×

Vi använder kakor för att göra LingQ bättre. Genom att besöka sajten, godkänner du vår cookie-policy.

image

LingQ Mini Stories - Spoken, 52- نوزاد جدید

52- نوزاد جدید

نوۀ دختری من تازگی بچه دار شده بود.

اون نوزاد پسرش رو امروز آورد خونۀ ما،

که برای اولین بار ببینیمش.

من یادم رفته بود که چقدر نوزاد می تونه کوچیک باشه.

انگشت های دست و پاش خیلی کوچیک بودن،

و وقتی پیش ما بود زیاد گریه نمی کرد.

ما نوبتی بغلش کردیم و راه رفتیم،

و من حتی یه بار تو عوض کردن پوشکش کمک کردم.

توی اون لحظه، از اینکه یه زن مسنم و بچه های بالغ دارم احساس خوشحالی کردم.

اصلاً دلم برای عوض کردن پوشک دخترم تنگ نشده.

حالا همین داستان رو جور دیگه ای بشنویم.

همسر نوۀ من تازگی بچه دار شده بود.

اونا نوزاد پسرشون رو امروز آوردن خونۀ ما،

که برای اولین بار ببینیمش.

ما یادمون رفته بود که چقدر نوزاد می تونه کوچیک باشه.

انگشت های دست و پاش خیلی کوچیک بودن،

و وقتی پیش ما بود زیاد گریه نکرد.

ما نوبتی بغلش کردیم و راه رفتیم،

و حتی یه بار تو عوض کردن پوشکش کمک کردیم.

توی اون لحظه، از اینکه والدین مسنی هستیم و بچه های بالغ داریم احساس خوشحالی کردیم.

اصلاً دلمون برای عوض کردن پوشک دخترمون تنگ نشده.

حالا چند تا سؤال می پرسم.

بخش اول

یک) نوۀ دختری اون تازگی بچه دار شده بود.

کی تازکی بچه دار شده بود؟

نوۀ دختری اون تازگی بچه دار شده بود.

دو) اون نوزاد پسرش رو امروز برد خونۀ اونا.

اون نوزاد پسرش رو امروز کجا برد؟

اون نوزاد پسرش رو امروز برد خونۀ اونا.

سه) اون نوزاد پسرش رو امروز برد خونۀ اونا که برای اولین بار ببیننش.

چرا اون نوزاد پسرش رو امروز برد خونۀ اونا؟

برای اینکه برای اولین بار ببیننش.

چهار) اون یادش رفته بود که چقدر نوزاد می تونه کوچیک باشه.

اون چی رو یادش رفته بود؟

اون یادش رفته بود که چقدر نوزاد می تونه کوچیک باشه.

بخش دوم

پنج) نوزاد وقتی پیش اونا بود زیاد گریه نکرد.

آیا نوزاد وقتی پیش اونا بود زیاد گریه کرد؟

نه، نوزاد وقتی پیش اونا بود زیاد گریه نکرد.

شش) اونا نوبتی بغلش کردن و راه رفتن.

آیا فقط یه نفر نوزاد رو بغل کرد؟

نه، اونا نوبتی بغلش کردن و راه رفتن.

هفت) اونا حتی یه بار تو عوض کردن پوشکش کمک کردن.

اونا توی چه کاری کمک کردن؟

اونا یه بار تو عوض کردن پوشکش کمک کردن.

هشت) اونا اصلاً دلشون برای عوض کردن پوشک دخترشون تنگ نشده.

اونا اصلاً دلشون برای چی تنگ نشده؟

اونا اصلاً دلشون برای عوض کردن پوشک دخترشون تنگ نشده.

Learn languages from TV shows, movies, news, articles and more! Try LingQ for FREE

52- نوزاد جدید nourrisson| Neugeborenes| Newborn| 52- Neues Baby 52- Νέο μωρό Story number fifty-two 52- Nuevo bebe 52- Nouveau bébé 52- Nuovo bambino 52- Nowe dziecko 52- Novo bebê 52- Новый ребенок 52- Ny bebis Elli iki numaralı hikaye

نوۀ دختری من تازگی بچه دار شده بود. |||récemment||parenting|devenu| Meine Enkelin|Mädchen||letztens||haben|| My granddaughter|daughter's|my|recently|child|has had a child|had|was Meine Enkelin hatte gerade ein Baby bekommen. My granddaughter had just had a baby. Ma petite-fille venait d'avoir un bébé. Mijn kleindochter had net een baby gekregen.

اون نوزاد پسرش رو امروز آورد خونۀ ما، |Baby|seines Sohnes|||gebracht|| that|newborn|his son||today|brought|to our house|us Sie hat heute ihren kleinen Jungen zu uns nach Hause gebracht. That baby brought his son to our house today, Elle a amené son petit garçon chez nous aujourd'hui. Ze heeft vandaag haar zoontje bij ons thuis gebracht.

که برای اولین بار ببینیمش. ||||sehen that||first|time|see it ||||zien Um es zum ersten Mal zu sehen. To see him for the first time. pour la première fois que nous le voyons. Om het voor het eerst te zien.

من یادم رفته بود که چقدر نوزاد می تونه کوچیک باشه. |mein Gedächtnis||||wie viel||||| I|I had forgotten|forgotten|||how|newborn||||be Ich hatte vergessen, wie klein ein Baby sein kann. I had forgotten how small a baby can be. J'avais oublié à quel point un nourrisson peut être petit. Ik was vergeten hoe klein een baby kan zijn.

انگشت های دست و پاش خیلی کوچیک بودن، Finger||||||| fingers||hand||feet|||were Finger und Zehen sind zu klein. Fingers are too small, ses doigts de mains et de pieds étaient très petits, Vingers en tenen zijn te klein.

و وقتی پیش ما بود زیاد گریه نمی کرد. |als|bei||||weinen|| and|when|with||was||crying|| Und er weinte nicht viel, als er bei uns war. And he did not cry much when he was with us. Et quand il était devant nous, il ne pleurait pas beaucoup. En hij huilde niet veel als hij bij ons was.

ما نوبتی بغلش کردیم و راه رفتیم، |à tour de rôle|dans ses bras|||| We|in turns|hugged him|did||we walked|we walked |nacheinander|ihm auf den Arm|||| Wir umarmten ihn und gingen. We took turns hugging him and walking, Nous l'avons pris dans nos bras et nous sommes partis, We omhelsden hem en liepen.

و من حتی یه بار تو عوض کردن پوشکش کمک کردم. ||sogar|||dir|wechseln||Windel|| and||even|one|time||changing||diaper|help| ||||||||couche|| Und ich habe sogar einmal geholfen, seine Windel zu wechseln. And I even helped him change his diaper once. Et j'ai même aidé à changer sa couche une fois. En ik heb zelfs een keer geholpen zijn luier te verschonen.

توی اون لحظه، از اینکه یه زن مسنم و بچه های بالغ دارم احساس خوشحالی کردم. |||||||âgée||||adulte|||| in||Moment||dass||Frau|älter||Kind|||||Freude| "In that"|that|moment|"because of"|that||older woman|elderly||children|adult children|grown-up||feeling|happiness| In diesem Moment fühlte ich mich glücklich, eine alte Frau zu sein und erwachsene Kinder zu haben. At that moment, I felt happy to have an elderly woman and grown children. À ce moment-là, je me suis sentie heureuse d'être une vieille femme et d'avoir des enfants adultes.

اصلاً دلم برای عوض کردن پوشک دخترم تنگ نشده. |||||couche||avoir envie| überhaupt|||||Windel||tief traurig| at all|my heart||changing||diaper|my daughter|narrow|hasn't Ich vermisse es überhaupt nicht, die Windeln meiner Tochter zu wechseln. I did not miss changing my daughter's diaper at all. En fait, je n'ai pas du tout été contrarié de changer la couche de ma fille. Ik mis het verschonen van de luier van mijn dochter helemaal niet.

حالا همین داستان رو جور دیگه ای بشنویم. ||||different||| Now let's hear the same story in a different way. Maintenant, écoutons cette histoire d'une autre manière.

همسر نوۀ من تازگی بچه دار شده بود. Die Frau||||||| grandchild's spouse|grandson||recently||have a baby|| Die Frau meines Enkels hatte gerade ein Baby bekommen. My granddaughter had just had a baby. Ma nouvelle épouse venait de devenir mère récemment.

اونا نوزاد پسرشون رو امروز آوردن خونۀ ما، |||||bringen|| |baby||||bring|| Sie haben heute ihren kleinen Jungen zu uns nach Hause gebracht. They brought their baby boy to our house today. Ils ont amené leur nouveau-né fils chez nous aujourd'hui.

که برای اولین بار ببینیمش. Um es zum ersten Mal zu sehen. To see him for the first time. que nous le voyons pour la première fois.

ما یادمون رفته بود که چقدر نوزاد می تونه کوچیک باشه. |nous avons oublié||||||||| we|our memory|forgot||||newborn|||| |unser Gedächtnis||||||||| We had forgotten how small a baby can be. Nous avions oublié à quel point un bébé peut être petit.

انگشت های دست و پاش خیلی کوچیک بودن، fingers||||||| Fingers and toes are too small. ses mains et ses pieds étaient très petits,

و وقتی پیش ما بود زیاد گریه نکرد. |als|bei||||| ||with us||||cry| And he did not cry much when he was with us.

ما نوبتی بغلش کردیم و راه رفتیم، |in turns|his arms|||| Wir umarmten ihn und gingen. We hugged him and walked. Nous l'avons pris dans nos bras et sommes partis,

و حتی یه بار تو عوض کردن پوشکش کمک کردیم. |sogar|||||||| |even||||changing||diaper|| And we even helped him change his diaper once. Et avons même aidé à changer sa couche une fois.

توی اون لحظه، از اینکه والدین مسنی هستیم و بچه های بالغ داریم احساس خوشحالی کردیم. |||||Eltern|alt||||||||Freude| ||moment|||elderly parents|elderly|||||adult||feeling|happiness| In diesem Moment waren wir froh, dass wir alte Eltern sind und erwachsene Kinder haben. At that moment, we felt happy that we are old parents and have grown children. À ce moment-là, nous avons ressenti de la joie d'être des parents âgés et d'avoir des enfants adultes.

اصلاً دلمون برای عوض کردن پوشک دخترمون تنگ نشده. überhaupt|unser Herz|||||unser Mädchen|| at all|our heart||changing||diaper|our daughter|narrow| We don't miss changing our daughter's diaper at all. Nous n'avons vraiment pas eu de problème à changer la couche de notre fille.

حالا چند تا سؤال می پرسم. Now I ask a few questions.

بخش اول The first part

یک) نوۀ دختری اون تازگی بچه دار شده بود. ||||recently|||| 1) Seine Enkelin hatte gerade ein Baby bekommen. A) His granddaughter had just had a baby.

کی تازکی بچه دار شده بود؟ |Tazki|||| when|recently|||| Who just had a baby? Qui venait de devenir parent?

نوۀ دختری اون تازگی بچه دار شده بود. |||recently||having|had| His granddaughter had just given birth. La fille venait de devenir parent.

دو) اون نوزاد پسرش رو امروز برد خونۀ اونا. ||||||gebracht|| |that|baby boy||||took|their house|their house 2) Er hat heute seinen kleinen Jungen zu ihnen nach Hause gebracht. Two) That baby took his son today ۀ their.. trois) Aujourd'hui, elle a emmené leur nouveau-né garçon chez eux.

اون نوزاد پسرش رو امروز کجا برد؟ that|baby|||||took Where did he take his baby boy today?

اون نوزاد پسرش رو امروز برد خونۀ اونا. |baby|his son||today|took|| He took his baby boy to their house today.

سه) اون نوزاد پسرش رو امروز برد خونۀ اونا که برای اولین بار ببیننش. |||||||||||||sehen ||baby|her baby boy||||||||||see him 3) Il a emmené son fils nouveau-né chez eux aujourd'hui pour qu'ils le voient pour la première fois.

چرا اون نوزاد پسرش رو امروز برد خونۀ اونا؟ Pourquoi a-t-il emmené son fils nouveau-né chez eux aujourd'hui?

برای اینکه برای اولین بار ببیننش. |um|||| |in order to||||see it To see it for the first time. Pour la première fois qu'ils le voient.

چهار) اون یادش رفته بود که چقدر نوزاد می تونه کوچیک باشه. ||ihm||||||||| |he|memory||||how|||can|| 4) He had forgotten how small a baby can be. 4) Il avait oublié à quel point un bébé peut être petit.

اون چی رو یادش رفته بود؟ What did he forget? Qu'est-ce qu'il avait oublié?

اون یادش رفته بود که چقدر نوزاد می تونه کوچیک باشه. |his memory||||how||||| He had forgotten how small a baby can be. Il avait oublié à quel point un bébé peut être petit.

بخش دوم section|

پنج) نوزاد وقتی پیش اونا بود زیاد گریه نکرد. |newborn||||||cry| 5) The baby did not cry much when he was with them.

آیا نوزاد وقتی پیش اونا بود زیاد گریه کرد؟ |||with||||cried|

نه، نوزاد وقتی پیش اونا بود زیاد گریه نکرد. |newborn|||||a lot||

شش) اونا نوبتی بغلش کردن و راه رفتن. |they|took turns|hugged him|||walked with| 6) Sie umarmen ihn abwechselnd und gehen spazieren. 6) They take turns hugging him and walking.

آیا فقط یه نفر نوزاد رو بغل کرد؟ ||||||porter| whether|||person|newborn||hold/hug/carry| ||||||halten| Did only one person hug the baby? Est-ce qu'une seule personne a pris le bébé dans ses bras ?

نه، اونا نوبتی بغلش کردن و راه رفتن. ||taking turns|him|||| No, they take turns hugging and walking. Non, ils se sont relayés pour le prendre dans leurs bras et marcher.

هفت) اونا حتی یه بار تو عوض کردن پوشکش کمک کردن. |they|even||||||diaper|| 7) They even helped to change his diaper once. Sept) Ils ont même aidé une fois à changer sa couche.

اونا توی چه کاری کمک کردن؟

اونا یه بار تو عوض کردن پوشکش کمک کردن. ||||||diaper|| Ils m'ont aidé à changer sa couche une fois.

هشت) اونا اصلاً دلشون برای عوض کردن پوشک دخترشون تنگ نشده. |Ils||||||couche|leur fille|| |||their heart||||diaper|their daughter|| ||||||||ihre Tochter|| 8) They don't miss changing their daughter's diaper at all. 8) Ils ne manquent pas du tout de changer la couche de leur fille.

اونا اصلاً دلشون برای چی تنگ نشده؟

اونا اصلاً دلشون برای عوض کردن پوشک دخترشون تنگ نشده. ||||||diaper||| They don't miss changing their daughter's diaper at all.