brüder wegen mir in der Kälte. Now, these two brothers were stuck in the cold because of me. Maintenant, ces deux frères étaient coincés dans le froid à cause de moi. Nu waren deze twee broers volledig geschorst vanwege mij in die kou. و پلیس هم سوال و جوابشون کرده بود و این آقای مست هم داشت بهشون توهین می‌کرد. |||||their answer||||||||||insult|| Und die Polizei hatte sie gefragt und ihnen geantwortet, und dieser betrunkene Mann beleidigte sie. And the police had asked them questions and answers, and this drunken man was also insulting them. Et la police leur avait posé des questions et des réponses, et cet homme ivre les insultait aussi. En de politie had ze ondervraagd en beantwoord, en deze dronken meneer beledigde hen. نگم که هزار بار ازشون عذرخواهی کردم. I won't say||thousand|||apology| Ganz zu schweigen davon, dass ich mich tausendmal bei ihnen entschuldigt habe. Not to mention that I apologized to them a thousand times. Sans compter que je leur ai présenté des excuses mille fois. Ik zal zeggen dat ik duizend keer mijn excuses aan hen heb aangeboden.

خلاصه مهر خروج رو زدیم. ||||we stamped In short, we stamped the exit. Bref, on a tamponné la sortie. Kortom, we stempelden de uitgang. و پیاده تو تاریکی مطلق و مه غلیط من و دو برادر نپالی رفتیم اون ور مرز که ویزا رو بگیرم. ||||absolute||fog|thick fog||||||||over|||visa|| Und zwei nepalesische Brüder und ich gingen in absoluter Dunkelheit und dichtem Nebel über die Grenze, um das Visum zu Fuß zu bekommen. And two Nepali brothers and I went over the border to get the visa on foot in absolute darkness and fog. Et deux frères népalais et moi avons traversé la frontière pour obtenir le visa à pied dans l'obscurité absolue et un épais brouillard. En te voet in de absolute duisternis en dichte mist gingen mijn twee Nepalese broers en ik de grens over om een visum te krijgen. بعد از اینکه ویزا خورد توی پاسپورتم و رسماً وارد نپال شدم، دوستان نپالیم دعوتم کردن که شب رو خونه شون بمونم.از اونجایی که خونواده شون تو ماشین بودن و همه‌شون بهم کلی لطف کرده بودن،با خوشحالی قبول کردم. ||||||my passport||||||||invited||||||||||||||||||they|me||kindness|||||| Nachdem das Visum in meinem Pass eingetragen war und ich offiziell in Nepal eingereist war, luden mich meine nepalesischen Freunde ein, bei ihnen zu übernachten, und da ihre Familie im Auto saß und alle nett zu mir waren, nahm ich gerne an. After the visa was entered in my passport and I officially entered Nepal, my Nepalese friends invited me to stay at their house for the night. Since their family was in the car and they were all kind to me, I happily accepted. Après que le visa ait été inscrit dans mon passeport et que je sois officiellement entré au Népal, mes amis népalais m'ont invité à rester chez eux pour la nuit.Comme leur famille était dans la voiture et qu'ils étaient tous gentils avec moi, j'ai accepté avec joie. Nadat ik een visum in mijn paspoort had gekregen en officieel Nepal was binnengekomen, nodigden onze Nepalese vrienden me uit om bij hen te overnachten.Omdat hun familie in de auto zat en ze allemaal erg aardig voor elkaar waren, accepteerde ik het graag. یه اتاق جداگانه تو خونهٔ خیلی بزرگشون بهم دادن و برام غذای گرم آوردن.تو خونه شون، شب رو راحت و امن انگار که تو خونۀ خودم باشم خوابیدم.فردا صبحش هم،بعد از صبحونه بردنم ترمینال و برام بلیط اتوبوس خریدن و راهی پخارا شدم. ||||house||their big|||||||brought|||||||||||||||I slept||morning||||breakfast|took me|terminal|||||||way|| They gave me a separate room in their very big house and brought me hot food. In their house, I slept comfortably and safely at night as if I was in my own house. The next morning, after breakfast, they took me to the terminal and bought me a bus ticket and left for Pokhara. . Ils m'ont donné une chambre séparée dans leur très grande maison et m'ont apporté des plats chauds. Dans leur maison, j'ai dormi confortablement et en toute sécurité la nuit comme si j'étais chez moi. Le lendemain matin, après le petit déjeuner, ils m'ont emmené au terminal et m'a acheté un ticket de bus et est parti pour Pokhara. . Ze gaven me een aparte kamer in hun heel grote huis en brachten me warm eten In hun huis sliep ik comfortabel en veilig 's nachts alsof ik in mijn eigen kamer was. هنوز هم از یادآوری اون همه محبت و احساس مسئولیت دوستان نپالیم، قلبم فشرده میشه. ||||||kindness|||responsibility|||my heart|compressed| Still remembering all the love and sense of responsibility of our Nepali friends, my heart is compressed. En me souvenant encore de tout l'amour et du sens des responsabilités de nos amis népalais, mon cœur est compressé. این بود قصهٔ رد شدن من از مرز نپال. ||the story of|||||| Dies war die Geschichte meiner Überquerung der Grenze zu Nepal. This was the story of my crossing the border of Nepal. C'était l'histoire de ma traversée de la frontière du Népal. Dit was het verhaal van mijn oversteken van de grens met Nepal.