×

Vi använder kakor för att göra LingQ bättre. Genom att besöka sajten, godkänner du vår cookie-policy.


image

Chronos Videos | Science, سلول‌های ناآگاه چطور هوشمند می‌شوند؟

سلول‌های ناآگاه چطور هوشمند می‌شوند؟

توی ویدیوی آگاهی و ذهن دوجایگاهی

در مورد یه نظریه‌ی پربحث‌وجدل در مورد

آگاهی صحبت کردیم. جولیان جینز توی اون مدل می‌گفت

آگاهی در زمان‌های نه‌چندان دور و درازی

همزمان با شکل‌گیری زبان توی تاریخ ایجاد شده.

اگه اون ویدیو رو ندیدین پیشنهاد می‌کنم ببینیدش.

اما امروز می‌خوام در مورد یه نظریه‌ی دیگه

که توسط دنیل دنت، فیلسوف مشهور نظریه‌ی

ذهن و خودآگاهی مطرح شده صحبت کنم.

دنیل دنت یه فیلسوف تکامل‌گرا هست و همه‌ی زندگیش رو

در راستای فهمیدن این که آگاهی انسان چی هست

و چرا ایجاد شده صرف کرده. اون معتقده نظریه‌ی

تکامل می‌تونه شکل‌گیری

تفکر و آگاهی رو توی انسان توضیح بده.

سؤالی که اون مطرح می‌کنه اینه:

سلول‌های ناآگاه و بی‌مغز چطور موجب شکل‌گیری خودآگاهی

توی انسان می‌شن؟

این سؤال خیلی سختیه و هنوز دانش نتونسته

جواب قطعی‌ای براش پیدا کنه.

اما بیاین حول و حوش موضوع یه کم بگردیم ببینیم چی دستگیرمون می‌شه.

برای این که وقتتون رو زیاد نگیرم باید بگم کلا از این‌جا به بعد

چیزایی که مطرح می‌شه، نظرات آقای

دنت هست و مثل همه‌ی نظریه‌های دیگه که

قبلا توی ویدیوهای دیگه هم بهشون اشاره شده

ممکنه درست باشه و ممکنه نباشه

ولی مطمئنن حرفای خوبی برای گفتن داره.

به جای آسمون ریسمون بافتن، بذارین با چند تا

مثال برم سر اصل مطلب.

یه شعبده‌باز رو در نظر بگیرید. این شعبده‌باز جلوی صدها نفر

یه خانوم خوشگلو می‌ذاره توی یه جعبه و با شمشیر

خیلی از مردم می‌گن

خوب این که شعبده‌بازی نبود حقه‌بازی بود.

در حالی که شعبده‌بازی اصلن به همین می‌گن که تو بتونی

جوری به مردم حقه بزنی که اصلن نفهمن از کجا خوردن.

آگاهی هم همچین چیزیه. با این که هیچ‌کس

نمی‌دونه از کجا اومده و چطور ایجاد می‌شه،

اما می‌تونیم بگیم یه سری کلک هست که

ذهن برای تحلیل و نتیجه‌گیری می‌زنه. و البته

همون‌طور که جینز هم توی نظریه‌ی خودش معتقد بود،

خودآگاهی و آگاهی انسان چیز خیلی عجیب‌غریبی نیست.

ذهن ما خیلی وقتا برای رسیدن به نتیجه حدسای

زیادی می‌زنه که غالبا یا اشتباه هستن یا خیلی

دقیق نیستن. الآن چند تا مثال می‌زنم تا متوجه بشید

که ذهن ما اون‌قدرام که ما فکر می‌کنیم اعجاب‌انگیز نیست.

به این تصویر خوب نگاه کنین.

به اون مربعای پشت هم خوب دقت کنین.

خوب حتماً متوجه شدین که چند تا

از مربعای اون پشت رنگشون عوض شد. درست نمی‌گم؟

اما چند نفرتون متوجه شدین که

رنگ همه‌ی مربع‌ها عوض شده؟

چرا این اتفاق می‌افته؟

چشم آدم می‌تونه توی هر ثانیه

به چند جای مختلف نگاه کنه. مسأله اینه که

ما فقط می‌تونیم محدوده‌ی خیلی مشخصی رو ببینیم

و زمانی که دقتمون به جایی معطوف نیست،

احتمالا اصلا هیچ آگاهی‌ای در مورد اون جاهایی که نمی‌بینیم نداریم!

یه مثال دیگه!

این نقاشی کار بلوتوی معروفه.

بلوتو توی نقاشیاش جزئیات زیادی به کار می‌بره.

اون پلو می‌بینین که روش یه عالمه آدم وایساده؟

آدم دوست داره به نقاشی نزدیک بشه تا جزئیات آدمای اونجا رو ببینه.

اما کافیه به اندازه‌ی کافی به نقاشی نزدیک بشین تا از تعجب فریاد بزنین.

اون‌جا اصلا آدمی وجود نداره!

نقاش فقط چند تا نقطه‌ی رنگی رو جوری کشیده که از دور

ذهن آدم تصور می‌کنه انسان هستن.

اما چرا ذهن ما این‌قدر واسه خودش حدس‌های نادرست می‌زنه؟

این داستان هم شبیه همون زنی هست که شعبده‌باز

در واقع از وسط نصفش نکرده! همش کلکه!

کلکی که نقاش می‌زنه

و کلکی که مغز ما به ما می‌زنه!

مغز ما نه دقتش بالاست نه حتی سرعتش!

توی این آزمون معروف، یه تصویر به مدت ۲۴۰ میلی‌ثانیه

نمایش داده می‌شه و بعدش یه صفحه‌ی خالی

و بعدش تصویر اول که یه تغییراتی کرده نمایش داده می‌شه.

از داوطلبین خواسته می‌شه که هروقت متوجه تغییر توی تصویر شدن

یه دکمه رو فشار بدن. خوب تماشا کنین.

وقتی رنسینک این آزمون رو انجام داد، داوطلب‌هاش

۱/۳ ثانیه طول کشید تا متوجه تغییر بشن.

داوطلبا ۲/۹ ثانیه طول کشید تا تغییرات این عکس رو گزارش بدن

و

متوجه تغییر شدین؟ یه کم سخت‌تر شده.

اینو ۵/۱ ثانیه طول کشید گزارش بدن مردم

و این آخری (مثال ۱.۴) قبول دارم خیلی سخته.

داوطلبا به طور متوسط

۱۵/۷ ثانیه طول کشید تا متوجه

اولین تغییر بشن.

این مثال‌های ساده بهمون می‌گه که اگه یه دانشمند

از بیرون به آگاهی ما نگاه کنه ممکنه چیزایی

بهمون بگه که خودمون از دونستنشون شوکه بشیم.

آخرشم متوجه بشیم چندان هم اطلاعات

دقیقی درمورد آگاهی خودمون نداریم.

خوب حالا فکر کنم برای بحث اصلی آماده باشیم. دنیل دنت

یه فیلسوف تکامل‌گرا یا بهتر بگم، فیزیکالیست هست.

اون توی یکی از آخرین نوشته‌هاش که «از باکتری تا باخ» نام داره

می‌گه که روند تکاملی که داروین معرفی کرد

نه تنها موجب شد که باکتری‌ها و سلول‌های اولیه

بتونن با هم ترکیب بشن

و ارگانیسم‌های پیچیده‌تر رو شکل بدن،

بلکه می‌شه شکل‌گیری زبان و رفتارهای

انسانی رو هم با استفاده از نظریه‌ی تکامل و اصل بقا به خوبی توضیح داد.

بذارین این‌جوری شروع کنم: اون توی این کتاب می‌گه مغز ما

دقیقن یه جور کامپیوتره.

این کامپیوتر دیجیتال نیست

و خیلی با کامپیوترهای خونگی ما تفاوت داره

اما کاراییش دقیقن همونه. رادنی بروکس

یه روز تصمیم می‌گیره با ابزار و لوازمی

غیر از چیپ و سیلیکون یه کامپیوتر بسازه فقط

برای این که به خودش ثابت کنه که می‌تونه.

و در نهایت اون می تونه این کارو بکنه.

در کمال تعجب، اون بالاخره با ساده‌ترین ابزارا

یه کامپیوتر ساده اختراع می‌کنه!

این دو تا عکس رو ببینید. ساختمون سمت چپ رو

موریانه‌ها ساختن و ساختمون سمت راست رو معمار معروف گاودی ساخته.

شباهت این دو تا ساختمون که مدل ساختنشون

کاملا با هم متفاوت هست، بینظیره!

اونا حتی درونشون با هم شباهتای زیادی داره.

اما هیچ‌کدوم از موریانه‌ها نمی‌دونن که دارن چیو می‌سازن

و هیچ‌کدومشون هیچ

آگاهی‌ای در مورد کاری که می‌کنن ندارن اما

گاودی یه نقشه‌بردار حرفه‌ایه و دقیقا

می‌دونه چی می‌خواد بسازه. این دلیل اصلی تفاوت این دو سازه‌ست.

اصطلاحاً می‌گن یکی از پایین به بالا ساخته شده و یکی از بالا به پایین.

این تصویر به ما ثابت می‌کنه

خالق هوشمند فقط گاودی نیست، بلکه

همه‌ی باکتری‌هایی که حیات رو خلق می‌کنن و در نهایت

مغز ما که مظهر تکامل همه‌ی سلول‌ها هست هم

می‌تونه یه خالق هوشمند باشه بدون این که

هیچ کدوم از عصب‌های داخلش بدونن که دارن

چی کار می‌کنن دقیقن. آگاهی به همین شکل ایجاد می‌شه.

به نظر می‌رسه هیچ‌کدوم از اجزای مغز ما آگاه نباشن

اما باز هم می‌بینیم که ما آگاهیم.

دنت توی معروف‌ترین کتابش Consciousness Explained

حتی پا از این فراتر می‌ذاره و می‌گه:

آگاهی یه جور توهم کارآمد و مفیده.

دنت معتقده

تنها راهی که میشه فهمید آگاهی واقعا چیه

اینه که اون رو تولید کنیم. اون میگه ما باید بدون

وحشت و حسادت

تمام تلاشمون رو برای ساختن هوش مصنوعی

البته با رعایت نکات امنیتی انجام بدیم تا بتونیم

بفهمیم آگاهی چطوری به وجود میاد. این تنها شانس ما

برای فهمیدن آگاهی خودمونه

چون مغز ما هم شبیه کامپیوتره و میشه بالاخره فهمیدش.

البته هوش مصنوعی یه فرق اساسی با خود کامپیوتر داره.

کامپیوتر فقط ورودی‌هایی رو که به صورت دستی می‌گیره تبدیل به خروجی می‌کنه

اما هوش مصنوعی چیزی بیشتر از اینه. اون می‌تونه

خودش برای خودش ورودی ایجاد بکنه.

اگه ما از کامپیوتر و هوش مصنوعی بترسیم،

هم خودمون و مغزمون رو نادیده گرفتیم

و هم از فهم خودآگاهی فاصله گرفتیم.

پس ذهن ما در واقع نوعی نرم‌افزاره. نرم افزاری که

مستقیماً به سخت افزار متصله.

شما که الآن دارین حرفای منو می‌شنوین در واقع یه نرم‌افزار فهم

زبان فارسی روتون نصبه. اگه مغزمون خالی باشه و

در حالت ریست فکتوری باشه هیچ اتفاق خوب و خفنی نمی‌افته.

همه‌ی نرم‌افزارهایی که توی مغز ما استفاده می‌شه، همون چیزایی

هست که از بچگی یاد گرفتیم. یعنی

تکامل فرهنگ بوده که

این نرم‌افزارهای متعدد رو برای ما ایجاد کرده

تا بتونیم توی جامعه‌مون کارآمدتر باشیم.

دنت می‌گه باکتری‌هایی که برای اولین بار با هم ترکیب شدن و گفتن

بیاین این کارو بکنیم، اولین نرم‌افزارهای تاریخ هستن.

فرهنگ و الگوهای رفتاری هم همون جوری پیشرفت کردن

که ژن‌ها و باکتری‌ها پیشرفت کردن. ژن‌ها و ویروس‌ها همه

بر اساس قانون اصلی نظریه‌ی تکامل یعنی

انتخاب طبیعی به وجود اومدن و پیشرفت کردن.

انتخاب طبیعی و اصل بقا می‌گه

موجودات زنده‌ای که بتونن توی مبارزه برای بقای

خودشون در جنگ با دشمنانشون پیروز بشن

و اونا رو منقرض کنن، می‌تونن به مرحله‌ی

بعد برن و نسلشون رو ادامه بدن. ما انسانا درست مثل

درختا طی میلیون‌ها سال با انواع

جهش‌های ژنتیکی مبارزه کردیم و توی تاریخ

زنده موندیم و تونستیم نسلمون رو ادامه بدیم.

کلمه‌ها و فرهنگ هم به همین شکل تونستن دووم پیدا کنن.

زبانی که ما داریم از اولین آواهای صدایی ایجاد شده تا به این شکل پیچیده‌ی امروزیش دراومده.

کلمات توی ذهن ما توسط تکرار ذخیره شدن

و دقیقن همون کاری رو انجام می‌دن که

یه نرم‌افزار کامپیوتری انجام می‌ده.

بذارین برای توضیح بیشتر جریان انتخاب طبیعی یه مثال معروف بزنم:

بیاین مثل داروین فکر کنیم،

هر قایقی از یه قایق دیگه کپی‌برداری شده.

این واضحه که قایقی که بد ساخته شده باشه و

راحت غرق بشه، دیگه نمیشه ازش کپی برداری کرد.

فقط اون قایق‌هایی رو می‌شه ازشون کپی‌برداری کرد که

غرق نشدن چون محکم و قوی بودن.

به علاوه، هیچ چیز عجیبی موجب این انتخاب طبیعی نیست

بلکه این خود دریا هست که تصمیم می‌گیره

کدوم قایق باقی بمونه و

کدوم قایق نسلش منقرض بشه.

کلمات و رفتارها هم بقا پیدا کردن

چون توی بدن قوی‌ترینِ موجودات زنده

مثل انگل یا ویروس خودشون رو کپی‌برداری کردن و تکثیر شدن.

ما همه‌چیز رو با کلمات و تصاویر می‌شناسیم و

خودآگاهی آدم ارتباط مستقیمی با این کلمات یا تصاویر

- هر چی که هستن - داره.

اگه از این ویدیو خوشتون اومده اونو با دوستاتون به اشتراک بذارید

که مثل یه آگاهی موازی، مثل یه ویروس

روی اینترنت پخش بشه. مرسی از منبع عظیم انرژیتون و این که اونو به اشتراک می‌ذارید.

سلول‌های ناآگاه چطور هوشمند می‌شوند؟ Wie werden unwissende Zellen intelligent? How do ignorant cells become intelligent? Comment les cellules ignorantes deviennent-elles intelligentes ? Come fanno le cellule ignoranti a diventare intelligenti?

توی ویدیوی آگاهی و ذهن دوجایگاهی

در مورد یه نظریه‌ی پربحث‌وجدل در مورد

آگاهی صحبت کردیم. جولیان جینز توی اون مدل می‌گفت

آگاهی در زمان‌های نه‌چندان دور و درازی

همزمان با شکل‌گیری زبان توی تاریخ ایجاد شده.

اگه اون ویدیو رو ندیدین پیشنهاد می‌کنم ببینیدش.

اما امروز می‌خوام در مورد یه نظریه‌ی دیگه

که توسط دنیل دنت، فیلسوف مشهور نظریه‌ی

ذهن و خودآگاهی مطرح شده صحبت کنم.

دنیل دنت یه فیلسوف تکامل‌گرا هست و همه‌ی زندگیش رو

در راستای فهمیدن این که آگاهی انسان چی هست

و چرا ایجاد شده صرف کرده. اون معتقده نظریه‌ی

تکامل می‌تونه شکل‌گیری

تفکر و آگاهی رو توی انسان توضیح بده.

سؤالی که اون مطرح می‌کنه اینه:

سلول‌های ناآگاه و بی‌مغز چطور موجب شکل‌گیری خودآگاهی

توی انسان می‌شن؟

این سؤال خیلی سختیه و هنوز دانش نتونسته

جواب قطعی‌ای براش پیدا کنه.

اما بیاین حول و حوش موضوع یه کم بگردیم ببینیم چی دستگیرمون می‌شه.

برای این که وقتتون رو زیاد نگیرم باید بگم کلا از این‌جا به بعد

چیزایی که مطرح می‌شه، نظرات آقای

دنت هست و مثل همه‌ی نظریه‌های دیگه که

قبلا توی ویدیوهای دیگه هم بهشون اشاره شده

ممکنه درست باشه و ممکنه نباشه

ولی مطمئنن حرفای خوبی برای گفتن داره.

به جای آسمون ریسمون بافتن، بذارین با چند تا

مثال برم سر اصل مطلب.

یه شعبده‌باز رو در نظر بگیرید. این شعبده‌باز جلوی صدها نفر

یه خانوم خوشگلو می‌ذاره توی یه جعبه و با شمشیر

خیلی از مردم می‌گن

خوب این که شعبده‌بازی نبود حقه‌بازی بود.

در حالی که شعبده‌بازی اصلن به همین می‌گن که تو بتونی

جوری به مردم حقه بزنی که اصلن نفهمن از کجا خوردن.

آگاهی هم همچین چیزیه. با این که هیچ‌کس

نمی‌دونه از کجا اومده و چطور ایجاد می‌شه،

اما می‌تونیم بگیم یه سری کلک هست که

ذهن برای تحلیل و نتیجه‌گیری می‌زنه. و البته

همون‌طور که جینز هم توی نظریه‌ی خودش معتقد بود،

خودآگاهی و آگاهی انسان چیز خیلی عجیب‌غریبی نیست.

ذهن ما خیلی وقتا برای رسیدن به نتیجه حدسای

زیادی می‌زنه که غالبا یا اشتباه هستن یا خیلی

دقیق نیستن. الآن چند تا مثال می‌زنم تا متوجه بشید

که ذهن ما اون‌قدرام که ما فکر می‌کنیم اعجاب‌انگیز نیست.

به این تصویر خوب نگاه کنین.

به اون مربعای پشت هم خوب دقت کنین.

خوب حتماً متوجه شدین که چند تا

از مربعای اون پشت رنگشون عوض شد. درست نمی‌گم؟

اما چند نفرتون متوجه شدین که

رنگ همه‌ی مربع‌ها عوض شده؟

چرا این اتفاق می‌افته؟

چشم آدم می‌تونه توی هر ثانیه

به چند جای مختلف نگاه کنه. مسأله اینه که

ما فقط می‌تونیم محدوده‌ی خیلی مشخصی رو ببینیم

و زمانی که دقتمون به جایی معطوف نیست،

احتمالا اصلا هیچ آگاهی‌ای در مورد اون جاهایی که نمی‌بینیم نداریم!

یه مثال دیگه!

این نقاشی کار بلوتوی معروفه. This painting is the work of the famous Bluetooth.

بلوتو توی نقاشیاش جزئیات زیادی به کار می‌بره.

اون پلو می‌بینین که روش یه عالمه آدم وایساده؟

آدم دوست داره به نقاشی نزدیک بشه تا جزئیات آدمای اونجا رو ببینه.

اما کافیه به اندازه‌ی کافی به نقاشی نزدیک بشین تا از تعجب فریاد بزنین. But just get close enough to the painting to scream in amazement.

اون‌جا اصلا آدمی وجود نداره!

نقاش فقط چند تا نقطه‌ی رنگی رو جوری کشیده که از دور

ذهن آدم تصور می‌کنه انسان هستن.

اما چرا ذهن ما این‌قدر واسه خودش حدس‌های نادرست می‌زنه؟

این داستان هم شبیه همون زنی هست که شعبده‌باز

در واقع از وسط نصفش نکرده! همش کلکه!

کلکی که نقاش می‌زنه

و کلکی که مغز ما به ما می‌زنه!

مغز ما نه دقتش بالاست نه حتی سرعتش!

توی این آزمون معروف، یه تصویر به مدت ۲۴۰ میلی‌ثانیه

نمایش داده می‌شه و بعدش یه صفحه‌ی خالی

و بعدش تصویر اول که یه تغییراتی کرده نمایش داده می‌شه.

از داوطلبین خواسته می‌شه که هروقت متوجه تغییر توی تصویر شدن

یه دکمه رو فشار بدن. خوب تماشا کنین.

وقتی رنسینک این آزمون رو انجام داد، داوطلب‌هاش

۱/۳ ثانیه طول کشید تا متوجه تغییر بشن.

داوطلبا ۲/۹ ثانیه طول کشید تا تغییرات این عکس رو گزارش بدن

و

متوجه تغییر شدین؟ یه کم سخت‌تر شده.

اینو ۵/۱ ثانیه طول کشید گزارش بدن مردم

و این آخری (مثال ۱.۴) قبول دارم خیلی سخته.

داوطلبا به طور متوسط

۱۵/۷ ثانیه طول کشید تا متوجه

اولین تغییر بشن.

این مثال‌های ساده بهمون می‌گه که اگه یه دانشمند

از بیرون به آگاهی ما نگاه کنه ممکنه چیزایی

بهمون بگه که خودمون از دونستنشون شوکه بشیم.

آخرشم متوجه بشیم چندان هم اطلاعات

دقیقی درمورد آگاهی خودمون نداریم.

خوب حالا فکر کنم برای بحث اصلی آماده باشیم. دنیل دنت

یه فیلسوف تکامل‌گرا یا بهتر بگم، فیزیکالیست هست.

اون توی یکی از آخرین نوشته‌هاش که «از باکتری تا باخ» نام داره

می‌گه که روند تکاملی که داروین معرفی کرد

نه تنها موجب شد که باکتری‌ها و سلول‌های اولیه

بتونن با هم ترکیب بشن

و ارگانیسم‌های پیچیده‌تر رو شکل بدن،

بلکه می‌شه شکل‌گیری زبان و رفتارهای

انسانی رو هم با استفاده از نظریه‌ی تکامل و اصل بقا به خوبی توضیح داد.

بذارین این‌جوری شروع کنم: اون توی این کتاب می‌گه مغز ما

دقیقن یه جور کامپیوتره.

این کامپیوتر دیجیتال نیست

و خیلی با کامپیوترهای خونگی ما تفاوت داره

اما کاراییش دقیقن همونه. رادنی بروکس

یه روز تصمیم می‌گیره با ابزار و لوازمی

غیر از چیپ و سیلیکون یه کامپیوتر بسازه فقط

برای این که به خودش ثابت کنه که می‌تونه.

و در نهایت اون می تونه این کارو بکنه.

در کمال تعجب، اون بالاخره با ساده‌ترین ابزارا

یه کامپیوتر ساده اختراع می‌کنه!

این دو تا عکس رو ببینید. ساختمون سمت چپ رو

موریانه‌ها ساختن و ساختمون سمت راست رو معمار معروف گاودی ساخته.

شباهت این دو تا ساختمون که مدل ساختنشون

کاملا با هم متفاوت هست، بینظیره!

اونا حتی درونشون با هم شباهتای زیادی داره.

اما هیچ‌کدوم از موریانه‌ها نمی‌دونن که دارن چیو می‌سازن

و هیچ‌کدومشون هیچ

آگاهی‌ای در مورد کاری که می‌کنن ندارن اما

گاودی یه نقشه‌بردار حرفه‌ایه و دقیقا

می‌دونه چی می‌خواد بسازه. این دلیل اصلی تفاوت این دو سازه‌ست.

اصطلاحاً می‌گن یکی از پایین به بالا ساخته شده و یکی از بالا به پایین.

این تصویر به ما ثابت می‌کنه

خالق هوشمند فقط گاودی نیست، بلکه

همه‌ی باکتری‌هایی که حیات رو خلق می‌کنن و در نهایت

مغز ما که مظهر تکامل همه‌ی سلول‌ها هست هم

می‌تونه یه خالق هوشمند باشه بدون این که

هیچ کدوم از عصب‌های داخلش بدونن که دارن

چی کار می‌کنن دقیقن. آگاهی به همین شکل ایجاد می‌شه.

به نظر می‌رسه هیچ‌کدوم از اجزای مغز ما آگاه نباشن

اما باز هم می‌بینیم که ما آگاهیم.

دنت توی معروف‌ترین کتابش Consciousness Explained

حتی پا از این فراتر می‌ذاره و می‌گه:

آگاهی یه جور توهم کارآمد و مفیده.

دنت معتقده

تنها راهی که میشه فهمید آگاهی واقعا چیه

اینه که اون رو تولید کنیم. اون میگه ما باید بدون

وحشت و حسادت

تمام تلاشمون رو برای ساختن هوش مصنوعی

البته با رعایت نکات امنیتی انجام بدیم تا بتونیم

بفهمیم آگاهی چطوری به وجود میاد. این تنها شانس ما

برای فهمیدن آگاهی خودمونه

چون مغز ما هم شبیه کامپیوتره و میشه بالاخره فهمیدش.

البته هوش مصنوعی یه فرق اساسی با خود کامپیوتر داره.

کامپیوتر فقط ورودی‌هایی رو که به صورت دستی می‌گیره تبدیل به خروجی می‌کنه

اما هوش مصنوعی چیزی بیشتر از اینه. اون می‌تونه

خودش برای خودش ورودی ایجاد بکنه.

اگه ما از کامپیوتر و هوش مصنوعی بترسیم،

هم خودمون و مغزمون رو نادیده گرفتیم

و هم از فهم خودآگاهی فاصله گرفتیم.

پس ذهن ما در واقع نوعی نرم‌افزاره. نرم افزاری که

مستقیماً به سخت افزار متصله.

شما که الآن دارین حرفای منو می‌شنوین در واقع یه نرم‌افزار فهم

زبان فارسی روتون نصبه. اگه مغزمون خالی باشه و

در حالت ریست فکتوری باشه هیچ اتفاق خوب و خفنی نمی‌افته.

همه‌ی نرم‌افزارهایی که توی مغز ما استفاده می‌شه، همون چیزایی

هست که از بچگی یاد گرفتیم. یعنی

تکامل فرهنگ بوده که

این نرم‌افزارهای متعدد رو برای ما ایجاد کرده

تا بتونیم توی جامعه‌مون کارآمدتر باشیم.

دنت می‌گه باکتری‌هایی که برای اولین بار با هم ترکیب شدن و گفتن

بیاین این کارو بکنیم، اولین نرم‌افزارهای تاریخ هستن.

فرهنگ و الگوهای رفتاری هم همون جوری پیشرفت کردن

که ژن‌ها و باکتری‌ها پیشرفت کردن. ژن‌ها و ویروس‌ها همه

بر اساس قانون اصلی نظریه‌ی تکامل یعنی

انتخاب طبیعی به وجود اومدن و پیشرفت کردن.

انتخاب طبیعی و اصل بقا می‌گه

موجودات زنده‌ای که بتونن توی مبارزه برای بقای

خودشون در جنگ با دشمنانشون پیروز بشن

و اونا رو منقرض کنن، می‌تونن به مرحله‌ی

بعد برن و نسلشون رو ادامه بدن. ما انسانا درست مثل

درختا طی میلیون‌ها سال با انواع

جهش‌های ژنتیکی مبارزه کردیم و توی تاریخ

زنده موندیم و تونستیم نسلمون رو ادامه بدیم.

کلمه‌ها و فرهنگ هم به همین شکل تونستن دووم پیدا کنن.

زبانی که ما داریم از اولین آواهای صدایی ایجاد شده تا به این شکل پیچیده‌ی امروزیش دراومده.

کلمات توی ذهن ما توسط تکرار ذخیره شدن

و دقیقن همون کاری رو انجام می‌دن که

یه نرم‌افزار کامپیوتری انجام می‌ده.

بذارین برای توضیح بیشتر جریان انتخاب طبیعی یه مثال معروف بزنم:

بیاین مثل داروین فکر کنیم،

هر قایقی از یه قایق دیگه کپی‌برداری شده.

این واضحه که قایقی که بد ساخته شده باشه و

راحت غرق بشه، دیگه نمیشه ازش کپی برداری کرد.

فقط اون قایق‌هایی رو می‌شه ازشون کپی‌برداری کرد که

غرق نشدن چون محکم و قوی بودن.

به علاوه، هیچ چیز عجیبی موجب این انتخاب طبیعی نیست

بلکه این خود دریا هست که تصمیم می‌گیره

کدوم قایق باقی بمونه و

کدوم قایق نسلش منقرض بشه.

کلمات و رفتارها هم بقا پیدا کردن

چون توی بدن قوی‌ترینِ موجودات زنده

مثل انگل یا ویروس خودشون رو کپی‌برداری کردن و تکثیر شدن.

ما همه‌چیز رو با کلمات و تصاویر می‌شناسیم و

خودآگاهی آدم ارتباط مستقیمی با این کلمات یا تصاویر

- هر چی که هستن - داره.

اگه از این ویدیو خوشتون اومده اونو با دوستاتون به اشتراک بذارید

که مثل یه آگاهی موازی، مثل یه ویروس

روی اینترنت پخش بشه. مرسی از منبع عظیم انرژیتون و این که اونو به اشتراک می‌ذارید.