×

Vi använder kakor för att göra LingQ bättre. Genom att besöka sajten, godkänner du vår cookie-policy.


image

Arantik | Science and Technology, زندگی غولها | قسمت ۵ : آلبرت اینشتین

زندگی غولها | قسمت ۵ : آلبرت اینشتین

تمام دانشمندایی که توی زمینه‌های مختلف کارای علمی کوچیک و بزرگی

انجام دادن مث ستاره‌هایی بودن که تو آسمون سیاه زندگی ما انسانا درخشیدن.

به آسمون شبم وقتی که نگاه می‌کنیم می‌بینیم بعضی از ستاره‌ها پرنورتر از بقیه‌ن.

آلبرت اینشتین یکی از همین ستاره‌ها بود.

تفکرات و خیال‌پردازیای اینشتین جوری دید ما به دنیا

رو تغییر داد که دیگه هیچوقت مثل قبل نشد.

حدی که بعد از این همه سال هنوزم اسمش گره خورده به هوش و استعداد،

یعنی وقتی که میخوایم به یه کسی نسبت باهوش بودن بدیم بهش میگیم اینشتین!

تو این قسمت از سری زندگی غولها با من باشید تا زندگی آلبرت اینشتین

فیزیکدان معروفو با هم بررسی کنیم و سعی کنیم یه چیزایی ازش یاد بگیریم.

آلبرت اینشتین (Albert Einstein) سال 1879 تو شهر اولم (Ulm) که

که جنوب غربی آلمانه، تو یه خانواده‌ که از یهودیای اشکنازی بودن به دنیا اومد.

پدرش هرمان اینشتین (Hermann Einstein) یه تاجر و کارآفرین بود و

مادرشم یه زن خانه‌دار بود به نام پائولین کخ (Pauline Koch)

بعد از به دنیا اومدنش، خانواده‌ش مهاجرت کردن به شهر مونیخ.

یه سال بعد از آلبرت، خواهرش مایا اینشتین (Maja Einstein) به دنیا اومد.

تو مونیخ، پدرش و عموش یه کسب و کار کوچیک راه انداختن و

بعدشم شروع کردن به تولید لوازم الکتریکی.

مادرش که خیلی به موسیقی علاقه داشت و پیانو میزد،

تشویقش کرد به یادگیری موسیقی، برای همین از بچگی شروع کرد به ساز زدن.

وقتی 15 سالش بود کسب و کار پدرش از رونق افتاد و خانواده‌ش مجبور شدن

به ایتالیا مهاجرت کنن، اما خودش همونجا تو مونیخ موند تا درسشو تموم کنه.

تو ریاضیات یه نابغه‌ی کامل بود، در حدی که تا 12 سالگی جبر و هندسه رو

یاد گرفت و تا 14 سالگی هم روی حساب دیفرانسیل و انتگرال مسلط شد.

جالب اینکه بیشترشم خودش به صورت خودآموز یاد گرفت.

وقتی که 15 سالش شد قبل از اینکه درسش تموم بشه رفت به شهر پاویا (Pavia)

تو جنوب ایتالیا که خانواده‌ش داشتن اونجا زندگی میکردن.

یه سال بعد، تو آزمون ورودی دانشگاه صنعتی زوریخ

که یکی از بهترین دانشگاه‌های دنیاست شرکت کرد.

تو این آزمون نمرات درسای ریاضی و فیزیکش به شدت عالی بودن

اما در عوض نمرات درسای عمومیش زیاد خوب نبود.

برای همین دو سال فرستادنش به یه مدرسه تو شهر

آراو (Aarau) سوییس تا درسای باقی مونده رو تموم کنه.

اونجا معلمش به نام یوست وینتلر (Jost Winteler)

آموزشش می‌داد و آلبرتم تو خونه‌ی همین معلمش زندگی می‌کرد.

همین ارتباط نزدیک باعث شد به دختر وینتلر

یعنی ماری وینتلر (Marie Winteler) علاقمند بشه.

بعد از دو سال که دبیرستانو با نمرات عالی تموم کرد،

وارد همون دانشگاه صنعتی زوریخ شد.

اینجوری شد که از عشق اولش جدا شد و یه مدتیم باهم

نامه‌نگاری می‌کردن ولی خب کم‌کم ارتباطشون ضعیف شد.

تو دانشگاه با یه دختر صربستانی به نام میلِوا ماریچ (Mileva Marić)

که اونم فیزیک می‌خوند آشنا شد و به هم علاقمند شدن.

از اون به بعد، زمان زیادی رو با همدیگه صرف تحقیق و مطالعه روی فیزیک میکردن.

سه چهار سال بعد اینشتین فارغ‌التحصیل شد و افتاد دنبال پیدا کردن کار.

خودش علاقه داشت تو دانشگاه تدریس کنه اما بعد از دو سال جستجو

در نهایت تونست یه کار سطح پایین تو اداره‌ی ثبت اختراعات

شهر برن سوییس پیدا کنه و مشغول کار بشه.

بعدا از روی نامه‌هایی که اینشتین و میلِوا برای هم فرستاده بودن مشخص شد که

همین زمانا، یعنی سال 1902، وقتی که اینشتین 23 سالش بوده صاحب یه دختربچه

میشن به نام لیزِرل (Lieserl Einstein) که خیلی سرنوشتش مشخص نیست.

یه سال بعد، یعنی سال 1903 با هم ازدواج کردن و سال بعدشم دومین بچشون

به دنیا اومد که یه پسر بود به نام هانس آلبرت اینشتین (Hans Albert Einstein).

سال 1905 معروفه به سال طلایی اینشتین.

اینجا 26 سالش بود و تونست دکترای فیزیک خودشو از دانشگاه

زوریخ بگیره و چهار تا مقاله‌ی انقلابی هم منتشر کنه.

این چهار تا مقاله، علاوه بر اینکه دنیای علمو متحول کردن،

زندگی خود اینشتینم از این رو به اون رو کردن.

نظر یه عده اینه که زنش میلِوا نقش خیلی پررنگی داشته

توی نوشتن این مقاله‌ها اما اینشتین هیچوقت هیچ حرفی از این قضیه نزده.

یعنی میگن بیشتر کارو میلوا ماریچ که خودش یه دانشمند و فیزیکدان بزرگ بوده

انجام داده اما اینشتین این کشفیاتو به اسم خودش مصادره کرده.

برای اثبات نظرشونم از نامه‌های اینشتین و میلوا استفاده می‌کنن.

یه عده هم با این نظر مخالفن و باز با استناد به همون نامه‌ها

دلیل میارن که میلوا نقش مهمی توی این مقاله‌ها نداشته.

اما یه موضوع جالب اینه که سال 1919 که اینشتین و میلوا از هم جدا میشن

قرار میذارن که اگه اینشتین به خاطر این کشفیات جایزه‌ی نوبلو برد، بخش نقدی جایزه رو

بده به میلوا، که اینشتینم قبول میکنه و این کارو انجام میده.

بعد از انتشار این مقاله‌ها کم‌کم اینشتین وارد جمع دانشمندای تراز اول جهان شد.

دانشگاهای مختلف براش سر و دست میشکستن و برای عضویت و سخنرانی دعوتش میکردن.

سال 1910 وقتی 31 سالش بود بچه‌ی سومش به دنیا اومد

که یه پسر بود به نام ادوارد (Eduard Einstein).

همین سالا بود که اینشتین داشت روی یکی از

بزرگترین دستاورداش کار می‌کرد، یعنی نسبیت عام

سال 1914 به دعوت و اصرار بعضی از دوستاش که خودشونم دانشمندای

بزرگی بودن، با زنش و بچه‌هاش از سوییس به برلین رفت تا رییس انجمن

فیزیک امپراطوری آلمان بشه که تازه داشت تاسیس میشد.

اما اینجا دو تا اتفاق افتاد.

اول اینکه جنگ جهانی اول شروع شد که باعث شد تشکیل این انجمن متوقف بشه.

دوم اینکه زنش متوجه شد که اینشتین دو سه ساله که با دخترخاله‌ش

روابط عاشقانه داره و برای همدیگه نامه‌های عاشقانه میفرستن.

دخترخاله‌ش السا اینشتین (Elsa Einstein) بود که البته تو بعضی از منابع

میگن دخترعموش بوده که درست نیست چون اینا در واقع پدراشون پسرعمو بودن.

السا قبلا یه بار با یه مرد دیگه ازدواج کرده بود و طلاق گرفته بود.

میلوا، وقتی که از این ارتباط با خبر شد، دست بچه‌هاشو گرفتو برگشت به سوییس.

تا اینکه بعد از حدود 5 سال در نهایت از هم طلاق گرفتن.

اینشتین و دخترخاله‌شم بلافاصله با هم ازدواج کردن.

حدود دو سال بعد، یعنی سال 1921، اینشتین برای اولین بار به آمریکا سفر کرد

که باعث شد تاثیر خیلی خوبی از آمریکا و مردمش تو ذهنش بشینه.

بعد از آمریکا به چند تا کشور دیگه مث هند و چین و ژاپنم سفر کرد.

سال 1922 به خاطر کشف اثر فتوالکتریک برنده‌ی جایزه‌ی نوبل فیزیک شد.

قسمت نقدی جایزه‌رم همونطور که گفتم داد به زن اولش یعنی میلوا ماریچ.

سال 1930 با زن دومش السا برای دومین بار به آمریکا سفر کرد و

از جاهای مختلفی دیدن کرد و با شخصیتای بزرگی مثل چارلی چاپلین ملاقات کرد.

سفر اینشتین به آمریکا هر چندوقت یه بار انجام میشد تا اینکه

سال 1933 تو یکی از همین سفرا متوجه شد که حزب نازی تو آلمان

به رهبری هیتلر به قدرت رسیده و اوضاع برای یهودیا خیلی خطرناک شده.

حتی خونه و وسایل اینشتینو مصادره کرده بودن و برای سرشم جایزه گذاشته بودن.

این شد که اینشتین دیگه نتونست برگرده به خونه‌ش تو برلین،

برای همین چند ماه توی بلژیک اقامت کرد، بعد از اونجا به دعوت

فرمانده‌ی نیروی دریایی انگلیس رفت اونجا و یه مدتم اونجا بود.

تو این مدت با چند تا از سیاستمدارای انگلیس از جمله چرچیل ملاقات کرد و

ازشون خواست به یهودیای داخل آلمان کمک کنن تا از آلمان خارج بشن.

اینشتین تونست با مذاکراتی که با رهبرای کشورای دیگه داشت،

در نهایت جون یه تعداد زیادی از یهودیا رو نجات بده.

هرچند از طرف انگلیسم بهش پیشنهاد اقامت داده شد

اما به نظر میاد که دلش با آمریکا بود، یعنی به آمریکا علاقه‌ی بیشتری داشت.

برای همین در نهایت حدود سال 1935 درخواست تابعیت آمریکا

کرد و وارد دانشگاه پرینستون شد.

همین سال زن دومش السا به خاطر بیماری از بین رفت.

سال 1939 چند ماه قبل از شروع جنگ جهانی دوم، چند تا از دانشمندای بزرگی که

به آمریکا پناهنده شده بودن داشتن سعی می‌کردن که به دولت آمریکا هشدار بدن که

احتمالا چیزی نمونده تا دانشمندای آلمان نازی به سلاح هسته‌ای و بمب اتمی دست پیدا کنن.

چون حس کردن دولت آمریکا زیاد این قضیه رو جدی نمی‌گیره سعی کردن حرفشونو

از طریق اینشتین بزنن تا بلکه بهتر شنیده بشه.

اینشتین وقتی از این خطر بزرگ باخبر شد با لئو زیلارد یه نامه

به روزولت رییس‌جمهور وقت آمریکا نوشتن و توصیه کردن که

دولت آمریکا باید زودتر شروع به تحقیقات در مورد ساخت سلاح‌های هسته‌ای بکنه.

شاید بتونیم بگیم همین نامه سرنوشت جهانو کاملا تغییر داد.

اینشتین بعده‌ها مخصوصا سالای آخر عمرش از نوشتن این نامه

پشیمون بود اما از طرفی هم نظرش این بود که نوشتن این نامه

باعث شده خطر ساخت بمب اتمی از طرف نازی‌ها از بین بره.

شاید اگه اینشتین این کارو نمی‌کرد و دولت آمریکا متقاعد به ساخت بمب نمیشد،

نازی‌ها برنده‌ی جنگ میشدن و الان دنیا کلا یه جور دیگه‌ای بود.

سالای آخر زندگی اینشتین بیشتر صرف فعالیت‌های انسان‌دوستانه شد.

البته کارای علمیش هم ادامه داشت اما دیگه مثل سالای جوونیش

نظریات خیلی بزرگ و انقلابی نمی‌داد بیشتر سعی میکرد که کارای قبلی رو تکمیل بکنه.

سال 1952 از طرف داوید بن گوریِن (David Ben-Gurion)

که یکی از بنیان‌گذارای اسراییل بود، پیشنهاد رییس‌جمهوری اسراییل

بهش داده شد، اما اینشتین رد کرد.

در نهایت، ایپریل 1955 بر اثر خونریزی داخلی

تو سن 76 سالگی، توی بیمارستان از دنیا رفت.

گفته میشه با جراحی امکان نجاتش بود اما اینشتین خودش مخالفت کرد و

گفت که من سهممو انجام دادم، الان دیگه وقت رفتنه.

بعد از مرگش کالبدشکاف همون بیمارستان،

توماس هاروی (Thomas Stoltz Harvey)

به صورت مخفیانه مغز اینشتینو در آورد و داخل یه شیشه نگهداری کرد.

جسدشم سوزوندن و خاکسترشو به باد دادن.

از هوش سرشار و نبوغ اینشتین که بگذریم، یه چیزی که معمولا

در موردش گفته میشه اینه که یه آدم متواضع و مهربون بود.

با اینکه خداباور بود اما در مورد ادیان به طور کلی نظر خوبی نداشت.

بعد از فیزیک، چیزی که خیلی بهش علاقه داشت موسیقی بود.

بیشتر وقتا هرجایی که میرفت یه ویولن همراهش بود و هروقت فرصتی میشدو

پا میداد قطعه‌های معروف موسیقی مخصوصا آهنگای موتزارتو خیلی عالی

با ویولن مینواخت جوری که اطرافیان از مهارت بالاش تعجب می‌کردن.

خودش گفته بود که اگه فیزیکدان نمی‌شدم حتما موسیقیدان میشدم.

یکی دیگه از ویژگی‌های خاص اینشتین خواب زیاد بود.

طوری که بیشتر از ده ساعت در شبانه‌روز می‌خوابید،

حتی وقتایی که بیدار بود هم چرتای کوتاه می‌زد.

این قضیه اتفاقا نقش خیلی پررنگی تو ایده‌ها و کشفیاتش

داشت، که خودشم بهش اقرار کرده بود.

خیلی زیاد پیپ می‌کشید و به پیاده‌روی هم علاقه‌ی زیادی داشت.

یه ویژگی عجیب دیگه که داشت، علاقه‌ی زیادش به زنها بود.

چه زمانی که با زن اولش بود، چه زمانی که با زن دومش بود، به صورت همزمان

با چند تا زن دیگه‌ام ارتباط داشت که هرکدوم از این ارتباطاتم یه ویژگی خاصی داشتن.

البته این نظرم وجود داره که زنها هم علاقه‌ی زیادی بهش داشتن به خاطر همین

همیشه سعی میکردن بهش نزدیک شن و باهاش ارتباط برقرار کنن.

نسبیت عام میشه گفت بزرگترین دستاورد اینشتین بود که

سعی می‌کرد فضا و زمانو گرانشو توضیح بده.

اگه بخوام خیلی وارد جزییاتش بشم بحث طولانی میشه اما به صورت خلاصه میگم که

اینشتین برای اینکه ایده‌ی جهان ایستا همچنان درست باشه، یه مقدار ثابت به نام

ثابت کیهانی وارد معادلاتش کرد که این با مشاهدات واقعی جور درنمیومد.

تا اینکه ادوین هابل انبساط جهان هستی رو کشف کرد و

اینشتین اعتراف کرد که ثابت کیهانی بزرگترین اشتباهش بوده.

اشتباه دوم اینشتین برمیگرده به مکانیک کوانتوم.

خود اینشتین با کشف اثر فتوالکتریک کمک خیلی بزرگی کرده بود به مکانیک کوانتوم

اما همچنان نمی‌خواست ماهیت این علم جدیدو قبول بکنه که جهان کوانتوم،

یعنی جهان ذرات خیلی کوچیک، وابسته به احتمالاته.

در صورتی که الان می‌دونیم که این موضوع کاملا درسته، اینشتین در واقع اشتباه می‌کرده.

زندگی غولها | قسمت ۵ : آلبرت اینشتین The life of giants Part 5: Albert Einstein La vita dei giganti Parte 5: Albert Einstein A vida dos gigantes Parte 5: Albert Einstein

تمام دانشمندایی که توی زمینه‌های مختلف کارای علمی کوچیک و بزرگی

انجام دادن مث ستاره‌هایی بودن که تو آسمون سیاه زندگی ما انسانا درخشیدن.

به آسمون شبم وقتی که نگاه می‌کنیم می‌بینیم بعضی از ستاره‌ها پرنورتر از بقیه‌ن. When we look at the night sky, we see that some stars are brighter than others.

آلبرت اینشتین یکی از همین ستاره‌ها بود.

تفکرات و خیال‌پردازیای اینشتین جوری دید ما به دنیا

رو تغییر داد که دیگه هیچوقت مثل قبل نشد.

حدی که بعد از این همه سال هنوزم اسمش گره خورده به هوش و استعداد،

یعنی وقتی که میخوایم به یه کسی نسبت باهوش بودن بدیم بهش میگیم اینشتین!

تو این قسمت از سری زندگی غولها با من باشید تا زندگی آلبرت اینشتین

فیزیکدان معروفو با هم بررسی کنیم و سعی کنیم یه چیزایی ازش یاد بگیریم.

آلبرت اینشتین (Albert Einstein) سال 1879 تو شهر اولم (Ulm) که

که جنوب غربی آلمانه، تو یه خانواده‌ که از یهودیای اشکنازی بودن به دنیا اومد.

پدرش هرمان اینشتین (Hermann Einstein) یه تاجر و کارآفرین بود و

مادرشم یه زن خانه‌دار بود به نام پائولین کخ (Pauline Koch)

بعد از به دنیا اومدنش، خانواده‌ش مهاجرت کردن به شهر مونیخ.

یه سال بعد از آلبرت، خواهرش مایا اینشتین (Maja Einstein) به دنیا اومد.

تو مونیخ، پدرش و عموش یه کسب و کار کوچیک راه انداختن و

بعدشم شروع کردن به تولید لوازم الکتریکی.

مادرش که خیلی به موسیقی علاقه داشت و پیانو میزد،

تشویقش کرد به یادگیری موسیقی، برای همین از بچگی شروع کرد به ساز زدن. He encouraged him to learn music, so he started playing the instrument as a child.

وقتی 15 سالش بود کسب و کار پدرش از رونق افتاد و خانواده‌ش مجبور شدن When he was 15 years old, his father's business failed and his family had to

به ایتالیا مهاجرت کنن، اما خودش همونجا تو مونیخ موند تا درسشو تموم کنه. They migrated to Italy, but he stayed in Munich to finish his studies.

تو ریاضیات یه نابغه‌ی کامل بود، در حدی که تا 12 سالگی جبر و هندسه رو

یاد گرفت و تا 14 سالگی هم روی حساب دیفرانسیل و انتگرال مسلط شد.

جالب اینکه بیشترشم خودش به صورت خودآموز یاد گرفت.

وقتی که 15 سالش شد قبل از اینکه درسش تموم بشه رفت به شهر پاویا (Pavia) When he was 15 years old, before finishing his studies, he went to the city of Pavia.

تو جنوب ایتالیا که خانواده‌ش داشتن اونجا زندگی میکردن.

یه سال بعد، تو آزمون ورودی دانشگاه صنعتی زوریخ

که یکی از بهترین دانشگاه‌های دنیاست شرکت کرد.

تو این آزمون نمرات درسای ریاضی و فیزیکش به شدت عالی بودن

اما در عوض نمرات درسای عمومیش زیاد خوب نبود.

برای همین دو سال فرستادنش به یه مدرسه تو شهر

آراو (Aarau) سوییس تا درسای باقی مونده رو تموم کنه.

اونجا معلمش به نام یوست وینتلر (Jost Winteler)

آموزشش می‌داد و آلبرتم تو خونه‌ی همین معلمش زندگی می‌کرد. He taught him and Albert lived in his teacher's house.

همین ارتباط نزدیک باعث شد به دختر وینتلر

یعنی ماری وینتلر (Marie Winteler) علاقمند بشه. It means that Marie Winteler will be interested.

بعد از دو سال که دبیرستانو با نمرات عالی تموم کرد،

وارد همون دانشگاه صنعتی زوریخ شد.

اینجوری شد که از عشق اولش جدا شد و یه مدتیم باهم This is how he broke up with his first love and we were together for a while

نامه‌نگاری می‌کردن ولی خب کم‌کم ارتباطشون ضعیف شد.

تو دانشگاه با یه دختر صربستانی به نام میلِوا ماریچ (Mileva Marić) In university with a Serbian girl named Mileva Marić.

که اونم فیزیک می‌خوند آشنا شد و به هم علاقمند شدن. He is also studying physics, met and became interested in each other.

از اون به بعد، زمان زیادی رو با همدیگه صرف تحقیق و مطالعه روی فیزیک میکردن. Since then, they spent a lot of time together researching and studying physics.

سه چهار سال بعد اینشتین فارغ‌التحصیل شد و افتاد دنبال پیدا کردن کار.

خودش علاقه داشت تو دانشگاه تدریس کنه اما بعد از دو سال جستجو

در نهایت تونست یه کار سطح پایین تو اداره‌ی ثبت اختراعات

شهر برن سوییس پیدا کنه و مشغول کار بشه.

بعدا از روی نامه‌هایی که اینشتین و میلِوا برای هم فرستاده بودن مشخص شد که

همین زمانا، یعنی سال 1902، وقتی که اینشتین 23 سالش بوده صاحب یه دختربچه

میشن به نام لیزِرل (Lieserl Einstein) که خیلی سرنوشتش مشخص نیست. A mission called Lieserl Einstein whose fate is not clear.

یه سال بعد، یعنی سال 1903 با هم ازدواج کردن و سال بعدشم دومین بچشون A year later, in 1903, they got married and the following year they had their second child

به دنیا اومد که یه پسر بود به نام هانس آلبرت اینشتین (Hans Albert Einstein).

سال 1905 معروفه به سال طلایی اینشتین.

اینجا 26 سالش بود و تونست دکترای فیزیک خودشو از دانشگاه

زوریخ بگیره و چهار تا مقاله‌ی انقلابی هم منتشر کنه.

این چهار تا مقاله، علاوه بر اینکه دنیای علمو متحول کردن، These four articles, in addition to revolutionizing the world of science,

زندگی خود اینشتینم از این رو به اون رو کردن. Einstein's life is turning from here to there.

نظر یه عده اینه که زنش میلِوا نقش خیلی پررنگی داشته The opinion of some people is that his wife Mileva played a very prominent role

توی نوشتن این مقاله‌ها اما اینشتین هیچوقت هیچ حرفی از این قضیه نزده.

یعنی میگن بیشتر کارو میلوا ماریچ که خودش یه دانشمند و فیزیکدان بزرگ بوده That is, they say that most of the work of Mileva Maric, who was a great scientist and physicist himself

انجام داده اما اینشتین این کشفیاتو به اسم خودش مصادره کرده. He did, but Einstein confiscated these discoveries in his own name.

برای اثبات نظرشونم از نامه‌های اینشتین و میلوا استفاده می‌کنن. They use the letters of Einstein and Milova to prove their point.

یه عده هم با این نظر مخالفن و باز با استناد به همون نامه‌ها

دلیل میارن که میلوا نقش مهمی توی این مقاله‌ها نداشته.

اما یه موضوع جالب اینه که سال 1919 که اینشتین و میلوا از هم جدا میشن

قرار میذارن که اگه اینشتین به خاطر این کشفیات جایزه‌ی نوبلو برد، بخش نقدی جایزه رو They bet that if Einstein won the Nobel Prize for these discoveries, the cash part of the prize

بده به میلوا، که اینشتینم قبول میکنه و این کارو انجام میده.

بعد از انتشار این مقاله‌ها کم‌کم اینشتین وارد جمع دانشمندای تراز اول جهان شد.

دانشگاهای مختلف براش سر و دست میشکستن و برای عضویت و سخنرانی دعوتش میکردن. Different universities were busy with him and invited him to become a member and lecture.

سال 1910 وقتی 31 سالش بود بچه‌ی سومش به دنیا اومد

که یه پسر بود به نام ادوارد (Eduard Einstein).

همین سالا بود که اینشتین داشت روی یکی از It was in this year that Einstein had on one of

بزرگترین دستاورداش کار می‌کرد، یعنی نسبیت عام His greatest achievement was working, that is, general relativity

سال 1914 به دعوت و اصرار بعضی از دوستاش که خودشونم دانشمندای

بزرگی بودن، با زنش و بچه‌هاش از سوییس به برلین رفت تا رییس انجمن

فیزیک امپراطوری آلمان بشه که تازه داشت تاسیس میشد.

اما اینجا دو تا اتفاق افتاد.

اول اینکه جنگ جهانی اول شروع شد که باعث شد تشکیل این انجمن متوقف بشه.

دوم اینکه زنش متوجه شد که اینشتین دو سه ساله که با دخترخاله‌ش

روابط عاشقانه داره و برای همدیگه نامه‌های عاشقانه میفرستن.

دخترخاله‌ش السا اینشتین (Elsa Einstein) بود که البته تو بعضی از منابع

میگن دخترعموش بوده که درست نیست چون اینا در واقع پدراشون پسرعمو بودن.

السا قبلا یه بار با یه مرد دیگه ازدواج کرده بود و طلاق گرفته بود.

میلوا، وقتی که از این ارتباط با خبر شد، دست بچه‌هاشو گرفتو برگشت به سوییس.

تا اینکه بعد از حدود 5 سال در نهایت از هم طلاق گرفتن.

اینشتین و دخترخاله‌شم بلافاصله با هم ازدواج کردن.

حدود دو سال بعد، یعنی سال 1921، اینشتین برای اولین بار به آمریکا سفر کرد

که باعث شد تاثیر خیلی خوبی از آمریکا و مردمش تو ذهنش بشینه.

بعد از آمریکا به چند تا کشور دیگه مث هند و چین و ژاپنم سفر کرد.

سال 1922 به خاطر کشف اثر فتوالکتریک برنده‌ی جایزه‌ی نوبل فیزیک شد.

قسمت نقدی جایزه‌رم همونطور که گفتم داد به زن اولش یعنی میلوا ماریچ.

سال 1930 با زن دومش السا برای دومین بار به آمریکا سفر کرد و

از جاهای مختلفی دیدن کرد و با شخصیتای بزرگی مثل چارلی چاپلین ملاقات کرد.

سفر اینشتین به آمریکا هر چندوقت یه بار انجام میشد تا اینکه

سال 1933 تو یکی از همین سفرا متوجه شد که حزب نازی تو آلمان

به رهبری هیتلر به قدرت رسیده و اوضاع برای یهودیا خیلی خطرناک شده.

حتی خونه و وسایل اینشتینو مصادره کرده بودن و برای سرشم جایزه گذاشته بودن.

این شد که اینشتین دیگه نتونست برگرده به خونه‌ش تو برلین،

برای همین چند ماه توی بلژیک اقامت کرد، بعد از اونجا به دعوت

فرمانده‌ی نیروی دریایی انگلیس رفت اونجا و یه مدتم اونجا بود.

تو این مدت با چند تا از سیاستمدارای انگلیس از جمله چرچیل ملاقات کرد و

ازشون خواست به یهودیای داخل آلمان کمک کنن تا از آلمان خارج بشن.

اینشتین تونست با مذاکراتی که با رهبرای کشورای دیگه داشت،

در نهایت جون یه تعداد زیادی از یهودیا رو نجات بده.

هرچند از طرف انگلیسم بهش پیشنهاد اقامت داده شد

اما به نظر میاد که دلش با آمریکا بود، یعنی به آمریکا علاقه‌ی بیشتری داشت.

برای همین در نهایت حدود سال 1935 درخواست تابعیت آمریکا

کرد و وارد دانشگاه پرینستون شد.

همین سال زن دومش السا به خاطر بیماری از بین رفت.

سال 1939 چند ماه قبل از شروع جنگ جهانی دوم، چند تا از دانشمندای بزرگی که

به آمریکا پناهنده شده بودن داشتن سعی می‌کردن که به دولت آمریکا هشدار بدن که

احتمالا چیزی نمونده تا دانشمندای آلمان نازی به سلاح هسته‌ای و بمب اتمی دست پیدا کنن. There is probably nothing left until German Nazi scientists find nuclear weapons and atomic bombs.

چون حس کردن دولت آمریکا زیاد این قضیه رو جدی نمی‌گیره سعی کردن حرفشونو Because they felt the American government did not take this issue seriously, they tried to make their point

از طریق اینشتین بزنن تا بلکه بهتر شنیده بشه. through Einstein so that it could be better heard.

اینشتین وقتی از این خطر بزرگ باخبر شد با لئو زیلارد یه نامه When Einstein found out about this great danger, he wrote a letter to Leo Szilard

به روزولت رییس‌جمهور وقت آمریکا نوشتن و توصیه کردن که

دولت آمریکا باید زودتر شروع به تحقیقات در مورد ساخت سلاح‌های هسته‌ای بکنه.

شاید بتونیم بگیم همین نامه سرنوشت جهانو کاملا تغییر داد.

اینشتین بعده‌ها مخصوصا سالای آخر عمرش از نوشتن این نامه

پشیمون بود اما از طرفی هم نظرش این بود که نوشتن این نامه

باعث شده خطر ساخت بمب اتمی از طرف نازی‌ها از بین بره.

شاید اگه اینشتین این کارو نمی‌کرد و دولت آمریکا متقاعد به ساخت بمب نمیشد،

نازی‌ها برنده‌ی جنگ میشدن و الان دنیا کلا یه جور دیگه‌ای بود.

سالای آخر زندگی اینشتین بیشتر صرف فعالیت‌های انسان‌دوستانه شد.

البته کارای علمیش هم ادامه داشت اما دیگه مثل سالای جوونیش

نظریات خیلی بزرگ و انقلابی نمی‌داد بیشتر سعی میکرد که کارای قبلی رو تکمیل بکنه.

سال 1952 از طرف داوید بن گوریِن (David Ben-Gurion)

که یکی از بنیان‌گذارای اسراییل بود، پیشنهاد رییس‌جمهوری اسراییل

بهش داده شد، اما اینشتین رد کرد.

در نهایت، ایپریل 1955 بر اثر خونریزی داخلی Finally, April 1955 due to internal bleeding

تو سن 76 سالگی، توی بیمارستان از دنیا رفت.

گفته میشه با جراحی امکان نجاتش بود اما اینشتین خودش مخالفت کرد و

گفت که من سهممو انجام دادم، الان دیگه وقت رفتنه.

بعد از مرگش کالبدشکاف همون بیمارستان،

توماس هاروی (Thomas Stoltz Harvey)

به صورت مخفیانه مغز اینشتینو در آورد و داخل یه شیشه نگهداری کرد.

جسدشم سوزوندن و خاکسترشو به باد دادن. Burning my body and throwing its ashes in the wind.

از هوش سرشار و نبوغ اینشتین که بگذریم، یه چیزی که معمولا

در موردش گفته میشه اینه که یه آدم متواضع و مهربون بود.

با اینکه خداباور بود اما در مورد ادیان به طور کلی نظر خوبی نداشت.

بعد از فیزیک، چیزی که خیلی بهش علاقه داشت موسیقی بود.

بیشتر وقتا هرجایی که میرفت یه ویولن همراهش بود و هروقت فرصتی میشدو

پا میداد قطعه‌های معروف موسیقی مخصوصا آهنگای موتزارتو خیلی عالی

با ویولن مینواخت جوری که اطرافیان از مهارت بالاش تعجب می‌کردن.

خودش گفته بود که اگه فیزیکدان نمی‌شدم حتما موسیقیدان میشدم.

یکی دیگه از ویژگی‌های خاص اینشتین خواب زیاد بود.

طوری که بیشتر از ده ساعت در شبانه‌روز می‌خوابید،

حتی وقتایی که بیدار بود هم چرتای کوتاه می‌زد. |times||awake|||short naps||| Even when he was awake, he took short naps.

این قضیه اتفاقا نقش خیلی پررنگی تو ایده‌ها و کشفیاتش |This matter|In fact|significant role||significant role|||||his discoveries

داشت، که خودشم بهش اقرار کرده بود. ||he himself||admitted to||

خیلی زیاد پیپ می‌کشید و به پیاده‌روی هم علاقه‌ی زیادی داشت. "very"||pipe|used to||||||||||

یه ویژگی عجیب دیگه که داشت، علاقه‌ی زیادش به زنها بود. ||||||||||women|

چه زمانی که با زن اولش بود، چه زمانی که با زن دومش بود، به صورت همزمان ||||||||||||||||Simultaneously

با چند تا زن دیگه‌ام ارتباط داشت که هرکدوم از این ارتباطاتم یه ویژگی خاصی داشتن.

البته این نظرم وجود داره که زنها هم علاقه‌ی زیادی بهش داشتن به خاطر همین

همیشه سعی میکردن بهش نزدیک شن و باهاش ارتباط برقرار کنن. |||||get closer to||with him|connect with|establish|"to connect"

نسبیت عام میشه گفت بزرگترین دستاورد اینشتین بود که General relativity|general||||achievement|Einstein's||

سعی می‌کرد فضا و زمانو گرانشو توضیح بده. ||||||gravity and space-time||

اگه بخوام خیلی وارد جزییاتش بشم بحث طولانی میشه اما به صورت خلاصه میگم که ||||its details||||||||||

اینشتین برای اینکه ایده‌ی جهان ایستا همچنان درست باشه، یه مقدار ثابت به نام ||||||"static"|"still" or "continue to be"||"be correct"||constant value|constant||

ثابت کیهانی وارد معادلاتش کرد که این با مشاهدات واقعی جور درنمیومد. cosmological constant|cosmological||its equations|||||observations|real observations|fit|"didn't fit"

تا اینکه ادوین هابل انبساط جهان هستی رو کشف کرد و ||Edwin Hubble||expansion|universe|the universe||||

اینشتین اعتراف کرد که ثابت کیهانی بزرگترین اشتباهش بوده. Einstein|admitted|||cosmological constant|||his mistake|

اشتباه دوم اینشتین برمیگرده به مکانیک کوانتوم. |||"relates to"|||

خود اینشتین با کشف اثر فتوالکتریک کمک خیلی بزرگی کرده بود به مکانیک کوانتوم |||||photoelectric effect||||||||

اما همچنان نمی‌خواست ماهیت این علم جدیدو قبول بکنه که جهان کوانتوم، |"still"||"did not want"|nature|||new science|||||

یعنی جهان ذرات خیلی کوچیک، وابسته به احتمالاته. ||particles|||||based on probabilities

در صورتی که الان می‌دونیم که این موضوع کاملا درسته، اینشتین در واقع اشتباه می‌کرده. ||||||||||completely correct||||||