×

我們使用cookies幫助改善LingQ。通過流覽本網站,表示你同意我們的 cookie 政策.

image

Travel Stories, Travel Story1

Travel Story1

هند که بودم توی یک مدرسۀ خیریه، تو یکی از روستاهای ایالت اوتارپرادش دو هفته کار داوطلبانه می کردم. اوتار پرادش شمال هند هست. نزدیک رشته کوه های هیمالیا. و زمستون های سردی داره. دقیقاً زمانی که من اونجا بودم سردترین ماه سال بود. علاوه بر سرمای زیاد، هوا هم به شدت آلوده بود. بعضی روزها آلودگی و مه غلیظ با هم قاطی می شد. و توی خیابون چشم چشم رو نمی دید.

این جور مواقع، وقتی توی ماشین مخصوصی که من رو از شهر به روستا می برد می نشستم، چهار چشمی جاده رو نگاه می کردم. و تو دلم دعا می کردم سالم برسم مدرسه. آخه راننده توی اون دید محدود، بی احتیاط و با سرعت نامطمئن رانندگی می کرد. تازه سبقت های غیر مجاز هم می گرفت. البته همۀ اینها فقط برای من ترسناک بود. مدیر و ناظم مدرسه با خیال راحت می نشستن. و انگار که شاهد عادی ترین صحنه های زندگی شون باشن، بیرون رو تماشا می کردن.

وقتی می رسیدیم مدرسه، و از ماشین پیاده می شدیم، بچه ها یکی یکی بهم صبح به خیر می گفتن. آخ که چقدر لذتبخش بود احوالپرسی های صبحگاهی. بعد همه سر صف جمع می شدن. و یک گروه از بچه ها می رفتن روی صحنه تا نیایش صبحگاهی رو بخونن. یکی از کارکنان مدرسه هم می رفت روی سن آکاردئون می زد. هر روز مدیر یا ناظم مدرسه تعیین می کرد که چه نیایشی خونده بشه. همه حین گوش دادن به نیایش ساکت بودن. چشماشون رو می بستن و کف دستاشون رو به نشانۀ احترام روی هم می گذاشتن و جلوی صورتشون می گرفتن. هنوز ملودی اون نیایش ها توی گوشمه. وقتی که آخر نیایش همۀ دانش آموزها و کادر آموزشی با هم شروع به خوندن می کردن، صداشون تو کل فضای مدرسه می پیچید.

با اینکه هوا خیلی سرد بود هیچ وسیلۀ گرمایشی ای توی مدرسه پیدا نمی شد. حتی یک دونه. اتاق مدیر و معلم ها و کلاس ها همه سرد بودن. تنها ابزار گرمایشی تکه چوب هایی بود که توی روزهای خیلی سرد یک گوشه از حیاط جمع می کردن و آتیش می زدن. و همه دورش جمع می شدن. از مدیر مدرسه گرفته تا نظافت چی، هر وقت خیلی سردشون می شد سراغ آتیش توی حیاط می رفتن. و چند دقیقه ای خودشون رو دور آتیش گرم می کردن. هیچ کس اما گلایه ای نداشت انگار. خب انرژی توی هند گرونه و اون مدرسه از پس تأمین هزینه ش برنمیومد.

روبروی مدرسه یک کارخونۀ کاغذسازی بود. صاحبش همون خیری بود که این مدرسه رو برای روستایی ها ساخته بود. اما قسمت تلخ ماجرا این بود که آلودگی های خود این کارخونه مستقیم به سمت این مدرسه می رفت. روزی نبود که گرده های ریز سفیدی که از کارخونۀ کاغذ توی هوا پخش می شد روی سر و صورت بچه ها ننشینه و به سرفه نندازتشون. ولی این قضیه هم ظاهراً براشون عادی بود. کلاً خیلی چیزها توی هند می تونه عادی به نظر برسه.

کار کردن توی اون مدرسه یکی از به یادموندنی ترین تجربیات سفر هند بود.

Learn languages from TV shows, movies, news, articles and more! Try LingQ for FREE

Travel Story1 Travel| Reisegeschichte 1 travel story1 Récit de voyage 1 Racconto di viaggio 1 Reisverhaal 1

هند که بودم توی یک مدرسۀ خیریه، تو یکی از روستاهای ایالت اوتارپرادش دو هفته کار داوطلبانه می کردم. ||||||||||||Uttar Pradesh||||voluntary work|| When I was in a charitable school in India, I did volunteer work for two weeks in one of the villages of Uttar Pradesh state. Lorsque j'étais dans une école caritative en Inde, j'ai fait du bénévolat pendant deux semaines dans l'un des villages de l'État de l'Uttar Pradesh. Toen ik op een liefdadigheidsschool in India zat, heb ik twee weken vrijwilligerswerk gedaan in een dorp in Uttar Pradesh. اوتار پرادش شمال هند هست. Uttar|Pradesh||| Uttar Pradesh is in North India. L'Uttar Pradesh se trouve dans le nord de l'Inde. نزدیک رشته کوه های هیمالیا. |range|||Himalayas near the Himalayas. près de l'Himalaya. و زمستون های سردی داره. |winter||cold| And it has cold winters. Et il a des hivers froids. دقیقاً زمانی که من اونجا بودم سردترین ماه سال بود. Exactly||||there||coldest||| It was exactly when I was there, the coldest month of the year. C'était le mois le plus froid de l'année quand j'y étais. علاوه بر سرمای زیاد، هوا هم به شدت آلوده بود. in addition to||cold||||||| In addition to the extreme cold, the air was also heavily polluted. En plus du froid, l'air était aussi très pollué. Naast de extreme kou was ook de lucht zwaar vervuild. بعضی روزها آلودگی و مه غلیظ با هم قاطی می شد. ||||||||mixed|| Some days, pollution and thick fog were mixed together. Certains jours, pollution et brouillard épais se mélangeaient. Op sommige dagen vermengden vervuiling en dichte mist zich. و توی خیابون چشم چشم رو نمی دید. ||street||||| And he did not see eye to eye in the street. Et il n'était pas d'accord dans la rue. En hij kon niet zien op straat.

این جور مواقع، وقتی توی ماشین مخصوصی که من رو از شهر به روستا می برد می نشستم، چهار چشمی جاده رو نگاه می کردم. |this kind|situations|||||||||||village||||||with both eyes|road|||| At times like this, when I was sitting in a special car that took me from the city to the village, I looked at the road with four eyes. Dans des moments comme celui-ci, quand j'étais assis dans une voiture spéciale qui m'emmenait de la ville au village, je regardais la route avec quatre yeux. Op zulke momenten, als ik in de speciale auto zat die me van de stad naar het dorp bracht, keek ik met alle vier de ogen naar de weg. و تو دلم دعا می کردم سالم برسم مدرسه. |||prayed|||safe|arrive| And I prayed in my heart to reach school safely. Et j'ai prié dans mon cœur pour arriver à l'école en toute sécurité. En in mijn hart bad ik om veilig naar school te gaan. آخه راننده توی اون دید محدود، بی احتیاط و با سرعت نامطمئن رانندگی می کرد. after all|driver||||||carefulness||||uncertain|driving||was driving The driver was driving carelessly and at an uncertain speed in that limited visibility. Le conducteur conduisait imprudemment et à une vitesse incertaine dans cette visibilité limitée. De bestuurder reed in dat beperkte zicht, roekeloos en met een onzekere snelheid. تازه سبقت های غیر مجاز هم می گرفت. fresh|overtook|||illegal||| He was also taking unauthorized overtakes. Il effectuait également des dépassements non autorisés. Hij was gewoon illegaal aan het inhalen. البته همۀ اینها فقط برای من ترسناک بود. Of course, all this was only scary for me. Bien sûr, tout cela était juste effrayant pour moi. Dit was natuurlijk allemaal gewoon eng voor mij. مدیر و ناظم مدرسه با خیال راحت می نشستن. the principal||supervisor|||peace||| The school principal and administrator sat comfortably. Le directeur et l'administrateur de l'école étaient assis confortablement. De schooldirecteur en begeleider zaten comfortabel. و انگار که شاهد عادی ترین صحنه های زندگی شون باشن، بیرون رو تماشا می کردن. |||||most ordinary|scene|||||||watching|| And as if they were witnessing the most ordinary scenes of their lives, they were watching outside. Et comme s'ils assistaient aux scènes les plus banales de leur vie, ils regardaient dehors.

وقتی می رسیدیم مدرسه، و از ماشین پیاده می شدیم، بچه ها یکی یکی بهم صبح به خیر می گفتن. |||||||||||||||morning||good|| When we arrived at school and got out of the car, the children said good morning to me one by one. Quand nous sommes arrivés à l'école et que nous sommes sortis de la voiture, les enfants m'ont dit bonjour un par un. آخ که چقدر لذتبخش بود احوالپرسی های صبحگاهی. Ah|||pleasant||greetings||morning Oh, how pleasant the morning greetings were. Oh, comme les salutations du matin étaient agréables. Oh, hoe plezierig waren de ochtendgroeten. بعد همه سر صف جمع می شدن. |||line||| Then everyone gathers in line. Ensuite, tout le monde se met en ligne. و یک گروه از بچه ها می رفتن روی صحنه تا نیایش صبحگاهی رو بخونن. |||||||||stage||prayer|morning||to read And a group of children go on the stage to say the morning prayer. Et un groupe d'enfants monte sur scène pour dire la prière du matin. En een groep kinderen zou 's ochtends ouder worden om te bidden. یکی از کارکنان مدرسه هم می رفت روی سن آکاردئون می زد. ||||||||stage|accordion|| One of the school staff used to play the accordion. Un membre du personnel de l'école jouait de l'accordéon. Een van de schoolmedewerkers zou ook accordeon gaan spelen. هر روز مدیر یا ناظم مدرسه تعیین می کرد که چه نیایشی خونده بشه. ||||||determines|||||prayer|reading| Every day, the principal or moderator of the school decided what prayer to be read. Chaque jour, le directeur ou le modérateur de l'école décidait de la prière à lire. Elke dag bepaalde de directeur of directeur van de school welk gebed er moest worden uitgesproken. همه حین گوش دادن به نیایش ساکت بودن. ||||||silent| Everyone should be quiet while listening to the prayer. Tout le monde devrait être silencieux en écoutant la prière. Iedereen is stil terwijl hij naar gebed luistert. چشماشون رو می بستن و کف دستاشون رو به نشانۀ احترام روی هم می گذاشتن و جلوی صورتشون می گرفتن. their eyes|||close||palm|their hands||||respect|||||||their face|| They close their eyes and put their palms together as a sign of respect and hold them in front of their faces. Ils ferment les yeux et joignent leurs paumes en signe de respect et les tiennent devant leur visage. Ze sloten hun ogen en legden de handpalmen op elkaar als teken van respect en hielden ze voor hun gezicht. هنوز ملودی اون نیایش ها توی گوشمه. ||||||my ear The melody of those prayers is still in my ears. La mélodie de ces prières est encore dans mes oreilles. De melodie van die gebeden is nog steeds in mijn oor. وقتی که آخر نیایش همۀ دانش آموزها و کادر آموزشی با هم شروع به خوندن می کردن، صداشون تو کل فضای مدرسه می پیچید. |||||||||educational||||||||their voices|||||| When at the end of the prayer, all the students and the teaching staff started to sing together, their voices echoed throughout the school. Lorsqu'à la fin de la prière, tous les élèves et le personnel enseignant ont commencé à chanter ensemble, leurs voix ont résonné dans toute l'école.

با اینکه هوا خیلی سرد بود هیچ وسیلۀ گرمایشی ای توی مدرسه پیدا نمی شد. ||||||||heating|||||| Although the weather was very cold, there was no heating in the school. Même s'il faisait très froid, il n'y avait pas de chauffage dans l'école. Ondanks dat het erg koud weer was, werd er in de school geen verwarming aangetroffen. حتی یک دونه. even|| Not even one. Pas un seul. اتاق مدیر و معلم ها و کلاس ها همه سرد بودن. room|||||||||| The principal's room, teachers and classes are all cold. La salle du directeur, les professeurs et les classes sont tous froids. تنها ابزار گرمایشی تکه چوب هایی بود که توی روزهای خیلی سرد یک گوشه از حیاط جمع می کردن و آتیش می زدن. |||piece||||||||||||yard|pile|was||||| The only means of heating were pieces of wood that were gathered in a corner of the yard and set on fire during very cold days. Les seuls moyens de chauffage étaient des morceaux de bois qui étaient ramassés dans un coin de la cour et incendiés lors des journées très froides. Het enige verwarmingsgereedschap waren stukken hout die op zeer koude dagen in een hoek van de tuin werden verzameld en in brand gestoken. و همه دورش جمع می شدن. ||around him||| And everyone gathers around him. Et tout le monde se rassemble autour de lui. En iedereen verzamelde zich om hem heen. از مدیر مدرسه گرفته تا نظافت چی، هر وقت خیلی سردشون می شد سراغ آتیش توی حیاط می رفتن. |manager||||the janitor|||||they were cold|||to|||yard|| From the school principal to the cleaners, whenever they get too cold, they go to the fire in the yard. Du directeur de l'école aux nettoyeurs, dès qu'ils ont trop froid, ils vont au feu dans la cour. Van de schooldirecteur tot de schoonmaker, als ze het erg koud hadden, gingen ze naar het vuur op het erf. و چند دقیقه ای خودشون رو دور آتیش گرم می کردن. And they warm themselves around the fire for a few minutes. Et ils se réchauffent autour du feu pendant quelques minutes. En een paar minuten lang warmden ze zich op rond het vuur. هیچ کس اما گلایه ای نداشت انگار. |||complaint||| No one seemed to have any complaints. Personne ne semblait avoir de plaintes. خب انرژی توی هند گرونه و اون مدرسه از پس تأمین هزینه ش برنمیومد. ||||||||||affordability|||couldn't afford Well, energy is expensive in India and that school can't afford it. Eh bien, l'énergie est chère en Inde et cette école ne peut pas se le permettre. Energie is duur in India en die school kon het zich niet veroorloven.

روبروی مدرسه یک کارخونۀ کاغذسازی بود. ||||paper mill| There was a paper factory in front of the school. Il y avait une fabrique de papier devant l'école. Voor de school stond een papierfabriek. صاحبش همون خیری بود که این مدرسه رو برای روستایی ها ساخته بود. its owner||benefactor|||||||||| Its owner was the philanthropist who built this school for the villagers. Son propriétaire était le même Khair qui a construit cette école pour les villageois. اما قسمت تلخ ماجرا این بود که آلودگی های خود این کارخونه مستقیم به سمت این مدرسه می رفت. |part||||||pollution||||factory|direct|||||| But the sad part of the story was that the pollution of this factory went directly to this school. Mais le côté amer de l'histoire était que la pollution de cette usine allait directement à cette école. روزی نبود که گرده های ریز سفیدی که از کارخونۀ کاغذ توی هوا پخش می شد روی سر و صورت بچه ها ننشینه و به سرفه نندازتشون. |||pollen|||white dust|||factory|paper||||||||||||doesn't settle|||cough|make them cough There was not a day when the fine white pollen that was spread in the air from the paper factory did not settle on the children's heads and faces and make them cough. Il n'y avait pas un jour où le fin pollen blanc qui se répandait dans l'air depuis l'usine de papier ne se posait pas sur la tête et le visage des enfants et ne les faisait tousser. ولی این قضیه هم ظاهراً براشون عادی بود. ||case||apparently||normal| But this case was also apparently normal for them. Mais ce cas était aussi apparemment normal pour eux. Maar voor hen was dit blijkbaar ook normaal. کلاً خیلی چیزها توی هند می تونه عادی به نظر برسه. In general, many things can seem normal in India. En général, beaucoup de choses peuvent sembler normales en Inde. Over het algemeen kunnen veel dingen in India normaal lijken.

کار کردن توی اون مدرسه یکی از به یادموندنی ترین تجربیات سفر هند بود. ||||||||memorable||experiences||| Working in that school was one of the most memorable experiences of my trip to India. Travailler dans cette école a été l'une des expériences les plus mémorables de mon voyage en Inde. Werken op die school was een van de meest memorabele ervaringen tijdens het reizen naar India.